صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 7.07 مگابایت |
بسماللهالرّحمنالرّحيم
مراتب وجودي چهاردهمعصوم عليهمالسلام
بيانات حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دیدار با طلاب و اساتيد مدرسه رشد - 25/7/93
مقدمه
بنده قصد داشتم يک موضوع اجتماعي يا اعتقادي را مطرح کنم که از مباحث روز است و بعد به دوستان سفارش کنم که در اطراف آن فکر کنند و ما هم از نتيجه فکرشان استفاده کنيم. اما وقتی به اینجا آمدم فضاي اينجا و اشعاري که خوانده شد تصیمم را عوض کرد - عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم.[1] در واقع فضای اين جلسه برای مناسبت عيد غدير آماده شده و حال و هوای جلسه هم آکنده از ولايت و عشق به اميرالمؤمنين است و بنده نميتوانم از اين موضوع بگذرم.
انس با طبیعت؛ مانع درک معارف ماورائی
از مولا اميرالمؤمنين علیهالسلام روایت شده است که: هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ؛[2] «دو دسته درباره من به هلاکت افتادند؛ دوستدارِ غلوکننده و کینه ورزِ تهمتزننده.» يک دسته کساني هستند که حضرت را نشناختند و فضایل ایشان را انکار کرده، در حق ایشان تفريط کردند و دسته دیگر کسانياند که در حق ایشان غلو کرده، حضرت را از حد مخلوق بالاتر بردند. در برخی روايات به ما توصیه شده است که شما روش میانه را اتخاذ کنید؛ نه افراط کنید و نه تفریط! (كُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطَى)[3]. اما روش میانه چیست و چگونه میتوان آن را مشخص کرد؟ دو حد نهایی افراط و تفریط را میتوان به آسانی مشخص کرد. اما تعیین حد وسط کار آسانی نیست. آیا اگر امتدادی صد متري را در نظر بگيريم و نقطه صفر این امتداد حد نهایی تفريط و نقطه صد هم حد نهایی افراط باشد نقطه50 حد وسط است يا منظور از حد وسط چيزی ديگر است؟ اين چندان روشن نيست. حقيقت اين است که مسلمانان در طول تاريخ اسلام حتی در زمان خود پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اميرالمؤمنين سلاماللهعليه و حتي دوستان نزديک ایشان هم با هم اختلاف معرفتی داشتند. تعیین دقيق مرز حد وسط کار آساني نيست. براي اينکه همه عزيزان تلقی يکسانی از چرائی این مشکل داشته باشند عرض میکنم: اصل مشکل از اينجا ناشی میشود که ما انسانها در اين عالم دنيا، ماده و محسوسات پا به عرصه هستی میگذاریم، رشد ميکنيم و فکر، فهم و درک ما شکل ميگيرد. پس از آن، بهتدریج و آن هم با سختی، ميتوانيم اندکی از حد محسوسات فراتر برويم و کمي خودمان را بالا بکشيم. شايد در میان مؤمنان واقعي هم کساني باشند که باز به نحوي فکر میکنند که خدا بالاي آسمانها است يا برای مثال، روح انسان، نور انبيا یا نور ائمه سلاماللهعليهماجمعين بخار کمرنگي يا نور پررنگي است (مقصود از نور در این مثال همین نورهایی است که در اطرافمان میبینیم). کم نيستند کسانی که چنین تصوراتی دارند. البته این امر قدری طبيعي است و از آن هم منع نشده است. بالاخره توان ما این گونه است. شايد به همین خاطر است که در نماز هم حرکاتي تشريع شده که به يک نحوي ارتباط با بالا و پايين دارند. انسان سري در بالا و پايي در پايين دارد و براي اظهار نهايت خضوع به او امر شده سرت را روي زمين بگذار! و براي اينکه موقعيت او در مقابل خدا مشخص گردد به او گفته شده است در قنوت و در دعاها دستهايت را به سوی آسمان بلند کن! بالاخره ما این گونه خلق شدهایم و نميتوانيم طور ديگري باشيم. همچنین در روایتی آمده است که مورچههای کوچک هم گمان میکنند که خدای متعال دارای دو شاخک است.[4] چراکه شاخک برای مورچهها و همه حشرات شاخکدار کمال محسوب میشود و نقش مهمی در زندگی آنها دارد. برای مثال بهوسیله شاخک جهتها را تشخيص ميدهند. حتی در برخی حیوانات بزرگتر و پيشرفتهتر هم چیزی مثل موهای سبیل بسیار نقش تعیینکنندهای دارد. برای مثال میگویند اگر موهای سيبل گربه را بچينند ديگر گيج ميشود و نميداند از کدام سو برود. در این روایت آمده است که اين موجودات گمان ميکنند خدايشان هم دو شاخک دارد. زیرا میبینند که خود نمیتوانند بدون شاخک زندگي کنند. این سخن گرچه ممکن است بیانی مجازی باشد اما به یک حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسانها هم کم یا بيش چنين افکاری در ذهنمان داریم؛ در درجه اول براي خدا و در مرتبه بعد درباره انوار پیامبر اکرم و اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين. بالاخره عجز انسان او را به این افکار میکشاند. چارهاي هم نيست و بايد به گونهای با این عجز کنار آمد. در نهایت باید با بیانی که بين نفي و تشبيه است درباره خدای متعال سخن بگوییم. معمولا وقتي ميگوييم خدا علم دارد گمان ميکنيم علم او مثل همين صورتهايی ذهني است که ما داريم. ازاینرو برای تنزیه خدای متعال میگوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما. علم خدا مانند علم ما نيست. اين يک راه نجاتي از افتادن در مهلکه تشبيه و تجسيم است. اما بالاخره کم یا بيش اعماق ذهن ما به اين مشکل مبتلا است. از خداي متعال که بگذريم مرتبهاي از اين افکار درباره اهلبيت علیهمالسلام هم وجود دارد. در زيارت جامعه ميخوانيم: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ ...؛ «خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقهزده در اطراف عرش خود قرار داد.» در روايات مقبولِ فراوانی که حتي در کتابهاي اهل سنت هم آمده، نقل شده است: نور پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبيت علیهمالسلام قبل از خلقت همه عالم آفريده شده است. حتي در برخي روايات که اهل سنت هم نقل کردهاند آمده است که اولين مخلوقي که خدا خلق کرد نور پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و علي علیهالسلام بود و اين دو يک نور بودند تا در صلب ابوطالب و عبدالله از هم جدا شدند.[5] با توجه به این روایات ما چه تصوري از نور پيغمبر اکرم و اهلبيت علیهمالسلام داریم؟! شاید تصور میکنیم این نور خيلي از نور چراغهای هزارشمعي پرنورتر بوده و هر چشمي را – اگر چشمی آنجا بوده - خيره ميکرده است. اما وقتي خصوصيات اين نور نقل ميشود ميبينيم با چنین افکاری سازگاری ندارد. در زیارت جامعه میفرماید: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ؛ « خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقهزده در اطراف عرش خود قرار داد.» یعنی همانگونه که حدقه چشم دور چشم حلقه ميزند شما دور عرش خدا حلقه زده بودید. فرض این است که در آن عالم این انوار اولین مخلوق هستند. پس چرا میفرماید: این انوار را خلق کرد و آنها را حلقهزده دور عرش قرار داد؟ آیا عرش قبلا خلق شده بوده است؟ اتفاقا در روایات آمده است که عرش و کرسي را از نور شما آفريد. میتوان بین این دو بیان اینگونه جمع کرد که خدای متعال ابتدا این انوار و بعد عرش را خلق کرده است و پس از خلقت عرش، این انوار به دور عرش حلقه زدهاند. اما حقيقت اين است که اين مفاهيم از سنخ مفاهيمی حسي نیستند که ما تصور ميکنيم همانطور که مفاهیم مربوط به خدای متعال از سنخ مفاهیم حسی نیست. قدرت خدا بدین معنا نیست که خدای متعال بازوهاي ستبري دارد بلکه معنای آن این است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛[6] «تنها امر او هنگامی که چیزی را اراده میکند این است که به آن میگوید باش! پس میباشد.» ولي ذهن ما با شنیدن قدرت، انسانی با بازوهاي ستبر و قوي را تصور میکند. ازاینرو همواره بايد خدا را از اینگونه تصورات تنزيه کنيم و بگوییم: خدای متعال اینگونه نیست. اما در نهایت چه باید کرد؟ حقيقت این است که ما نمیتوانیم حقیقت قدرت الهی را بفهميم و نهایتا باید بگوييم: خدای متعال نه عاجز است و نه قدرتي مانند قدرت ما دارد.
عدم تنافی رعایت حد وسط با بیان کمالات پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام
اکنون من از شما سؤال میکنم: با صرفنظر از مسائل شرعی، فقهي، کلامي و ... آیا همان خدايي که قدرت مطلق دارد ميتواند مخلوقي خلق کند که بالاتر از همه قدرتهاي امکاني و خدادادي باشد؟ مقصود از قدرت امکانی قدرتي است که خدا به مخلوق بدهد و از خود مخلوق نباشد. آیا خداوند میتواند قدرتی نامحدود به مخلوقی بدهد که هيچ مرزي جز مخلوق بودن نداشته باشد و نوري باشد که نسبت آن به سایر نورهای امکانی مانند نسبت خورشید به منظومه شمسی باشد؟ در اینجا مقصود از نور، معنای واقعی آن است مانند آنچه قرآن کریم میفرماید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...؛[7] «الله نور آسمانها و زمین است.» مقصود ما نور و همه آن چیزهایی است که در برابر ظلمتها، جهلها، تاريکيها و ... واقع ميشوند. بخشی از این واقعیت همين انوار حسي است. بخشی از آن خورشيد است که در اين عالم است. اگر خورشيد، این نور حیاتبخش، نبود چه چيزي در اين عالم و در اين منظومه شمسي ما میتوانست حیات داشته باشد؟ قدر متيقن اگر نور خورشيد نبود در این محدوده موجود زندهاي به وجود نميآمد. آیا خدای متعال میتواند مخلوقي خلق کند که نسبتش به همه مخلوقات مثل نسبت خورشيد به موجودات منظومه شمسي باشد به گونهای که اگر آن مخلوق نباشد هيچ مخلوقی لياقت وجود پيدا نکند و سایر مخلوقات شعاعی از وجود آن مخلوق باشند، بدین معنا که در عین حال که مخلوق است خدا نورانيت، کمال، علم و قدرتي به او بدهد که سایر مخلوقات شعاعي از وجود آن باشند؟ به ظاهر، از خلق چنین مخلوقی هيچ محالي لازم نميآيد؛ نه به توحيد لطمه ميزند، نه به قدرت خدا و هیچ تناقضی هم لازم نميآيد. اگر خدای متعال ميتواند چنین مخلوقی را خلق کند چرا خلق نکند؟ وقتي خدا ميتواند چنين مخلوقي بيافريند که اين همه کمالات داشته باشد و همه فيضهاي ديگر از آن ناشي شود چرا چنین آفریدهای را نیافریند؟ آیا خدا بخیل است؟! اگر با این باور به معارف اهلبیت علیهمالسلام نگاه کنيم دید ما عوض خواهد شد و آنگاه ميفهميم در زیارت جامعه چه حقیقت بلندی بیان شده است که میفرماید: بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّر؛ «به شما آسمان را از این نگه داشته است که بر زمین واقع شود مگر به اذن خودش و به شما اندوه را از بین میبرد و زیانها را برطرف میکند.» تا آنجا که در زيارت آلياسين میفرماید: فَمَا شَيْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَيْهِ السَّبِيل؛[8] «پس چیزی برای ما نیست جز اینکه شما سبب آن و راهِ به سوی آن هستید.» هر خوبي که ما داشته باشيم به سبب ایشان است و ایشان راه آن را باز کردهاند. با درک بلندیِ این معارف دیگر گمان نميشود این معارف غلو است و دیگر گفته نمیشود: بالاخره علي علیهالسلام هم يک انسان بود و در مکانی و در زماني خاص به دنیا آمد و بعد از چند سالی هم کشته شد و دیگر تمام شد! بله وجود جسماني حضرتش همينگونه است. وجود جسماني و آثار آن در زمانی معين به وجود آمد و زمانی ديگر هم برکات محسوس این جسم مقدس به امام بعد منتقل شد. اما آنچه در بسياري از روايات به عنوان وجود نورانی آمده – شايد اگر این روایات جمع شود از حد تواتر بالاتر باشد و چنانکه عرض کردم حتي در روايات اهل تسنن هم آمده است – مقام ديگري است که ما چندان آن را درک نمیکنیم. این قدر میدانیم که نام آن مقام نورانيت است و مرتبهاي از وجود و آفرينش را دارد که مقدم بر سایر مخلوقات است و بقیه طفيلي آن مقام هستند. آيا اگر کسی چنین مقامی را به پیامبر و اهلبیت ایشان سلاماللهعلیهماجمعین نسبت بدهد مرتکب غلو شده است؟
برخی هنگامی که توصیه به رعایت روش میانه و حد وسط را میشنوند گمان ميکنند که بين يک و صد بايد پنجاه را بگيرند و اگر کمي بالاتر بروند مرتکب افراط شده و اگر کمی پایینتر بیایند مرتکب تفريط شدهاند. آيا واقعا رعایت حد وسط به این معنا است و نباید از چنین مقاماتی سخن گفت و سخن گفتن از این مقامات خروج از حد وسط است؟ آیا این درست است که گفته شود نسبت دادن چنین مقاماتی به پیامبر گرامی اسلام و جانشینان حضرتش صلواتاللهعلیهماجمعین مانند سخنانی است که مسیحیان در باره حضرت عيسي علينبيناوآلهوعليهالسلام گفتند و تنها باید بگوییم ایشان از انسان عادي بالاتر بودند؟! در این صورت این نسبتها را بايد حذف کنيم، چنانکه برخی در سند زیارت جامعه کبيره و نظایر آن تشکيک کردند يا آنها را تاويل کردند. اما راه دیگری هم وجود دارد و آن این است که ابتدا احتمال وجود چنین مقامی را مطرح کنیم و بعد ببینیم میتوان بر وجود آن استدلال کرد و آیا مانعی برای پذیرش آن وجود دارد. بنده احتمالش را مطرح کردم و به ظاهر هم این احتمال دافعی ندارد به این معنا که از وقوع آن هيچ تناقضی و هیچ محالي لازم نميآيد. بنابراین میتوان گفت: چنین مقامی در حد احتمال آن مشکلی ندارد و احتمال دارد که چنين مقامی وجود داشته باشد.
وجود جسمانی پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام؛ نماد وجود نورانی ایشان در عالم طبیعت
اولین پرسشی که مطرح میشود این است که اگر چنين مقامي وجود دارد پس مسائل دنيا نظیر جهادها، عبادتها، زهدها و ... براي چيست؟ ديگر چرا امام حسين علیهالسلام بايد به دنیا بيايد و خود و خانوادهاش تا طفل شيرخوارش به شهادت برسند؟ آنها که اين مقام را دارند و همه چيز به برکت و طفيل آنهاست چه نيازي به اين امور دارند؟ اين مشکل از اینجا ناشی میشود که ما نمیتوانیم رابطه آن مقام نوراني را با وجود اين عالم درک کنيم. نباید هم توقع داشته باشيم که به طور تمام آن مقام و این ارتباط را درک کنيم. آیا ما واقعا میتوانیم حقیقت روح خودمان را به طور کامل درک کنيم؟! ما خود خویش را به درستی درک نمیکنیم و هنگامی که حرف ميزنيم گمان ميکنيم که همين زبان، قلب، ريه، اعصاب و ... است که سخن میگوید و من به معنای همین اعضا است. به راستی آن چیست که فکر ميکند، اراده ميکند و تصميم ميگيرد؟ ما حقیقت روح خویش را به درستی درک نمیکنیم؛ آن وقت توقع داريم که بتوانیم آن مقامات بلند را درک کنيم؟!
اما به هرحال خدای متعال نمونههايي براي انسان قرار داده که بفهمد درک او منحصر به درکهاي حسي نیست و موجودات فقط در موجودات مادي خلاصه نمیشوند؛ بلکه اموری فراتر از اينها هم هست که عقل انسان توان درک آنها را ندارد، مگر کساني که به برکت عنايت خداي متعال و تربيت اولياي الهی به مقامی برسند که بتوانند آنها را بيابند، ببينند و مشاهده کنند، وگرنه با فهم ناقص و اکتفا به چیدن صغری و کبري نمیتوان حقيقت را دریافت. با این روش میتوان اصل خدا را اثبات کرد، اما نمیتوان حقيقت خدا، علم خدا، قدرت خدا يا حيات خدا را شناخت. باید بدانيم که در بين مخلوقات خدا هم مخلوقاتي هستند که ما نمیتوانیم حقيقت آنها را بشناسيم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشيم. شاهد این سخن اين است که ما حقيقت روح خودمان را هم نميتوانيم بشناسيم. ما به طور اجمال ميدانيم که روحي داريم که در حال خواب از بدن ما به گونهای جدا ميشود و در حال مرگ به کلي جدا ميشود و بعد از مرگ گاهي به خواب اشخاصي ميآيد و از او سؤال ميکنند و او جواب ميدهد. بنابراین میدانیم که نابود نمیشود و بالاخره طبق اعتقاد ما در عالم برزخ هست. اما عالم برزخ کجاست و چه کیفیتی دارد و روح در آنجا چه میکند؛ حقیقت این امور را نميفهميم. تنها همين اندازه به اجمال و با مفاهيمي بين نفي و تشبيه در این باره میگوییم: موجودي هست که چنین صفتی دارد، اما درک چگونگی این صفت و این حقيقت در توان ما نیست.
مسأله مهمتر اين است که چه رابطهاي بين نور رسول خدا و اهلبيت ایشان علیهمصلواتالله با وجود جسمانيشان وجود دارد؟ آيا آن وجود نورانی تکاملي دارد؟ فرض اين است که همه کمالات ممکن را دارد. فرض ما اين بود که خدا مخلوقی خلق کند که همه کمالات امکاني را داشته باشد، به این معنا که هر چه يک مخلوق میتواند از کمال داشته باشد خدا به او داده باشد. بنابراین فرض این است که این مخلوق کمبودي ندارد تا بخواهد چيزي به دست آورد. اگر خدای متعال همه چيز ممکن را به او داده باشد چه نیازی به عبادت دارد؟ گرچه ما نمیتوانیم حقيقت اين کمال را بفهميم، بالاخره باید يک اجمالی بدانيم تا بتوانیم رابطه خودمان را با خدا، پيامبر و امامان علیهمالسلام تنظيم کنيم. باید بفهميم که چه رابطهاي با اين بزرگان داريم، اينها چه کساني هستند، کجا هستند و چه کارهاند؟
به عنوان طرح مسئله عرض ميکنم تا شما عزیزان درباره آن فکر کنيد که آيا چنین تفسیری صحیح است یا خیر. اگر پذيرفتيم که ممکن است خدای متعال مخلوقي خلق کند که همه کمالات امکاني را داشته باشد - کمالي که مختص واجب الوجود است تنها به خدا اختصاص دارد و هيچ موجود دیگری این امکان را ندارد که به آن مرتبه برسد – و از همه کمالات خلق شدني، اعطايي و موهبتي خدای متعال بهرهمند شود و هر چه خدا بتواند عطا کند به او يکجا عنایت کند میتوان گفت: لازمه وجود چنین مخلوقی اين است که مثل خورشيدي باشد که پرتو افشاني ميکند و همه مخلوقات مادون آن نسبت به آن مثل پرتويی نسبت به خورشيدند. چنانکه قرآن کریم میفرماید – اگر قرآن چنین تمثیلی نمیآورد ما جرأت نمیکردیم چنین سخنی بگوییم – : اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...؛[9] «الله نور آسمانها و زمین است.» در ظاهر اين بیان نوعی تشبيه است. آنچه ما از تعبير نور ميفهميم این است که يک تعبير به ظاهر محدودي است اما خدای متعال خودش ميفرمايد: من نورم و بعد ميفرمايد: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ؛ «مثل نور او مانند چراغدانی است.» از این بیان مشخص میشود که خدای متعال انواري را خلق ميکند. زیرا نمیفرماید نور خود خدا مانند مشکات است بلکه ميگويد: مثل نور او مانند چراغدانی است.» پس از نور خدا نوری ديگر به وجود ميآيد. فرض ما اين بود که آن نوري که از خدا به وجود ميآيد همه انوار مخلوقات را دارد. در این صورت لازمه چنين موجودي اين است که خدا به وسيله او انوار پايينتر را بیافريند که برخي از انوار پايينتر به طور مستقيم از وجود او ميتابد و تحت تربيت اوست. شايد بتوان به تعبيری دیگر این مطلب را بیان کرد که به ذهن ما آشناتر باشد و آن این است که عالَمي به نام عالم نورها هست که عرش خدا در آن قرار دارد و اين انوار بر عرش نیز احاطه دارند (خلقکمالله انوارا فجعلکم بعرشه محدقين). آن عالم مانند این عالم مادي نيست. عرش خدا که در اين عالم نيست. این عالم که آسمان و زمين در آن قرار دارد بالاخره کم یا بيش برای ما شناخته شده است و اساس آن به عناصر اوليه صد و چندگانه برميگردد. اخيرا ذرات ابتدايي هفدهگانهای را کشف کردهاند و میگویند: الکترونها و پروتونها از هفده ذره ابتدايي خلق شدهاند. تا کنون گمان ميکردند که الکترونها و پروتونها آخرين ذرات شناخته شده هستند، اما اکنون میگویند: اين ذرات خود از ذرات هفدهگانهای خلق شدهاند. شايد روزي بيايد که روشن شود هر يک از اين ذرات هفدهگانه هم از ذرات دیگری خلق شدهاند. چند سال پیش از این اصلا گمان نميکرديم که چیزی کوچکتر از الکترون هم در عالم وجود داشته باشد، اما اکنون ميگويند اينها خود از ذرات ابتدايي دیگری خلق شدهاند. به هر حال تصويري که ما ميتوانيم داشته باشيم تا معارف وارد شده درباره اهلبيت و اولياي خدا صلواتاللهعلیهماجمعین برای ما روشن گردد و بدین وسیله بتوانيم مفاهيم خودمان را تنظيم کنيم به گونهای که با هم تضادي نداشته باشد، اين است که آن نور اوليه موجودی بسيط است که همه کمالات امکانی در آن جمع است و لازمه آن موجود اين است که در اين عالم نمادي به نام اين بدن داشته باشد. وقتی آن نور در اين عالم پيدا ميشود باید کمالاتي را که مربوط به اين عالم است واجد شود. کمالات اين عالم تدريجي است و يکجا جمع نميشود. تحقق این کمالات هم بهتدريج حاصل ميشود. در نهایت این کمالات بايد با عبادت خدا تحصیل شود. وجود جسماني آن نور که در اين عالم است ابتدا نطفهاي همچون نطفههاي ديگر است. اين نطفه رشد ميکند تا جنين شود. اما این جنين با جنینهای ديگر فرق دارد و فرقش اين است که در شکم مادر هم تسبيح خدا را ميگويد و با مادرش حرف ميزند. چگونگی تحقق این امر را ما نميفهميم، اما میدانیم که از وجود چنین امری هيچ محالي لازم نميآيد. وقتي هم که این نوزاد متولد ميشود به سجده ميافتد. چنين موجودي تکاليفي دارد که اصلا قابل مقايسه با تکاليف من و شما نيست. امثال ما در سن شش یا هفت سالگي بهسختی میتوانیم درک کنیم که خدايي هست و بايد او را عبادت کرد و برای او نماز خواند. اما آن جنین در شکم مادر ميداند که خدايي هست و همانجا هم خدا را عبادت ميکند و تسبيح خدا را ميگويد و هنگام ورود به اين عالم هم به خاک ميافتد و برای خدا سجده ميکند. اين موجود تکاليفي دارد که با تکالیف من و شما متفاوت است. اگر همه معلوماتي را که من در طول هشتاد سال ياد گرفتهام در يک طرف ترازو بگذارند و درک یک لحظه علی علیهالسلام در شکم مادر را در طرف دیگر ترازو بگذارند، آن درک یک لحظهاي علی علیهالسلام در عالم جنينی از همه معلومات من بيشتر است. آیا اگر خدا چنين مخلوقي بيافريند، محالي لازم ميآيد؟ حال که محالی لازم نمیآید چرا چنین مخلوقی را خلق نکند؟ مگر چیزی از او کم ميشود؟! از همین روست که بزرگان از اولياي خدا وقتي گرهای به کارشان میافتد به طفل شيرخوار سيدالشهدا علیهالسلام متوسل ميشوند.
امیرالمؤمنین، یعسوب الدین
این انوار مقدس با ما فرق میکنند و طور ديگری هستند. در روایات برای بیان این تفاوت از تشبیه به کندوی عسل استفاده شده است. در کندوي زنبوران عسل همه نوزادها از تخمهاي يک زنبور متولد میّشوند، اما تنها يکي از آنها ملکه میشود. تعدادی از آنها کارگر، تعدادی هم پرستار، نگهبان و ... ميشوند. ولي در میان همه اينها يک ملکه متولد ميشود. اگر هم بیش از یک ملکه متولد شود، به تعداد آنها کندوها را تکثير ميکنند. همه این تخمها از يک مادر است. همه ما انسانها فرزندان حضرت آدم هستیم، اما در بين ما چهارده تا ملکه ميشوند. یکي از اوصاف اميرالمؤمنين علیهالسلام يعسوب الدين است. يعسوب به معنای ملکه زنبور عسل است. اينها با ما تفاوت دارند. در بين افراد عادي انسان هم استعدادها خيلي متفاوت است. برخی افراد رياضيات عادي را به زحمت در سن هفده یا هيجده سالگي ميتوانند بفهمند و مسائلی مانند معادلات دو مجهولي را به زحمت ميتوانند حل کنند. اما گاهي کودکی سه ساله رياضيات عالي را درک میکند. چنین نوابغي گاه یافت میشوند و در رسانهها هم خبر آن پخش میشود. برای مثال، استعداد ايرانيها نسبت به بسیاری از مناطق دیگر بيشتر است، اما بالاخره این اختلاف در استعدادها در بین ما هم وجود دارد. خدا يکي است، اما او خواسته که عدهای آن گونه باشند و عدهای اینگونه. به طور قطع این اختلافها حکمتهايي دارد.
اما چرا باید آن بزرگان اين سير تکاملي را داشته باشند؟ زیرا چنین سیری لازمه وجود جسمانيشان است و اين وجود جسماني شعاعي از آن وجود نورانيشان است. وقتی اين شعاع در اين عالم تحقق پيدا ميکند لوازمي هم دارد. این عالم خانه تکامل است و این تکامل باید بهتدريج حاصل شود. بنابراین این بزرگان بايد با اختيار خود مسیر خود را انتخاب کنند؛ همان مسیری که براي همه انسانها وجود دارد، اما آنها این راه را با سرعت و با اوج بيشتري ميپيمايند، ولي بالاخره همان مسیر است و اموری همچون تکليف، عصيان، اطاعت، خوف، رجاء و همه چيزهايي که برای همه انسانها وجود دارد از لوازم آن است، اما این امور برای این بزرگان در افق بالاتری است و با ما تفاوت دارند. به تعبیر دیگر گرچه حقيقت اینها از یک سنخ است، این حقیقت دارای شدت و ضعف است. اين هم يک مسأله است.
تا اینجا دو مسأله اساسي مطرح شد. من معتقدم اگر انسان مسائل اعتقادی را در ذهن داشته باشد و برای فهم آن تلاش کند، اما عجله نکند و زود قضاوت نکند، اگر استعداد داشته باشد و خدا به او کمک کند و توسل هم داشته باشد، کمکم برايش حل ميشود و خدای متعال معارفي را به او افاضه ميکند که ديگران به آن دسترسي ندارند. به همین منظور مسألهها را در ذهنتان نگه دارید.
وجود ما و سایر مخلوقات؛ پرتویی از نور وجود پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام
مسأله سوم اين است که رابطه ما با اين انوار مقدس چيست؟ این مسئله به بحث هدف خلقت بازگشت دارد. ممکن است گفته شود: بالاخره آنها در اين عالم انسان هستند و وظايفي دارند و بايد خدا را بندگي کنند. همان نماز صبح که بر ما واجب است بر آنها نیز واجب است. گرچه نمازی که آنان میخواندند و چیزی که آنان در نمازشان درک میکردند در عقل ما نمیگنجد. آنها واجبي بر عهده داشتند و بايد انجام میدادند. ما نیز واجبی به عهده داریم و باید انجام دهیم. بله، معرفت و استعداد ما کمتر است و کمتر پيشرفت ميکنيم، اما ما چه ارتباطی با آنها داريم؟ اين مسأله براي بسياري از روشنفکرها - بيشتر روشنفکرهای غير شيعه - مطرح است که همه ما انسان هستیم و همه هم تکليف داريم. آنچه واجب است بر همه واجب است و آنچه حرام است بر همه حرام است. آنچه بر ما حرام است بر علي علیهالسلام هم حرام است. استثناء هم اگر باشد چند موردی است که برای شخص پيغمبر اسلام صلیاللهعلیهوآله بوده است. البته این استثنائات غالبا تکليف ایشان را سنگينتر ميکند. برای مثال نمازشب بر پيغمبر صلیاللهعلیهوآله واجب بود، اما بر ما واجب نيست، یا ایشان در مسئله تعدد زوجات با دیگران تفاوت داشت، اما در ساير کارها همه مثل هم هستند و همه تکاليف شرعي مشترک است. پس ما چه نيازي به توسل به ایشان و تمنای گوشه چشمی از ایشان داریم؟! اين سؤال را بسياري از کساني داشتند که مورد احترام ما هستند و بنده خودم هم شخصا براي آنها احترام قائل بودم و آنهایی که الان در ذهنم هستند و از دنيا رفتهاند و خدا انشاءالله مقامات عالي به آنها مرحمت کند. بنده با برخی از ایشان گفتوگوهايي داشتم البته مؤدبانه و در حد خودم. ایشان ميگفتند: درخواست از ایشان در حد همين التماس دعایی است که به ديگران میگوییم. ایشان بندگانی مقربترند و نسبت به دیگران دعایشان زودتر مستجاب میشود. ارتباط ما در همين حد است و ديگر چيز بالاتري نیست. اما اگر ما قدری بیشتر دقت کنیم، حقایق بیشتری را میتوانیم دریابیم که البته این دقت هم به برکت راهنماييها و کلمات خود اهلبيت علیهمالسلام است.
در روايتي معروف که بنده نديدم کسي در سند آن تشکيک کند آمده است: پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله فرمودند: ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين؛[10] «ضربه علی در روز خندق از همه عبادات جن و انس بهتر است.» حقیقتش را بخواهید بنده هنگامی که در دوران نوجوانی برای اولين بار اين حدیث را شنيدم آن را تعبيری شاعرانه تصور ميکردم، به این معنا که این تعبير چندان مقيد به حدود و دقت نيست و نوعی مبالغه است. در شعر مرسوم است که ميگويند: در بسیاری از موارد اصلا زيبايي شعر به مبالغات آن است. تصور بنده هم درباره این کلام شریف يک چنين چيزي بود. با خود میگفتم: چهطور میشود که عبادت همه جن و انس، همه ميلياردها انساني که از ابتدای خلقت، از زمان حضرت آدم تا انتهای آن، از انبيا و اولياي خدا تا پایینترین انسانها را در يک کفه ترازو و ثواب يک ضربه حضرت علي علیهالسلام را در کفه دیگر بگذارند و ثواب این یک ضربه از همه آنها سنگينتر باشد؟ اکنون در این مرحله از بحث، ما ميخواهيم بگوييم اين امر امکان دارد و این حدیث میتواند بیان یک حقیقت باشد و از تحقق چنین امری محالي لازم نميآيد. يک عبادت واقعا میتواند تا این اندازه ارزش داشته باشد.
از اينجا شروع ميکنيم: آیا میتوان فرض کرد که نماز کسی ده برابر نماز شخصی ديگر ثواب داشته باشد؟ ميدانيم که اين یک واقعیت است و همه نمازها يکسان نيستند. به طور مسلم برخی از نمازها ده برابر نمازهاي ديگر ارزش دارد. حال سؤال ميکنيم: آیا یک نماز میتواند يازده برابر نمازی دیگر ارزش داشته باشد؟ يکي يکي اضافه کنيد تا به صدها، هزارها، ميليونها برسد. از این امر محالی لازم نمیآید. ازاینرو امکان چنین امری وجود دارد. اما وقوع چنین امری وابسته به این است که آن مبادي نفساني که موجب ارزش عبادت ميشود یعنی معرفت، اخلاص، حضور قلب و ... به چنین میزانی رشد کرده باشند. در این صورت ثواب نماز هم بيشتر ميشود. این رشد میتواند تا میلیونها برابر دیگران هم برسد. اگر اين باشد چه مانعي دارد که ثواب يک عبادت يک لحظهای از عبادت تمام عبادتکنندگان جن و انس بالاتر باشد؟ چه اشکالي دارد؟ به کجا لطمه ميخورد؟ اگر معرفت به قدري بالاست که اگر پردهها کنار رود بر یقین او چیزی اضافه نمیشود (لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً)[11] یک لحظه عبادت او هم میتواند از تمام عبادتها بالاتر باشد. چنین معرفتی بسیار مقام بالايي است؛ اینکه انسان به مقامی برسد که اگر همه انس و جن در یک طرف جمع شوند و او به تنهایی در يک طرف باشد، در عقايدش هيچ شکي نکند. بسیاری از انسانها اینگونهاند که اگر چند نفری با عقیدهشان مخالفت کنند سست میشوند و گاه دست از عقیدهشان برمیدارند. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: اگر همه پردهها کنار رود بر یقین من افزوده نمیشود. وقتی آن علم، آن اخلاص و آن معرفت باشد چنین فضیلتی هم به دنبال خواهد داشت. هر چه مبادی ارزشی عبادت بيشتر باشد ارزش عبادت هم بیشتر میشود و برای این امر حد و مرزي را نمیتوان تعيين کرد. بنابراین وقتی از پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل میشود که حضرت فرمودند: ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين، ما نباید آن را رد کنیم. البته سند این روایت معتبر است و بر فرض هم که سند آن معتبر نباشد ما حق نداريم آن را رد کنيم و بگوییم این روایت دروغ است. ما چه ميدانيم دروغ است؟ آیا اگر یک راوی انسان راستگویی نبود، به این معناست که هميشه دروغ ميگفته است؟ شايد اين کلامش دروغ نباشد. حتی ما حديثهایی را هم که از لحاظ سند، ضعيفترين سند را دارند نمیتوانیم دروغ بشماریم. نهایت حرفی که میتوانیم بزنیم این است که این حدیث اعتبار ندارد. مگر کسی که دروغگو است همه شبانهروز دروغ ميگويد؟! سخن دروغگو اعتبار ندارد، اما ممکن است اين سخن از سخنان راست او باشد. ما حق نداريم به خاطر این که روایتی سندي ضعيف دارد آن را دروغ بشماریم. بله اگر مخالف قرآن یا مخالف دليل معتبر عقلي باشد ما حرف ديگري ميزنيم، وگرنه صرفا به جهت ضعف سند نمیتوان آن را دروغ شمرد. نهایتا میگوییم ما نمیتوانیم این حدیث را قبول کنیم، به این معنا که نميتوانيم بگوييم راست است و در باره آن شک داریم و به تعبیر روایات: نردّ علمه على اهله. ميگوييم: القول ما قاله جعفر بن محمد صلواتاللهعليه.
بنابراین ممکن است حضرت علی علیهالسلام آن قدر پيش خدا ارزش داشته باشد که يک ضربه شمشير او از عبادت همه جن و انس فضیلت بیشتری داشته باشد. درباره این حدیث هم کسي آن را دروغ نشمرده است. گمان نميکنم کسي هم جرأت کند بگويد این حدیث دروغ است. نهایت چیزی که امکان دارد گفته شود این است که سندش معتبر نيست و صحت آن اثبات نشده است. پس این حدیث امکان صحت دارد.
اگر خدا مخلوقي بيافريند که با اختيار خود عبادت کند و عبادتش آن قدر ارزش داشته باشد که يک شمشير زدن او بالاتر از عبادت همه جن و انس باشد، ديگر هدف از خلقت اين عالم تأمین شده است. چراکه خدای متعال خود میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛[12] «و جن و انسان را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» مقصود این است که آنان را خلق کردم تا به کمالي برسند که تنها در سايه عبادت حاصل ميشود. با خلقت این انوار مقدس و خلقت کسی که یک ضربه شمشیرش به اندازه عبادت تمام جن و انس است، هدف خلقت تأمين شده بود. پس بقيه ديگر طفيلياند. ممکن است شما بخواهید درخت سيبی در خانهتان بکاريد که ميوه سيب بدهد، اما در کنار آن سبزیجات و بوتههایی را هم بکارید. این امکان هست که در زمینی که برای آن درخت آماده کردهاید این گیاهان را هم بکارید. شما هم بخل ندارید و آنها را هم میکارید. آن حکمت الهي که براي خلقت آسمان و زمين اراده شده بود با وجود اهلبيت علیهمالسلام تمام بود و کمبودي نداشت. اما زير سايه اين بزرگان، مخلوقات ديگری هم میتوانند پا به هستی بگذارند. خدای متعال هم بخيل نيست و به آنها هستی میدهد. ما باید سالها معرفت کسب کنیم، تمرین کنیم و ریاضت بکشیم تا بتوانیم دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانیم. همه این عبادتها و همه عبادتهاي اولياي خدا که جمع شوند به اندازه يک ضربه علي علیهالسلام هم نميرسد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: ضربه علی علیهالسلام افضل است.
شفاعت؛ لطف خدا برای جبران نقصهای ما
وقتی کسي محب کسي شد ديگر نباید در دلش محبت ضد آن محبوب وجود داشته باشد. محبوب هم چنين توقعي دارد که به ضد او دلبستگي نداشته باشد و چنین دلبستگیای برای محبوب تحمل نمیشود. ما همه محب خدا هستيم، اما به چيزهای ناسازگار با او هم دلبستگي داريم. ما ضعفهایی در فهم، اخلاص، در محبت و دلبستگی به خدا و ... داریم و خودمان هم به آنها اعتراف داریم. با این وجود، خدای متعال یکبار هم نگفته است که ديگر به در خانه من نیا! بلکه فرموده است: اگر همه عمر را به گناه گذراندي و لحظه آخر خواستي بيايي، بيا! من قبول ميکنم. اما بعد از قبول توبه، این نقصها و کمبودهای ما چگونه جبران میشود؟ خدای متعال از فرط لطف خود، راهي قرار داده تا ما که اصالتا نميتوانيم حد نصاب کمال را پيدا کنيم مهمان کسي ديگر شويم. شفاعت به همین معنا است. شفاعت يعني ما يک عمري گناه ميکنيم و توان جبران آن را هم نداریم، زیرا با همان چشمي که خدا عنایت کرده گناه کردهایم، با همان دستي که او عطا کرده گناه کردهایم، با همان زباني که او تفضل کرده خطا کردهایم و ... با چه چيزي میتوان این نقص را جبران کرد؟ خدای متعال راهي قرار داده که ما مهمان اهلبيت علیهمالسلام شويم. اگر آنها براي ما استغفار کنند به خاطر آنها ما را هم میبخشد. شفاعت راهی است که خود خدای متعال قرار داده است. مبادا گمان کنیم که شفاعت به این معني است که خدا دستور میدهد گناهکار را به جهنم ببرند و اهلبیت از خدا درخواست میکنند که او را ببخشد و خدا به خاطر ایشان از آنها میگذرد يعني گمان کنیم که مهربانی اهلبيت علیهمالسلام بيشتر از خود خداست! اين خيلي ناداني است. اصلا خود خدا حضرات معصومان علیهمالسلام را آفريده و مقام شفاعت را به آنها داده است. او اين راه را قرار داده تا دیگران که خود لياقت کسب حد نصاب بندگي را ندارند مهمان آنها شوند. خدای متعال میفرماید: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا؛ «و اگر آنان وقتى به خود ستم كردند، پيش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و رسول براى آنان طلب آمرزش مىكرد، قطعاً خدا را توبهپذيرِ مهربان مىيافتند.» اگر گناهکاران اين اندازه همت داشته باشند که نزد تو بیایند و تو هم برای ایشان استغفار کنی خدای مهربان توبه آنان را میپذیرد.
اکنون ما چه رابطهای با اميرالمؤمنين علیهالسلام داریم که همه هستي ما به طفيل او خلق شده است و ما بوتهها و علفهایی هستیم که به طفیل هستی او مجال هستی یافتهایم؟ رابطه ما این است که عيبهايي که ما در مقام انجام تکليف پيدا ميکنيم بايد به وسيله آنها جبران شود و آنها ما را شفاعت کنند. خدای متعال از يک طرف اين راه را قرار داده است و از طرف دیگر محبتي در دل آنها قرار داده که آنها نگران ما هستند. روایات بسیاری در اين زمينه وارد شده است که يک نمونه آنها روایتی است که درباره شفاعت حضرت زهرا سلاماللهعليها وارد شده است. در این روایت آمده است که جابر میگوید: به امام محمد باقر عليهالسلام گفتم: فدايت شوم، ای پسر رسول اللَّه! حديثى درباره فضيلت جدهات فاطمه سلاماللهعلیها براى من بگو كه هر گاه آن را براى شيعيانت نقل كنم خوشحال شوند. امام محمد باقر علیهالسلام فرمود: ... در روز قیامت صد هزار ملك فاطمه سلاماللهعلیها را بر فراز پر و بال خود به سوى بهشت حركت خواهند داد. هنگامیکه به در بهشت میرسند فاطمه زهرا سلاماللهعلیها به پشت سر خود نگاهی میاندازد. خطاب ميرسد: اى دختر حبيب من! براى چه به پشت سر خود نگاه کردی در صورتى كه من دستور دادهام داخل بهشت شوى؟ فاطمه سلاماللهعلیها ميگويد: پروردگارا! دوست داشتم در يك چنين روزى قدر و قابليت من شناخته شود. خدا ميفرمايد: اى دختر حبيب من! برگرد و بنگر هر كسى كه محبت تو يا يكى از فرزندان ترا در قلب دارد دست او را بگير و داخل بهشت نما ...[13]
ما اگر خيلي هنر به خرج دهیم بعد از هفتاد یا هشتاد سال میتوانیم اندکی درک کنیم که علي علیهالسلام کیست و چه نقشی در عالم هستی دارد و چه کارهایی از دست او برمیآید – کارهایی که در واقع کار خداست و به دست او اجرا ميشود – و ما ارتباط خود با او را چگونه باید تنظیم کنیم و در سايه این ارتباط به چه چيزهايي ميتوانيم دستیابیم. در پاسخ به این پرسش در يک کلمه بايد گفت: در سایه این ارتباط به چه چيز نميتوانيم برسيم؟ اگر با اهلبيت و با اميرالمؤمنين صلواتاللهعليهمأجمعین ارتباط پيدا کنيد گمان نکنيد چيزي هست که نمیتوان به آن رسيد. دستیابی به این کمالات به میزان ارتباطی بستگی دارد که ما با ایشان برقرار میکنيم و به اينکه چه اندازه از درگاه ایشان گدايي کنيم و چه اندازه لياقت پيدا کنيم، وگرنه در سايه توسل چيزي نيست که نتوان به آن رسيد.
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين والائمه المعصومين صلواتالله عليهم اجمعين. این مسائل را طرح کردم تا شما عزیزان و نیروهای جوان، بیشتر درباره آن بیاندیشید و انشاءالله با استفاده از اساتید به نتایج خوبی دست بیابید.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
[1] . نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، حکمت250.
[2] . همان، حکمت 117.
[3] . الکافی، ج 2 ص75.
[4] . بحار الأنوار، ج66، ص 293.
[5] . ر.ک: احمدبنحنبل، فضائل الصحابه، ص823 ح1130؛ محمدبنعلیبنبابویه، الخصال، ج2 ص481؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42 ص67.
[6] . یس، 82.
[7] . نور، 35.
[8] . بحار الأنوار، ج91، 37.
[9] . نور، 35.
[10] . مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين عليه السلام، ص313.
[11] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص119.
[12] . ذاریات، 56.
[13] . تفسیر فرات الکوفی، ص299.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org