- سپيده سخن
- متن پيام ولى امر مسلمين به اجلاس هزاره اديان در مقرّ سازمان ملل
- بخش اول: سفر به آن سوى زمين
- بخش دوم: سفر به اسپانيا
- بخش سوم: سفر به مكزيك
- بخش چهارم: در سرزمين كوبا
- بخش پنجم: سفر به كلمبيا
- بخش ششم: در كشور برزيل
- بخش هفتم: سفر به شيلى
- بخش هشتم: در سرزمين آرژانتين
- سخن پايانى: بعد از سفر، در جمع طلاب امريكاى لاتين
- تصاوير سفر
بخش سوم
سفر به مكزيك
آشنايى با مكزيك
آشنايى با مكزيك(1)
مكزيك برگرفته از كلمه مكزيتلى، به معناى «خداى جنگ» (يكى از خدايانى كه ساكنان اين منطقه مىپرستند) است. ايالات متحده مكزيك در شمال امريكاى مركزى واقع شده و از شمال به ايالات متحده امريكا، از جنوب به گواتمالا و بليز، از شرق به خليج مكزيك و درياى كارائيب و از طرف غرب به اقيانوس كبير و خليج كاليفرنيا محدود مىشود. وسعت اين كشور 201/958/1 كيلومتر مربع است كه 691/908/1 كيلومتر مربع آن را خاك و 510/49 كيلومتر مربع آن را آب تشكيل مىدهد، و با چنين مساحتى سيزدهمين كشور پهناور جهان به شمار مىآيد. مكزيك حدود 143/10 كيلومتر ساحل دارد و در 326/3 كيلومتر با امريكا هم مرز است. نژادهاى سرخ با 30%، سفيد 9% و دو رگه سرخ و سفيد 60% اكثر جمعيت مكزيك راتشكيل مىدهند. جمعيت آن از 39 ميليون مرد و 41 ميليون زن تشكيل شده است و ميانگين رشد جمعيت 9/1 درصد (در دهه 90) است. زبان رسمى مردم مكزيك، اسپانيولى است و زبان انگليسى نيز در اين سرزمين رواج دارد. 8% جمعيت اين كشور به زبان محلى سرخپوستى سخن مىگويند.
در اين كشور آزادى مذهب وجود دارد؛ اما جدايى دين از سياست امرى الزامى است. رئيس جمهور نمىتواند از مقامات مذهبى باشد، يعنى كشيشها نمىتوانند نامزد رياست جمهورى شوند. 95% مردم مكزيك كاتوليك، 3% پروتستان، 1% يهودى و تنها
1. Mexico
1000 نفر تابع كليساى كاتوليك رم هستند. پوشيدن لباس كشيشى و انجام مراسم مذهبى در اجتماعات به صورت علنى غير قانونى است، و طبق قانون مزبور، حضور كشيشهاى خارجى در كشور ممنوع اعلام گرديده است. بر اساس همين محدوديتها و طبق اصل 130 قانون اساسى مكزيك، كشيشها از حق رأى در انتخابات عمومى و شركت در هر گونه فعاليت سياسى نيز محروم گرديدهاند. به رغم وجود محدوديتهاى قانونى، كليساى مكزيك طى سالهاى گذشته به طور غيرقانونى به فعاليتهاى خود ادامه داده و نزديك به 86 تا 96 در صد از مردم اين كشور را همچنان پايبند به اصول كاتوليك باقى نگه داشته است. امروزه اصلاحاتى در قانون اساسى خصوصا در اصل 130 صورت گرفته است.
عدم موافقت با بازگشت شاه مخلوع به مكزيك، رأى ممتنع اين كشور به قطعنامه تحريم اقتصادى امريكا عليه ايران، و همچنين اعتراض شديد مكزيك درباره مسدود كردن داراييهاى ايران از جانب امريكا، باعث توسعه و گسترش روابط مكزيك با ايران شد. در سال 1369 اولين سفير ايران در مكزيك و در همان سال سفير مكزيك در تركيه به عنوان سفير آكرديته(1) در جمهورى اسلامى ايران تعيين، و متعاقب آن نيز در سال 1371 به عنوان سفير مكزيك در ايران انتخاب گرديد.
دولت مكزيك در جنگ ايران و عراق به قطعنامه 598 شوراى امنيت رأى مثبت داد و خواستار اجراى كامل آن شد. شمار ايرانيان مقيم مكزيك بسيار اندك است كه بيشتر آنان به كار تجارت مشغولاند و بعضى نيز در دانشگاههاى اين كشور تحصيل مىكنند.
سفر به مكزيك
روز يكشنبه، 2/6/1376، مطابق با بيست و چهارم آگوست نود و هفت، سفر
1. «Accredited Ambassador» اگر دو كشور كه با يكديگر روابط سياسى دارند، سفير مبادله نكرده باشند، در اين صورت معمولاً سفير مقيم خود در يكى از كشورهاى نزديك را به عنوان «سفير آكرديته» نزد كشور ديگر معرفى مىكنند. اين سفير در واقع در دو كشور مأموريت خود را انجام مىدهد.
استاد به مكزيك آغاز شد. معظمله در فرودگاه از طرف سفير وقت ايران، جناب آقاى دكتر ديهيم، و اعضاى سفارت مورد استقبال قرار گرفتند.
اولين برنامه، گفتوگو با مهمترين كانال تلويزيونى بينالمللى امريكاى جنوبى به نام اكو(1) بود كه برنامههاى آن در كشورهاى كلمبيا، ونزوئلا، شيلى،آرژانتين، اروگوئه، پاراگوئه، بوليوى، برزيل، كوبا، كاستاريكا، هائيتى، نيكاراگوئه، پاناما و ديگر كشورهاى امريكاى مركزى و همچنين در امريكا و كانادا شنيده مىشود، حتى در قارههاى افريقا و اروپا هم شنونده دارد.
استاد به مدت يك ساعت با گزارشگران اين كانال مصاحبه كردند و درباره موضوعات مختلف فرهنگى، سياسى و اسلامى سخن گفتند. اين مصاحبه در روز يكشنبه 2/6/76 انجام شد و در شب دوشنبه از اخبار بينالمللى اكو پخش شد. تا ظهر روز دوشنبه نيز مكررا بخشهايى از آن از كانال تلويزيون اكو پخش گرديد، و بقيه مصاحبه كه بحث علمى بود، به صورت تحليل در برنامههاى آخر هفته پخش شد.
برنامه بعدى، مصاحبه ديگرى بود با كانال نوزده مكزيك كه يك كانال داخلى است. اين مصاحبه نيز همان شب در اخبار پخش شد.
روز دوشنبه سوم شهريور، استاد ميهمان نماينده پاپ و كاردينال شهر بودند. معمولاً كاردينال در هر شهرى نماينده رسمى پاپ است و بقيه روحانيون مسيحى، يا اسقفاند يا پدر روحانى خوانده مىشوند. در آن جلسه سفير جمهورى اسلامى ايران و نماينده يهوديان، بوداييها، هندوها، پروتستانها، كاتوليكها و شاخههاى مذهبى ديگر حضور داشتند. مسئله مهم و مشكل مشترك همه شركت كنندگان در اين جلسه آشتى و ارتباط بين سه راه رسيدن انسان به حقيقت و خداوند متعال يعنى راه عقل، وحى و عرفان بود. استاد ضمن
1. ECO
توضيحات مفصلى براى آنان، تبيين كردند كه جمع بين اين سه راه ميسر است و اين راه حل در حكمت متعاليه ملا صدرا بيان شده است.
اين جلسه بسيار وزين و پربار بود و سخنان و توضيحات و راه حلهاى استاد براى حاضران بسيار جالب بود. هنگامى كه استاد فرمودند كه ما براى مبارزه با بىدينى و بىاخلاقى در جهان احتياج به يك جريان فكرى، علمى و فلسفى داريم، آنان واقعا مانند تشنگانى كه به آب دست يافتهاند، به خوبى استقبال كردند. حتى يكى از كاردينالها گفت:
«دستهاى ما در مقابل تهاجم فرهنگى غرب بسته است و هيچ كارى نمىتوانيم بكنيم. ماهواره به درون خانههاى ما آمده و از هدايت زن و بچههاى خود هم عاجزيم چه رسد به جامعه مسيحيت. شما اگر مىتوانيد بياييد و كارى كنيد و انسانها را نجات دهيد».
نمايندگان اديان بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودند. در پايان جلسه هنگامى كه استاد دعا مىكردند، نماينده يهوديان به نشانه احترام كلاه خود را بر سر گذاشت و همگى احترام كردند و بر اين عقيده بودند كه اين مباحثه و گفتوگو بين اديان بايد ادامه يابد.
ساعت 12 روز دوشنبه سوم شهريور ماه استاد براى ايراد سخنرانى به دانشگاه ملى مكزيك رهسپار شدند. آيتاللّه مصباح در اين سخنرانى ابتدا به خاستگاه تكليف و انواع مسئوليتهاى انسان از منظر اسلام اشاره كردند و سپس به حقوق ديگر انسانها بر فرد پرداختند. نسبت جوامع با يكديگر، موضوع ديگرى بود كه از منظر جامعهشناسى و قرآن بررسى شد: دو ديدگاه عمده جامعهشناسى در اين باب، و راه ميانه قرآن كه امكان همگرايى جوامع را نيز منتفى نمىداند. استاد در همين زمينه به وجود قوانين مشتركى ميان همه جوامع اشاره كردند و با تشريح سنت عامِ آزمايش، آن را طريقى براى تعالى همه
جوامع خواندند. در پايان اين سخنرانى پرسشهايى در باب عدالت از سوى حاضران مطرح شد كه استاد به آنها پاسخ گفتند.(1)
شب سهشنبه 3/6/76 استاد در كالج مكزيك برنامه داشتند. اين كالج يكى از مهمترين مراكز علمى و فرهنگى مكزيك است، و مسئولان آن براى هر نوع همكارى علمى و فرهنگى اعلام آمادگى كردند. استاد در آنجا نيز در جمع اساتيد دانشگاهى درباره مسائل عرفانى سخن گفتند. ايشان پس از بيان معانى عرفان، به پيمان ميان مريد و مراد، جذبه و مجذوب، و مقام «فنا» و «وحدت» اشاره كردند. آيتاللّه مصباح، هدف نهايىِ اسلام را عرفان خواندند و پيامبران الهى را بهترين راهنمايانِ اين طريق دانستند. ايشان سپس با اشاره به منازل و مراحل سير و سلوك عرفانى، نقش كليدىِ عشق به خداوند و امدادهاى الهى را در اين طريق روشن ساختند. پاسخ به پرسشهاى حاضران در باب مسائل عرفانى نيز پايانبخش اين سخنرانى بود.(2)
ديدارى آسمانى
شايد بتوان نقطه اوج برنامههاى مكزيك را ديدار از مركز مقدس (باسيليكا گوادَلوپِه)(3)دانست كه روز سهشنبه چهارم شهريور مطابق با 26/8/1997 صورت گرفت. اين مركز كه در شهر مكزيكوسيتى، پايتخت مكزيك واقع است، بزرگترين مركز مقدس در قاره امريكاست، و همواره جمعيت زيادى از مؤمنان مسيحى در آنجا جمع مىشوند، و هميشه حداقل دو تا سه هزار نفر در آنجا حضور داشته، به سخنرانى كشيشها گوش مىدهند. مىگويند گاهى اوقات، جمعيت شركتكننده در مراسم به يكصد تا پانصد هزار نفر مىرسد.
ساعت 9 صبح، استاد با راهنمايى مسئولان محلى مقابل مركز مقدس (مثل محل ايراد خطبه نماز جمعه در كشورهاى اسلامى) و در برابر مؤمنان قرار گرفتند. روحانيون
1. تفصيل اين مباحث در ضميمه اول پايان همين بخش درج شده است.
2. مباحث مطرح شده در اين سخنرانى، به تفصيل در ضميمه شماره 2 آمده است.
3. Basilica Guadalupe
مركز اظهار مىداشتند كه تا به حال كسى به اينجا نيامده است، ولى به خاطر احترامى كه براى شما قايل هستيم شما را به اينجا آورديم.
استاد مصباح ضمن تشكر از اسقفها و حاضران در جلسه و نيز تشكر از دعوتِ به عمل آمده، درباره رسالتِ امروز پيروان اديان توحيدى و ضرورت مبارزه با استكبار جهانى سخن گفتند و بر ضرورت اتحادِ ميان پيروان اديان و قيام فرهنگى بر ضد دشمنان دين تأكيد ورزيدند، و سپس به پارهاى پرسشهاى حاضران پاسخ گفتند.(1)
در پايان جلسه، مسئول مركز گوادَلوپِه ضمن تشكر از حضور استاد مصباح و سفير جمهورى اسلامى ايران گفت:
متأسفانه قبل از اين جلسه ما طور ديگرى فكر مىكرديم، و درباره اسلام ذهنيتهاى باطل و غلطى داشتيم. واضح است كه ما غربيها معلومات و اطلاعات خود را از رسانههاى غربى مىگيريم و متأسفانه آنان حقايق و واقعيتهاى جوامع مسلمان را بيان نمىكنند. من از اينكه آن ذهنيت، امروز پاك شد متشكرم، و همين جا بايد اضافه كنم كه همين دورى و جدايى و جهل و ناآگاهى ما باعث سوء استفاده دشمنان دين و قضاوتهاى عجولانه و غير واقعى خود ما شده است. ما آمادگى داريم كه در سطوح عالى با شما همكارى كنيم و اين مركز و دانشگاه كاتوليك به روى شما باز است. من از استاد تقاضا مىكنم كتاب يادبود را امضا كرده، به يادگار، مطلبى بنويسند تا بعدا همراه ايشان به محل عبادت برويم و با مؤمنين ديدار داشته باشيم.
پس از آنكه استاد دفتر يادبود مركز را امضا فرمودند ديدارى از قسمتهاى مختلف مركز داشتند. سپس به دليل اصرار و تقاضاى دانشگاهيان براى ادامه مباحث روز گذشته، استاد بار ديگر به كالج مكزيك رفتند و در زمينه عرفان اسلامى توضيحاتى دادند. در اين جلسه عدهاى از اساتيد دانشگاه حضور داشتند كه درباره اسلام به تحقيق
1. متن سخنرانى و پرسش و پاسخ در ضميمه 3، در پايان همين بخش درج شده است.
مشغول بودند، و با علاقه زيادى درباره جنبههاى مختلف اسلام از استاد سؤال مىكردند. يكى از آنان كه مسيحى بود اظهار كرد:
به دليل اينكه در اينجا استاد مسلمان پيدا نمىشود ما به نمايندگى از شما اسلام را تبليغ مىكنيم!
ضميمهها
1
تكليف، مسئوليت، و استقامت از ديدگاه اسلام
(سخنرانى در دانشگاه ملى مكزيك: دوشنبه 3/6/76)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين وصلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين
با تشكر از فرصتى كه در اختيار بنده گذاشته شد، بحث را درباره تكليف و وظيفه با اين پرسش آغاز مىكنم كه از كجا انسان تكاليف و وظايفى دارد و بر اساس چه منطقى بايد تكاليف واجبى را انجام دهد؟ جواب ما از زبان اسلام اين است كه چون هستى انسان از خداى متعال است پس در برابر او تكليف دارد. كسانى كه با فلسفه حقوق آشنا هستند مىدانند كه يكى از مسائل مهم و در عين حال حل نشده در فلسفه حقوق اين است كه اساس حق و تكليف از كجاست؟
با اشارهاى كه كردم معلوم مىشود كه از ديدگاه اسلام اساس تكليف همان مملوكيت انسان در برابر خداى متعال است. اراده الهى بر اين است كه انسان مسير تكامل خويش را بپيمايد و در اين راه از وسايل لازم استفاده كند. با توجه به اين اساس در فلسفه حقوق، اساسا مسئوليت انسان در برابر خداى متعال است ولى اين امر متعلقاتى هم دارد.
از يك طرف، انسان مسئول است كه در برابر نعمتهاى خدا شكرگزارى كند. قرآن در اين باره مىفرمايد:إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً.(1) بر
1. «... و چيزى كه به آن علم ندارى دنبال مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد» اسراء17، 36.
اساس اين آيه نورانى، هر انسانى در قبال اندامهاى خودش هم مسئول است و وظيفه دارد كه ابزارهاى شناخت خود را در راه تحصيل علم يقينى به كار گيرد و هيچ راهى را و هيچ كارى را كوركورانه و بدون علم نپيمايد و انجام ندهد. مسئوليتِ ديگرِ انسان، در قبال ساير مخلوقات خداست. انسان نسبت به همه انسانها، و هر فردى نسبت به انسانهاى ديگر، مسئوليتهاى مختلفى دارد. البته بر اساس بينش اسلامى مسئوليت حقيقى در برابر خداست، ولى هر موجود ديگرى مورد اين مسئوليت است؛ يعنى خداست كه انسان را مسئول قرار داده و او نسبت به پدر و مادرش، نسبت به همسر و فرزندان، نسبت به همسايهها، نسبت به استاد و معلم، نسبت به همشهريان و در نهايت نسبت به همه انسانهاى ديگر مسئوليت دارد و به هر حال هيچ انسانى نيست كه نسبت به همه انسانهاى ديگر به نوعى مسئوليت نداشته باشد. دايره مسئوليت هر فردى نسبت به ساير انسانها تا آنجا گسترش مىيابد كه شامل انسانهاى آينده نيز مىشود و بر همين اساس است كه ما مكلف هستيم زمينه زندگى را براى آيندگان نيز فراهم كنيم، محيط زيست را با كارهاى حساب نشده خودمان ضايع نكنيم و منابع طبيعى را بىجهت به هدر ندهيم؛ زيرا آيندگان هم حق دارند كه از اين آب و خاك و از اين منابع طبيعى و زيرزمينى بهرهمند شوند.
نوع ديگر مسئوليت انسان در برابر ساير مخلوقات، غير از انسانهاست. از ديدگاه اسلامى، انسانها نسبت به حيواناتى كه در اطراف آنان زندگى مىكنند مسئوليتى دارند. همچنين نسبت به قطعات زمين و جنگلها و زمينهاى مزروعى و ساير موجودات طبيعى مسئوليت دارند كه آنها را حفظ كنند و بىجهت آنها را ضايع نسازند.
آنچه در ميان همه اين مسئوليتها مربوط به بحث ما مىشود مسئوليت انسان در برابر ساير انسانهاست. از ديدگاه اسلام شخص حق ندارد ادعا كند كه من
زندگى را با زحمت خودم اداره مىكنم و لذا نسبت به ديگران مسئوليتى ندارم. در همين زمينه است كه انسان حتى از دستاوردهاى كار و فعاليت خودش بايد سهمى را براى ديگران در نظر بگيرد. تعبير قرآن در اين زمينه اين است كه ساير انسانها در اموال شما حق دارند، مخصوصا انسانهايى كه به دلايلى نتوانستهاند بهره كافى از زندگى داشته باشند يا عوامل طبيعى موجب شده كه نقصى در وجودشان پديد بيايد، يا مرضى پيدا كنند، يا عوامل اجتماعى موجب شده است كه در زندگى محروم و مورد رنج و تعب قرار گيرند. به هر دليلى كه باشد، انسانهاى محروم نسبت به همه انسانهايى كه بهرهمند باشند، حق دارند كه از كمكهاى آنان بهرهور شوند. بر اساس اين تعاليم قرآن، ثروتمندانى كه بخشى از اموال خود را در اختيار محرومان قرار مىدهند حق ندارند منّتى بر آنان بگذارند؛ زيرا همه آنچه در اختيار ايشان است نعمتهاى خداست و آنچه را خدا به ايشان اجازه تصرف و استفاده داده است، براى ديگران هم حقى در آن اموال قرار داده است.
درباره جامعه از ديدگاه قرآن مسائل بسيار زيادى قابل طرح و بررسى است. از جمله مسائلى كه امروز در جامعهشناسى مطرح است و بايد از ديدگاه اسلامى هم جواب روشنى به آنها داده شود اين است كه آيا جوامع مختلف اساسا با هم تباين دارند و جهت مشتركى بين آنها وجود ندارد، يا اينكه تناسب و اشتراكى بين همه جوامع و فرهنگها وجود دارد؟ در اين زمينه هم نظرياتى در حد افراط و تفريط وجود دارد. بعضى از جامعهشناسان معتقدند هر جامعهاى يك واحد منحصر به فرد است كه با ساير جوامع اصلاً جهت اشتراك ذاتى ندارد. بنابراين هر جامعهاى شرايط و قوانين خاص خود را خواهد داشت و هيچ فرهنگى از يك جامعه به جامعه ديگرى قابل نقل و سرايت نيست و طبعا تلاش در جهت نزديك كردن فرهنگها و پروراندن فرهنگ رايج براى همه انسانها خيالى واهى است.
در مقابل، نظر ديگرى وجود دارد كه بنا بر آن، همه جوامع انسانى مصاديقى از
يك ماهيت هستند كه احكام كاملاً مشترك دارند؛ بنابراين اگر قوانينى در يك جامعه حاكم باشد، كاملاً قابل سرايت به جامعه ديگر خواهد بود. از ديدگاه اولى چنين نتيجه گرفته مىشود كه چون هر جامعهاى قوانين خاص خود را دارد پس ما نمىتوانيم براى جامعهشناسى قوانينى كلى قايل شويم و از اين جهت تصريح مىكنند كه جامعه شناسى فايده كلى ندارد. حداكثر اين است كه دو جامعه در امور عَرَضى با هم شباهتهايى داشته باشند، بنابراين تلاش كردن براى كشف قوانين جامعهشناسى تلاشى بيهوده است. مقتضاى نظريه دوم اين است كه همه جوامع بشرى داراى قوانين و قواعد مشترك هستند و هر قانونى كه در يك جامعه حاكم باشد مىتواند در ساير جوامع هم حاكم باشد.
طبعا سؤال مىشود كه آيا قرآن در اين زمينه نظريهاى دارد يا نه، و اگر دارد كدام است؟ نظريه قرآن نظريهاى معتدل و بين اين افراط و آن تفريط است. چنين نيست كه هر جامعهاى يك واحد منحصر به فرد و داراى قوانين خاص و غير قابل سرايت به جامعه ديگر باشد و متقابلاً چنان هم نيست كه تمام قوانينى كه بر جامعهاى حاكم باشد، به جوامع ديگر هم قابل سرايت باشد؛ ولى هيچ مانعى ندارد كه جوامع بر اثر نزديك شدن به يكديگر و تأثير و تأثر متقابل بر هم داراى جهات مشترك بيشترى شوند و در نهايت به سوى همگرايى بيشتر حركت كنند، و هيچ بعيد نيست كه بتوان دورانى را براى بشر پيشبينى كرد كه اصول فرهنگى مشتركى بر همه آنها حاكم شود.
در پايان بحث مايلم به بعضى از اصول مشتركى كه از ديدگاه قرآن بر جوامع حاكم است اشارهاى داشته باشم.
يكى از اين قوانين مشترك يا به تعبير ديگر، سنتهاى الهى كه بر جوامع مشترك انسانى حكومت مىكند، اين است كه در هر جامعهاى از آغاز تشكيل، تحولاتى رخ مىدهد كه زمينه رشد و تكامل آن جامعه را فراهم مىكند. اين تحولات با سختيها
و مشكلاتى همراه است كه در آغاز تشكيل يك جامعه پديد مىآيد. افراد و گروههاى جامعه بايد با اين مشكلات دست و پنجه نرم كنند و در اين جريان بر قدرت و قوت خود بيفزايند و اگر از اين قانون استفاده كردند و مشكلات را تحمل كردند به نتايج بسيار ارزشمندى دست خواهند يافت. اما اگر در مقابل اين مشكلات تسليم شدند و حاضر نشدند سختيها را تحمل كنند رو به زوال و نابودى مىروند. در اين زمينه به آيهاى از قرآن كريم اشاره مىكنم كه مىفرمايد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ.(1)
مفاد اين آيه شريفه اين است كه هر جامعهاى براى رسيدن به سعادت بايد حتما سختيها و مشكلاتى را تحمل كند. ما بايد از اين آموزشهاى قرآنى استفاده كنيم و بكوشيم همواره در مقابل مشكلات و سختيها مقاومت و پايمردى داشته باشيم. اگر مثل كودكان نازپرورده وقتى كه سختى پيش آمد از زير بار آن شانه خالى كنيم و از ميدان نبرد فرار كنيم، به زودى محكوم به زوال و نابودى خواهيم شد. تجربههاى تاريخى هم نشان داده است كه هر جامعهاى در مقابل سختيها و دشواريها مقاومت بيشترى داشته باشد به نتايج مطلوبترى نايل خواهد شد.
فرصت را نگه مىدارم تا اگر برادران و خواهران سؤالى در اين زمينه داشته باشند به قدر بضاعتم پاسخ دهم.
سؤال: از بيانات استاد ارجمند تشكر مىكنم. همانطور كه اشاره فرموديد قرآن هم اساس حيات جامعه را عدالت مىداند و هم اساس هستى را بر عدالت و سنجش كه هر دو را با تعبير ميزان ياد كرده استوار مىداند. در اين زمينه به اين آيه شريفه توجه بفرماييد كه مىفرمايد: وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلا تُخْسِرُوا المِيزانَ؛(2) يعنى خدا بناى آسمانها را بر سنجش قرار داده تا شما در زندگى خود از ميزان و سنجش حقيقى
1. «آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مىشويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پيشينيان شما آمد، بر [سرِ ]شما نيامده است» بقره2، 214.
2. «و وزن را به انصاف بر پا داريد و در سنجش مكاهيد» الرحمن55، 9.
تجاوز نكنيد و هميشه عظمت خدا را در نظر داشته باشيد. اميدوارم كه خداى متعال همه ما را بر اجراى صحيح عدالت راهنمايى كند و موفق بدارد. مىخواستم در اين زمينه توضيح بيشترى بفرماييد.
جواب: در اينجا لازم است به نكتهاى اشاره كنم و آن اينكه ارزشها و پذيرفتن اين ايدئالها و كمال مطلوبها هميشه با مقاومت انسانها همراه نيست. پذيرفتن ارزشهايى مثل عدالت و حقجويى گرايش فطرى همه انسانهاست. ما حتى اگر ببينيم كسى به حيوانى اذيت و ظلم مىكند ناراحت مىشويم. اما در مواردى اتفاق مىافتد كه خودمان نسبت به انسانهاى ديگر حتى نسبت به عزيزترين انسانها ستم مىكنيم. حذف اينگونه رفتارهاى ظالمانه از اجتماع با وضع يك قانون يا يك توصيه اخلاقى ممكن نيست. تنها چيزى كه مىتواند به رفتارهاى ظالمانه انسانها خاتمه دهد بالا رفتن سطح فرهنگ معنوى آنان همراه با نظارت جدى حكومت صالح است. بنابراين ما بايد سعى كنيم در مرحله اول پايبندى خود را به ارزشها بيشتر كنيم و در مرحله بعد بكوشيم ديگران را با اين ارزشها آشنا سازيم. اما آنچه در اين زمان خطر جدى تلقى مىشود شبهاتى است كه درباره اساس ارزشها مطرح مىشود و وجود اين ارزشها را زير سؤال مىبرد. شما مىدانيد كه در فلسفه اخلاق مكاتبى وجود دارد كه اساسا وجود ارزشهاى اصيل اخلاقى را انكار مىكند و ارزشهاى انسانى را تابع قراردادها و سليقههاى افراد و گروهها تلقى مىكند. در اينجا من اشاره به مكتب پوزيتيويسم اخلاقى و مكتبهاى شكگرايى مىكنم. آيا شما فكر مىكنيد كه با ايجاد اين شكوك و شبهات ديگر جايى براى مبارزه با فساد اخلاقى مىماند؟! بنابراين بر ما و دانشگاهيان است كه در باب قوانين اخلاقى بيشتر تعمق كنيم تا آنها را بر اساس عقلانىِ محكمى استوار سازيم و شبهاتى كه متوجه اصالت اخلاق مىشود با روشهاى عالمانه و محققانه پاسخ دهيم و در نتيجه از فروپاشى پايههاى نظام انسانى و اخلاقى جلوگيرى كنيم.
سؤال: آيا وحدت بشريت ممكن است؟
جواب: آنچه بنده در صدد بيان آن بودم اين است كه بر اساس بينش اسلامى امكان اين هست كه جوامع از نظر فرهنگى به هم نزديك شوند و تدريجا به سوى وحدت حركت كنند. براى تحقق اين هدف دو چيز لازم است: يكى تحقيق عالمانه و بحث بدون تعصب، و ديگرى صداقت و نيت پاك. اگر قانونگذاران جامعه بكوشند تا با استدلالهاى منطقى، افكار خود را به هم نزديك كنند طبعا مىتوانند قدمى در راه حل اختلافات بردارند؛ اما همه ما مىدانيم كه هميشه انسانها با نيت صادق در اين راه تلاش نمىكنند و در بسيارى از موارد هوسهاى شخصى و گروهى مانع اين است كه تلاش جدى در راه كشف حقيقت انجام گيرد.
سؤال: آيا اختلافات در ايران حل شده است و زنان با مردان مساوى هستند؟
جواب: همانطور كه مىدانيد جامعه ايران در اين مسير حركت مىكند كه احكام اسلامى را پياده كند و در اين زمينه هم فعاليتهاى زيادى انجام گرفته است تا همانطور كه خواست اسلام و قرآن است زن و مرد در كنار يكديگر در راه ترقى و تكامل خود قدم بردارند. اما همه ما مىدانيم كه تساوى، به معناى يكسان بودن در رفتارها نيست. اگر بين زن و مرد اختلافها و تفاوتهاى طبيعى وجود دارد، كاملاً قابل قبول است كه تفاوتها بر رفتارهاى اجتماعى آنها هم اثر مىگذارد؛ اما به هر حال بايد زن و مرد به حقوق عادلانه و منصفانه خودشان نايل شوند و از هر گونه ظلم و تعدى و تبعيضهاى ناروا جلوگيرى شود. شايد براى شما بد نباشد كه من احساس خودم را بر اساس شناختى كه از اسلام دارم نسبت به مرد و زن بيان كنم. من صادقانه به شما مىگويم كه دركى كه من از اسلام دارم اين است كه زن و مرد در جهت انسانى هيچ تفاوتى ندارند و ممكن است زنان هم از نظر رشد معنوى و هم از نظر رشد مادى و فعاليتهاى اجتماعى به جايى برسند كه بسيارى از مردان
توان رسيدن به آن را ندارند؛ اما در عين حال معتقدم كه بر اساس تقسيم كار، مرد و زن بايد مسئوليتهاى اجتماعى را طورى تقسيم كنند كه با شرايط طبيعى آنها متناسبتر باشد.
سؤال: درباره عدالت توضيح دهيد.
جواب: درباره مفهوم عدالت و نيز تعيين مصاديق آن اختلافات زيادى بين صاحبنظران وجود دارد و صدها كتاب كه از طرف متخصصان سطح بالا در اين زمينه نوشته شده است نشانگر اين اختلاف نظر است. بنابراين طبيعى است كه برداشتهاى انسانها از اين مسئله اساسى اجتماعى متفاوت باشد. برداشتى كه من از متون اسلام دارم اين است كه عدالت عبارت است از اينكه هر كس به حق خود برسد. در اينجاست كه ما از مفهوم منتقل به مصداق مىشويم و براى تعيين مصاديق دو راه وجود دارد: اول از راه عقل مشترك بين انسانها و مورد اتفاق همه عقلا، و در آنجا كه عقل انسانها نارسا باشد و در نتيجه بين عقلا اختلاف پديد آيد بايد از راه دوم يعنى وحى وارد شويم. در غير اين صورت، در موارد مشتبه اختلاف انسانها همچنان باقى خواهد ماند.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
2
عرفان اسلامى: معرفت، محبت، و تقرب به خداوند
(سخنرانى در كالج مكزيك: دوشنبه 3/6/76)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين وصلى اللّه على محمد وآله الطاهرين
خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق داد در جمع اساتيد محترم اين مركز دانشگاهى حضور يابم. موضوع بحث ما عرفان است كه هرچند بسيار ارزشمند و دلنشين است، سخن گفتن درباره آن كار مشكلى است. موضوع عرفان، تا آنجا كه ما اطلاع داريم، در همه اديان ابراهيمى و غير ابراهيمى وجود داشته و دارد و اين قبل از هر چيز بر گرايش فطرى انسان به خدا دلالت مىكند.
از آنجا كه قبل از ورود به هر بحثى توضيح و تحليل مفاهيم مربوط به آن لازم است چند لحظهاى را به توضيحى مختصر درباره عرفان اختصاص مىدهيم. عرفان يك معناى عام دارد كه عبارت است از نوعى گرايش انسان به ماوراى اين جهان طبيعت و انس با ماوراى طبيعت، و در نهايت، كشف حقايقى از غير راه استدلال و تجربه حسى. اما معنايى كه ما از عرفان اراده مىكنيم يك معناى اخصى است كه متناسب با فرهنگ اسلامى است. بنا بر اين تعريف، عرفان عبارت است از يك حركت انسانى به سوى خداى متعال و يافتن او در اعماق وجود و دل. از اين روى، رياضتهايى كه بعضى از پيروان اديانى مانند هندويسم و بوديسم و ديگران انجام مىدهند، و به نتايجى هم مىرسند، مشمول اين تعريف نمىشود؛ هرچند ما
معتقديم اساس همه اينها بر يك گرايش توحيدى بوده كه تدريجا بر اثر مرور زمان دچار تحريف شده است. مثلاً اوپانيشادها كه كتاب مذهبى هندوهاست پر از مضامين توحيدى است. در بعضى از موارد آن قدر مضامين عالى توحيدى ديده مىشود كه مشابه آن را جز در قرآن كريم در جايى ديگر سراغ نداريم، و اين مؤيد بزرگى براى اين نظريه است كه اساس همه اديان توحيد بوده و شرك به عنوان يك عامل انحرافى در اديان نفوذ پيدا كرده است.
به هر حال عرفان در مفهوم اسلامى شامل عناصر و مراحلى است: عنصر اول در عرفان اسلامى عبارت است از يك حركت باطنى كه اصطلاحا سير و سلوك ناميده مىشود. براى اينكه اين حركت به صورت منظم انجام گيرد، ارباب عرفان دستورهايى را براى مريدان خود ارائه مىدهند كه با عمل كردن به آن دستورها مىتوانند اين راه را طى كنند. براى اينكه سالكان تازهوارد اراده محكمى براى پيمودن اين راه داشته باشند و در طول راه از مسير منحرف نشوند معمولاً اساتيد عرفان از يك عامل روانشناختى استفاده مىكنند و آن عبارت است از عهد و پيمانى كه مريد با شيخ يا قطب يا هر معلم ديگرى كه در هر عرفانى مرسوم است، مىبندد كه از دستورهاى او صد در صد اطاعت كند. اين عهد و پيمان معمولاً با يك آداب و رسومى شروع مىشود كه اين فكر را در ذهن مريد به وجود مىآورد كه ارتباط روحى با استادش برقرار كرده و از نَفَس و اراده او استفاده مىكند. در صورتى كه سالك، اين مسير معين شده را به درستى طى كند، حالات روحى خاصىبرايش حاصل مىشود كه اين حالات گاهى به صورت حالت جذبه و شيفتگى به افراد دست مىدهد كه دست از زندگى مىكشند و نمىتوانند آرام و قرار بگيرند و به بيابانها و ديرها پناه مىبرند. چنين كسانى را اصطلاحا «مجذوب» مىنامند و نمونههايى در ميان همه عرفا دارند. در ميان عرفاى ايرانى هم عرفاى مجذوب زياد بودهاند، كه معروفترين آنان، صاحب رباعيات معروف، باباطاهر عريان
است. بر حسب ادعاى عارفان، شخص در نهايت سير به مقامى مىرسد كه گويى در مقابل خداى متعال هيچ وجودى از او باقى نمىماند و محو مىشود. البته اين حال مراتب مختلفى دارد و الفاظ و تقريرات مختلفى درباره آن به كار مىرود كه معروفتر از همه تعبير «وحدت» است. حتما شما هم تعبير وحدت وجود را به عنوان يك مفهوم عرفانى مىشناسيد و درباره آن مطالبى شنيدهايد. درباره اين واژه تفسيرهاى گوناگونى شده كه بعضى از آنها مسلما تفسيرهاى صحيح و مقبولى نيست. اين تعبيرات در فلسفههاى قديم سابقه داشته و در دوران جديد هم كسانى داراى اين تفكرات هستند.
بر خلاف فلاسفه مشاء، فلاسفه رواقى يونان هم گرايشى به وحدت وجود داشتهاند و يك نوع اعمال خاصى براى رسيدن به آن انجام مىدادهاند. در عصرهاى متأخر هم باز در بين فيلسوفان اروپايى عدهاى گرايش به اين معنا داشتهاند كه «اسپينوزا» نمونهاى از آنان است. اما اگر نگاهى به فلسفههاى هندويسم و بوديسم بيفكنيم، رواج اين مفهوم را مشاهده خواهيم كرد.
حال اين سؤال مطرح است كه ديدگاه اسلام درباره عرفان و مفاهيمى از قبيل سير و سلوك، شهود قلبى، وحدت وجود و مفاهيمى از اين قبيل چيست؟ طبيعى است كه تحقيق درباره اين مفاهيم در اين فرصت كوتاه مخصوصا با وقت محدودى كه بنده دارم و نصف وقت براى ترجمه گرفته مىشود، طبعا ميسّر نخواهد بود، ولى سعى مىكنم جملات كوتاهى را كه حتىالمقدور روشنگر باشد ارائه دهم. اجمالاً اينكه يك گرايش فطرى در نهاد انسان وجود دارد كه او را به سوى خداى متعال و رسيدن به مقام قرب او مىكشاند و جذب مىكند. اين گرايش مورد تصديق اسلام و متون اسلامى است، اما از آنجا كه اين استعداد خودشكوفا نيست بلكه در شرايط خاصى ممكن است شكوفا شود و احتياج به تربيت دارد، اهتمام انبيا اين بوده كه اين استعداد را در بشر شكوفا كنند و از راههاى مختلف
تربيتى اين عشق را در او به وجود بياورند. در يك جمله مىشود گفت نهايىترين هدف اسلام ـ مانند ساير اديان بزرگ ـ اين بوده است كه بشر را به عرفان واقعى برساند. پس آنچه ما به منزله يك قاعده اصلى در عرفان اسلامى معتبر مىدانيم اين است كه گرايش فطرى انسان به سوى خداست.
مسئله ديگر، پيمودن اين راه بسيار پيچيده و پر پيچ و خم و طولانى است؛ راهى كه تمام عمر انسان را در بر مىگيرد. بنابراين بايد برنامه دقيقى براى پيمودن اين راه در نظر گرفته شود. عرفان و قرب به خدا هوسى نيست كه با حركاتى حاصل شود يا با خواندن كتابى، يا سرودن شعرى، يا دست افشاندن و پاى كوبيدن به دست آيد. رسيدن به هدف والاى عرفان از سفر به كره مريخ يا خواندن خطوط ميخى و يا ساير چيزهايى كه بشر با صرف عمر طولانى خود كشف كرده است كمتر نيست. اين راهى است پر پيچ و خم و بنا به تعبير يكى از بزرگان عرفان، مانند ساييدن صخرهاى با مژگان چشم است. هر مطلوب نفيس و ارزندهاى مدعيان كاذب هم خواهد داشت. وقتى طالب برليان يا مرواريد يا فلز گرانقيمتى فراوان باشد آن وقت است كه در بازار، اجناس بدلى هم زياد خواهد شد. به هر حال براى پيمودن اين راه و رسيدن به آن مقام بسيار والا، همتى بلند و عزمى راسخ ضرورى است. اگر بپذيريم كه انبيا آمدهاند تا راه سعادت دنيا و آخرت را به بشر بياموزند بايد نتيجه بگيريم كه آنان بهترين راه رسيدن به عرفان را معرفى كردهاند؛ و آيا ممكن است خدايى كه از فرط رحمتش اين همه پيغمبران را براى هدايت انسانها فرستاده است، راه رسيدن به خودش را از آنها مضايقه كرده باشد؟!
همه ما مىدانيم كه حتى عمل كردن به ظواهر دستورهاى انبيا، كه شريعت ناميده مىشود، كارى سخت است. شايد افراد كمى را بتوان يافت كه كاملاً به آن دستورها عمل كنند. شما هم توجه داريد كه در ميان مسيحيان نيز كسانى كه به همه دستورهاى حضرت مسيح علیه السلام عمل كنند، كم هستند. شايد بتوان از اينجا
حدس زد كه در پيروان ساير اديان هم چنين وضعى وجود داشته باشد، مثلاً در ميان مسلمانان اولين تكليف واجب اين است كه روزى پنج مرتبه نماز بخوانند كه يكى از آنها قبل از طلوع آفتاب است. براى انجام دادن يك نماز دو ركعتى كافى است كه دو الى سه دقيقه وقت صرف شود، ولى در همين دو ـ سه دقيقه توجه انسان به جهات مختلف جلب مىشود. شخص عارف بايد از همين جا شروع كند كه وقتى نماز مىخواند سعى كند تمام توجهش را در نماز متمركز كند و اين قدم اول است. شما از همين جا مىتوانيد حدس بزنيد كه يك عمر زندگى عارفانه چه همت بلند و چه عزم راسخ و چه تلاش خستگىناپذيرى مىطلبد.
عارف بايد در همه لحظهها تمام حركات ظاهرى و باطنى خود را براى خدا انجام دهد: چشمش را كنترل كند؛ به آن چيز كه مَرضى خدا نيست نگاه نكند؛ گوشش را كنترل كند تا چيزهايى را كه مرضى خدا نيست نشنود؛ زبان و ساير اندامهاى بدن را نيز بايد به همين ترتيب كنترل كند. ولى كار در همين جا تمام نمىشود؛ بلكه بايد توجهات قلبى خود را هم كنترل كند: در دلش نسبت به بندگان خدا دشمنى و كينه نداشته باشد؛ نسبت به رفتار ديگران بدگمان نباشد و هزاران رموز ديگر، كه بايد در اين مسير رعايت كند. با اين بيان شايد برخى شنوندگان فكر كنند كه اين راهى است ناپيمودنى كه عملاً امكان پيمايش نخواهد داشت. ولى درجواب بايد گفت كه يك چيز همه اين مشكلات را آسان مىكند و آن عشق به خداست. شما مىتوانيد در زندگى خود بيازماييد كه اگر به كسى علاقه داشته باشيد چه فداكاريهايى براى او انجام مىدهيد. انسان سختيها، بىخوابيها، گرسنگيها، تشنگيها، و هزاران مشكل ديگر را براى يك لحظه ديدار محبوبش تحمل مىكند، و اين تازه محبوبى است كه معلوم نيست تا چه حد به او وفادار باشد. اما اگر دل انسان با محبت خدا آشنا شود، كسى كه جمال او و كمال او بىنهايت و بىحد و حصر است، كسى كه نهايت رحمت و محبت و فضل و عطوفت را به بندگانش
دارد، و همه چيز در يد قدرت اوست، مىتوانيد حدس بزنيد كه اين عشق چه كيميايى است و چه آثار عجيبى مىتواند در زندگى انسان به بار آورد؟!
ذهن ما در مقام مقايسه از مفاهيم رياضى بهتر مىتواند استفاده كند. مثلاً اگر بخواهيم بگوييم از دو نوع گل، يكى چقدر زيباتر از ديگرى است، مىتوانيم بگوييم مثلاً دو برابر، سه برابر، يا ده برابر زيباتر است، اما اگر ما خواستيم همه جمالهاى عالم را با جمال الهى مقايسه كنيم بايد بگوييم هر جمالى كه از ابتداى جهان وجود داشته و تا پايان جهان تحقق پيدا كند، كمال و جمال او محدود خواهد بود، اما جمال الهى بىنهايت و بىحد و حصر است. سمبل مهر و عطوفت، مهر مادرى است. اگر ما همه مادرانى كه در عالم وجود داشتهاند و وجود پيدا مىكنند، عطوفتهايشان را روى هم بگذاريم نامحدود نخواهد بود؛ اما عطوفت و محبت خدا بىنهايت است و شما مىدانيد كه عدد متناهى هر قدر بزرگ باشد با نامتناهى هيچ نسبتى ندارد. پس اگر در عالم هر چيز دوستداشتنى وجود داشته باشد ارزش دوستى آن محدود است، اما ارزش دوستى خدا نامحدود است. البته ذهن ما از اينكه بتواند شىء نامحدود را درست تصور كند قاصر است. اما خداى متعال باز از لطف و شدت عطوفت خودش بيانات تمثيلى براى آشنا كردن ذهن ما، به ما ارائه كرده است. دوست دارم در اين رابطه حديثى را كه از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده، بازگو كنم. در اين حديث آمده است كه خداى متعال مىفرمايد كسانى كه به من پشت كرده و مرا فراموش مىكنند، اگر بدانند كه من چقدر مشتاق آنها هستم از فرط حيرت و تعجب جان مىسپارند.(1)
در جاى ديگرى براى اينكه بندگانش را تشويق كند تا به او توجه داشته باشند مىفرمايد:
شادى من از توبه گناهكار مانند شادى مسافرى است كه در بيابانى، زاد و
1. لَوْ عَلِمَ الْمُدبِروُنَ أنى كَيْفَ انْتِظارِى إِلَيْهِمْ لَمَاتُوا شَوْقا. ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، المراقبات فى أعمال السّنة، ص 6.
توشهاش را گم كرده باشد و از فرط يأس و نااميدى تن به مرگ داده، روى زمين دراز كشيده، دستش را زير سرش گذاشته، و آماده مردن شود؛ اما ناگهان چشم باز كند و ببيند زاد و توشهاش جلو او آماده است. اين شخص چقدر خوشحال مىشود؟ كسى كه گناهش را ترك كند و توبه كند، من از آمدنش بيش از چنين كسى كه از يافتن زاد و توشهاش شاد شده خوشحال مىشوم!
حاصل اينكه آنچه مشكلات راه عرفان را آسان مىكند، عشق و محبت به خداست. اگر ما خدا را شناختيم و به او عشق ورزيديم تحمل همه مشكلات در اين راه براى ما آسان خواهد شد. كسى كه در دل محبتى داشته باشد انرژى او براى كار و فعاليت چندين برابر مىشود، و بالاتر اينكه از تحمل سختيها خسته نمىشود بلكه لذت هم مىبرد.
مطلب ديگرى كه براى سالكان اين راه اميدبخش است، اينكه خداى متعال ضمانت فرموده كه هر كس يك قدم به سوى من بيايد ده قدم به او نزديك مىشوم؛(1) و اين از الطافى است كه در آغاز حركت نصيب سالك مىشود، ولى بعدها آنقدر رحمت الهى بر او ريزش مىكند كه قابل توصيف نيست. در مراحل متوسط، سالك چنين احساس مىكند كه گويا در دستان معشوقش قرار دارد و هر حركت بدنى و فكرى او از جانب محبوب جهت مىيابد. در اين باره آمده است: فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الذّى يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها.(2)
وقتى عاشقى از خدمت كردن به معشوقش لذت ببرد، و وقتى ببيند معشوق است كه كارهاى او را انجام مىدهد، چه احساس سرور و بهجت و نشاطى به او دست مىدهد!
1. در حديثى قدسى آمده است: من تقرّب إلىّ شبرا تقرّبتُ إليه ذراعا، ومن تقرّب الىّ ذراعا تقرّبت اليه باعا، ومن أتانى مشيا أتيتُه هرولةً حسين بن محمّد تقى نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، باب 7، ص 298.
2. ابى جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى، الكافى، ج 2، ص 352، روايت 7.
عنصر سوم همان چيزى است كه در نهايت سير براى انسان حاصل مىشود و عرفا از آن به «وحدت» تعبير مىكنند. از لفظ وحدت گاهى معناهاى ساده و مبتذلى تصور مىشود كه نه با اسلام و اديان الهى وفق مىدهد و نه با مقام شامخ عارفان. اما حقيقت اين مقام بالاتر از آن است كه با تعبيراتى متناسب فكر كوتاه ما قابل تبيين باشد. براى آنچه در حد فهم گوينده مىگنجد ـ و بسيار فهم كوتاهى خواهد بود ـ مىتوانم يك بيان مختصرى ارائه دهم. اگر كسى مزه محبت خالص و عشق پاك را چشيده باشد مىداند كه خواسته عاشق جز نزديكى كامل به محبوب و فانى شدن در او نيست. وقتى انسانى به يك انسان ديگر علاقه دارد، ممكن است بدنش به بدن او نزديك باشد؛ وقتى كه به او نزديك شد دوست دارد او را در آغوش خود بفشارد، اگر از او سؤال شود كه نهايتا از معشوقت چه مىخواهى، جوابى نخواهد داشت جز اينكه «مىخواهم با او يكى باشم و در او فانى شوم». البته اين صحبتها ربطى به هوسهاى كودكانه و محبتهاى ناشى از شهوات حيوانى ندارد؛ اينها مربوط به يك عشق پاك انسانى و مقدس است و طبعا كسانى مىتوانند شمهاى از اين حقيقت را دريابند كه، هرچند براى لحظهاى، از چنين محبت پاكى برخوردار شده باشند. البته اين مثالى كه زدم بسيار مثال ناقصى است كه بين دو موجود جسمانى تصور مىشود، اما فانى شدن در مقابل عظمت بىنهايت الهى بسيار والاتر است. اجمالاً مىتوانيم بگوييم كه بالاترين مقام عرفان به تعبير قرآنى، مقامى است كه نهايت قرب و نزديكى به خداوند در آن حاصل مىشود: إِنَّ الْمُتَّقِينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.(1)
در اينجا خوب است كلامى از همسر فرعون كه در لسان قرآن سمبلى براى مردان و زنان شريف معرفى شده است نقل كنم. همانطور كه مىدانيد، قرآن كريم براى مردان و زنان مؤمن دو نمونه و سمبل معرفى كرده است: يكى همسر
1. «در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها در قرارگاه صدق، نزد صاحب اختيارى توانايند» قمر54، 54 و 55.
فرعون و ديگرى حضرت مريم عليهاالسلام. همسر فرعون در مقابل فرعون مقاومت كرد و زير شكنجههاى او جان سپرد. هنگامى كه وى زير شكنجههاى فرعون بود اين سرود را بر لب داشت:
رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الجَنَّةِ.(1)
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا اشاره كنم اين است كه براى رسيدن به چنين مقامى، كه در زبان قرآن به نام مقام قرب ناميده مىشود و در لسان عرفا به نام مقام وحدت است، چه راهى را بايد در پيش بگيريم؟ طبعا من اگر برنامه كاملى را نيز در اين زمينه بدانم در اين چند لحظه نمىتوانم آن را ارائه دهم.
اگر شما به كسى علاقه داشته باشيد و او از شما چيزى بخواهد، آيا ممكن است از او مضايقه كنيد؟ آيا ممكن است كسى كه ادعاى عشق مىكند از اطاعت دستورهاى معشوقش سرپيچى كند؟ بنابراين اولين قدم براى پيمودن راه وصول به خداى متعال اطاعت از دستورهاى او است. كسى كه محبت داشته باشد همواره به ياد محبوبش مىباشد و از اين ياد لذت مىبرد. ما تمرين مىكنيم كه همواره به ياد خدا باشيم و از اين ياد لذت ببريم؛ تمرين مىكنيم تا هنگامى كه از خواب بيدار مىشويم اولين توجه ما به خدا باشد؛ و هنگامى كه در بستر مىخوابيم آخرين چيزى كه به او توجه داريم خدا باشد؛ و هميشه در دل احساس خضوع و خشوع در مقابل خداى متعال داشته باشيم. همه بندگان خدا و همه موجودات عالم را از آن جهت كه انتساب به خداوند دارند دوست داريم، و براى اينكه اين دوستى تكامل پيدا كند مىكوشيم هر خدمتى كه از دستمان بر مىآيد براى بندگان خدا انجام دهيم. ما هر كس با خدا آشناتر است و بيشتر او را دوست دارد، بيشتر دوست مىداريم. براى نمونه، به انبياى الهى، از جمله حضرت عيسى علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله، عشق مىورزيم براى اينكه كسى كه به ديگرى محبت داشته باشد
1. «پروردگارا! پيش خودت در بهشت خانهاى برايم بساز» تحريم66، 11.
همه متعلقات او را هم دوست خواهد داشت. در يك كلمه، به جاى دلخواه، خداخواه را قرار بدهيم، يعنى به جاى اينكه در هر كارى ببينيم دلمان چه مىخواهد، ببينيم خدا چه مىخواهد، و همان را انجام دهيم. به علاوه، تنها به پيكره كار اكتفا نكنيم، بلكه كارها را فقط به خاطر دوستى خدا انجام دهيم و در آنها اميد و انتظار مزد و پاداشى هم نداشته باشيم. البته خدايى كه در اين جهان بدون انجام هيچ كارى، ما را غرق در نعمتهاى خودش كرده است، هيچ گاه ما را از رحمت خود محروم نخواهد كرد، و هر قدر كه به او نزديك شويم محبت او و رضاى او به ما بيشتر خواهد شد.
كسى كه بهرهاى از عرفان برده باشد اولاً براى خودش چيزى قايل نيست تا بگويد «من كارى را انجام دادهام» يا «چيزى مال من بوده است». عارف وقتى موفق به يك كار خيرى شود، اين توفيقش را نيز نعمت خدا مىداند كه به شكر ديگرى احتياج خواهد داشت. اما اگر فرض كنيم ما واقعا از خود چيزى مىداشتيم، آيا در مقام محبت صحيح بود كه انسان براى محبوبش كارى انجام دهد و در عين حال از او انتظار مزد داشته باشد؟! چقدر زشت است كه محبى ادعاى عشق كند و براى محبوبش قدم كوتاهى بردارد و سپس دستش را دراز كند تا مزد بگيرد! مخصوصا كسى كه از خودش هيچ ندارد و هر چه دارد مال محبوب اوست. سخن كه به عشق مىكشد، به تعبير يكى از شاعران ما، كار به دور و تسلسل مىانجامد(1) و اين سخن را پايان نيست، اما من به خود اجازه نمىدهم كه بيش از اين وقت شما را بگيرم، و از خداوند مىخواهم كه دلهاى ما را لايق محبت و معرفت خود سازد، و آنچه مانع رسيدن ما به مقام قرب او مىشود ـ كه عمدتا خودخواهيها، دشمنيها، كينهتوزيها، و بتپرستيهاست ـ از ما بگيرد.
1. اشاره به شعر خواجه حافظ: «دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش».
بار ديگر از عزيزانى كه در فراهم كردن اين جلسه نورانى زحمت كشيدند و شما عزيزانى كه حضور پيدا كرديد و عرايض مرا تحمل كرديد تشكر مىكنم و براى همه شما سعادت اين دنيا و نيز جهان ابدى را از خداى متعال مسئلت دارم.
والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته
در ادامه يكى از حاضران در تشكر از استاد گفت:
ما از شما به خاطر سخنان زيبايتان سپاسگزاريم و دعا مىكنيم كه خدا به همه ما اين فضايل و بيشتر از اينها را مرحمت كند. سپس حضرت آيتاللّه مصباح به سؤالات حاضران پاسخ دادند كه مشروح آن از اين قرار است.
سؤال: راه صحيح كدام است؟
جواب: همان طور كه مىدانيد ما در امور زندگى خود در عين حال كه طالب سعادت و خوشى هستيم، احيانا مرتكب اشتباهاتى مىشويم كه ما را از هدف دور مىكند، و در راه رسيدن به اين هدفى هم كه بسيار ارزندهتر از زندگى دنياست ممكن است اشتباهاتى پيش آيد و كسانى از رسيدن به مقصد باز بمانند. ما اگر در زندگى مادى و دنيايى اشتباهى كنيم ممكن است بر اثر تجربه به اشتباه خود پى ببريم، ولى موفقيت و شكست، درست يا اشتباه رفتن در مسير قرب به خداوند و زندگى معنوى، در اين جهان معلوم نمىشود، و اصولاً قابل تجربه نيست. به همين دليل بسيارى از كسانى كه در اين راه قدم مىگذارند و مرتكب اشتباه مىشوند خودشان نمىتوانند به اشكالات خود پى ببرند. در يك جمله مىتوانيم بگوييم آن راهى صحيح است كه پيغمبران خدا از طرف خدا در برابر ديدگان بشر گذاشتهاند، و طبعا راههايى كه انسانهاى ناآشنا با مقصد و راه به دست خود اختراع مىكنند ضمانتى براى صحت نخواهد داشت.
سؤال: درباره تصوف مختصرى توضيح دهيد.
جواب: براى واژه صوفى هم مثل واژه عرفان معانى مختلفى ذكر كردهاند و طبعا اين موضوع بر حسب هر تعريفى حكم خاصى خواهد داشت. در عرف بسيارى از مردم، عرفان و تصوف دقيقا به يك معنا به كار مىرود و طبعا همه آنچه درباره عرفان گفتيم درباره تصوف هم جارى خواهد شد. اما در عرف بسيارى از صاحبنظران، عرفان به تصوف صحيح اطلاق مىشود؛ زيرا براى تصوف راههاى انحرافى هم تصور مىشود. طبعا اين معنا وسيعتر است و هم شامل عرفان صحيح و هم شامل عرفانهاى انحرافى مىشود.
سؤال: راه درست عرفان را چگونه بپيماييم؟
جواب: اين سؤال بجايى است، اما جوابش در اين زمان كوتاه ميسر نيست. اگر ما واقعا طالب راه صحيح عرفان هستيم دست كم بايد آنچه را مورد قبول همه انبيا بوده است عمل كنيم، و همراه با اين سير عملى سعى كنيم كه در ميان راههاى موجود بهترين را كه دلايل محكمترى داشته باشد برگزينيم.
سؤال: اگر در اين راه اشتباه كرديم چه كنيم؟
جواب: به طور كلى هر اشتباهى كه منشأ آن از قصور باشد يعنى عمدى نباشد، قابل جبران و بخشش است، و بعد كه ما اين راه را دقيقتر شناختيم، مىتوانيم اشتباهات گذشته خود را جبران كنيم، ولى براى جلوگيرى از ضايع شدن عمر و هدر رفتن نيروها بايد در آغاز كار دقت كافى در تشخيص هدف و راه و انتخاب راهنما مبذول داريم.
3
نهضت فكرى و اخلاقى؛ وظيفه مشترك اديان توحيدى
(سخنرانى در باسيليكا گوادَلوپِه: سه شنبه 4/6/76)
پيامبران الهى براى زنده كردن ياد خداوند در دل بشر و شناساندن توحيد صدمات فراوانى ديدند و شكنجههاى بسيارى كشيدند. برخى از آنان از شهرهاى خود اخراج شدند و شمارى مورد تعقيب و شكنجه قرار گرفتند. در زمانهاى گذشته، انسانها مخالف انبيا بودند، ولى امروزه افراد بشر مخالف انبيا نيستند بلكه قدرت استكبار جهانى است كه با خداوند متعال و راه انبيا و كتابهاى مقدس مخالفت دارد. از اين روى، لازم است به دوران روياروييها و دشمنيهاى سابق ميان مسيحيت و اسلام خاتمه دهيم؛ روياروييهايى كه به نفع «دين و دينداران» نبوده است.
ما بايد بتوانيم در كنار يكديگر با دشمن مشترك مبارزه كنيم؛ دشمنى كه با استفاده از تكنولوژى پيشرفته دنيا را به صورت دهكده جهانى در آورده است و مىخواهد به نفع خود در اختيار بگيرد، و متأسفانه اين سيستم شركآلود تا حدى موفق بوده و يك جريان الحاد و بىدينى سيستماتيك ايجاد كرده است.
آنان در باطل خود متحد و متفقاند و ما در حق متفرّق هستيم، و شما هم به اين موضوع واقفيد. لذا مؤمنان به خداوند متعال هم بايد احساس مسئوليت كنند و اختلافات را كنار گذاشته، عليه دشمن مشترك كه استكبار جهانى است، قيام كنند. البته قيام هميشه به معناى مبارزه مسلحانه نيست. از آنجا كه حمله دشمن به
صورت فرهنگى است، و با ترويج الحاد و بىدينى و فساد اخلاقى در جوامع بشرى شروع شده است، ما هم بايد در مقابل، آمادگى فرهنگى ايجاد كنيم و عليه دشمن خدا كار فرهنگى را شروع نماييم تا نظارهگر انهدام ارزشهاى الهى و متلاشى شدن خانوادهها نباشيم.
ما در اين زمينه بايد دو كار انجام دهيم: اول آنكه يك جريان فكرى عقلانى و فلسفى قوى همراه با استدلال و استحكام راه بيندازيم تا عقايد الهى را تحكيم كنيم؛ دوم آنكه يك جريان اخلاقى در مقابل فساد و بىبند و بارى ايجاد سازيم.
ما در هر دو موضوع در جمهورى اسلامى كارهاى خوبى را انجام داده و تا حدودى موفق بودهايم؛ لكن چون جريان الحاد و فساد، جهانى است بنابراين بايد براى يك كار مشترك برنامهريزى كنيم. از جمله قدمهاى عملى كه تا كنون برداشتهايم مسافرت من به كشورهاى متعدد غربى بوده است؛ خصوصا در رم كه با عالىجناب پاپ و رؤساى دانشگاهها و كشيشها ملاقات كردم و حتى آقاى كارلوس هوبر، استاد الهيات و فلسفه دانشگاه كاتوليك گريگورى رم به قم دعوت شد و ايشان مدتى براى تدريس در دانشگاهها به ايران آمدند. اميد است بتوانيم از فرصتها استفاده كرده براى حاكم ساختن ارزشهاى الهى موفق باشيم.
در اين ديدار همه اسقفها به همراه خانمهاى راهبه شركت داشتند و تا دقايق پايانى به صحبتهاى استاد با اشتياق و دقت فراوان گوش دادند و بعد يكى از اسقفها گفت: اينجانب استاد حقوق دانشگاه كاتوليك مكزيك هستم. من در آن دانشگاه حقوق شرع را تدريس مىكنم و آشنايى خيلى خوبى با شرع دارم. فارس قديم و ايران امروز براى ما ارزش بسيار زيادى دارد؛ كورش و داريوش فرزندان خداوند هستند؛ كليساى ايران طى قرون متمادى نفوذ بسيار زيادى بر جهان داشته است و امروز هم كليساى كاتوليكِ كلدانيها و ارمنيها در ايران حضور و نماينده دارند.
جناب استاد مصباح! من قاطعانه و به طور جدى عرض مىكنم كه سكولاريسم
دشمن واقعى ماست. من علاقهمند به اسلام شدهام و وقتى در هوستون با دانشجويان عربِ مسلمان آشنا شدم و براى آنان از اسلام صحبت مىكردم مىگفتند تو تنها كشيشى هستى كه از اسلام خوب صحبت مىكنى. من بايد اعتراف كنم كه اسلام دينى عقلانى و هماهنگ با تفكر و انديشه بشر است، و مسيحيت متأسفانه بيشتر جنبههاى عقلانى خود را از دست داده است. اسلام به خوبى توانسته است زندگى پيروان خود را سازمان دهد و ساختارهاى معين را براى مؤمنان تعريف كند و استعدادهاى آنان را شكوفا ساخته، آنان را بر گرد يك محور متحد گرداند. اسلام آنان را مركزيت داده و عشق به خدا و توحيد را با تعاليم و ساختار معين در دل آنان زنده كرده است. اما ما در غرب، ساختار مسيحى بودن را ايجاد نكردهايم. لذا امروز در مقابل تهاجم و تهديد سكولاريسم عليه مسيحيت دست خالى مانده و زندگى بدون خدا را شاهديم.
من نهتنها موافق گفتوگو هستم بلكه معتقدم كه بايد گفتوگو زياد شود و گذشتههاى جنگ و تقابل را فراموش كنيم. من خيلى خوشحال خواهم شد كه اين گفتوگو برقرار شود. ما بايد از اسلام عقلانى بودن تفكر دينى را ياد بگيريم تا از ايمان داشتن خود خجالت نكشيم، و با منطق در مقابل عقايد ضد دينى بايستيم. مثل همين آقاى استاد (آيتاللّه مصباح) باشيم كه در مراكز عبادى و در دانشگاهها و با مردم حضور دارد و در متن جامعه با مردم تماس دارد، ولى ما پنج دقيقه با خداوند هستيم و 95 دقيقه با دنيا! من همراهى و همدلى خود را با جمهورى اسلامى و نمايندگان آن ابراز مىدارم و چون غرب براى آنان مشكلات زيادى ايجاد كرده ما بايد از آنها درس بگيريم و با عقلانى بودن ايمان به مبارزه با سكولاريسم برخيزيم. ايشان خيلى دقيق و صحيح فرمودند كه سكولاريسم دشمن است و من بايد بگويم سكولاريسم سرطانى است كه همه جا نفوذ پيدا مىكند.
سپس يكى از كشيشها سؤال كرد:
ارزشهاى انسانى كه امروزه در جمهورى اسلامى حاكم است كداماند؟
استاد در جواب فرمودند:
1. زنده كردن ياد خدا در دلها؛
2. مستحكم ساختن نهاد خانواده با ارتباط خوب بين افراد آن؛
3. عدالت اجتماعى و دعوت به اين عدالت اجتماعى، كه استكبار نيز به همين دليل عليه ما توطئه مىكند، و ما در اين راه تلاش بسيار كردهايم. البته اين به اين معنا نيست كه ايران امروز بهشت شده است، بلكه ما در راه استقرار عدالت اجتماعى هستيم؛
4. ارج نهادن به ارزشهاى اخلاقى.
يكى ديگر از كشيشها پرسيد:
درست است كه در غرب ايمان به خدا وجود ندارد ولى آزادى و وجدان و تحمل يكديگر، جاى تعصب و عدم تحمل را گرفته است؛ اما در اسلام آن طور كه در غرب تبليغ مىشود ظاهرا آزادى و تحمل وجود ندارد؟!
استاد در جواب فرمودند:
مسئله تساهل و تسامح كه بعد از رنسانس درباره آن صحبت مىشود، در اسلام هميشه به صورت احترام به همه اديان و افكار وجود داشته است. ما به دين مسيحيت احترام مىگذاريم و از آنها نمىخواهيم كه به احكام دينى خود عمل نكنند، ولى احترام به عقايد ديگران معنايش آن نيست كه افراد در عقايد خود سست شوند، مگر اينكه آن دينِ مورد احترام بهتر و مقدستر باشد. ما امروز شاهد گرايشهاى پلوراليستى نيز هستيم كه مىگويند اسلام خوب است و مسيحيت هم خوب است، و در عين حال نه به احكام اسلام عمل مىكنند و نه به تعاليم مسيحيت، كه اين خود بحث طولانى مىخواهد و بايد در جاى خود از آن صحبت كنيم. اما مسئله ديگر اين است كه پيروان اديان الهى در طول تاريخ اشتباهاتى
داشتهاند و كسانى هم به نام دين با دين مبارزه كردهاند. ما تخلفات پيروان اديان را هرچند به نام اسلام باشد، قبول نداريم. شما مىدانيد كسانى به نام مسيحيت بر ضد اين دين عمل كردهاند و حتى با ساير مسيحيان جنگيدهاند، همانطور كه امروز هم در بعضى از كشورهاى اروپايى مشهود است، ولى همه مىدانيم كه مسئولان شايسته كليسا اين اعمال را تأييد نمىكنند.
ما همه پيروان اديان الهى هستيم و چون روحانى مىباشيم براى يك هدف واحد تلاش مىكنيم. متأسفانه دور بودن از يكديگر و همين طور عدم شناخت و عدم گفتوگوى مستقيم باعث شده است فكر كنيم دشمن يكديگريم. نهتنها قرآن به اديان الهى احترام مىگذارد، بلكه مسلمانان به همه پيامبران الهى مثل حضرت ابراهيم علیه السلام، موسى علیه السلام و عيسى علیه السلاممعتقدند و در آيات كتاب الهى از پيامبر اسلام خواسته شده است كه با اهل كتاب گفتوگو كند:
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ.(1)
ما در جمهورى اسلامى عملاً به اين نداى قرآن پاسخ دادهايم و در مجلس شوراى اسلامى، نمايندگان اديان حضور دارند كه اين مسئله در بسيارى از كشورهاى غربى وجود ندارد. امروز مسيحيان و يهوديان در جمهورى اسلامى معتقدند كه از زمان رژيم گذشته زندگى بهترى دارند و اين مطلب را در مصاحبه با خبرنگاران خارجى اظهار كردهاند. دليل رضايت ايشان اين بوده است كه معتقدند در جمهورى اسلامى، فرزندانشان تعاليم دينى را خوب ياد مىگيرند و به راه ابتذال و فساد و مواد مخدر كشيده نمىشوند، و مىتوانند فرزندان خود را بهتر تربيت كنند. وقتى از يك خانم يهودى سؤال كرده بودند كه آيتاللّه خامنهاى براى شما چه موقعيتى دارد؟ جواب داده بود او رهبر ماست كه خبرنگار (كه خود يهودى بود) تعجب كرد و گفت: ديگر حرفى ندارم.
1. «بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم» آل عمران3، 64.
براى عمل به تعاليم پيامبران الهى بهترين راه، همكارى بين اديان الهى است. آنان كه مىگويند ما خدا را عبادت مىكنيم، چگونه است كه به جاى كار در راه خدا با يكديگر مبارزه مىكنند و راه را براى دشمنان دين هموار مىسازند؟ از خداوند متعال خواستاريم كه دلهاى ما را به هم نزديك و موانع اتحاد را از ما دور نمايد.
يكى از حاضران در ارتباط با سلمان رشدى سؤال تندى كرد. استاد با كمال متانت فرمودند: «من از سؤالى كه شما كرديد تشكر مىكنم»، و بعد جواب قانع كنندهاى دادند و اين برخورد از يك عالم دينى مسلمان براى آنها خيلى جالب بود، به طورى كه يكى از كشيشها برخاست و گفت:
اگر شجاعت هم هست شما مسلمانان و ايرانيها داريد، و ما بايد از ايران تبعيت كنيم و جمهورى اسلامى بود كه دين را در دنيا احيا كرد. اسلام تبليغش را با زمان و مكان هماهنگ مىكند و در تبليغات اسلام هماهنگى وجود دارد و مردم فطرتا تبليغات اسلام را قبول مىكنند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org