قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
94-05-22.mp315.37 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين والصلوه والسلام علي سيدالانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابي‌القاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين

اللهم کن لوليک الحجة ابن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه‌الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً. تقديم به روح بزرگوار بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران حضرت امام رضوان‌الله‌عليه و همه شهداي والامقام اسلام صلواتي اهدا مي‌کنيم.

نوری برای حرکت در جامعه

بيانات آيت‌الله مصباح در جمع فرماندهان ارشد سپاه ـ مشهد 22/5/94

مقدمه

خداي متعال را شکر مي‌کنم که در اين روزهاي پاياني عمر بار دیگر توفيق عتبه‌بوسي حضرت ثامن الحجج ـ صلوات الله عليه و‌علي آبائه الطيبين وابنائه المعصومين ـ نصيبم شد و به برکت تشرف به آستان ملک پاسبان ايشان موفق شدم که در اين محفل نوراني در خدمت بهترين سربازان و خدمت‌گذاران نظام اسلامي و وفاداران به امام و رهبري حضور پيدا کنم. در درجه اول از زحمات و پايمردي‌هاي شما بزرگواران و همچنین از پيشکسوتان‌ شما از یک طرف، و دست‌پروردگان شما از طرف دیگر، به سهم خودم تشکر می‌کنم و از خداي متعال دوام توفيقات شما و اجر و پاداشي در کنف خودش براي شما تقاضامندم. در این چند دقيقه‌اي که در خدمت شما عزیزان هستم به نظرم مي‌رسد اگر مسأله‌ای هم مورد بحث و گفت‌وگو قرار گيرد، مورد رضايت وجود مقدس ولي‌عصر اروحنافداه واقع شود. از خداي متعال درخواست مي‌کنيم چيزي به همه ما الهام فرمايد که موجب رضاي خاطر وجود مقدس ولي عصر اروحنافداه و جانشين شايسته‌شان مقام معظم رهبري باشد و ما هم به برکت رضايت آن‌ها به سعادت دنيا و آخرت نائل شويم.

«الذین آمنوا» عنوان یک جامعه

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛[1] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داريد و به پيامبر او ایمان آورید تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه طی کنید و بر شما ببخشايد، و خدا آمرزنده مهربان است.»

انسان برای طی کردن مسير سعادت خویش، در درجه اول به سلسله‌ای از شناخت‌هاي پايه‌اي و ريشه‌اي احتیاج دارد و باید آن‌ها را از راه‌هايي که خداي متعال در اختيارش قرار داده کسب نماید. این راه‌ها عبارت‌اند از:‌ در درجه اول عقل، و در درجه دوم وحي، که متمم و مکمل معرفت‌هاي انساني است. انسان باید بياموزد و بفهمد که چه حقايقي در عالم هستی وجود دارند و بعد از حصول اين معرفت باید عکس‌العملی اختياري نسبت به اين معرفتي که خداي متعال به او عنایت کرده، نشان دهد تا مشخص شود که آيا به لوازم اين معرفت ملتزم است يا نه. زیرا خداي متعال به انسان اين قدرتِ انتخاب و اختيار را داده که حتي با وجود علم به ضرر یک عمل، باز هم توان انجام آن را داشته باشد. کساني که مبتلا به دخانيات، مخدرات، مسکرات و اين روزها معتاد به اينترنت هستند، با اين‌که مي‌دانند چنین اموری ضررهاي فراوانی دارند و به همین جهت گاه به ديگران هم توصيه مي‌کنند که از این‌ها دوری کنند، اما خودشان از این‌ها اجتناب نمی‌کنند. اين چنین نيست که اگر انسان معرفتی کسب کرد حتما به لوازمش ملتزم باشد و عمل کند. اولين عکس‌العملی که از انسان انتظار می‌رود اين است که در مقابل چنین معرفتی مخالفت نکند و بر خلاف آن موضع نگيرد. اين اولين گام در مقابل دعوت عقل و انبيا است که از انسان توقع می‌رود.

پيامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله کامل‌ترين انبيای الهی است و کسی است که کامل‌ترين اديان را براي بشر آورد تا سعادت دنيا و آخرت را براي او تأمين نماید. اما مردم در مقابل اين بزرگوار عکس‌العمل‌هاي مختلفي نشان دادند. عده‌ای با ایشان عناد ورزيدند و ایشان را بسیار آزار و اذيت کردند و کسانی هم با عنوان اهل کتاب و ... بر آیین خود باقی ماندند و به ایشان ایمان نیاوردند. در این میان عده‌ای هم با عنوان ایمان آورندگان شناخته شدند و قرآن از آن‌ها با عنوان «الذين آمنوا» در مقابل «الذين هادوا»، «النصاري»، «المجوس» و «المشرکون» یاد می‌کند. کسانی که با پيغمبر مخالفت نمي‌کردند، کم یا بیش به ايشان احترام مي‌گذاشتند، و در مجالس عمومیِ مؤمنان مانند نماز جماعت، شرکت مي‌کردند، به عنوان «الذين آمنوا» شناخته شدند. افراد بسیاری خدمت رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ‌می‌رسیدند و اظهار ایمان می‌کردند. قرآن کریم می‌فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا؛ «بادیه‌نشنان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده‌اید ولی بگویید اسلام آوردیم.» یعنی اين ادعاي ايمان شما، ادعاي به‌جايي نيست. اگر مي‌خواهيد سخن مناسبی به زبان آوردید بگویید: أَسْلَمْنا، يعني بگویید: ما تسليم هستيم و مخالفتي نداريم. ادعای ایمان، ادعاي بسیار بزرگي است. ایمان یعنی انسان با دل خویش امری را باور کند، به‌گونه‌ای که آثار آن در عملش ظهور پيدا کند. چنین پذیرشی، ايمان واقعي است. اگر انسان تنها به زبان بگويد من فلان امر را قبول دارم، ولي در عمل آثاری از آن امر را نشان ندهد، ايمان واقعي ندارد. بعد از تشکيل جامعه اسلامي، طرفداران پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله از دیگران شناخته شدند. بر این اساس، در مقابل يهود، نصاري، و مشرکان، جامعه‌اي به نام جامعه «الذين آمنوا» تشکيل شد. پس از آن، قرآن کریم با همین تعبیر آن‌ها را خطاب‌ قرار مي‌دهد. برای مثال می‌فرماید: يَا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ؛[2] « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، روزه بر شما نوشته شده است.» مخاطب این آیه يهود و نصارا نيستند، بلکه کسانی هستند که گفتند ما پيغمبر اسلام را قبول داريم. در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا؛[3] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید ایمان بیاورید.» این بیان مانند این است که به مردها بگويند مرد باشيد، یا به خانم‌ها بگويند زن باشيد. ما طلبه‌ها يک اصطلاحي داريم که مي‌گويد تحصيل حاصل محال است. یعنی به دست آوردن آنچه که در دست داریم محال است. چیزی که به دست آمده معنا ندارد که به دست آید. بنابراین روشن است که مقصود از ایمان در «الذين آمنوا» با ایمان در «آمِنوا» تفاوت دارد. «الذين آمنوا» عنوانی ظاهري براي جامعه مسلمانان است، در مقابل عنوانی مانند آنچه قرآن کریم به دیگر مذاهب می‌دهد، چنانکه می‌فرماید: وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى ...؛[4] «و كسانى كه يهودى شدند و صابئى‏ها و مسيحيان...»‏. «الذین آمنوا» هم نامی برای یک جامعه است. افراد این جامعه کسانی هستند که گفتند ما پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله را قبول داريم. اما انتظار خدای متعال، تنها گفتن اين سخن نيست.

عمل، لازمه ایمان

خداوند پيغمبر را فقط برای اين نفرستاد که بگويد من پيغمبرم و مردم هم بگویند: اشهد ان محمدا رسول الله. اگر مسأله فقط همین بود کار بسیار ساده بود و همه با گفتن چنین شهادتي، اهل بهشت مي‌شدند. خدا پيغمبر را تنها براي اين نفرستاد که مردم بگويند ما تو را قبول داريم. او رسول خود را فرستاد تا راه سعادت را به مردم نشان دهد و بگويد من از طرف خدا پيغامی براي شما آورده‌ام که اگر به آن عمل کنید به سعادت می‌رسيد. کساني که اعلام کنند ما این دستور العمل را قبول داريم، اگر راست بگويند و سخن آن‌ها تنها تظاهر نباشد، باید در میدان عمل آن را اجرا کنند. برای مثال، اگر کسی به خاطر نوعی بیماری نزد پزشکي برود و از او درخواست کمک کند و بگوید: جناب پزشک من شما را قبول دارم و به هر چه بگوييد عمل مي‌کنم و آن پزشک هم برای او نسخه‌اي بنویسد، اما آن شخص بیمار نسخه را در جيبش بگذارد و به آن هیچ اعتنایی نکند، در حقیقت کار او به شوخي شبيه‌تر است تا به درخواست کمک. اگر کسی به پزشک مراجعه کند، براي اين است که به نسخه پزشک عمل کند. اگر بگويد من شما را قبول دارم و مخلص شما هم هستم، به او خواهد گفت من به مخلص چه احتیاجی دارم؟! شما باید به نسخه من عمل کنید تا سلامتی خود را بازیابید و نتیجه این کار تو عايد خودت مي‌شود. اگر بیمار بگوید: فعلا اجازه دهید فکر کنم تا ببينم چه می‌شود، به او خواهند گفت: معلوم می‌شود تو به نسخه و کار این پزشک ايمان نداري.

رحمت مضاعف، نخستین اثر ایمان

خدای متعال در آیه‌ای که به آن اشاره شد، کسانی را که به عنوان مؤمن شناخته می‌شوند به چند امر سفارش مي‌کند؛ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ...؛[5] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید به خدا و رسول او ایمان آورید و...» خدای متعال تنها ايمان به الله را بیان نمی‌کند، بلکه ایمان به رسول را هم مطرح می‌کند. خدای متعال از آنان می‌خواهد که واقعا او را باور کنند و همچنین پيامبریِ پیامبر اسلام را از عمق دل بپذیرند. این خطاب نشان می‌دهد که گرچه آن‌ها شهادتين گفته بودند، لکن از عمق دل به این دو حقیقت باور نداشتند. ازاین‌رو خدا به پيامبرش فرمان می‌دهد که به مؤمنان بگو به خدا و رسول او ایمان بیاورند. خدای متعال برای تشویق جامعه مؤمنان به ایمان عمیق و اکتفا نکردن به شعار می‌فرماید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ؛[6] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقوای الهی را رعایت کنید و به پيامبر او ایمان آورید تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با آن طی مسیر کنید و بر شما ببخشايد، و خدا آمرزنده مهربان است.» خدای متعال می‌فرماید اگر ايمان واقعي داشته باشيد اين آثار بر آن مترتب مي‌شود: اولا دو بهره از رحمت خدا به شما عطا خواهد شد. مقصود از اين دو بهره چیست؟ يک احتمال اين است که این دو رحمت بدین خاطر است که در ابتدای آیه دو چیز از مؤمنان خواسته شده است؛ یکی تقوای الهی و دیگری ایمان به رسول خدا. تقوای الهی اقتضای يک رحمت دارد، و ايمان به رسول هم اقتضای رحمتی مضاعف. کسی که خدا را قبول دارد و در دنيا و آخرت طالب رحمت خدا است، اگر حقیقتا در این ادعای خودش صادق باشد، بايد باور کند که ایمان به خدا تنها يک شعار نيست. خدای متعال برای هدایت انسان‌ها پيامبر هم فرستاده است و ایشان از طرف خدا دستوراتي آورده که بايد به آن عمل شود. اگر ما اين دو را قبول کنیم و به آن‌ها عمل کنيم خدای متعال رحمت مضاعف به ما خواهد داد. البته رحمت مضاعف اثر عيني فراوانی ندارد تا کاملا در زندگی افراد مؤمن مشهود باشد. همین اندازه کسانی که مؤمن‌اند باور دارند که خدا قصد فریب مردم را ندارد و وقتی وعده‌ای مي‌دهد حتما به وعده‌اش عمل مي‌کند. ولي هنوز این نکته مبهم است که رحمتي که خدا به ما مي‌دهد چيست؟

نور اجتماعی، دومین اثر ایمان

اما اثر ديگري وجود دارد که عيني‌تر است و می‌توان آن را آزمود و ما هم بسیار به آن احتياج داريم. بر اساس آیه مذکور، اگر انسان ايمان واقعي داشته باشد، علاوه بر آنکه خدا به او رحمت مضاعف مي‌دهد، به دنبال آن اثری را ظاهر مي‌کند که انسان مي‌تواند آن را تجربه کند، به‌گونه‌ای که اگر چنین اثری را درک کرد معلوم مي‌شود که ايمانش درست بوده و خدا هم آن رحمت را به او داده است و اگر چنین اثری ظاهر نشد، باید در کار خود شک کند، چراکه شايد هنوز ايمان واقعي در دل او پیدا نشده است. آن اثر چيست؟ آن اثر نوری است که در این آیه به آن اشاره شده: يجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛ «براى شما نورى قرار دهد كه با آن طی مسیر کنید.» مفهوم ذکر شده در این آیه از مفاهيمي است که در قرآن کریم مکرر و به صورت‌هاي مختلف ذکر شده است. اما قبول آن برای روشنفکرمآب‌ها بسیار سخت است و گمان می‌کنند که این سخن تنها یک تعارف است. قرآن کریم در جای دیگر می‌فرماید:‌ أَوَ مَن كَانَ مَيتًا فَأَحْيينَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛[7] «آيا كسى كه مرده‏ بود و زنده‏اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، همچون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكي‌هاست و از آن بيرون‏آمدنى نيست؟» خداوند متعال در این آیه سؤالي را مطرح کرده، مي‌فرماید: کسي که مرده بود يعني آثار حيات، رشد، فهم، درک، بالندگي و پويشي در او نبود و ما او را زنده کرديم و به او حیاتی دادیم که اثر آن این بود که براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، مانند انسان گرفتار تاریکی‌هاست؟ این حیات بخشیدن و زنده کردن با سایر حیات‌ها متفاوت است. حيوانات هم زنده‌اند. اما حياتی که در این آیه به آن اشاره می‌کند، منشأ اين اثر مي‌شود که خداوند نوري به صاحب آن حیات مي‌دهد که راهش را در جامعه پيدا می‌کند. وقتی انسان می‌خواهد در تاريکي راه برود و قدم در جايي بزند که چراغي ندارد و حتی ماه هم در آسمان نيست، متحیر می‌ماند و نمي‌داند که به کدام طرف حرکت کند. چه بسا اگر اقدام به حرکت هم کند در چاله‌اي بیافتد و بدبخت‌تر شود. اما اگر نوري پيدا شود که مسیر راه را مشخص کند، او راه را پيدا می‌کند و می‌فهمد که باید از کدام طرف برود و اگر پيچ و خم‌ها و پستی و بلندی‌هایی در راه وجود دارد، آن‌ها را می‌بیند و می‌فهمد که کجا بايد با سرعت حرکت کند و کجا بايد آرام برود؛ کجا بايد گردش به راست و کجا باید گردش به چپ کند. خداوند می‌فرماید ما بعضي از انسان‌ها را که مرده بودند زنده کرديم و اثر اين زندگي این شد که نوري به آن‌ها عطا کردیم که با آن نور مي‌فهمند کجا و چگونه باید بروند؛ کجا سريع، کجا کُند، کجا مستقيم و کجا با گردش به راست یا چپ به حرکت خود ادامه دهند. خداوند می‌فرماید: وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ؛ «و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود.» به جزئيات آیه دقت فرماييد! می‌فرماید:‌ برای او نوري قرار داديم که به وسيله آن نور در ميان مردم راه برود. اين نوري نيست که در بيابان راه را به او نشان می‌دهد، بلکه راه را در ميان جامعه نمایان می‌کند. در ميان جامعه ابهام‌های زيادی وجود دارد و انسان هر قدمي که برمي‌دارد با سؤالی یا مشکلی مواجه مي‌شود که نمي‌داند بايد چه کار کند. خداوند متعال می‌فرماید: ما به بعضي انسان‌ها نوري عطا می‌کنیم که در ميان مردم مي‌دانند چگونه بايد راه بروند (يمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ). آیا چنين کسي با کسی که در ظلمت‌ها گرفتار شده و نمي‌تواند از آن تاريکي‌ها رهایی یابد یکسان است؟ این سؤالي است که خدا مطرح مي‌کند؛ أَوَ مَن كَانَ مَيتًا فَأَحْيينَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؟ جواب این سؤال روشن است و هر عاقلي مي‌فهمد که نه تنها اين‌ها يکسان نيستند، بلکه بسیار متفاوت‌اند. تفاوت این‌ها تفاوت بین موت و حيات است (مَيتًا فَأَحْيينَاهُ). آن‌هايي که در ظلمت‌اند اين‌ها یا مرده‌اند یا در شرف مرگ هستند. چنین کسانی نمي‌دانند که چگونه باید در جامعه مشی کنند و با مشکلات چگونه دست و پنجه نرم کنند. فقط خداست که مي‌تواند نوري براي بنده‌اش قرار دهد که با آن نور مسیر را ببيند و بداند که باید چه کاری انجام دهد. خداوند متعال در این آیه می‌خواهد بفرماید که اگر شما به دنبال چنین نوری هستید شرطش اين است که به خدا و رسول او ايمان واقعي بياوريد، و خدا را همه کاره بدانيد نه صرفا موجودی تشريفاتی. گاهي بعضی الفاظ در جامعه جزو فرهنگ مي‌شود و مردم از روی عادت آن را بیان می‌کنند. بعضی از افراد در جامعه خودمان بودند که به لحاظ اعتقادی مارکسيست بودند و اصلا خدا را قبول نداشتند، اما وقتي مي‌خواستند از هم جدا شوند مي‌گفتند: خداحافظ! اگر کسی می‌گفت: شما که خدا را قبول نداريد، چرا می‌گویید: خداحافظ؟ می‌گفتند: این‌ها تعارف است! من يادم می‌آید که از همان اول بچگي پدر و مادرم - خدا آن‌ها را بيامرزد - مي‌گفتند: وقتی از خواب بیدار می‌شوی و مي‌خواهي از رختخواب بیرون بیایی بگو: خدایا! به اميد تو. ما هم ياد گرفته بوديم و با این‌که به درستی معنای این کار را نمی‌دانستیم، اما می‌گفتیم: خدايا! به اميد تو. این عادت خوبی هم بود و خدا آن‌ها را که این کلام را به ما یاد دادند رحمت کند. ما بايد تلاش کنیم معني این کلام را پيدا کنيم و بفهمیم چگونه انسان بايد به اميد خدا زندگی کند. بعضي‌ها به همين اندازه اکتفا مي‌کنند که این کلام را بگویند و تا آخر عمر هم تکرار کنند، اما این‌که خدا کيست، کجاست، چه مي‌کند، و ... برایشان چندان اهمیتی ندارد و گویا اصلا خدایی وجود ندارد! اين چه «به اميد خدا»‌ گفتنی است؟! مفاهيمي در قرآن هست که اگر ما هر روز هم آن‌ها را خوانده باشيم، آن‌گونه که شایسته است به آن‌ها توجه نمي‌کنيم، زیرا آن‌ها از ذهن‌ ما دور هستند و ما با آن‌ها آشنا نيستيم. يکي از آن‌ها همين مفاهیمی است که در این آیه بیان شده است؛ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يمْشِي بِهِ. اصلا آن‌هايي که ايمان به خدا ندارند، مانند نيچه و دیگر فیلسوفان مانند او، نمي‌دانستند چگونه بايد زندگي کنند. تا ايمان به خدا نباشد، آن نور پدید نمی‌آید. این حقیقتی است که قرآن آن را بیان می‌کند. بنابراين تنها راه تحصیل آن نور، ايمان به خدا و پس از آن، ايمان به پيغمبر است. پيغمبر اسلام نه درس شيمي و نه درس فيزيک به ما داد و اگرچه در بعضی دستورات ایشان آثاري از طب و مانند آن هست، ما نمی‌گوییم پيغمبر طبيب بود. ایشان وقتی مريض مي‌شد، برای درمان، طبيب به بالینشان می‌آمد. البته مقصود این نیست که ایشان این علوم را نمی‌دانستند، بلکه منظور این است که رسالت اصلی ایشان طبابت و امثال آن نبود. اطاعت از رسالت اصلی پیامبر نوری برای انسان به ارمغان مي‌آورد که در پرتو آن، هدایت می‌یابد.

نمونه‌هایی از انسان‌های نورانی

گاهي در طول اين هفتاد هشتاد سالي که ما از خدا عمر گرفته‌ايم انسان‌هایی را ديديم که رفتارهايي متفاوت با رفتار ديگران داشتند و گاهي هم مورد سرزنش دیگران قرار می‌گرفتند، اما بعد از ده یا بیست سال معلوم مي‌شد که او درست فهميده بود. نمونه روشن چنین انسان‌هایی حضرت امام قدس‌سره بود. طبیعتا ما که طلبه بوديم و در قم زندگي مي‌کرديم بهتر مي‌توانستيم امام را بشناسيم. ادعاي بزرگي نيست اگر بگویم من امام را بهتر از شما مي‌شناسم. بالاخره ما بيش از60 سال خدمت امام بوديم و گاه کارهایی از امام می‌دیدیم که نزديک‌ترين دوستانش هم آن کارها را قبول نداشتند و به ایشان اعتراض می‌کردند. گاه هم‌ترازهاي امام و علماي بزرگ که حتي اسم و رسم‌شان بيشتر از امام بود و در مقام مرجعيت قرار داشتند برخی کارهای امام را قبول نداشتند. آن‌هايي که خيلي مؤدب بودند گاهي اعتراض خود را در قالب يک سؤال مطرح مي‌کردند و مثلا می‌گفتند:‌ جواب اين خون‌ها را چه کسي خواهد داد؟! آن‌ها که زبان‌شان بازتر بود، صراحتا اعتراض می‌کردند. در برخی موارد، امام در ميان همه دوستان، نزديکان، خانواده، و رفقایشان تنها بود و تک و تنها تصميم مي‌گرفت، اما بعد از چند سال معلوم مي‌شد که تصمیم امام درست بوده است. نظير  چنین حقیقتی را درباره جانشين شايسته‌ امام، مقام معظم رهبري، بارها تجربه کرده‌ايم. شايد هم اکنون نیز موضوعاتی وجود داشته باشد که نظر ايشان منحصر به خود ايشان باشد و کمتر کسی با ایشان موافق باشد، اما طولي نمي‌کشد که معلوم مي‌شود ایشان درست تشخیص داده‌اند. اين درک و فهم در اثر دانستن علوم غريبه، رمل و اسطرلاب و چنین اموری نیست و همچنین در اثر خواندن رياضيات و امثال آن نیست. اين معرفت، حاصل نوری قلبي است. خوش به حال آن کسانی که از چنین نوری برخوردارند. آن‌ها به خوبی می‌دانند که آن نور چيست. ما نیز می‌توانیم آثارش را ببينيم. اين نور فقط مربوط به عمل شخصي صاحب آن نيست، بلکه مربوط به مشي اجتماعي اوست. اگر بخواهيم مشي اجتماعي‌مان صحيح باشد، بايد حقیقتا به خدا و رسول او ایمان بیاوریم.

توکل به خدا، نشانه ایمان واقعی

ممکن است بگوييم الحمدلله ما همه به خدا و رسول او ايمان داريم. مگر ما کافريم؟! برای یافتن پاسخ باید خود را به قرآن کریم عرضه کنیم و ببينيم با توجه علائمی که قرآن کریم برای ايمان بیان می‌فرماید ما ایمان داريم يا نه. قرآن کریم مي‌فرمايد: الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ؛[8] « كسانى كه مردم به ايشان گفتند: مردمان براى جنگ با شما گرد آمده‏اند. پس، از آن‌ها بترسيد. اما اين سخن‏ بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو حمايت‌گرى است.» اوائل انقلاب گروه‌هاي مختلفي از تمامی کشورهاي پيشرفته دنيا با هم توافق کردند که این انقلاب را نابود کنند. شرق و غرب برای رسیدن به این هدف متحد شدند. آن وقت صحبت از ايدئولوژي خاصی هم مطرح نبود و مارکسيست‌ها، ليبرال‌ها و سرمايه‌دارها همه و همه متفق  شده بودند تا این انقلاب نوپا را براندازند. تازه مردم در اين کشور تصمیم گرفته بودند که نظامی اسلامي ايجاد کند، اما تمام دنيا با آن مخالف بودند. کسانی که در دوران هشت سال دفاع مقدس از مسئولان جنگ بودند، مي‌دانند که دشمن چه حصري بر ما تحميل کرده بود و ما با چه مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کردیم. در آن دوران حتی سيم خاردار هم به ما نمي‌فروختند. در يک چنين موقعيتي بعضی افراد وحشت زده می‌شدند و حاضر به تسلیم در برابر دشمن بودند. اما قرآن مي‌فرمايد: وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛[9] «و بر خدا توکل کنید اگر مؤمن هستید.» اگر ايمان داريم باید بر خدا توکل کنيم. بيازماييم خودمان را تا بفهمیم ايمان داريم يا نداريم. نشانه ایمان این است که اگر گفتند همه پشت به پشت هم داده‌اند تا شما را نابود کنند، ایمانمان افزایش یابد و بر خدا توکل کنیم. یاران با ایمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مردم پابرهنه و فقير بودند که نه علمي، نه صنعتي و نه کشاورزي‌ای داشتند، اما گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيم‏؛[10] «خدا ما را بس است و نيكو حمايت‌گرى است. پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، از ميدان نبرد بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود، و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است.» نمونه بارز چنین کسانی را می‌توان در جنگ بدر دید. البته چنین افرادی در ميان اصحاب پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله زياد نبودند، ولي بالاخره چنین کسانی بودند، به خصوص در میان سابقين اول و آن زمانی که پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در نهايت سختي و فشار زندگي مي‌کرد؛ آن زمان که ایشان را از شهر بيرون کرده بودند و ایشان در شعب ابي‌طالب زندگي مي‌کرد و دشمنان اجازه نمی‌دادند که آب و غذا هم به راحتی به ایشان برسد. در چنين وضعیتی، بعضي مسلمانان با فقر و بدبختي همان جا زندگي کردند و دست از ايمان‌شان برنداشتند و در مقابل مشرکان تسليم نشدند (وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ). ما هم چنین وظيفه‌ای داریم و باید ایمان داشته باشیم که خدا مي‌خواهد ما را امتحان کند و ما بايد پايداري کنيم. به همین خاطر است که قرآن کریم می‌فرماید: وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛[11] «و بر خدا توکل کنید اگر مؤمن هستید.»

در مقابل کسانی بودند که وقتی به آن‌ها گفته می‌شد به جهاد بروید، می‌گفتند: حالا وقت کشاورزي است و بايد محصولمان را درو کنيم و اگر اکنون به جهاد برویم، محصول‌مان از بين مي‌رود. اجازه دهید مدتی دیگر که هوا بهتر می‌شود به جهاد برویم. اکنون هوا بسیار گرم است و ما طاقت نخواهیم آورد. اما قرآن در پاسخ آن‌ها فرمود: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛[12] «بگو: آتش جهنم سوزان‌تر است.» اگر کسی ایمان واقعی داشته باشد، وقتی خداوند متعال دستور رفتن به جهاد می‌دهد، توقف نمی‌کند و نمی‌گوید اکنون وقت جهاد نیست و باید محصولاتمان را برداشت کنیم. سراسر داستان زندگي پيغمبر پر است از این گونه داستان‌هايي که مي‌توان از آن‌ها الگو گرفت و فهمید چه کساني واقعا ايمان داشته‌اند و چه کساني فقط به زبان اظهار ایمان می‌کرده‌اند.

اطاعت رسول، نشانه دیگر ایمان واقعی

رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در روزهای پایان عمر خویش که در بستر افتاده بودند عده‌ای را برای جهاد تجهيز کردند و  اسامة بن زيد را به عنوان فرمانده لشکرشان مشخص کردند. اسامة بسیار جوان بود و عده‌ای از این فرمان رسول خدا سرپیچی کردند. این‌که چرا پیامبر او را به عنوان فرمانده معرفی کرد جای فکر دارد. سخن ما درباره اطاعت از دستور رسول خدا است. سخن در این است که آیا ايمان به رسول داریم یا نه؟ آيا اطاعت از پیامبر را همچون اطاعت از خدا واجب می‌دانیم، یا گاهی گمان می‌کنیم که ما بهتر از ایشان می‌فهمیم؟! اگر می‌خواهیم خداوند آن نور را به ما هم عطا کند، بايد پيغمبر را به عنوان پيغمبر بپذيريم و وقتي فرمان به پيش! می‌دهد باید به پيش رفت و وقتی فرمان ايست! می‌دهد باید ايستاد. چرا؟ چون این دستور خداست؛ وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يكُونَ لَهُمُ الْخِيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[13] «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و رسول او به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد.» وقتي خدا و پيغمبر تصميمي گرفتند، مؤمنان هيچ حق انتخاب ندارند. اگر کسی بگوید پس آزادي چه مي‌شود؟! پاسخ این است که دين با طرز تفکر روشنفکري متفاوت است. این دستور قرآن است. آیا ما مطيع خدا هستيم يا مطيع ديگران؟!

چنين دستوراتی در قرآن وجود دارد، اما متأسفانه ما چندان حوصله نداریم که درباره آن‌ها فکر کنيم. چه قدر اين آيات را خوانده‌ايد و چه قدر درباره آن‌ها فکر کرده‌ايد؟ جواب این سؤال را به خودتان بدهيد و لازم نیست به من پاسخ دهید. بنده اعتراف مي‌کنم بيش از 70سال است که با قرآن سر و کار داشته‌ام، اما درباره اين آيات کم فکر کرده‌ام.

مرحوم آقاي صدوقي و آقاي مطهري و برخی دیگر از نیروهای انقلاب به پاریس خدمت امام رفتند و از ایشان کسب تکلیف کردند. امام فرمود: برويد ايران و از جمهوري اسلامي تبلیغ کنيد. روز 22بهمن با وجود تمام تهديدات شاه و دستگاه وی مبنی بر کشتار مردم و راه انداختن حمام خون، امام فرمودند: به خیابان‌ها بريزيد! بعضي بزرگان اجازه گرفتند و خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا! این چه فرمانی است؟! در صورتی که مردم به خیابان‌ها بریزند، آیا مي‌دانيد شاه چه خواهد کرد؟ مي‌دانيد چه تصميمي گرفته‌اید؟ با این کار سيل خون در خيابان‌ها راه خواهد افتاد! امام در آن شرایط چه می‌توانست بگويد که آن بزرگوار قبول کند؟ ایشان می‌فرماید: اگر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه به شما بگويد اين کار را انجام بده، چه خواهی کرد؟ با شنیدن این سخنِ امام، ایشان ديگر سکوت می‌کند. اگر امام آن روز اين دستور را نداده بود، از اين انقلاب خبري نبود و این در حالی بود که هيچ کس با این تصمیم امام موافق نبود. این مصداقی از «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» است. امام با اين نور مي‌فهميد که در ميان جامعه چگونه بايد رفتار کند و چگونه جامعه را رهبري کند. شما هم اگر اين نور را داشته باشيد، می‌توانید دیگران را هدایت کنید، و گرنه شما هم مثل ديگران خواهید بود. اگر اتکاي به خدا و ارتباط با خدا نباشد، ما هم گروهی در کنار دیگر گروها خواهیم بود؛ یکی «الذين هادوا»، دیگری «النصاري»، سومی «المجوس» و ... خدا که با کسي صيغه اخوت نخوانده است. او از ما اطاعت و بندگی مي‌خواهد و این هم نه بدین جهت است که احتياج به بندگي و اطاعت ما دارد، بلکه کمال و خیر ما را در اين مسیر مي‌بيند.

اطاعت از جانشین رسول، نشانه دیگر ایمان واقعی

می‌دانیم که اکثريت قريب به اتفاق مسلمان‌ها مطيع پيغمبر بودند. ایشان می‌فرمود: نماز بخوانید و در پنج نوبت نماز جماعت شرکت کنید! و آن‌ها می‌گفتند: چشم! عمدتا هم نماز را در پنج نوبت می‌خواندند و مثل ما در سه وقت نمی‌خواندند. بعد از نماز مغرب به خانه می‌رفتند و پس از صرف شام‌ به مسجد برمي‌گشتند و نماز عشاء را مي‌خواندند. نماز ظهر و عصر را هم در دو نوبت اقامه می‌کردند. همچنين اگر حضرت می‌فرمود زکات بدهيد! عمدتا اطاعت می‌کردند و تعداد بسیار اندکی بودند که گاهي اعتراض می‌کردند و مثلا می‌گفتند آیا مي‌خواهي از ما جزيه بگيري؟! اما عموما زکات را پرداخت می‌کردند. این‌گونه دستورات مربوط به امور فردي بود و مشکل چندانی ايجاد نمي‌کرد. در چنین مواردی افراد مقدس هم فراوان پيدا مي‌شدند و مشغول تسبيح و تقديس، و ذکر و ورد می‌شدند. اما وقتی صحبت از جانشین پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌شد و این‌که بعد از ایشان از چه کسي باید اطاعت کرد، اعتراض‌ها شروع می‌شد. قرآن کریم در اين زمينه داستاني نقل کرده، مي‌فرمايد: عده‌ای از بني‌اسرائيل مورد هجوم دشمنان قرار گرفتند و خانه‌هايشان خراب شد و از شهر و ديارشان بيرون رانده شدند. بعد از این ماجرا نزد پیامبرشان آمدند و گفتند: ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛[14] «فرمانده‌ای براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم‏.» پیامبرشان گفت: اگر خدا براي شما فرمانده‌اي تعيين کند او را قبول خواهید کرد و در پای رکاب او خواهید جنگید، يا با او مخالفت می‌کنيد و به میدان پیکار نمی‌روید؟ گفتند: وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛[15] «گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم با آن‌كه ما از ديارمان و از نزد فرزندانمان بيرون رانده شده‏ايم؟» آن‌ها گفتند ما ديگر چيزي برای از دست دادن نداريم؛ خانه‌هايمان ويران شد و اموال‌مان به غارت رفت. با این وجود چرا با دشمن نجنگيم؟! به این ترتیب آن‌ها عهد بستند که با مشخص شدن فرمانده، با دشمن جهاد کنند. وَقَالََ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛ «و پيامبرشان به آنان گفت: در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است.» اما آن‌ها گفتند: أَنَّى يكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَينَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمال‏؛ «چگونه او بر ما پادشاه باشد، با آن‌كه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشى داده نشده است؟» پادوي گدا و گرسنه‌اي که نه پولي دارد و نه ثروتي چگونه می‌تواند فرمانده ما باشد. ما گفتيم فرمانده برای ما تعیین شود، اما نه هر کسي! آیا نباید به ایشان گفت: اگر شما از پیامبرتان خواستید که از طرف خدا شخصی را مشخص کند که او را اطاعت کنيد، این دخالت‌های بی‌جا چه معنایی دارد؟! اگر خودتان بهتر می‌دانستید که چه کسی برای این کار مناسب است، چرا از پیامبر درخواست کردید؟! و حال که او شخصی را مشخص کرده، چرا می‌گویید: أَنَّى يكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَينَا؟ آن‌ها گمان می‌کردند که شخص فقیر نمی‌تواند چنین مسئولیتی را به سرانجام برساند. چنان‌که امروزه نیز بعضی افراد گمان می‌کنند کسی که می‌خواند به قدرت برسد باید ثروت فراوانی داشته باشد و مؤسسات و بنگاه‌هاي تجاري و اقتصادي داخلی و خارجی‌اش او را در این راه یاری رسانند! اين‌ها اعتماد به خدا ندارند، بلکه اعتماد چنین افرادی به پول و ثروت و طرفداران و هم‌حزبی‌ها و چیزی‌هایی از این قبیل است و اگر فردی پیدا شود که با وجود فقیر بودن، توانایی لازم را، اعم از دانش، تعهد، مدیریت، قدرت رهبری و ... داشته باشد، برای او اهمیتی قائل نیستند.

جنگ‌های گذشته جنگ‌هايی تن به تن و با سلاح سرد بود و قوت بدن شرط يک فرمانده بود. ازاین‌رو پیامبرشان گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ؛[16] «در حقيقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و نيروى‏ بدن بر شما برترى بخشيده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد.» فرمانده‌ای که شما مي‌خواهيد باید اين دو شرط را داشته باشد، نه آن چیزی که شما می‌گویید. نظير این داستان کاری است که حضرت یوسف کرد؛ آن‌جا که گفت: اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ؛[17] «مرا بر خزانه‏هاى اين سرزمين بگمار.» در حقیقت ایشان از پادشاه مصر خواست که او را وزير دارايي کند و درباره شرایط لازم برای این کار گفت: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ؛[18] «من نگهبانى دانا هستم‏.» من مي‌دانم که چگونه بايد اموال را جمع و چگونه از آن‌ها نگهداري کنم تا از بين نروند.

توکل بر خدا، فرق جامعه ایمانی با جامعه کفر

براي هر کاري شرايطی خاص لازم است. داشتن پول و ثروت، از شرایط کاری که قرار بود طالوت انجام دهد نبود. این دیدگاه دنیاپرستان است که رهبران جامعه باید از ثروت‌مندان باشند. امروزه پشتوانه عمده قدرت‌هاي سیاسی و نظامی دنيا ثروت‌مندان هستند. پشتوانه دولتی مثل دولت آمريکا و هر دو حزب معروفشان، ثروتمندان هستند که عمدتا شرکت‌هاي نفتي‌ و کارخانه اسلحه‌سازي هستند. در این‌گونه حکومت‌ها، حرف اول را پول و زور می‌زنند و سیاست‌مدارانِ روی پرده همچون عروسک‌هاي خيمه‌شب‌بازي هستند و کار اصلی به دست پشت پرده نشینانِ ثروت‌مند است. آن‌ها هستند که هر طور بخواهند  آن‌ها را به این طرف و آن طرف مي‌چرخانند. آیا ما که مؤمن هستيم هم بايد همين طور باشيم؟! آیا ما هم برای رسیدن به قدرت و اداره جامعه باید سراغ صاحبان زر و زور برویم؟! در این صورت با ديگران چه فرقي خواهیم داشت؟! پس خدا در زندگی ما چه نقشی خواهد داشت؟! وقتی به کسانی که توکل بر خدا ندارند گفته می‌شود: خداوند تکلیفی برای ما تعيين کرده و از ما خواسته است که دین او را احیا کنیم و چيز ديگري از ما نخواسته است و او خود گفته که من به خوبی می‌دانم چگونه روزی خلق را برسانم و از شما نخواسته‌ام که روزي مردم را بدهيد، بلکه از شما خواسته‌ام ديني را که به واسطه پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به شما رسانده‌ام حفظ کنيد و بنابراین وظیفه ما این است که ارزش‌هاي انقلاب را حفظ کنيم؛ خداوند از ما نخواسته که حتما کشاورزي و صنعت را پيشرفت دهيم؛ این‌ها اموری است که خواسته همه مردم است و خودشان هم به خوبی آن‌ها را پی‌گیری می‌کنند و اگر شما مانع آن‌ها نشوید بهتر از شما آن‌ها را اداره خواهند کرد، در پاسخ خواهند گفت: اين حرف‌های افراد متحجر است و باید کنار گذاشته شود. دنيا دنياي علم است و تا اقتصاد درست نشود، هيچ کاري پيش نخواهد رفت؛ اگر اقتصاد درست شود همه امور اعم از اخلاق و غیره اصلاح خواهد شد. نمونه‌ای از دلایل این امر را هم می‌توان در میان افراد معتاد و فروشندگان مواد مخدر دید. اگر آمار گرفته شود معلوم می‌شود که غالبا معتادان و فروشندگان مواد مخدر از روي فقر به سراغ این کار رفته‌اند! بررسی کنید ببینید از میان معتادان چند نفر از روی فقر و چند نفر با وجود داشتن ثروت به مواد مخدر معتاد شده‌اند. خواهید دید که فقرا بسیار بیشترند و آن‌ها وقتی معتاد شدند به‌خاطر این‌که هزینه تهیه مواد مخدر را نداشتند به فروش مواد رو آورده‌اند. بنابراین اگر اقتصاد درست شود، سایر امور هم اصلاح خواهد شد. یعنی همان سخن مارکسيست‌ها درست است که گفتند اقتصاد زیر بنای همه امور است! اگر هم بگوییم: پس ارزش‌هاي ديني چه می‌شود؟ می‌گویند: اي بابا! حالا اگر چند تار موی خانمی بيرون باشد، نباید دلواپس شد! اين‌ها چندان مهم نيست و لازم نیست شما غصه آخرت مردم را بخوريد‍!

عجب! اين همه انبيای الهی آمدند و بر این نکته تأکید کردند که دنیا زودگذر است و اعتباری ندارد و حیات حقیقی حیات آخروی است، آن‌گاه شما می‌گویید: غصه آخرت مردم را نخورید؟! قرآن کریم می‌فرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَالْآخِرَةُ خَيرٌ وَأَبْقَى * إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى؛[19] بلکه شما زندگى دنيا را برمى‏گزينيد، با آن‌كه جهان‏ آخرت نيكوتر و پايدارتر است. قطعاً در صحيفه‏هاى گذشته اين معنى‏ هست.»‏ این توصیه‌ای است که خدای متعال می‌فرماید ما برای همه پيغمبران آن را نازل کردیم (إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى). همچنین می‌فرماید: وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون؛[20] «اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست، و زندگى حقيقى همانا سراى آخرت است، اگر مى‏دانستند.» اصلا پيغمبران براي معنويات‌ و ارزش‌ها آمدند. هدف آن‌ها این بود که دین را حفظ کنند. امور دنیا چیزی است که همه دغدغه آن را دارند و می‌توانند نسبت به آن آگاهی کسب کنند. اين‌که احتياج به پيغمبر ندارد. اگر خدای متعال به پیامبران حق حاکمیت داد، بدین خاطر بود که دين را به مردم آموزش دهد. بعد از پيغمبر هم این حق به امام معصوم داده شده است، گرچه مسلمان‌ها این امر را قبول نکردند. آن‌ها گفتند: علي جوان است و هنوز نمی‌تواند جامعه را اداره کند. باید بزرگترهاي تجربه‌دار سکان‌دار حکومت شوند و بعد از آن‌ها نوبت علي علیه‌السلام هم مي‌رسد! باید آدم‌هاي کاردان سر کار بيايند. این جا جایی است که از جوان‌ها کاری ساخته نیست. آن‌ها با همین استدلال که علي علیه‌السلام جوان و اهل شوخی است ایشان را کنار گذاشتند!

به راستی چه شد که عده‌ای عربِ فقیر با امکاناتی بسیار اندک تاج و تخت قيصر روم و خسرو ايران را تصاحب کردند؟ آیا خدا عوض شده است؟ آیا خدای آن‌ها استعفا داده و خدای ديگری جای او نشسته است؟ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛[21] «اگر مؤمن هستید باید بر خدا توکل کنید.» اگر مي‌خواهيد خدا شما را یاری کند، بايد بر او توکل‌ کنید و برای این مهم امتحان‌ می‌شوید تا مشخص شود که بر خدا توکل دارید یا بر اموری چون زور بازويتان، ثروت‌تان، تکنولوژي‌تان، به سازش با آمريکا و ...

مسئولان جامعه ایمانی، شبیه‌ترین افراد به رسول خدا

در درجه اول بايد پیامبر در رأس حکومت باشد و بعد از ایشان امام معصوم علیه‌السلام و بعد از امام، هر کسی که به امام معصوم شبيه‌تر است. وقتي امتی لياقت حکومت معصوم را نداشت و این نعمت از آن سلب شد، بايد بدل ایشان و کسي که از دیگران به امام شبيه‌تر است جای ایشان بنشیند. اگر پيغمبر پولدارتر از همه بود، بايد کسی که در این زمان از بقیه پولدارتر است در رأس قرار گیرد، و اگر پيغمبر با زد و بند و شيطنت مملکت را اداره مي‌کرد، باید کسي که حقه‌بازي را بهتر از دیگران می‌داند حاکم گردد! اما اگر با صداقت جامعه را مدیریت می‌کرد، ما نیز باید همان راه را ادامه دهیم؛ چنان‌که قرآن کریم به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي؛ [22] «بگو: اين است راه من، كه من و هر كس پيروى‏ام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏كنيم.»‏ ما راهمان اين است: خدا و بس. ما مردم را به بندگی خدا و اعتماد به او دعوت مي‌کنيم؛ ما مردم را به انجام دستورات خدا و فراموش نکردن آن دستورات فرامی‌خوانیم؛ ما از مردم می‌خواهیم که ارزش‌هاي دين را به زر و زور دنيا نفروشند که اگر خدای ناکرده چنین کنند بد معامله‌اي کرده‌اند. کساني هستند که گوششان بدهکار به این سخنان نيست و می‌گویند: ما گفتیم: آمنّا بالله، و شهادتين گفتيم، پس دیگر ما را رها کنید. اما پاسخ خداوند این است که صرفا با گفتن این کلام هرگز شما را رها نمی‌کنم و تا آخرین نفس بايد در معرض امتحان‌های من قرار گیرید. هدف از خلقت عالم دنیا همین امتحان است. نه تنها شما، بلکه خود پيغمبر هم باید مورد امتحان قرار گیرد. وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئًا قَلِيلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيرًا؛[23] « و اگر تو را استوار نمى‏داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى‏. در آن صورت، حتماً تو را دو برابر در زندگى و دو برابر پس از مرگ، عذاب‏ مى‏چشانيديم، آنگاه در برابر ما براى خود ياورى نمى‏يافتى.»‏ برخی از ثروت‌مندان طائف به پيغمبر پيشنهاد دادند که ما حاضریم با شما عهد و پیمان ببندیم و با هر کس که شما وارد جنگ شدید بجنگنیم و از شما حمایت کنیم. در مقابل تنها یک خواسته از شما داریم و آن هم این‌که از ما نخواه که در برابر خدا سجده کنیم، زیرا در شأن ما نيست که روي خاک بيفتيم. ما حاضریم اختیار جان خود را به دست شما دهیم، اما حاضر نیستیم به خاک بیافتیم! به نظر شما و همه عقلاي عالم، در مقابل اين پيشنهاد چه باید گفت؟ معمولا در چنین شرایطی می‌گویند: بهتر است به یک نحوی با آن‌ها کنار آمد. مثلا فعلا از آن‌ها باید خواست که نماز بدون سجده بخوانند تا از حمایت آن‌ها برخواردار شویم، بعد به‌تدریج و با کار فرهنگی به آن‌ها یاد دهیم که چرا باید سجده کرد و ... اما خدا مي‌فرمايد: نزديک بود اندکي تمايل به آن‌ها پيدا کني. اگر چنین می‌کردی در دنيا و آخرت تو را دو برابر عذاب مي‌کرديم و ديگر در مقابل ما کسي تو را ياري نمي‌کرد و ما خصم و دشمن تو مي‌شديم و هيچ کس نبود که تو را در مقابل ما کمک کند. خدا به رسول خود می‌فرماید: اگر چنین اجازه‌ای به آن‌ها می‌دادی ما دشمن تو می‌شدیم و کسی را هم پیدا نمی‌کردی که تو را در برابر ما یاری کند! این است حساب خدا! نمی‌توان خدا را فریب داد. اگر به خدا آری گفتيم، باید تا آخر آري بگوییم. در برابر او نمی‌توان چراغ راهنمای راست را زد و فرمان را به چپ گرداند. نمی‌شود يک روز با اين، و روز دیگر با کسی دیگر، و يک روز هم با خدا باشیم. نمی‌توان به خدا کلک زد. اگر کسی بخواهد خدا را فریب دهد، خداوند به‌گونه‌ای او را رسوا مي‌کند که در دنيا و آخرت ذليل شود؛ چنان ذلتی که هيچ دشمني نتواند آن چنان انسان را ذلیل کند. باید ترسید از روزی که خدا در مقام انتقام برآيد؛ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ؛[24] «به درستی که ما از مجرمان انتقام‌گیرنده هستیم.» ما بايد با خدا صادق باشیم. اگر کسی از اول ادعای دین‌داری نداشته باشد، خدا با او چنین معامله‌ای نخواهد کرد. این چنین کسانی به تعبیر قرآن إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ؛[25] «نیستند مگر مانند چهارپایان.» خدا هم از این‌گونه بندگان زياد دارد که تنها بخورند و بخوابند. به پيغمبر خود هم مي‌گويد: خيلي به زرق و برق زندگي کفار نگاه نکن. ما اين‌ها را به ایشان داديم تا آن‌ها را امتحان کنيم. مراقب باش که اين زرق و برق‌ها چشمت را نگيرد. وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛[26] «و هميشه خويش را با كمال شكيبايى به محبت آنان كه صبح و شام خداى خود را مى‏خوانند و رضاى او را مى‏طلبند وادار كن، و مبادا ديدگانت از آنان بگردد، از آن رو كه به زينت‌هاى دنيا مايل باشى، و هرگز از آن كه ما دل او را از ياد خود غافل كرده‏ايم و تابع هواى نفس خود شده و به تبهكارى پرداخته متابعت مكن.» و نیز در سوره طه می‌فرماید: وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىَ‏ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنهُْمْ زَهْرَةَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنهَُمْ فِيهِ  وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيرٌْ وَ أَبْقَى؛[27] «و چشم مدوز به زينت زندگى دنيا كه گروه‏هايى از آنان را به آن بهره‏مند ساخته‏ايم تا آنان را در آن بيازماييم. و روزىِ پروردگارت بهتر و ماندگارتر است.»‌ در حقیقت، اين امور اسباب فتنه و زحمت آن‌ها است و خداوند از رسول خود می‌خواهد که مبادا فریب این امور را بخوری! و به او دستور می‌دهد: وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛[28] «و چنان كه فرمان يافته‏اى پايدارى ورز!» ما باید بر آنچه خدا و رسول امر فرموده‌اند استقامت و پايداري کنیم و لازم نیست براي خدا از طرف خودمان دلسوزي کنيم. اگر به آن راهي که خداوند مشخص کرده وارد شویم، او خود به خوبی می‌داند که چگونه ما را یاری کند.

پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم مي‌دهيم عزت اسلام و مسلمين را روزافزون بفرما!

کساني را که در راه حفظ عزت اسلام و مسلمين تلاش مي‌کنند برقرار بدار!

سايه مقام معظم رهبري بر سر ما مستدام بدار!

توفيق شناختن اين نعمت و شکر اين نعمت را به همه ما عنايت فرما!

عاقبت امر ما را ختم به خير فرما!

و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.

 


[1] . حدید، 28.

[2] . بقره، 183.

[3] . نساء، 136.

[4] . حج، 17.

[5] . نساء، 136.

[6] . حدید، 28.

[7] . انعام، 122.

[8] . آل‌عمران، 173.

[9] . مائده، 23.

[10] . آل‌عمران، 173 و 174.

[11] . مائده، 23.

[12] . توبه، 81.

[13] . احزاب، 36.

[14] . بقره، 246.

[15] . همان.

[16] . همان، 247.

[17] . یوسف، 55.

[18] . همان.

[19] . أعلی، 16- 18.

[20] . عنکبوت، 64.

[21] . مائده، 23.

[22] . یوسف، 108.

[23] . اسراء، 74 و 75.

[24] . سجده، 22.

[25] . فرقان، 44.

[26] . کهف، 28.

[27] . طه، 131.

[28] . شوری، 15.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org