صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برایدریافتفایلصوتیاینجاراکلیککنید | 11.62 مگابایت |
اولويتبندي علوم مورد نياز انسان، و يادگيري اصليترين آنها
ديدار جمعي از دانشجويان دانشگاه بينالمللي امام خميني قزوين با آيتالله مصباح 1394/2/4
لزوم شناخت مسير زندگي
مسيري که انسان در پيش دارد، به چند نوع آگاهي نياز دارد؛ نخستين نوع آگاهي اين است که انسان بداند در کجاست، چه موقعيتي دارد، به چه موقعيتي ميتواند برسد و راه رسيدن به اين موقعيت مطلوب چيست. اينها نوعي آگاهي است كه اگر هر يك از ما آن را نداشته باشيم، چهبسا روزي پشيمان شويم که چرا از ابتدا نفهميديم کيستيم، و قرار است به کجا برويم، و در نتيجه نيروهايمان را هدر دادهايم و چه بسا به ضررمان تمام شده باشد. در واقع، اين همان عصاره اصول دين ـ توحيد، نبوت و معاد ـ است که ما بدان معتقديم؛ اينكه از سوي خداييم، به سوي او ميرويم و در اين دنيا بايد از راهنماييهاي انبيا استفاده کنيم تا در بازگشت به سوی خدا، زندگي جاودانه و سعادتمند داشته باشيم؛ اگر از اين امور آگاهي نداشته باشيم، مانند اين است که ابزاري صنعتي را در اختيار داشته باشيم، ولي ندانيم آن را براي چه ساختهاند و چگونه بايد از آن استفاده کرد. فرض کنيد وسيلهاي الکترونيک از بازار ميخريد و يا کسي آن را به شما هديه ميدهد؛ اما نميدانيد اين وسيله براي چه خوب است و چگونه بايد از آن استفاده کرد؛ چهبسا بعد از اندك زماني آن را خراب کنید، و يا متوجه نباشيد و آن را منفجر كنيد. بنابراين، لازم است که انسان وقتي با چيزي مواجه ميشود، بداند اين چيست، چه كاربردي دارد و چگونه بايد از آن استفاده کرد.
ما انسانها نسبت به خودمان نيز چنين حالاتي داريم؛ خداوند به ما حيات، بدن، فکر، روح و عقل داده است؛ ما را براي چه ساختهاند؟ به کجا ميتوانيم برسيم؟ نهايت استفاده ما از اين قوا چيست؟ چگونه بايد قواي بدني، فکري و روحي خود را به كار ببريم تا بتوانيم به آن هدف مطلوب برسيم. توحيد ميگويد خداوند شما را ساخته است؛ معاد ميگويد شما به سوي يک زندگي ابدي در عالم در حال حرکت هستيد؛ نبوت نيز ميگويد از انبيا اطاعت کنيد تا به سعادت ابدي برسيد. متأسفانه بسياري از انسانها در توجه به اين ابعاد کوتاهي ميکنند؛ براي نمونه، وقتي يک ابزار صنعتي يا يك تلفن همراه و يا يک کامپيوتر ميخرند، حتي ميپرسند كه چگونه بايد از آن استفاده كنند؛ اما به اين نميانديشند كه از اين بدن، روح و فکري که خداوند به انسان داده است، چگونه بايد استفاده كرد؟ چرا خداوند اين قوا را به ما داده است؟
لزوم شناخت ابزارها
بخش ديگر، مسائلي است که وقتي دريافتيم بهطور کلي بايد از راهنماييهاي انبيا استفاده کنيم، بايد براي خود روشن سازيم كه چگونه ميتوانيم از ابزارهايي که در اختيار داريم، براي رسيدن به اهداف خود استفاده کنيم؛ برخي از اين ابزارها در اختيار خود ماست؛ مانند بدن، فکر و عقل؛ منتها بيشتر اين ابزارها بيروني است. خداوند همه اين نعمتها را آفريده و در اختيار قرار داده است تا از آنها براي رسيدن به هدفمان استفاده کنيم. حال چگونه بايد از اين ابزارها استفاده کرد؟ همه علومي که بشر تا كنون به آن دست يافته است، در اين حوزه قرار ميگيرند؛ مانند اينكه چگونه بايد بدن را حفظ کرد تا سالم بماند؛ چگونه بايد فکر و روح را راهنمايي کرد؛ چگونه بايد از ابزارهاي مختلفي مانند گياهان، معادن و محيط زيست استفاده کرد؛ همه اينها ابزارشناسي است.
ضرورت شناخت نحوه تعامل با دیگران
بنابراین، اولين مسئله، خودشناسي است؛ يعني اينكه ما را براي چه آفريدهاند و بايد به کجا برويم. مسئله دوم اين است که چگونه بايد از ابزارها، براي رسيدن به اهداف در نظرگرفته شده استفاده كرد؛ يعني بعد از اينكه فهميديم اهداف چيست و چگونه بايد در مسير تحقق آنها گام برداريم، بايد بينديشيم كه چگونه از ابزارها استفاده کنيم. همه تلاشهاي علمي بشر از روز اول خلقتش ـ که نميدانيم بهطور دقيق در چه زماني بوده است ـ حول موضوع ابزار است؛ بدين معنا كه همه علوم مخلتفي که پيدا شده، همه ناظر به مسئله ابزار است. بعد از اين مرحله، بررسي نحوه رفتار و مواجهه با انسانهاي ديگر مطرح است. پس نخست بايد خودمان را بشناسيم؛ دوم ابزارهاي کار را بشناسيم، و سوم آشنايي با نحوة تعامل با انسانهاي ديگر است. اين موضوع از محيط خانه شروع ميشود؛ اينكه پدر و مادر و فرزند نسبت به هم چگونه رفتار کنند؛ اين نوع مسائل از فيزيک، شيمي و رياضيات معلوم نميشود؛ بلكه مربوط به علوم انساني است که رفتار انسانها را تنظيم ميکنند. سپس نوع مواجهه با همسايهها، همشهريان، مسئولان شهر، مسئولان كشور و پس از آن رفتار با ديگر انسانها در عرصه روابط بينالملل است؛ اينكه چگونه بايد با آنها رفتار كنيم. همه اين موارد علوم انساني را تشکيل ميدهند. در اين شرايط بايد موقعيت خودمان را در محيط خانواده، شهر، کشور و جامعه بينالمللي بشناسيم و ببينيم با هر کسي چگونه بايد رفتار کنيم؛ دوست و دشمن کيست و با آنها بايد چگونه رفتار كنيم؛ انواع و اقسام دشمنان كداماند؛ و پس از آن با جنگهاي نظامي، جنگهاي نرم و امثال آنها مواجه هستيم. اينها چيزهايي غير از رياضيات، فيزيک، شيمي، زيستشناسي و امثال اينهاست؛ معلوماتي از جنس ديگر است.
محدود بودن عمر براي يادگيري علوم مختلف
بديهي است که هيچ انساني نميتواند همه اين معلومات را به طور کامل داشته باشد. براي مثال، رشته پزشكي را در نظر بگيريد، که فقط دوران تحصيل اين رشته حدود هفده يا هيجده سال است. بعد از آن، دوران تمرينهاي پزشکي، کارآموزي و دورههاي انترني و اسيستنتي است تا يك فرد پزشک شود. بعد از آن، آغاز دوره تخصص است كه بايد از ميان صدها رشته تخصصي در حوزه پزشكي، يك رشته را انتخاب، و عمري را صرف كرد تا در آن رشته متخصص شود؛ يعني صدها رشته علوم براي يادگيري وجود دارد كه يك نفر نميتواند همه آنها را فراگيرد. پس بهناچار بايد كارها و تخصصها را تقسيم كرد، و اين تقسيم به برنامهريزي درست نياز دارد تا همه نيازهاي جامعه برآورده شود.
علمي كه همه بايد آن را بياموزند
اما آيا نوع اول معلومات را که پيشتر بيان كرديم، ميتوان تقسيم کرد؟ درباره اين نوع علم، كه ما از کجا آمدهايم، به کجا ميرويم و چگونه بايد زندگي کنيم، آيا كسي ميتواند بگويد من فقط بررسي كنم كه از کجا آمدهام، و به بقيهاش کاري نداشته باشم. در اين صورت چه رخ ميدهد، بر فرض دانستم از کجا آمدهام، اگر ندانم به کجا ميروم و چگونه بايد زندگي کنم، بارم به منزل نميرسد. اين مجموعه را همه بايد بدانیم؛ منتها مراتب دارد؛ مانند يک رشته علمي که دوره ليسانس، فوق ليسانس، دکتري و فوقتخصص دارد؛ اما اين سنخ معلومات را همه بايد داشته باشند، وگرنه خطرهايي وجود دارد که چه بسا نيروهاي انسان را هدر دهد، و به ضرر خودش اقدام کند. در اينجا، ضرر همان انحراف از دين، بيديني و الحاد است؛ اما ديگر دانشها اين خطر را ندارند و هم گسترهاي وسيع دارند كه قابل تقسيم است؛ مانند اينكه يكي چشمپزشک و ديگري دندانپزشک شود؛ يعني به همديگر خيلي ارتباطي ندارند. البته هر انساني بايد يکسري معلومات کلي و عمومي از اين نوع مسائل داشته باشد؛ هر انساني بايد از بهداشت دهان و دندان، چشم، دستگاه گوارش و... معلوماتي داشته باشد؛ اما نميتوان در همه اين رشتهها عالم و متخصص شد؛ بلكه حداكثر ميتوان در يك يا دو رشته از صدها رشته علوم مختلف متخصص شد. اما از دسته اول علوم هيچ مفري نيست؛ اين طيف از علوم را انسان بايد در حد نصاب استفاده کند و مطمئن شود؛ آيا اين جهان و انسان بهطور خودبهخود، و بدون هيچ برنامهاي و بهصورت تصادفي بهوجود آمده است ـ آنطور که ملحدين ميگويند ـ يا نه، اين آفرينش بر اساس هدف و شرايط مشخصي است. بههرحال، هر كسي بايد اين نوع مسائل را براي خود حل كند، وگرنه تا روز حشر لنگ خواهد بود.
نمونهاي از بيتوجهي به علم اصلي
فرض كنيد كسي كه پزشك است بگويد به من ارتباطي ندارد كه چه کسي و چگونه کشور را اداره ميکند يا با دشمنان خارجي و دوستان خود چگونه رفتار ميکند؛ اما گاهي شرايطي پيش ميآيد که به دليل خيانت مسئولان ـ مانند رژيم گذشته كه همه سرمايههاي ما در دست دشمنان قرار داشت ـ همه هستي انسان بر باد ميرود؛ دنيا و آخرت او نابود ميشود. براي مثال، همه مركز اسلام را مکه و مدينه ميدانند؛ بيشترين منابع نفتي و ثروت بادآورده در اين منطقه قرار دارد؛ بهگونهاي كه حتي حساب آن نيز در دستشان نيست؛ اگر آنها ميتوانستند اين ثروت خدادادي را خودشان استخراج و مديريت کنند، اول کشور خودشان را آباد، و بعد هم ساير عالم اسلام را مديريت ميكردند و اين هم افتخاري براي خودشان بود و هم سعادت مردم تأمين ميشد و با اين ثروت هنگفت مسلمانان نيز ارباب ميشدند و عزت پيدا ميکردند. اما الان وضعيت چگونه است؛ دشمن اين ثروت را با عنوان خريد، استخراج ميکند و وقتي ميخواهد پولش را بدهد، ميگويد چون شما را خيلي دوست داریم، در عوض پول آن، به شما اسلحه ميفروشيم و با اين كار بازار اسلحهسازي خودشان را رونق ميدهند. بعد از دادن اسلحه به آنها ميگويد البته بايد زير نظر من از اين اسلحه استفاده کنيد و کارشناس آموزش آن را من به شما ميدهم؛ يعني رمز آن را فقط در اختيار خودشان نگه ميدارند و بعد ميگويند مسلمانهاي همسايهتان را بکشيد. يعني چه؟ يعني با سرمايه خودتان برادران ديني، همسنخ و همسايهتان را با ثروت خودتان بکشيد. آيا رسوايي از اين بيشتر در عالم ميشود؟ حماقتي بيشتر از اين وجود دارد؟ امكان دارد كه انسان ثروتش را به كسي بدهد و اسلحه بخرد تا دوست، همسايه، همقوم و همزاد خود را بکشد؟!
نمونهاي از وابستگي به دليل بيتوجهي به مسير درست انساني
اگر بنا باشد در عالم دو کشور وجود داشته باشد که از نظر نژاد، فرهنگ و اقليم نزديکترين روابط را با هم دارند، اين دو كشور حجاز و يمن است. اصل عرب اين كشورها هستند؛ شايد از يک نظر، يمنيها در عربيت اصيلتر از حجازيها هم باشند؛ آنگاه دشمن سرمايه اينها را ميگيرد و بعد هم منت بر سر آنها ميگذارد که من در مقابل اين دلارها، به شما سلاح ميدهم، و بعد هم ميگويد برادرهايتان را بکشيد! آنها هم قبول ميكنند؛ چون به آنها ميگويند اگر اين كار را نکنيد، فردا حکومتتان را ساقط ميكنيم و پسرعموهاي ديگر شما شاه ميشوند و شما بايد نوکري کنيد؛ بدبختي از اين بالاتر ميشود؟ فساد بالاتر از اين، آن است كه افرادي ديگر که با اسلام سروکار دارند ميگويند مسلمانها عجب ملت احمقي هستند؛ اينجا كه مرکز اسلام است، چه بلايي بر سر ثروتهاي خداداديشان ميآورند؛ اگر اينها عقل، فرهنگ و دين درستي داشتند، خودشان را اداره ميکردند؛ اينها چهطور ميخواهند دنيا را اداره کنند؟! چرا؟ براي اينکه نفهميدند براي چه آفريده شدند و دين براي چه آمده است؛ به خيالشان همه اينها آمده است تا آنها به هر شكلي اطفاي شهوت و هوسراني کنند و بعد هم هر چه ميخواهد بشود. اگر از ابتدا درست ميفهميدند، براي چه آفريده شدهاند و اين جامعه، امکانات، ثروتها و معادن براي چه در اختيارشان است، آنگاه عاقلانهتر برخورد ميکردند و اين همه زحمت هم براي مسلمانان دنيا درست نميکردند.
اينها را نميتوان تقسيم کرد؛ نميتوان گفت من معدن نفت را استخراج ميکنم، ولي کاري ندارم كه پولش را چه کساني ميگيرند و با چه معامله ميکنند و يا اگر به جاي آن اسلحه دادند، چه کسي ميخواهد اين اسلحهها را آموزش دهد و اينكه چرا رموزش را به ما ياد نميدهند؛ مهم نيست كه هر اسلحه يا هواپيمايي را براي تعمير به امريكا بفرستند؛ فعلا پولي بگيريم و چند روزي خوش باشيم و بعد هم هر چه ميخواهد بشود، مهم نيست.
همه بايد اين را بدانند كه براي چه آفريده شدهاند، به كجا ميروند و راه خوشبختي ابديشان چيست؛ اين همان اصول دين، يعني توحيد، نبوت و معاد است. ما براي كساني كه منکر دين هستند يا در اثر عوامل مختلفي دچار دينهاي انحرافي ميشوند، ناراحت ميشويم؛ اما بخشي از آن هم تقصير خودشان است كه همت نکردند.
حدود چند قرن است که ما کمابيش به غرب وابستگي پيدا کردهايم؛ از وقتي که اسلحه آتشين در اروپا ساخته شد، کشورهاي اسلامي کمابيش وابسته شدند؛ چون اينها خودشان اين تجهيزات را نداشتند و از آنها ياد گرفتند؛ بهتدريج پيشرفتهاي صنعتي ديگر نيز به آن ضميمه شد. اين حرکت در كشور ما، بهويژه از اوائل دوره قاجار و اندکي قبل از آن شروع شد. در بين کشورهاي اسلامي، اولين کشوري که با اروپاييها ارتباط پيدا کرد ـ به خاطر استفاده از توپهاي آتشين ـ کشور ترکيه بود. آنها اسلحههاي آتشين را از اروپاييها دریافت کردند و با ايران جنگيدند. بهتدريج، ما در همه چيز احساس ضعف کرديم و کارمان در اين اواخر بدينجا رسيد كه در همه چيز وابسته شديم؛ يعني عينا نقشي را که امروز سلطان عربستان ايفا ميکند، سالها پيش شاه ايران اين کار را انجام ميداد؛ نفت ايران را ميخريدند و بهجاي آن اسلحه ميدادند و ميگفتند با خلق ظفار در عمان بجنگيد! شاه ميبايد سلاحهايي را که در مقابل پول نفت ايران گرفته بود، به همراه سربازهاي ايراني به عمان ميبرد و با عدهاي طرفدار کمونيسم و مخالف غرب ميجنگيد و ثروت و نيروهاي خود را هدر ميداد، چون امريکا گفته بود. به تعبير خودشان، آن روزها شاه ژاندارم آنها در منطقه بود؛ وقتي انقلاب اسلامي رخ داد، اين معادلات را بر هم زد. آنها ميپنداشتند بهزودي ميتوان اين انقلاب را کنترل کرد؛ بر اين اساس ميگفتند در طي شش ماه يا يک سال فاتحه انقلاب اسلامي را ميخوانيم؛ وقتي نتوانستند اين كار را انجام دهند، گفتند تا دو سال آن را تمديد ميكنيم. بعد هم ديدند اين تو بميري، غير از آن تو بميريهاست؛ بالاخره جنگ عراق را بهوجود آوردند و هشت سال ما را درگير جنگ کردند؛ اما ملت انقلابي ايران، به برکت راهنماييهاي امام، روح اسلام، تشيع و آموزههايي که از مکتب امام حسين فراگرفته بود، باز هم تسليم نشد.
خطر فرهنگي؛ زيربناي همه خطرهاي ديگر
بهتدريج جايگاه شاه به دو كشور ترکيه و عربستان داده شد؛ ولي خطر فرهنگي که زيربناي همه اينهاست، همچنان باقي است. يعني اين فکر که بالاخره امريکا کدخداست و بايد از او اطاعت كرد و نميتوان براي هميشه با او جنگيد، همچنان وجود دارد. وقتي از آنها ميپرسيد پس دين براي چيست، ميگويند دين براي روابط انسان با خداست، اعتکاف کنيد، در ماه رمضان روزه و احيا بگيريد، اينها براي دين است؛ اما مسائل سياسي و روابط بينالملل و اين نوع امور به شما ارتباطي ندارد و به تخصص خاص خودش نياز دارد؛ كساني که سي سال در امريکا زندگي کردند و تربيت شدند، آنها بهتر اين نوع مسائل را ميدانند و بايد اين كارها را به آنها واگذار کنيد. متأسفانه اين نوع مسائل هنوز در فرهنگ ما هست و امكان دارد به نسل بعد نيز انتقال داده شود. بخش اول هم که جزء ضروريترين امور است، آنها نيز روزبهروز در حال کمرنگ شدن است و بهجاي آن، مسائل اقتصادي و مادي و پيشرفتهاي صنعتي خيلي پررنگ ميشوند و مسائل معنوي رنگ ميبازد.
لزوم توجه ويژه به معنويت و مسائل ديني، همزمان با پيشرفت در ديگر عرصهها
اگر مقام معظم رهبري درباره برخي مسائل بهطور خاص تأکيد ميکنند، از آنروست كه ايشان بهمنزله يک پزشک حاذقي که دردهاي جامعه را درک ميکند، پيشبيني ميکند و دستور پيشگيري ميدهد؛ او ميفهمد که نقص بزرگ جامعه کجاست و فساد و بيماريهاي واگيردار از کجا در حال رسوخ به جامعه است و بر اين مبنا تأکيد ميکند كه جلوي آنها را بگيريد و بايد حواستان جمع باشد؛ ولي متأسفانه گوش شنوا در ديگران کم است. بيش از بيست سال است که ايشان بهطور مرتب از تهاجم فرهنگي و غارت فرهنگي و چيزهايي از اين قبيل صحبت ميكنند؛ اين واژهها از ابتكارات خود ايشان است كه در ادبيات ما رايج شد. من به ياد ندارم كه قبل از ايشان کسي صحبت از تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي كرده باشد. بههرحال، دشمنان هم در داخل و هم در خارج غافل نيستند و کار خودشان را ميکنند؛ بهويژه با گسترش رسانهها، فيلمها، اينترنت و...، حتي در درون خانههاي ما هم نفوذ كردهاند و ما بايد در مقابل آن، جنبههاي فرهنگي و معنوي را دهها برابر تقويت کنيم؛ اما متأسفانه، اين نوع مسائل در حال کمرنگ شدن، و امور ديگر در حال رواج ميباشد و مسئولان کشور نيز در آن ميدمند. ما بايد در پيشرفتهاي علمي، صنعتي، رسانهاي، هنري و فيلمسازي با دنيا همتراز شويم، و نبايد از آنها عقب بمانيم؛ اما اينكه مسائل ديني و معنوي چه ميشود، به راحتي ميگويند اين كارها براي حوزه علميه است و آخوندها بايد اين کار را انجام دهند. يعني اين خطر وجود دارد که معنويت در جامعه روزبهروز کمرنگ شود و جنبههاي مادي و اقتصادي و صنعتي در مقايسه با جنبههاي فرهنگي بيشتر مورد توجه قرار گيرد؛ اگر اين روند ادامه يابد، چهبسا زماني چشم باز كنيم و ببينيم در همان دامي افتادهايم که در زمان رژيم گذشته افتاده بوديم؛ اين خطري است که مقام معظم رهبري پيشبيني ميکنند و در فرصتهاي گوناگون به مسئولان يادآوري ميكنند و آن را با مردم در ميان ميگذارند و هر کجا متناسب با شنوندگان و مخاطبان خود آن را بيان ميكنند.
صرف نيرو براي هر كار، به اندازه ضرورت آن
بههرحال، ما غير از مسئوليتي که در مقابل شهيدان داريم، مسئوليت اصلي ما در مقابل خداست. اگر باور کرديم که عالم را خدا آفريده و مال اوست و کس ديگري مالک آن نيست، و باور کرديم که سعادت ما در اين است که در سايه اطاعت خدا به سعادت ابدي برسيم ـ آن هم زندگياي که ديگر پايان ندارد (خالدين فيها ابدا) ـ بايد تعادلي در رفتارهايمان به وجود آوريم و براي هر كاري به اندازه ضرورت آن نيرو صرف كنيم.
اصل دينداري و فرهنگ؛ فكر و فهم
اگر اين را باور کرديم، آنگاه اين پرسش مطرح ميشود كه چگونه؟ براي تقويت معنويت چه كنيم؟ افراد سادهانديش ميگويند زيارتها برويد، سينه بزنيد و گريه کنيد، معنويت اينهاست. اين افراد ميپندارند اگر در دانشگاه چند هيئت مذهبي و سينهزني به وجود آيد و اعتكافي گرفته شود، همه امور درست ميشود. چهبسا اين ديدگاه براي مردم عوام و بيسواد قابل قبول باشد؛ ولي براي افراد فرهيخته قابل قبول نيست. اصل فرهنگ، فکر و فهم است. ما بايد بفهميم براي چه خلق شدهايم، چگونه بايد رفتار کنيم، چه ارزشي براي ما حاکم است، چه چيزهايي ارزندهتر هستند و اينكه چه چيزي بايد فداي چه بشود؛ اگر اينها را نفهميم، هزار شب جمعه هم تا صبح سينهزني و گريه كنيم، مقداري از احساسات ما ارضا خواهد شد.
اولين قدم و اصليترين راه؛ خودشناسي و خودسازي
راه اصلي و قدم اول اين است که ما درباره اين مسائل بيشتر بينديشيم، بيشتر آنها را مورد توجه قرار دهيم و درباره آنها مطالعه و بحث كنيم. تا زماني كه اين مسائل را باور نکنيم، با صرف اين رفتارهاي خشک، کاري انجام نخواهد شد؛ البته نسبت به نبودش، بهتر است؛ اما کار اساسي نيست. ما بايد در کنار اين مسائل، بكوشيم يکسري دورههاي آموزشي داشته باشيم؛ اگر امكان آن فراهم نبود، دستكم يک دوره مطالعاتي دربارة مسائل ضروري ديني داشته باشيم و درباره آن بحث و گفتوگو داشته باشيم تا مسئله بهطور كامل برايمان حل شود. صرف اينکه مروري داشته باشيم، كفايت نميكند و چهبسا امروز يادمان باشد و فردا فراموش كنيم و در نهايت نيز پرسشهاي بيپاسخي دربارة برخي مسائل در ذهنمان باقي بماند. اگر اين امكان وجود داشته باشد كه استادي به ما درس بدهد، ايدئال است؛ اما اگر نبود، خودمان ـ به صورت فردي يا گروهي ـ جلسات مطالعه و بحث داشته باشيم. براي مثال، هر هفته يا ماه يك كتاب مشخص را در چندين جلسه مطالعه، و درباره آن گفتوگو، و آنها را نقد و بررسي كنيم تا مسئله بهطور كامل براي ما حل شود. پس از آن، بايد برنامههاي عملي داشته باشيم که بر اساس اين بينشها، رفتارهاي خودمان را تنظيم، و برنامهريزي كنيم؛ يعني در يک کلمه خودشناسي و خودسازي. اگر چنين برنامهاي را براي خودمان تنظيم کرديم و جدي گرفتيم، انشاءالله از بسياري از آفات مصونيت پيدا ميکنيم؛ نه تنها خودمان، بلكه ميتوانيم ديگران را هم اصلاح کنيم؛ ميتوانيم در شهر و كشور خودمان، و پس از آن در كشورهاي ديگر نيز تأثيرگذار باشيم.
توجه به مسائل فرهنگي؛ بزرگترين مسئوليت فرهيختگان
بزرگترين مسئوليت قشر فرهيخته جامعه، مسائل فرهنگي است. البته خدماتي که به جامعه ارائه ميشود، بايد تقسيم شود؛ براي مثال يكي داروساز، و ديگري پزشك و يا دندانپزشك ميشود؛ يعني نيازهاي جامعه ايجاب ميكند كه وظايف تقسيم شود؛ اما متأسفانه درباره مسائل فكري و فرهنگي، چندان احساس مسئوليت نميكنيم و حتي برخي پروندهاش را هم از وظايف دولت جدا كردهاند و مهمترين وظايف دولت را زندگي مادي و امنيت کشور ميدانند! و وظيفة ديگري براي خود قائل نيستند. البته برخي ميپندارند منظور از فرهنگ، موسيقي و حركات موزون و اين نوع مسائل است؛ ولي منظور ما از فرهنگ، ارزشها و باورهاي اسلامي است. اين کمبود را بايد قشر فرهيخته جامعه، يعني دانشجويان مورد توجه قرار دهند، دربارهاش فکر کنند، خودشان را تقويت کنند تا ابتدا خود آنها در مقابل افکار انحرافي و شبهههاي غلط واكسينه شوند و بعد بتوانند ديگران را معالجه کنند. اين وظيفه ربطي به مأموريتهاي مادي و پول گرفتن در مقابل کار ندارد؛ اينها يک وظيفة انساني الهي است که انسان بايد خودش بكوشد اين کارها را انجام بدهد، خودش را اصلاح کند و براي اصلاح جامعه بکوشد. اين چيزي است که خدا بر عهده انبيا، سپس ائمه اطهار و بعد هم عالمان و فرهيختگان جامعه گذاشته است.
انشاءالله خداي متعال به برکت خونهاي شهيدان، و فداکاريهايي که در طول سالهاي طولاني انجام گرفت تا اين نظام برقرار شد، به ما توفيق دهد وظيفهمان را بهتر بشناسيم و در جهت تقويت بنيه فرهنگي کشور تلاش كنيم و ابتدا خودمان را اصلاح، و سپس به ديگران منتقل کنيم تا انشاءالله هم سعادت دنيا و آخرت را داشته باشيم و هم به جامعه خود و نيز ساير جوامع بشري خدمت كنيم.
پرسش
نخستين پرسشي كه در اکثريت مردم پيش ميآيد اين است که خودشناسي ما خيلي ضعيف است؛ اگر ما خودمان را بشناسيم، نوع ارتباطمان با دوستان، همسايهها، پدر و مادر و افراد ديگر تفاوت خواهد كرد. بسياري از مردم در اينكه چرا در اين جهان زندگي ميکنيم و در تشخيص راه خودشناسي، دچار مشكل هستند. اگر امكان دارد دربارة خودشناسي و راه رسيدن به خودشناسي توضيحات بيشتري بيان فرماييد. پرسش ديگر اينكه شما گفتيد اين جهان بر اثر حادثه بهوجود نيامده است و قانونمند و نظاممند است؛ بر فرض كه ما به قرب الي الله هم برسيم، پس از آن چه ميشود؟
پاسخ استاد:
يک رشته معرفتي يا شاخه علمي را در نظر بگيريد. شما با هر علمي مواجه شويد، بهصورت يكدفعه نميتوانید همه مسائل آن علم را حل كنيد. امكان ندارد كه انسان شب بخوابد و صبح كه از خواب بيدار ميشود، براي مثال، روانشناس يا جامعهشناس شود. متخصص شدن در يك رشته به سالها تلاش علمي و مطالعه نياز دارد تا اينكه به مراتب بالاي آن علم دست يابد. اين نيز همينطور است؛ يک حد نصابي هست، که همه بايد داشته باشند؛ خدا پدران و مادران ما را رحمت کند، آنها بهوسيله همين تعليم اصول و فروع دين، اين نوع آموزهها را به ما القا کردند؛ منتها بايد اين را شکوفا کنيم و بكوشيم معرفتمان را قويتر و بيشتر كنيم. هر چه خداشناسي ما تقويت شود، و معارف مربوط را فراگيريم ـ چه از قرآن و يا روايات و يا علوم عقلي ـ پيشرفت بيشتري خواهيم داشت.
بهترين كار؛ برگزاري دورههاي طرح ولايت
در اين زمينه فعاليتهايي انجام شده است. کاري که خداي متعال به استادن و محققان در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) توفيق داده است که انجام دهند و بيش از حد انتظار موفقيتآميز بود، طرح ولايت است. در اين طرح، عصاره و حاصل تحصيلات بيست تا سي ساله بزرگان را در چهل روز آموزش ميدهند. اگر اين را تقويت کنيم، يعني هم عميقتر فراگيريم و هم بكوشيم آن را به دوستانمان منتقل کنيم، قدم اولي است که ميتوانيم در اين راه برداريم. هر اندازهاي در علوم انساني و الهيات بيشتر پيشرفت کنيم، اينها رشد بيشتري خواهند کرد. البته نبايد فراموش کنيم که يکي از عوامل رشد، عمل بر طبق اين آموزههاست؛ مانند کسي که ميخواهد راننده شود، اگر قواعد رانندگي را ياد بگيرد، هر قدر بيشتر عمل کند، در كار مسلطتر ميشود؛ يعني صرف اينکه فرمول را ياد بگيرد، راننده نميشود؛ بايد خواند و به همان اندازه هم عمل کرد؛ مانند رابطه زيگزاگ بين علم و عمل كه هر چه را فراگرفتيم بايد بكوشيم درست عمل کنيم تا بر پايه معرفتمان افزوده شود. بههرحال، اين يک رشته معرفتي است كه مانند ديگر علوم مراتبي دارد. بايد از پايه شروع کرد و بهتدريج پيش رفت تا به مقامات عالي رسيد. ولي فراموش نکنيم که اين مسئله، يکي از اصيلترين مسائل فرهنگي بشر است. اگر شنيده باشيد، در زمان افلاطون و سقراط، بر در معبد يونان نوشته بودند خود را بشناس؛ يعني انبيا مطلبي را القا کردند و فيلسوفان هم ياد گرفتند. بايد اين موضوع را جدي بگيريم و نپنداريم با مطالعه يك مقاله، خودشناس ميشويم و يا با خواندن يك مقاله روانشناسي، ميتوان روانشناس يا پزشک شد؛ بلكه رسيدن به اين مراتب گامهايي دارد كه بايد به صورت تدريجي پيمود. به نظر من، بهترين کاري که ميتوان در مدت کوتاهي انجام داد، بحثهاي مطرح در طرح ولايت است.
اما دربارة مسئله دوم كه آخرش چيست، نخست، صرفنظر از آن، بايد ببينيم آخرش چه بايد باشد؛ معناي صحيحش اين است که هر موجود ذيشعوري ذاتاً خوشي و کمال خودش را ميخواهد؛ اول خودش را دوست دارد و چون خودش را دوست دارد، کمالات و راحتي خودش را ميخواهد. هر قدر اين مسئله بيشتر شود، يعني بر کمالش افزوده شود، بر سعادتش افزوده شود، زندگياش راحتتر باشد، آن به مقصد نزديکتر است؛ مقصد همين است. اصالتاً خواسته ذاتي يك موجود زنده همين است که زندگي راحتي داشته باشد؛ کمالاتي را که ميتواند واجد شود، اينها را واجد شود و بالاتر از اين، چيزي نيست.
پرسش
آيا اين خواسته سيريپذيري دارد؟
پاسخ استاد
اين مسئله مراتب دارد؛ سنخ اين، مانند مال است؛ سيريپذير مال چگونه است؛ انسان هر چه مال پيدا کند، ميگوييد اگر ميتوانستم كره ديگري را فتح كنم، خوب است؛ اين نياز نيز مانند همين مقوله است و مراتبي دارد. زندگي سعادتمندانه کمال انسان است. براي مثال، اگر در هر ماه يك روز آزاد و راحت باشيم و در باغي استراحت کنيم و تفريح، ورزش و غذاي خوبي داشته باشيم، خيلي خوب است. اگر بهجاي هر ماه، هفتهاي يک روز باشد، خيلي بهتر است؛ اگر هر روز باشد، خيلي عالي است؛ اما ميدانيم که آدميزاد هميشه در اين زندگي نميماند و بالاخر يک روز خواهد مرد؛ بالاتر از اين چيست؟ اين است که زندگياي داشته باشد که نميرد؛ بعد از آن چه؟ ديگر بعد ندارد. نهايت همه اينها مرگ است. اگر مرگ نباشد، چه ميشود؟ ديگر بالاتر از سياهي رنگي وجود ندارد و اين آخر قضيه است. اين بعد ندارد؛ بعد براي اين است که اين تمام شود؛ اين تمامشدني نيست. اين همان چيزي است که انسان ميخواهد؛ منتها خود اين مراتب دارد. در حال حاضر، ما مراتب بعدياش را نميفهميم؛ انبيا آمدند به ما بفهمانند که آنچه شما ميبينيد درست است؛ اما اين همه قضيه نيست؛ شير و عسل هم خيلي لذيذ است و در بهشت هم براي شما نهرهايي از شير و عسل هست؛ اما اين همه قضيه نيست: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ؛[1] بايد به دنبال فهم اين مسئله باشيد؛ اگر انسان محبوب و معشوقي داشته باشد و با او غذا بخورد، غذايش خيلي لذتبخش خواهد بود؛ يعني با او بودن، مسئله است؛ فرد ميكوشد كاري را انجام دهد كه او خوشش ميآيد؛ ثواب و لذتش به همين است که انسان کاري كند که محبوبش خوشش آيد و ديگر از او چيزي نميخواهد؛ اينکه ميگوييم بعد از آن چه ميشود، براي چيزي است که بعد داشته باشد؛ چيزي که بعد ندارد، معنا ندارد بپرسيم بعد از آن چه ميشود. همه اينها براي اين است که ما نگرانيم اين تمام شود؛ وقتي گفتند اين تمام شدني نيست، به جايي ميرسد که تمام شدني نيست و ديگر بعد ندارد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org