قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید13.21 مگابایت

نفوذ فرهنگي، كم‌هزينه‌ترين و پرسودترين راه تسلط دشمن بر جامعه اسلامي

بيانات آيت‌الله مصباح در گردهمايي فعالان جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي استان کرمان 2/11/94

جامعه انساني، بسان پيكر انسان

زندگي اجتماعي انسان، در واقع مشابه بدن انسان است که اندام‌هاي گوناگون دارد و اين اندام‌ها، با اين‌که هر کدام کارهاي مستقلي دارند، كار هيچ‌كدام شباهتي به کار اندام ديگر ندارد، ولي همه‌ با همکاري هم، به‌گونه‌اي با هم پيوند دارند که واحدي به نام انسان را به وجود مي‌آورند. بدن انسان از جهازهاي مختلفي مانند عصبي، تنفس، گردش خون، و گوارش تشكيل شده است و  هر کدام از آن‌ها نيز چند اندام و عضو را دربرمي‌گيرند؛ هر عضوي ميليون‌ها و گاهي ميلياردها سلول دارد که اين سلول‌ها در مجموع‌ يک نسج يا بافت را تشکيل مي‌دهند؛ بافت‌ها يک عضو، مجموع عضوها يک جهاز، و مجموع جهاز‌ها بدن يک انسان را به‌وجود مي‌آورند. اختلاف بين اين سلول‌ها به‌گونه‌اي است که نمي‌توان وجه مشتركي بين آن‌ها پيدا كرد. براي مثال، سلول‌هاي مغز با سلول‌هاي چشم و آنها با سلول‌های استخوان تفاوت زيادي دارند؛ آن لطافتي که سلول‌هاي عصبي و سلول مغز دارد، با آن ستبري و درشتي‌اي که سلول استخوان دارد، قابل مقايسه نيست؛ ولي همة اين‌ها از يک اصل به وجود مي‌آيند، رشد مي‌کنند و يک پيکر را تشکيل مي‌دهند.

در جامعه‌شناسي مكتبي به‌نام ارگانيسيسم[1]  وجود دارد ـ البته شايد اين رويكرد تا حدودي افراطي باشد، ولي در اصل تشبيه خوبي را به کار برده‌ است ـ كه مي‌گويد جامعه نيز بسان يك پيکر مي‌ماند كه از جهازهاي مختلف تشکيل شده که همان نهادها و سازمان‌هاي اجتماعي‌اند و هر کدام از آن‌ها از اعضايي تشكيل شده‌اند و هر فرد مانند يک سلول در مجموعة پيکر انسان است. در اين مجموعه بايد تقسيم کاري صورت گيرد؛ همان‌طور که چشم و گوش دو نوع کار مختلف دارند و با هم همکاري مي‌کنند، نهادهاي جامعه نيز با اين‌‌كه وظيفة مستقلي دارند، بايد با هم همکاري داشته باشند تا جامعة واحد و منسجمي تشکيل دهند، كه  بالنده، قابل دوام و رشديابنده باشد. شواهدي از آيات و روايات مي‌توان به دست آورد که بر اساس آن، اسلام اين تشبيه را تأييد مي‌کند. اين‌که جامعه را به‌منزله يک فرد به‌شمار مي‌آورد و گاهي آن را مخاطب قرار مي‌دهد و اموري را بدان نسبت مي‌دهد، که براي بخشي از جامعه است، اما به کل جامعه نسبت مي‌دهد، مؤيد آن است که اين تشبيه، تشبيهي معقول و مناسب است که جامعه را بسان پيکري داراي جهازها و اندام‌هايی درنظر بگيريم.

منظور اين‌كه،‌ يک جامعه انساني که فقط يک نوع وظيفه داشته باشد، در عالم وجود ندارد؛ همان‌طور که هيچ بدني نيست که فقط يک نوع کار داشته باشد؛ مانند اين‌كه فقط كارش ديدن، شنيدن و تنفس كردن باشد؛ چنين چيزي وجود ندارد؛ حتي ساده‌ترين حيوانات  وگياهان هم داراي اندام‌هاي گوناگون هستند و هر کدام‌ کار خاص خودشان را انجام مي‌دهند.

اندام‌هاي گوناگون با وظايف مختلف

حال پرسش اين است كه چنين واحدي به اسم جامعه، براي مثال «جامعة ايران»، وحدتش به چيست؟ هر جامعه‌اي را به هر اعتباري يک جامعه واحد دانستيم، که داراي جهازهاي مختلفي است و هر بخشي عهده‌دار كاري خاص است و بايد مسئوليتي را بپذيرد؛ در عين حال که همة اين‌ها با هم تعامل دارند و حجاب حاجزي بين آن‌ها کشيده نشده است، ولي هر کدام وظیفة مستقل خودشان را انجام می‌دهند؛ پزشک بايد پزشکي کند، آخوند بايد آخوندي کند، کشاورز بايد کشاورزي کند، صنعت‌گر هم بايد کار صنعتي انجام دهد. کارها مختلف است، اما همة اين‌ها بايد با هم تعاملي داشته باشند تا در مجموع يک جامعة واحد و منسجم را به وجود آورند. بر اساس تقسيم اين وظايف، دانشمندان و فيلسوفان از ديرباز پيشنهادهايي را مطرح، و اجرا کردند تا اين‌كه بالاخره امروز در دنيا همة مسئولان يک کشور را در سه قوة مقننه،  قضاييه و قوه مجرية تنظيم مي‌كنند و براي هر قوه‌اي مديريت‌هاي مختلفي را در نظر مي‌گيرند. براي مثال، قوه مجريه کابينه‌اي با تقريبا بيست تا سي عضو است كه در کشورهاي مختلف، هر کدام از اين‌ها مسئوليت مستقلي دارند؛ وزير راه، وظيفه‌اي در حوزه بهداشت ندارد و هر عضوي وظيفه خاص خود را دارد؛ اما همة اين‌ها يک دولت و کابينه را تشکيل مي‌دهند كه بين آن‌ها وحدت و انسجام وجود دارد. به‌هر‌‌حال، بر اساس نوع فعاليت‌هايي که هر قوه يا سازمان يا نهادي انجام مي‌‌دهد،  آن را بر همان اساس نام‌گذاري مي‌كنند؛ به‌گونه‌اي كه گويا ما درجامعه کارهاي مستقل و جدا از هم داريم؛ ولي اين‌ها بايد با هم انسجام، پيوند و تعامل داشته باشند؛ وگرنه جزيره‌هاي از هم گسسته هستند كه نمي‌توانند جامعة واحدي را تشكيل دهند، مگر اين‌كه فقط اسمي باشد.

توجه به ميزان اهميت نهادها

از ديرباز دربارة ميزان اهميت نهادهاي جامعه و اين‌كه كدام يك مهم‌ترند، ‌ديدگاه‌هاي مختلفي مطرح شده است. براي مثال، نهادهاي مختلفي مانند اقتصاد، حقوق، آموزش و پرورش و نهادهاي فرهنگي داريم؛  آيا لازم است يک وزارتخانه مخصوص فرهنگ داشته باشيم يا اين‌كه بايد هر بخش فرهنگي در وزارتخانه‌هاي ديگر ادغام شود؛ گويا پيش‌تر در ايران نيز اين‌گونه بوده است و فرهنگ همراه با آموزش عالي، و در رژيم گذشته، فرهنگ و هنر بوده است. به هر حال، نهادهاي مختلفي وجود دارد. کدام يك اصالت دارند؟ آيا همه با هم مساوي و در عرض هم هستند؟ اجمالاً  کمابيش مورد قبول است که بعضي بر بعضي ديگر ترجيح، و اهميت بيشتري دارند و برخی تابع برخی ديگر است. براي نمونه، اقتصاد بايد به همه سرويس دهد؛ زيرا هيچ کاري در کشور بدون کمک مالي انجام نمي‌گيرد. هر كاري به بودجه و سرمايه نياز دارد؛ پرداخت حقوق کارمندان، تهيه ابزار و تجهيزات، همه به منابع مالي نياز دارد، و اين نهاد اقتصاد است که به آن‌ها کمک و خدمت‌رساني مي‌كند تا بتوانند کارشان را انجام دهند. آموزش عالي اگر بودجه نداشته باشد و نتواند دانشگاه‌ها را اداره کند، نه‌تنها رشد نمي‌كند، سقوط هم مي‌کند. اقتصاد يک نهاد است، اما نهادي خدمتگزار به نهادهاي ديگر است و همه‌ به آن احتياج دارند. اين نوعي ارتباط بين نهادهاست كه يك نهاد، خادم نهادهاي ديگر در يك يا چند بخش مي‌شود؛ اما يك پرسش ديگر مطرح مي‌شود و آن اين‌كه از لحاظ كمك به رشد و ترقي انسانيت، کدام نهاد بيشتر مؤثر است. در اين زمينه، بين صاحب‌نظران و جامعه‌شناسان اختلافاتي وجود دارد.

ماركسيسم، ‌نمونه‌اي از حكومت فئودالي و ارباب رعيتي

همة ما کمابيش مي‌دانيم که مارکسيسم معتقد بود اصل با اقتصاد است و همه نهادهاي ديگر از اقتصاد ارتزاق مي‌کنند؛ يعني مسائل اقتصادي همه ابعاد جامعه را شکل مي‌دهد و مسير آن‌ها را تعيين مي‌کند؛ حتي حقوق و اخلاق هم تابع اقتصاد است. افرادي كه با نظريه و جامعه‌شناسي مارکسيسم آشنايي دارند به‌خوبي مي‌دانند كه آن‌ها معتقد بودند پيشرفت اقتصاد به جايي مي‌رسد که ما ديگر نيازي به اخلاق و حقوق هم نخواهيم داشت؛ همه در رفاه زندگي مي‌كنند و وضع زندگي مردم خود‌به‌خود اداره مي‌شود. در اين‌صورت ديگر با هم اختلافي نخواهند داشت تا نهادي حقوقي به نام‌ دادگستري تشكيل دهند؛ اخلاق براي اين است که مردم با هم دعوا نکنند؛ وقتي همه زندگي مرفهي داشته باشند، بر اساس ميل خود عمل مي‌كنند و دعوايي با هم نخواهند داشت. يکي از ادعاهاي مارکسيسم اين بود که اصلي‌ترين نهاد در جامعه اقتصاد است و همه نهادهاي ديگر، نه تنها از اقتصاد، خدمت دريافت مي‌‌كنند، همه از اقتصاد ناشي مي‌شوند. براي مثال، در يک برهه‌اي در دوران قرون وسطا، کشورهاي اروپايي، همه به شكل ارباب رعيتي و فئودالي اداره مي‌شد و فئوداليسم‌ حاکم بود؛ خان‌ها يا اربابان، مالك روستا، بخش يا شهري مي‌شدند و بقيه مردم رعيت آن‌ها بودند. اين يك مدل و سيستم اقتصادي بود. لازمه نظام ارباب رعيتي، يک نوع حکومت خاص بود و حکومت‌هاي دوران قرون وسطا، تابع اين نظام اقتصادي بودند تا رژيم ارباب رعيتي باشد. اگر اين رژيم عوض شود، يعني سيستم اقتصادي آن عوض، و تبديل به اقتصاد آزاد و سرمايه‌داري شود، حکومتش نيز عوض مي‌شود.

سرنوشت فئوداليسم

آن‌ها معتقد بودند اين فئوداليسم به‌تدريج به سرمايه‌داري تحول يافت و بر همين اساس حکومت ليبرال به وجود آمد و حکومت فئوداليسم از بين رفت. آن‌‌ها پيش‌بيني مي‌کنند که در نهايت اين نيز تحول يافته و حکومت سرمايه‌داري ساقط خواهد شد؛ زيرا همة سرمايه‌ها در دست عده‌اي خاص متمرکز مي‌شود و اين‌ها به ديگران ظلم مي‌کنند؛ در نتيجه، مردم نيز عليه آن‌ها قيام مي‌کنند و حکومت پرولتاريا به وجود مي‌آيد؛ يعني کارگران و کشاورزان حاکم، و سرمايه‌داران محکوم و زيردست آن‌ها مي‌شوند؛ كارگران نيز يا آن‌ها را مي‌كشند و يا از كار بيكار مي‌كنند؛ پس در نهايت حكومت‌ها سوسياليست خواهند شد؛ زيرا نظام سرمايه‌داري دوام نمي‌آورد و به تعبير خود آن‌ها، نظام کارگري و کشاورزي سر کار مي‌آيد و اين نوع رويكرد با نظام سرمايه‌داري ليبرال سازگاري ندارد. در اين نوع نظام، همة اموال براي کل جامعه مي‌شود. البته حتي پيش‌بيني مي‌کنند که ازدواج هم اشتراکي شود. اين‌ها جزو پيش‌بيني‌هاي مارکسيسم است و تلاش هم داشته‌اند تا اين كار را انجام دهند؛ سوسياليسم وقتي گسترش پيدا مي‌کند، به اين جا مي‌‌رسد!

بايد اعتراف کرد که اين تفكر از يک نظم دروني برخوردار است؛ يعني قابل توجيه است. اگر اين‌طور باشد و اين تحولات پيدا بشود، کمابيش نتيجه آن نيز همين مي‌شود. البته آن‌ها معتقدند دين نيز از اقتصاد سرچشمه گرفته است؛ يعني يک نوع حکومتي بوده است که اقتضاي دين‌داري و اعتقاد به ماوراي طبيعت داشته است. آن‌ها در واقع دين را براي امروز، يک عامل بازدارنده تلقي مي‌کردند و کتاب‌هايي در اين زمينه نوشته، و بحث‌هايي را  مطرح کرده بودند. در دوران نوجواني ما، افکار مارکسيستي در مطبوعات خيلي رواج داشت؛ روزنامه‌هاي حزب توده و حزب‌هاي مارکسيستي، اين نوع فلسفه و مطالب را ترويج مي‌کردند. همچنين در مدارس و دانشگاه‌هاي ما گرايش‌هاي فراواني در زمينه مارکسيسم وجود داشت. به‌هر‌حال، اين يک اصل و نظريه است که اساس همة نهادهاي جامعه، اقتصاد است؛ اگر اقتصاد اصلاح شود، به تبع آن همه چيز تغيير مي‌کند و اين بستگي دارد به اين‌که چه رژيمي بر اقتصاد يک کشور حاکم باشد؛ در اين‌صورت، همه نهادهاي ديگر را نيز تحت تأثير خودش قرار مي‌دهد.

اين بدان معناست كه مارکسيسم مبتني بر فلسفة ماترياليسم است؛ يعني آن‌چه حقيقت دارد، فقط ماده است. معنويات چيزهاي ذهني يا خرافاتي است كه ذهن آن‌ها را درست کرده است و به هيچ‌وجه واقعيتي ندارد؛ اگر هم ريشه‌اي در واقعيات داشته باشد، اين شکل و شمايلي که دارد، ساختة ذهن انسان است، وگرنه خود واقعيت، همان ماده، انرژي و اتم است، و غير از اين چيز ديگري در عالم نيست! طبيعي است چنين فکري وقتي مي‌خواهد نهادهاي جامعه را بررسي کند، بيشتر روي نهادي تکيه مي‌كند كه بيشتر با ماده سر‌و‌کار دارد، و آن نهاد، اقتصاد است. در اين رويكرد، فرعي‌ترين چيزها را هم دين، و سپس اخلاق مي‌دانند؛ يعني اين مسائل ذهني محض يا دروغ و خرافات و يا جعليات است و اگر هم اصلي داشته باشد، اين‌طور نيست که دين‌داران مي‌گويند؛ بلكه اصالت اقتصاد به شكلي ديگر خود را در نظام سرمايه‌داري نشان مي‌دهد؛ يعني كساني که تابع تفکر سرمايه‌داري و اقتصاد آزادند، معتقدند از هر راهي بتوان، باید پول درآورد. ناچار اخلاق، حقوق و همه مسائل ديگر بايد تابع نظامي باشد که به سود بيشتر براي سرمايه‌داران بينجامد؛ يعني حقوق سرمايه‌‌دار بايد بيشتر باشد. در مواقعي هم که با طيف کارگر اختلاف داشته باشند، اين‌ افراد زور بگويند و قدرت داشته باشند. مهم‌تر از همه اين‌كه، نهاد سياست فرع اقتصاد ليبرال است؛ يعني کساني که شرايط ـ اعم از هوش خدادادي تا عوامل ارثي، خانوادگي، محيط تعليم و تربيت، شرايط اقليمي، آب‌و‌هوا و... ـ براي آن‌ها فراهم مي‌شود، اين شرايط باعث مي‌شود تا سرمايه‌اي متمرکز به‌دست آورند كه مي‌توانند با آن کارخانه ايجاد کنند، صنايع را رونق دهند، کشاورزي را گسترش دهند يا مکانيزه کنند و در نتيجه درآمدها زياد شود. روشن است چنين افرادي  قدرت بيشتري خواهند داشت و هر کاري بخواهند انجام دهند،‌ با زور پول اجرا مي‌کنند. اين طيف چون پول دارند، مي‌توانند در سياست هم تأثير بگذارند؛ حتي هنگامي که مسئله دموکراسي مطرح مي‌شود و عموم مردم و حتي فقيرترين افراد، به‌طور يکسان حق رأي دارند، آن‌جا هم پول کار مي‌کند؛ زيرا همان فرد فقير را نيز با پول مي‌خرند و مي‌گويند به فلاني رأي بدهد. در عمل نيز به همين شكل شده است. امروزه همه دستگاه‌هايي که در کشورهاي پيشرفته حاکم‌اند، سرمايه‌دارها هستند و سياست هم تابع اراده آن‌هاست. پس از نظر اين طيف، باز هم اقتصاد اصل، و سياست نیز برخواسته از اقتصاد است و با پول مي‌گردد. ساير مکاتب نیز به نحوي چنين اصل و فرعي را بين نهادهاي اجتماعي قائل شدند.

اصالت با روح يا ماده؟

در مقابل همة این نگرش‌ها، تفکر ديگري وجود دارد؛ البته منظور یک تفکر در مقابل تفکر ماترياليستي و ماده‌گرايي است، وگرنه خود آن هم شعبه‌هايي دارد. گروه دیگری از انسان‌ها معتقدند عنصري که در انسان اصالت دارد، روح انسان است، نه ماده و بدن. از این منظر، رشد انسانيت به اين است که روحش تکامل پيدا کند، و بدن تنها ابزاري براي رفع نيازهاي روح است و هيچ اصالتی ندارد. بدیهی است نهادها، مؤسسات و سازمان‌هاي اجتماعي نیز که به بدن خدمت مي‌کنند، آن‌ها هم اصالت نخواهند داشت؛ زیرا خود بدن ابزار است و آن‌هايي هم که به بدن خدمت مي‌کنند، آن‌ها هم ابزار ابزار خواهند بود. اين یک نوع تفکر کلي است که شاخه‌هايي دارد؛ در این رویکرد يک شاخه افراطي دارد، مانند جوکی‌ها و مرتاضين، که در قاره‌ها و کشورهاي مختلف شاخه‌هاي گوناگونی دارند. تقريبا وجه مشترک‌شان این است که بيشتر به مسائل روحي بهاء مي‌دهند. سابقه این‌‌ها از سحر و جادو و... شروع مي‌شود که اين‌ها را عوامل فوق طبيعي مؤثر در عالم می‌دانستند که بعد به‌تدریج به امور روحي رسید و صورت متکاملش به اين جا رسيد. برخی جامعه‌شناسان معتقدند دين هم يک شاخه از اين‌هاست؛ يعني سحر و جادو را با دين در يک رديف مي‌آورند. اگر کتاب‌هاي جامعه‌شناسي را ملاحظه کرده باشید، آن‌ها مراحلي را براي دين قائل هستند که نخست از اساطير و داستان‌هاي خرافي شروع می‌کنند که فرشته‌اي از آسمان نازل شد و با يکي ديگر دعوا کرد و اين‌ها اداره‌کننده جامعه و ارباب ارواح هستند، و بعد اين‌ها تکامل پيدا کرد و به‌تدریج جای خود را به فلسفه داد. منظورشان از فلسفه، فلسفه الهي است که فیلسوفان الهي يونان، مانند افلاطون و ارسطو، معتقدند؛ اين تکامل يافته اساطير است. یعنی  اول اساطير بود، بعد فلسفه، ‌و سپس تبدیل به دين شد؛. از این منظر، دين، تکامل‌يافتة فلسفه است. البته این یک نوع تفکر افراطي و غلط است که در جاي خود ابطال شده است.

به‌هر‌حال، اگر متفکران عالم را به دو دسته تقسیم کنیم، يک دسته روحي‌، و دستة دیگر مادي‌اند. متفکران طرفدار اصالت روح چند دسته‌اند؛ يک دسته از آن‌‌ها صاحبان اديانند که بزرگان‌شان انبيا بودند و معتقديم که از طرف خدا مبعوث شدند؛ ولي راه‌هاي انحرافي نیز وجود داشته که اصحاب سحر و جادو و بعضي فلسفه‌هاي ديگر آن راه را رفته، و به انحراف افتاده بودند. در این مجال، منظور ما این است که با دین بیشتر آشنا شویم و بفهمیم نظر دين دربارة اين نهادهاي اجتماعي چيست.

فرهنگ به‌مثابه باورها و ارزش‌های انسانی، نه صرفاً آداب و رسوم اجتماعی

این مقدمه برای آن بود که روشن کنیم از نظر اسلامی، کدام‌ یک از نهادهاي اجتماعي اصالت دارد. پیش از پرداختن به این موضوع، لازم  است به نکته‌ای اشاره کنم و آن این‌که امروزه در ادبيات‌ ما واژه‌ای به نام «فرهنگ» رواج دارد که در دوران طولاني ادبيات ما تحولاتي پيدا کرده است. در یک دوره‌ای، اگر کساني داراي فکر، عقل، ‌اخلاق و رفتار صحيحی بودند، می‌گفتند اين‌ها انسان‌های بافرهنگي‌ هستند؛ اگر مي‌خواستند به کسي محترمانه فحش بدهند یا بگویند اخلاقش خوب نيست و از اخلاق انسانيت دور است، او را انسان بي‌فرهنگ خطاب می‌کردند. اين معنا از فرهنگ در اشعار سعدي، ثنائی و فردوسي  نیز به کار رفته است. مفهوم فرهنگ در دورة کنونی به‌گونه‌ای تحول پيدا کرده است که آن را تقریباً معادل آداب و رسوم اجتماعي می‌دانند. به همین دلیل، آن را به‌مثابه خرده‌فرهنگ‌هایی درنظر می‌گیرند که شامل گویش، لهجه، آداب و رسوم عروسی، عزاداری، موسیقی، ‌و حرکات موزون می‌شود. ولی در طول زمان، معنای اصلی این واژه به یک معنای جعلی تغییر یافته و در واقع مسخ شده است. بیان علت این‌که آیا این واژه به دلیل معادل‌سازي در مقابل زبان‌های خارجي به این‌‌جا رسیده یا دلایل دیگری داشته است، مجال دیگری می‌طلبد؛ به‌هر‌حال، وقتی واژه فرهنگ را به کار می‌بریم، يک معنايي را اراده مي‌کنيم؛ ولی در ادبيات رايج‌مان، معناي ديگري از آن اراده مي‌کنند. از نظر ما دو رکن اصلی فرهنگ، باورها و ارزش‌هاست؛ یعنی این امور را جزء فرهنگ می‌‌دانیم. خود دين يک مقولة فرهنگي است. دين دربارة چیست؟ اعتقاد به خدا و پيامبر جزء باورها، و خوب یا بد بودن کارها جزء ارزش‌هاست. پس منظور ما از فرهنگ، باورها و ارزش‌هاي ديني است؛ اما اموری مانند لهجه، آداب و رسوم عروسي و مسائلی این چنین، خيلي چيزهاي مهمي نيست و تغيير آن‌ها باعث تغییر ماهيت انسان یا از دست رفتن کمالی از او نمی‌شود. کسي که در یک شهر زندگي مي‌کند و آداب و رسومي خاص دارد، اگر به شهری دیگر مهاجرت کند، چه‌بسا به سبکی دیگر زندگی کند و فرهنگ او ـ فرهنگ به معنای آداب و رسوم ـ  تغيير ‌کند؛ ولي هویت این انسان تغییری نمی‌کند؛ یعنی اگر انسانی درست، خدوم، باعاطفه و صالح بود، هر کجا باشد این صفات با او همراه خواهد بود؛ ولی چه‌بسا زبان و لهجه‌اش تغییر یابد. به‌هر‌حال، آنچه در ادبيات امروز ما شايع است، عکس اين قضيه است و مرادشان از فرهنگ، آداب و رسوم است؛ اما منظور ما در این سخن، باورها و ارزش‌هاي انسانی است.

مسائل فرهنگی، مهم‌ترین عامل خوشبختی یا بدبختی ابدی

مهم‌ترين و اولین اصل در اسلام که باعث سعادت انسان مي‌شود، توحید است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ توحيد اصل رستگاري است؛ اين چه مقوله‌اي است؟ سياسي است یا نظامي یا اقتصادي؟ در مقولات تعريف‌شدة جامعه‌شناسي، جزء مقولات فرهنگي است؛ يعني جزو باورهاست. بعد از این، در اسلام چه چيزهايي مهم است؟ ساير اصول دين، مانند نبوت، امامت و معاد. در رفتار چه چیزهایی مهم است؟ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛[2]  إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛[3] در این بخش، يک سلسله ارزش‌ها مطرح است؛ برای مثال، تولّي و تبرّي جزو ارزش‌هاي مطرح‌شده در اسلام است. اين‌ها از چه مقوله‌اي است؟ اقتصادي است یا سياسي یا نظامي؟ این‌ها نیز به حسب تعريف، مقولة فرهنگي است؛ اصل فرهنگ همين‌ ارزش‌هاست. پس براي ما که اسلام را مي‌شناسيم و مي‌دانيم مهم‌ترين چيز در اسلام چيست، بی‌شک بعد فرهنگي مهم‌ترين بعد وجود انسان است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ؛[4] قرآن مي‌گويد بدترين جنبدگان ـ تعبيري عام‌تر از اين دربارة جانداران نمی‌توان داشت، زیرا دابّه يعني آن که مي‌جنبد ـ کساني هستند که به خدا ايمان نمی‌آورند: الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ، در جاي ديگر هم مي‌فرمايد: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يعْقِلُونَ؛[5] بدترین جنبندگان کرها و کورهايي هستند که عقل‌شان را به کار نمي‌برند. پس آن‌چه باعث مي‌شود انسان نسبت به سایر جنبده‌ها امتياز پيدا کند، عقل و دین است. بدترين جنبندگان کسانی هستند که عقل‌شان را به کار نمي‌گيرند؛ نتيجه‌ آن هم اين است که دين، و ايمان به خدا ندارند. چه چيزي مي‌تواند با اين قابل مقايسه باشد؟ آیا می‌توان گفت فقرا، کارگرها  و حتي بي‌سوادها بدترين انسان‌ها هستند؛ بي‌سواد اگر ايمان به خدا داشته باشد و کار خوب انجام دهد، بدتر از يک سرمايه‌دار بي‌دين نيست. بدترين چیز، بي‌ديني، بي‌عقلي و نابخردي است. این مسئله مربوط به کدام یک از نهادهای اقتصادی یا نظامي و یا سياسي است؟ اینها جزو نهادهای فرهنگي است. اين يک محاسبه ‌است که از نظر دين چه نهادي مهم‌تر است.

البته يک دليل عقلي نیز می‌توان به آن ضميمه‌ کرد؛ از میان همة نهادها و مؤسساتی که در جامعه هستند، يکي از پاک‌ترين، خدوم‌ترين، بهترين، مطلوب‌ترين و محبوب‌ترين مؤسسات هر جامعه‌اي، پزشکان صالح و خدمتگزار هستند؛ در هر جامعه‌اي که پزشک سالم  و خدمتگزار باشد، همة مردم او را دوست مي‌دارند و همه نیز به آن احتياج دارند؛ اما یک پزشک چه اندازه مي‌تواند به انسان کمک کند؟ آیا بعد از زمان مرگ هم می‌‌تواند؟‌ وقتي انسان را در گور مي‌گذارند، زندگی انسانی تا چه مدت ادامه دارد؟ بر اساس اعتقادات ما این زندگی تا بی‌نهایت ادامه دارد. چه کسی باید در عالم آخرت به انسان‌ها کمک کند؟ آیا پول‌ها، کارخانجات، حساب‌های بانکی می‌تواند آن‌‌ها را از جهنم نجات‌ دهد؟ يا این‌که دین و اعمال‌شان می‌تواند مشکل آن‌ها را حل کند؟‌ بنابراین، آن‌چه تا ابد می‌تواند براي انسان مؤثر باشد،‌ دين است که مقوله‌اي فرهنگي، و شامل باورها و ارزش‌هاي انسان است. اگر همة‌ نهادهای دیگر را با هم جمع کنید، محدود  هستند و معمولاً به صد سال نمي‌رسد. بنابراين، نهادي که بتواند بي‌نهايت به انسان خدمت کند، دین است که به هیچ‌وجه قابل مقايسه با نهادهاي ديگر نيست؛ زیرا بين بي‌نهايت و هيچ عدد بزرگي، نسبتي وجود ندارد.

بر این اساس است که مقام معظم رهبري مي‌فرمايند خطرناک‌ترين نفوذ‌ها نفوذ فرهنگي است؛ چرا؟ براي اين‌که اين عامل مي‌تواند انسانيت و سعادت ابدي را از انسان بگيرد. هر چيز دیگری از انسان گرفته شود، محدود است؛ ضرر هست، اما محدود است؛ چيزي که بودنش در مسير صحيح، نفع بي‌نهايت دارد و نبودن یا غلط بودنش ضرر بي‌نهايت دارد، مسائل فرهنگي است.

پيشرفت در گرو فرهنگ

گفتنی است دو دليل دیگر نیز براي اين‌که نهاد فرهنگي مهم‌تر از نهادهاي ديگر است وجود دارد؛ نخست این‌که امروزه هر نهادی در جامعه بخواهد اثرگذار باشد، به کار فرهنگي احتیاج دارد؛ سرمايه‌دار و کاسب نیز برای این‌که کالای خود را بفروشد، به تبليغات تلويزيونی نیاز دارد که این خود، کاری فرهنگي است؛ يعني باید در فکر ديگران اثر بگذارد تا سود ببرد؛ نماينده‌اي که مي‌خواهد در انتخابات پیروز شود، به تبليغات نیاز دارد که کاری فرهنگي است. البته چه‌بسا کار اقتصادي نیز ضميمه‌ آن باشد؛ اما اصل آن، تبليغات و کار فرهنگي است؛ دوم این‌که، ساير نهادها به نهاد فرهنگ احتياج دارند؛ حتي پیشرفت نهاد اقتصادي که بقاي يک جامعه‌ و افراد به آن‌ بستگي دارد، به کار فرهنگي نیاز دارد؛ آموزش و پرورش کار فرهنگي است؛ پیشرفت تکنولوژي نتیجه کار فرهنگي است؛ ارائه خدمات، فروش کالاها و کسب سود به کار فرهنگي نیاز دارد؛ پس از هر نظر، در بين همة نهادهاي اجتماع، مهم‌ترين نهاد، نهاد فرهنگي است.

وقتی دشمن با منت خدمات فرهنگی ارائه می‌دهد!

اصل اسلام، فرهنگ، یعنی باورها و ارزش‌هاست. خدمتی که اسلام و نظام اسلامي به مردم، جامعه و جهان ارائه مي‌دهد، خدمات فرهنگي است؛ مانند رفتار و آداب صحيح زندگي، قانون، اخلاق و ارزش‌هاي صحيح، مبارزه با ظلم، مبارزه با خرافات و...؛ همه این‌ها مربوط به فرهنگ است. اگر دشمن بخواهد در جامعه‌اي نفوذ کند، چه گزینه‌ای را می‌تواند انتخاب کند که کمترين هزينه و بيشترين بازده را داشته باشد؟ دشمن مستکبر کار فرهنگي را انتخاب می‌کند. برای مثال، از روی محبت! براي کشور، استاد دانشگاه، کتاب، وسايل کمک‌ آموزشي، تجهيزات بيمارستاني می‌فرستند؛ اما حقیقت این محبت اين است که مي‌خواهند نسلي را تربيت کنند که بتوانند از کالاهاي آن‌ها استفاده کنند؛ وام مي‌دهد که هواپيما بخريد و بعد منت هم بر سر شما مي‌گذارد که تحريمش را برمي‌دارد تا  هواپيمايش را به شما بفروشد و از سودش استفاده کند! در زمینه‌های دیگر نیز به همین صورت است؛ برای نمونه، بيشترين قيمتي که صرف ساختن یک وسیله پزشکی شده، حدود 600 هزار تومان است؛ اما آن را  12ميليون تومان در بازار مي‌فروشند و منت هم می‌گذارند که ما تحريم را برداشتيم و اجازه داديم تا شما این وسایل را داشته باشيد. نام این کار خدمت کردن و کمک علمي و اقتصادي و مانند اين‌هاست؛ اما همة اين‌ها مقدمه‌ای است برای این‌که سودش را ببرد.

عربستان،‌ نمونة بارز نفوذ فرهنگی استکبار جهانی

افزون بر این، نفت این کشورها را به قیمت حدود بیست دلار، یعنی ربع قيمت جنس از آن‌ها می‌خرند، اما همین پول کم را چگونه به آن‌ها مي‌دهند؟ منت بر سر آن‌ها مي‌گذارند و با اين پول به آن‌ها اسلحه مي‌فروشند؛ این‌ها به هر کشوري که اسلحه نمي‌فروشند؟! اسلحه را به ده تا دوازده برابر قيمت بازار به این کشورها می‌فروشند و نفت‌شان را به  يک‌چهارم قیمت از آن‌ها می‌خرند! یعنی ده تا دوازده برابر جنس‌شان را مي‌فروشند؛ ده ضربدر چهار، چهل می‌شود؛ یعنی در يک معامله، چهل برابر سود مي‌کنند! افزون بر این، وقتی اسلحه را فروخت، به آن‌ها می‌گوید باید با آن برادران خود را بکشی! اگر در دنيا دو کشور داشته باشيم که نزديک‌ترين ارتباط طبيعي را با هم داشته باشند، يمن و عربستان است که دارای يک نژاد، زبان، دين و سابقه تاريخي هستند. نفت عربستان را به يک‌چهارم قیمت مي‌خرند، اسلحه‌ خود را ده برابر به آن‌ها مي‌فروشند و بعد هم مي‌گويند با اين اسلحه بايد برادر خود را بکشيد! باید با این اسلحه يک کشور ديگر را خراب کنيد! حاصلش چیست؟ حماقت! چرا؟ علت آن ضعف فرهنگی است؛ اجازه ندادند که این ملت از نظر فرهنگی رشد کند. آن‌ها را با چند شکلات‌ و آبنبات‌ دلخوش کردند؛ اجازه ندادند بفهمند که در کجاي عالم قرار دارند و چه مي‌دهند و چه مي‌گيرند. اين يک نمونة بارز از کاري است که استکبار جهاني از راه نفوذ فرهنگي به سر مسلمان‌ها مي‌آورد. اما لازم نيست هميشه در همين درجه باقی بماند؛ زیرا نفوذ فرهنگي درجات نازل‌تری هم دارد. روشن است که ابتدا از درجات پایین‌تر شروع مي‌شود و کم‌کم رشد مي‌کند.

وابستگي فكري و فرهنگي مسئولان به فرهنگ غربي و امريكايي

چه‌بسا مسئولان کشوري در اثر آموزش‌ها و برخی تبليغات باور کنند که سعادت‌شان در نوکري از يک کسي یا کدخدايي است؛ خودشان باور کرده‌اند و با هزار و يک دليل می‌‌خواهند برای دیگران نیز اثبات کنند که تا زمانی که با امريکا نسازيم، نه پيشرفت اقتصادي خواهيم داشت و نه پيشرفت علمي، تکنولوژي و نظامي. حدود ده سال پیش در دانشگاه آکسفورد با يکي از اساتيد بزرگ که امروز مدير گروه يکي از دانشگاه‌هاي معتبر کشور است و در آن زمان در لندن زندگي مي‌کرد، جلسه‌ای داشتم؛ ما به مناسبتی مهمان این فرد بودیم؛ ايشان با اين‌که از دوستان هم‌فکر و هم‌‌سليقة ما، و فردی انقلابي و حزب‌اللهي بود، بعد از مدتی که در آنجا مانده بود، به‌تدریج تا حدودی فکرش تغيير کرده بود. او براي بنده اثبات مي‌کرد که برای پیشرفت آینده کشورمان، هيچ چاره‌اي جز سازش با امريکا نداريم. از نظر وی، اگرچه ما در حال حرکت و پیشرفت هستیم، اگر خیلی هم تلاش کنیم، به‌جاي60 کيلومتر، می‌توانیم 120 کيلومتر برویم؛‌ ولي 120 کيلومتر کجا و 300 هزار کيلومتر در ثانيه کجا؟! آن‌ها با سرعت نور در حال حرکت هستند و ما اگر خیلی هنر داشته باشیم، می‌توانیم تا دو برابر سرعت‌مان را افزایش دهیم. اگر بخواهيم به آن‌ها نزدیک هم شویم،‌  بايد از آن‌ها کمک بگیریم. ما چه زمانی به آن‌‌ها می‌رسیم؟ معادله رياضي! سرعت ما 120 کيلومتر، و حداکثر 180 کيلومتر است. فشار بیشتر بر این ماشین، باعث منفجر شدن آن می‌شود. اما آن ماشین با سرعت نور در حال پیشروی است؛ سال گذشته فلان اختراعات، و امسال نیز چنین پیشرفت‌‌هایی داشته است. برای مثال، ابتدا که تلفن بي‌سيم را اختراع کردند چه وضعیتی داشتند و امروز وسیله‌‌اي کوچک درست کرده‌‌اند که در جیب هر فردی جای می‌گیرد و هم کار تلفن را مي‌کند و هم کارهای بي‌سيم، تلويزيون، ماشين حساب و وسايل علمي را. آیا ما می‌توانیم به آن‌ها برسیم؟!

این فرد دشمن اسلام و انقلاب نبود و واقعاً دوست داشت که خدمت کند؛ ‌اما این مسائل را باور کرده بود. اين يعني چه؟ يعني نفوذ فرهنگي در باور ما اثر گذاشته است. چنان به ما القا و آن را تکرار کرده‌اند که باورمان شده است از خودمان هيچ کاري برنمي‌آيد. در دوره‌ای نخست وزير رسمي کشور که اظهار تدين هم مي‌کرد، با صراحت مي‌گفت شما همیشه مي‌گوييد نفت را ملي کنيم؛ در این صورت چه کسی آن را اداره کند؟! ايراني هنوز نمی‌تواند لولهنگ بسازد. رزم‌آرا مي‌گفت ايراني هنوز نمي‌تواند لولهنگ بسازد؛ آن‌گاه شما مي‌خواهيد صنعت نفت را اداره کنيد؟ اما امام آمد و گفت آن چه دنيا کردند، شما هم مي‌توانيد و فوق آن را هم مي‌توانيد انجام دهید. امام این را گفت و نمونه‌هاي عيني‌اش را هم به مردم نشان داد. آن‌قدر استدلال آورد و بيان کرد تا همه باور کردند و ديدند.

امروز دانشمندان جوان 25 و 26 ساله ما در زمينه‌هاي مختلف پيشرفت‌هايي کرده‌اند که پروفسورهاي سالمند اروپا و امريکا در حال انجام دادن آن‌ها هستند. سرمايه‌اي داريم که آن‌ها آن را نمی‌شناسند و آن لطف خداست، عنايت و توجهات آقا امام زمان علیه‌السلام است؛ دل‌هاي پاک خانواده‌هاي شهداست؛ قطرات خوني است که ارزش عالم را دارد؛ اين‌ها پشتوانة زندگي و فرهنگ ماست. نفوذ فرهنگي مي‌گويد از شما هيچ کاري برنمي‌آيد و به هيچ کجا نمی‌رسید، مگر این‌که نوکري دیگران کنيد. از این‌روست که مقام معظم رهبري فرمودند مهم‌ترین خطر، نفوذ فرهنگي است.

پروردگارا! سايه مقام معظم رهبري را تا ظهور ولي عصر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ بر سر ما مستدام بدار.

به ما توفيق قدرداني از همة نعمت‌ها، به خصوص نعمت عظيم ولايت، مرحمت بفرما.

توفيق انجام وظيفه، استقامت در راه حق، مقاومت بر ارزش‌ها و باورهاي ديني و حفظ دستاوردهاي انقلاب، به همه ما عنايت بفرما.

و صلّ ‌علي محمد و آله الطاهرين.


[1] .organisism.

[2]. مائده/8.

[3] . حجرات/13.

[4] . انفال/55.

[5] . همان/22.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org