قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

انقلابی ماندن، راه‌حل جلوگیری از سکولار شدن نظام

ديدار مديران مدارس علميه استان خوزستان با آيت الله مصباح  در تاریخ 1/7/1395

مفهوم انقلاب

حوزة انقلابی، موضوع بسيار خوبي است؛ آن هم در موقعیتی که انتظار می‌رود بايد دربارة موضوعات مهم اجتماعی و اسلامی با بصیرت، کنجکاوی و تعمّق، بحث، تحقیق و گفت‌وگو کرد و ابعاد آن را روشن ساخت و با پاسخ‌گويي به شبهات و حل مشکلات، حامی و نگاهبان ارزشی بود که براي آن، صدها هزار شهید داده شده است. با توجه به اين‌که در بحث‌های طلبگی، اول از مبادی تصوری شروع می‌کنند، ابتدا دربارة واژة «انقلاب» نکاتي را بيان مي‌کنم. انقلاب یعنی چه؟ بعد از آن ببینیم آیا انقلاب یک مفهوم اسلامی یا اسلام‌پسند است؟ چرا و چگونه در کشور ما انقلاب واقع شد؟ و در نهايت، وظیفة ما در مقابل این انقلاب چیست؟

اينها مقدمه‌اي است برای توضیح این تعبیر مقام معظم رهبری که فرمودند حوزة علميه باید انقلابی باشد. برای فهم اين مطلب، بايد درباره مقدمات و برخي پیش‌فرض‌ها بیشتر تأمل کرد. آنچه باعث می‌شود به این مسائل به‌طور جدی‌تر بپردازيم این است که برخي به دلائلی برداشت‌های نامناسبی از این تعبیرات و اصطلاحات دارند و مي‌پندارند شایستة دین اسلام و تشیع نیست که با عباراتي مانند انقلاب آن را توصیف کنیم. به تعبير اين افراد  ـ که شاید از القائات شیطان باشد ـ ساحت دین مقدس‌تر از این است که این الفاظ در مورد آن به کار رود. صرف‌نظر از اینکه از آن‌ها بپرسيم کارهایی که شما مشغول آن هستید شایسته ساحت دین هست یا نه ـ  ان‌شاءالله که هست ـ برای این‌که جوابي منطقی برای این سخن داشته باشیم، ابتدا بايد مفهوم انقلاب را تبيين کنیم.

تاریخ نشان داده که جوامع بشری به‌طور دائم در حال تحول هستند؛ یعنی هیچ جامعه‌ای را سراغ نداریم که حتي از چند قرن پیش تا حالا یکسان بوده باشد. همیشه جوامع تحولاتی داشته‌اند. این تحولات معمولاً تدریجی و آرام است، به گونه‌ای که گاهی خود انسان متوجه نمی‌شود که جامعه در حال تغییر است؛ اما اگر کسی بيست سال پیش‌تر ایران را دیده باشد، و حالا هم بیاید و جامعة ایرانی را ببیند، می‌گوید چقدر تغییر پیدا کرده است. این خیلی طبیعی است و همة ما هم می‌دانیم این تحولات در هر اجتماعی پیدا می‌شود. منتها در این خط تحولات تدریجی، گاهی نقطة ‌عطف و جهشی ایجاد می‌شود. از نظر داروین، در تحولات طبیعی نيز جهش مطرح است. حرکت دائمی و تدریجی طبیعت یک مسئله است، و جهش سخن ديگري است. موتاسیون یعنی تغییری پیدا می‌شود که مانند تغییرات قبلی، تدریجی و آرام نیست؛ بلکه نسبت به آن‌ها خیلی سریع‌تر انجام می‌گیرد. به اين تغییر و تحول، در اصطلاح جامعه‌شناسی و علوم سیاسی، و نيز در عرف عام مردم، انقلاب می‌گویند. پس مفهوم انقلاب یعنی تحول بزرگی که به‌طور ناگهاني و در مدتي کوتاه، یعنی با سرعتی بيشتر از تغییرات تدریجی قبل و بعد آن انجام می‌گیرد. این مفهوم انقلاب است.

انقلاب‌ها و عوامل پيدايش آن‌ها

چگونه در حرکت تدریجی جوامع چنین حالاتی پیش می‌آيد؟ اگرچه نتيجه بررسی‌های انجام‌شده ظنی است و  خیلی برهانی نیست، کمابیش قابل توجه است. گاهي عوامل مختلفی که در شئون زندگی انسان اثر دارد، شرايط و فشارهایی را ایجاد می‌کند که خواسته‌های انسان‌ها را برآورده نمی‌سازد و جامعه احساس نارضایتی می‌کند. به‌هرحال، زمینه‌هایی وجود دارد که نفع و ضرر انسان‌ها در یک تحول سریع شکل می‌گیرد. همان‌طور که شئون انسانی مختلف است، در بعضی از این تحولات نيز یکی از عوامل برجسته‌تر و مؤثرتر است و بیشتر خود را نشان می‌دهد. انقلاب‌ها را بر اساس آن عاملی که در انقلاب برجسته، و باعث تحقق انقلاب می‌شود، دسته‌بندی می‌کنند؛ مانند انقلاب‌هاي سیاسی، نظامی، صنعتی، و گاهي انقلاب‌های مذهبی یا به‌طور عام‌تر انقلاب‌های فرهنگی که در امور معنوی تحولی پیدا مي‌شود. البته اين بدان معنا نیست که وقتی می‌گویند یک انقلاب سیاسی است، هیچ عامل دیگری در آن دخالت ندارد؛ بلکه برجسته‌ترین عامل و جزء اخیر علت تامّه آن که کار را به ثمر می‌رساند، عاملي سیاسی است، و همین‌طور در انقلاب‌هایی که نظامی، صنعتی يا اقتصادی است؛ همان‌طور که شئون مختلف انسان در‌هم تنیده است و نمي‌توان بخش اقتصادی را از زندگی سیاسی و دینی تفکیک کرد، و نمي‌توان گفت روزی برای دین، یک روز برای اقتصاد، و روزی برای سیاست باشد. کارهای انسان‌ها ابعاد مختلفی دارد؛ انقلاب‌ها نيز غالباً‌ ابعاد مختلفی دارند؛ منتها در بعضی از آن‌ها یک بعد خیلی غالب و برجسته است که به همان عنوان آن را مي‌شناسند.

در طول تاریخ بشر انقلاب‌هايي را ذکر کرده‌اند که در اثر عوامل طبیعی و تغییرات شرایط اقلیمی به‌وجود آمده‌اند؛ مانند اين‌که مکاني دریا بوده و سپس خشک شده است و مجبور شده‌اند به جاهاي ديگر مهاجرت کنند. گاهی انقلاب‌ها صنعتی است؛ یعنی به‌وسیلة افرادی صنعتی اختراع شده، اما بعد وسعت پیدا کرده است و عموم مردم نيز از آن استفاده مي‌کنند. معمولاً‌ مبدأ انقلاب صنعتی اروپا را ماشین بخار ذکر می‌کنند؛ کشف ماشین بخار باعث شد به‌تدريج وضع زندگی مردم عوض شود و کم‌کم صنایع دیگری نيز اختراع، و شرایط زندگی عوض شود؛ این تحول را انقلاب صنعتی می‌گویند.

از جنبه‌اي ديگر، گاهی انقلاب‌ها و شرایطی که موجب تحول در جامعه می‌شود، در جهت نفع عمومی است و عموم مردم از آن استقبال می‌کنند؛ اما گاهی جبری است و به‌زور بر مردم تحمیل می‌شود؛ به‌ويژه آن نوع انقلاب‌هایی که ـ اگر آن‌ها را انقلاب بدانیم ـ به شکل کودتا انجام می‌گیرد و بر جامعه‌اي تحمیل می‌شود؛ مانند برخي کودتاهاي سیاسی یا نظامی که چه‌بسا به نفع مردم هم نباشد و غالباً هم به‌ضرر مردم تمام می‌شود؛ ولی به هرحال نوعي تحول است.

با بررسي این عوامل درمي‌يابيم که بيشتر اين انقلاب‌ها، اعم از صنعتي، کشاورزی و عوامل طبیعی، و حتی کودتاها، با انگیزه‌های مادی انجام می‌گیرد. اما تحولاتی نيز هست که عامل اصلی و تعیین‌کنندة آن، امور معنوی يا به تعبير برخي از جامعه‌شناسان، امور فرهنگی است؛ یعنی در افکار،  باورها و ارزش‌های مردم تغییری پیدا می‌شود؛ نه تغییری تدریجی؛ بلکه عاملی پیش می‌آید که باورهای مردم عوض می‌شود و ارزش‌های آنها تغییر می‌کند. این را در اصطلاح جامعه‌شناسی انقلاب فرهنگی می‌گویند. انقلاب‌های دینی هم شاخه‌اي از انقلاب‌های فرهنگی است؛ زيرا اساس فرهنگ، باورها و ارزش‌هاست؛ اساس دین هم همین است.

دین و معنویت، عامل تعیین‌کنندة انقلاب ایران

حال پرسش این است که انقلاب کشور ما از کدام نوع است؟ آيا مطلوب بود یا نبود؟ تحمیلی و با فشار بود يا اکثریت مردم خواهان آن بودند و آن را پذیرفتند؟ پاسخ به اين پرسش خیلی مشکل نیست؟ اگر مردم آن را نپذیرفته بودند، در همان شش ماه يا یک سال ابتداي انقلاب، از بين رفته بود؛ آن هم با توجه به دشمنان فراواني که برای نابودی آن صف کشیده بودند. پس پیداست که این انقلاب مردمی و دلخواه مردم است؛ البته اين بدان معنا نيست که هیچ فردی استثنا نیست؛ بلکه تودة مردم که مؤثر در ایجاد و حفظ آن هستند، طرفدار آن هستند.

اما اینکه عنصر اصلی پیروزی این انقلاب چه بود، کسانی معتقدند و هنوز هم اصرار دارند که عامل اقتصاد نقش اصلي را در ايجاد انقلاب داشته است. این یک گرایش مارکسیستی است که عامل اصلی همة تحولات اجتماعی را اقتصاد می‌داند. توجیه آنها این است که در سایة دیکتاتوری شاه، دربار و اطرافیان، گلوگاه اقتصاد کشور و منافع مالی در اختيار عدة خاصی بود که به دربار انتساب داشتند و مردم کم‌کم این را دریافتند که این ضررها و عقب‌افتادگی‌های اجتماعی و اقتصادی در اثر وجود این دستگاه شاهنشاهی است. به همين دليل، افکار، گرایش‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف، همه با این انقلاب موافق بودند. برخي گروه‌های مارکسیستی در انقلاب مشارکت داشتند و خیلی هم خوشحال بودند. بخشی از آنها منافقین بودند که می‌گفتند ایدئولوژی ما مارکسیسم است. گاهي هم اصطلاح «مارکسیسم اسلامی» را به‌کار مي‌بردند. حزب توده و ديگر حزب‌های مارکسیستي نيز مخالف دستگاه پهلوی بودند. آنها که واقعاً مارکسیسم را پذیرفته بودند ـ غیر از افرادي که مزدور بودند و فقط اسم خودشان را مارکسیست گذاشته بودند ـ به دستگاه شاهنشاهی تمایلی نداشتند و  می‌خواستند این دستگاه سرنگون شود؛ حال اينکه به‌جای آن چه سيستمی روي کار آيد، آنها مي‌پنداشتند حکومتي پرولتاریا در ایران به‌وجود می‌آید و ایران یکی از واحد‌هاي اردوگاه کمونیسم می‌شود. تصورشان اين بود که همه چیز در سیر تکاملی یک حرکت جبری تاریخ به سوی کمونسیم نهایی پيش مي‌رود. به هرحال، عامل اصلی را اقتصاد می‌دانستند. از نظر ایشان، مردم از بس از تنگدستی و فقر و عقب ماندگی مادی به ستوه آمده بودند، بر شاه شوریدند و دستگاه را ساقط کردند تا بتوانند زندگی مرفه‌تری داشته باشند. برخي از آن‌ها برای تکمیل، اين را اضافه می‌کنند که رفاه تنها عامل اقتصادی نیست، بلکه عامل روان‌شناختی نيز هست؛ یعنی چون حس می‌کردند به استعباد و بردگی گرفته شده‌، و نوکر شده‌اند، می‌خواستند خودشان آقایی کنند، و این هم زمینة این هدف بود؛ اما به‌هر‌حال از سنخ انگیزه‌های مادی بود.

در مقابل، گروه دیگری که از ابتدا چنین برجستگی‌ای نداشتند و عوامل ظاهری هم خیلی با آنها مساعد نبود، برخلاف پیش‌بینی‌های متخصصین و کارشناسان، آنها پیشرفت کردند. چند روحاني بودند که نه حزب و ثروتي داشتند و نه کار ایدئولوژیک جدید و تشکيلاتي در جامعه  انجام داده بودند. استادی در حوزة علميه قم که جزو مراجع آن زمان نبود و خودش نمی‌خواست و در میدان مرجعیت نمی‌آمد، بیانیه‌ای داد و یک سخنرانی کرد و عده‌ای خیلی علاقه‌مند شدند و حرکت او را جدّی گرفتند؛ عدّه آنها ابتدا کم بود، ولی خیلی جدّی بودند و به‌تدريج به دلایلی که عمدتاً عوامل مذهبی بود موج برداشت و این افکار منتشر شد؛ جريانی فکري که مایه‌های فکری غني هم از داستان کربلا و جریان ولایت و تشیع در طول تاریخ داشت. این عوامل و کمک‌هاي غيبي بسياري کمک کرد. البته متخصصین جامعه‌شناسی اینها را باور نمی‌کنند، اما می‌گویند به اعتقاد اینها! این عوامل هم کمک کردند. پس بیشترین عامل تأثيرگذار، عامل معنوی بود. برخلاف گرایش‌های مارکسیستی یا حتی لیبرال یا ملی‌گرا که با شاه مخالف بودند، کار هم می‌کردند، اما انگیزة آنها، هویت ملی و عوامل اقتصادی بود؛ يعني جزو عوامل مادی بود؛ افزون بر اين، حامياني از کشورهاي خارجي هم داشتند. در‌حالي که طيف مقابل، نه تشکیلاتی داشتند و نه از طرف کشوری حمايت مي‌شدند.

پس دو نوع نگرش نسبت به این مسئله وجود دارد، و حقیقت آن است که هر دو عامل مؤثر بود. این‌طور نبود که فقط یک عامل اثر داشته باشد. بالاخره افزون بر حرکت محرومين و قشر پرولتاريا، همین کارهای ملی‌گراها نيز به سرنگوني دیکتاتوری شاه کمک مي‌کرد. اما مسئله اين است که کدام عامل تعیین‌کننده بود. از نظر ما، اين حرکت حاصل کمک‌های غیبی و خدایی است؛ اگرچه جامعه‌شناسان اين را نيز از منظر مادي تفسیر مي‌کنند و می‌گویند منافع آخوندها در خطر بود و آنها از مفاهیم دینی به‌منزلة ابزاری برای کار خود استفاده کردند. به هرحال، اين دو نگرش مطرح است که عامل تعیین‌کننده در پیروزی انقلاب، عوامل اقتصادی، ملی‌گرایی و مانند اینها بود، یا عامل اعتقادی و ارزش‌های دینی و به‌طور کلی عوامل معنوی بود. از نظر ما، عامل دوم تعيين‌کننده بود و شواهدی هم داریم که خیلی به بيان آن نيازي نيست. اگر ارزش‌های معنوی در کار نبود، اگر صدها سال ملی‌گرایان با احزاب خود تلاش می‌کردند، به جایی نمی‌رسیدند و در نهايت مجبور مي‌شدند با کدخدا بسازند؛ ولی گروه دوم از روز اول گفتند «نه شرقی نه غربی»؛ این بود که امام می‌فرمود:‌ «امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از شوروی بدتر، این از آن بدتر». بر اين اساس، عامل تعیین‌کنندة پیروزی انقلاب، عوامل معنوي بود. البته شواهد تاریخی نيز همين مسئله را نشان می‌دهد. اگر عوامل ديگر تعیین‌کننده بودند، مارکسیست‌ها حاکم شده بودند، در‌‌حالي‌که الان نامي از مارکسیست‌ها باقي نمانده است؛ وضعيت ملی‌گراها نيز به همين شکل بود؛ البته آنها به کلی نابود نشدند، ولی حذف شدند.

عامل تعیین‌کننده در این تحول سریع، دین و مسائل معنوی بود. از این رو به این حرکتي که در طول حداکثر 15 سال، از 1342 تا 1357، به نتيجه رسيد، انقلاب مي‌گويند که در زماني کوتاه رخ داد، و در تحولات تاریخی، اين بازة زماني زياد نيست. از ميان اشخاص و رهبران، رهبري دینی این پرچم را برافراشت و به پیروزی رساند. به همين دليل، انقلاب ما انقلاب اسلامی می‌شود؛ اما دیگران به‌گونه‌ای دیگر تفسیر می‌کنند و برای دین چنین ارزشی قائل نیستند؛ بلکه آن را عاملي جنبی و کمکی و آن هم مبتنی بر خرافات و نگاه ابزاری به دین در نظر مي‌گيرند. پس عامل اصلي وقوع این انقلاب در ایران چه بود؟ فرض مورد قبول ما این است که مهم‌ترین عامل ـ البته عوامل دیگر را انکار نمی‌کنیم ـ که این حرکت را به ثمر رساند، دین بود؛ شخصي هم که محور اين کار بود، حضرت امام رضوان‌الله علیه بود؛ اگر ما همه این دین را مي‌داشتیم، اما مثل امام نبود،‌ به هیچ‌جا نمی‌رسیدیم. آن شخصیت و آن ویژگی‌های شخصیتی ـ که پرداختن بدان‌ها مجال ديگري مي‌طلبد ـ مؤثر بود. پس اين انقلاب يک انقلاب دینی و اسلامی بود و برکاتی که از آن ناشی شد و باقی ماند، پرتوی از انوار دین است.

تفسیری شاذ از انقلاب

حال پرسش اين است که آیا همه متدینین این را قبول دارند یا خير؟ تفسیر شاذّ دیگری هم هست که مي‌گويد این کار به نام دین انجام گرفت، اما ربطی به دین نداشت! این را نمی‌‌توان انکار کرد که وقتی امام سخنرانی می‌کرد یا بیانیه می‌داد، تکیه کلام او در سخنرانی‌هايش اسلام بود؛ دشمنان ما از اسلام سیلی خوردند، ما برای اسلام می‌جنگیم، محور همة سخن‌ها اسلام بود؛ این تفسیر شاذ می‌گوید امام این کار را انجام داد، اما این انقلاب به اسلام ربطي نداشت. او زرنگي کرد و نام اسلام را بر آن گذاشت! علت این تفسیر هم یک زمینة فکری و فرهنگی غلطی است که از دوران ستم‌شاهی در افکار عمومی جا افتاده بود. هفتاد سال روی این مسئله کار شده بود که زندگی انسانی دو بخش دارد: یک بخش عینی و مادی است (آنها عینیت و مادیّت را مساوی مي‌دانند) کار، کوشش، کارگر، کشاورز، صنعتگر، سرباز، جنگ و صلح، بخشي از واقعيت‌هاي زندگي است؛ اما چیزهای دیگری هم مربوط به درون و فکر خود افراد وجود دارد؛ مانند اين‌‌که آیا خدا هست یا نیست؟ بالاخره خدا باشد یا نباشد، چه آنها که می‌گویند خدا هست و چه آنها که می‌گویند خدا نیست، باید دانه‌اي بکارند، محصولي برداشت کنند و بپزند و بخورند؛ زندگی همین است. انسان‌ها در اين زمينه مختلف هستند که آیا یک عامل دیگری وراي این عوامل مادی که ما می‌شناسیم وجود دارد یا نه، و چقدر باید برای آن ارزش قائل شد. یک جنبه معنوی و فردی وجود دارد که هر کس خودش می‌داند و اعتقاد خودش، وگرنه واقعیت‌های خارجی را تغییر نمی‌دهد؛ براي مثال، کسی که فرزنددار شود، بدين معناست که مرد و زنی ازدواج مي‌کنند و در شرایط خاصی که قوانین طبیعت اقتضاء می‌کند، فرزندی از آنها متولد مي‌شود. اين‌که کسی بگوید خدا به من داده است یا نه، اینها مسائلي شخصی است؛ واقعیت این است؛ چه خدا باشد و چه نباشد، زندگی همین است. پس زندگی یک بخش عینی واقعی ملموس دارد که اسم آن را دنیا می‌گذارند و یک بخش فکری، قلبی، معنوی و فرهنگی دارد که جنبة شخصی دارد و تأثیر مستقیمی در زندگی ما ندارد، بلکه به‌طور غیر‌مستقیم تأثير مي‌گذارد؛ زيرا از شئون زندگی انسان است و شئون زندگی می‌توانند در همدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند؛ مثلا چون در محرم لباس سیاه می‌پوشند، کساني که پارچه سیاه تولید کرده‌اند، بازارشان رونق پیدا می‌کند. این تأثیر وجود دارد، ولی اعتقادات واقعیت زندگی را تغییر نمی‌دهد. هنگام جنگ، اگر توان جنگ و سلاح داشتید و آموزش ديديد،‌ پیروز می‌شوید، وگرنه شکست می‌خورید. حالا چه‌ بگوييد خدا ما را پیروز کرد یا اين‌که بگوييد خودمان پیروز شدیم؛ واقعیت این است.

نفوذ تفکر سکولار حتی میان عالمان دینی

بنابراین، این يک واقعیت است که انسان‌ها تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد همیشه چنین اعتقاداتی نسبت به خدا،  فرشتگان و عالم غیب داشته‌اند و حتی حاضر بوده‌اند در راه عقايد خود فداکاری کنند؛ اینها واقعیتی است که ما نمی‌توانیم با آن مبارزه کنیم؛ اما يک واقعیت فرعی و عینی وجود دارد که همین زندگی دنیاست. این زندگی دنیا را باید با قواعد خود دنیا اداره کرد؛ این مردم هستند که این زندگی را اداره می‌کنند؛ صنعتگرها براي صنعت، و تجار برای منافع خود تجارت و بازاریابی می‌کنند. پس یک سلسله امور عینی يا به تعبیري امور مادی دنیوی داریم که ربطی به دین ندارد. یک‌سري اعتقادات قلبی هم داریم که معتقديم خدا هست و کمک می‌کند؛ اینها مربوط به قلب انسان و رابطة او با خدای خود است. پس زندگی از دو بخش تشکیل می‌شود: یک زندگی عینی مادی که اسم آن دنیاست؛ یکی هم امور قلبی و اعتقادی که مربوط به ماورای این عالم است و جنبه فردی داشته و خیلی در زندگی عینی ما تأثیري ندارد. این هم دین است و حالا اگر کسی به دین هم احترام بگذارد، ما نفی نمی‌کنیم؛ ما به افکار مردم احترام می‌گذاریم و دین هم باید باشد. هر کس هر دینی می خواهد داشته باشد. به هرحال زندگی ما دو بخش دارد: دین و دنیا. به همین دلیل، از زمان روي کار آمدن دولت پهلوی، با عوامل مختلف فرهنگی، آموزشی و هنری سعی شد که این دو بخش از هم تفکیک شود؛ این همان چيزي است که امروز به آن، سکولاریسم می‌گویند؛ یعنی ما بايد زندگی عینی و کار خود را با امور دنیا و قواعد خودش تشخیص دهیم و این ربطی به دین ندارد! اگر دین ‌دارید، شب برای خدا نماز بخوانيد، سجده و گریه کنيد و جای آن هم در مسجد، معبد و  مناجاتگاه‌هاست؛ اما بازار، مزرعه و کارخانه مربوط به امور دنیاست؛ قواعد آن نه به دین ربطي دارد و نه دین تأثیر مستقیمی در آ‌ن‌ها دارد.

این مسئله به‌تدريج در اذهان مردم جاي گرفت. البته قبل از ما، این کار از دوران رنسانس در اروپا شروع شده و آنجا جای خود را باز کرده بود. بعد از اینکه اروپایی‌ها از طريق رضا‌شاه کودتا کردند وحکومت پهلوی را سر کار آوردند، کوشيدند این فرهنگ را در کشور ما حاکم کنند و تا حدود زیادی هم موفق بودند. متأسفانه این نوع فکر کمابیش در خود ما هم اثر گذاشت؛ یعنی برخی علما که باید مدافع باشند و بگویند دین و دنیا از هم جدا نیست و دین برای سعادت دنیا و آخرت است، اینها نيز عملاً‌ طوری شدند که حساب دین را از دنیا جدا کردند. از نظر ایشان، دین همان چیزهایی است که نشانة احترام به خدا و وابستگان به خدا بود و بهترین نمونة آن در کشور ما، عزاداری برای سیدالشهداء به‌منزلة نشانة دینداری شمرده می‌شود؛ اما سایر امور و مدیریت جامعه از امور دنیا تلقی شد که به دین ربطي ندارد و بلکه باید از آن احتراز کنيم و فاصله بگیریم. شاهد این برداشت هم مذمت‌هایی است که در قرآن از دنیا شده است! چقدر در قرآن از دنیا مذمت شده است! «لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا»[1]به همين معناست! يعني دنیای قرآن را با دنیایی که جامعه‌شناسان می‌گویند تطبیق کردند و گفتند این دنیایی که آنها می‌گویند این همان است که قرآن آن را مذمت می‌کند! پس ما عالمان باید با این مبارزه کنیم و اصلاً‌ دور دنیا نرویم! اينکه همه در این کلام صادق بودند یا نه، بحث دیگری است؛ ولی افرادی بودند که از روی صداقت به این معتقد بودند که عالم دینی باید صبح و سحر به مسجد برود، نماز و تعقیبات را بخواند و بعد عبای خود را بر سر بکشد، تسبیح بگوید و به خانه برود  و اگر کسی آمد و مسئله‌ای پرسید، آن را جواب دهد، وگرنه تا ظهر منتظر باشد تا دوباره وضو بگیرد، به مسجد برود و نماز بخواند. ایام محرم هم باید عزاداری، گریه و سینه‌زنی داشته باشیم. کار ما این است، اما اين‌که حکومت چه باشد، جمهوری یا سلطنتی باشد، مديران چگونه باید انتخاب شوند و بر چه اساسی باید کار کنند، اینها به دین ربط ندارد! اهل دنیا باید خودشان اين امور را تنظیم کنند! بخواهیم یا نخواهیم آنها کار خودشان را می‌کنند و به دین هم ربطی ندارد؛ ما باید سعی کنیم به این امور آلوده نشویم! این فکر کمابیش در جامعة روحانیت و مدافعین اسلام هم سرایت کرده است.

تغییر فکر، اصیل‌ترین هنر انقلاب اسلامی

اصيل‌ترين کار انقلاب اسلامی که منشأ همه تحولات بود، تغيير این فکر بود که ما غیر از مسائل فردی، مسئولیت اجتماعی هم داریم؛ ما در برابر همسایه، همشهری‌ها، سایر شهرها و همة مسلمان‌های دنیا و بلکه همة محرومین دنیا مسئوليم، حتي اگر مسلمان نباشند: «مَنْ أصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِین فَلَیْسَ بِمُسْلِم»؛ این درست نقطه مقابل آن تفکر بود. امور المسلمین کدام است که باید بدان اهتمام کرد؟ آیا فقط همان نماز است؟ اينکه فقط تعداد رکعات نماز واجب را در رساله بنویسیم، کافی است؟! آيا معنای «مَنْ أصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِین فَلَیْسَ بِمُسْلِم» همین است؟ البته خيلي از افراد این فکر را داشتند که اسلام شامل همة این امور مي‌شود؛ اما کسانی که آن را مطرح کنند و امید داشته باشند که اين مسئله نهادينه و اثرگذار شود، بسیار نادر بودند. شروع اين نهضت با شخص امام بود؛ امام در بین هم‌قطارهايش حتی يک ثانی هم نداشت؛ به‌تدريج به دلایلی، و از جمله کمک‌های الهی و عنایات آقا امام زمان ارواحناه فداه، دیگران هم متوجه شدند و به درستی فکر و موضع‌گیری امام معتقد شدند. موارد زيادي داريم که حتی بعضی مراجع امور اجتماع را به ایشان ارجاع مي‌دادند. براي مثال، مرحوم آقاي اراکي از مراجع و نماد تقوای انزواگرایانه بود. ايشان هيچ کار اجتماعي نداشت و حتي دید و بازدید علما هم نمی‌رفت؛ یک زندگی کاملاً‌ شخصی منزوی داشت. زمانی که آقای سیدمحمدتقی خوانساری حیات داشتند، ایشان جزو اصحاب استفتاء آقای خوانساری بود. در واقع، منشی آقای خوانساری بود و به عنوان يک کارمند در دفتر ايشان کار مي‌کرد. در همان زمان شايد خودش را مساوی یا اعلم از آقای خوانساری می‌دانست؛ ولی عملاً این‌گونه بود که در مدرسه فیضیه درسی می‌گفت و مي‌رفت. صدای او هم ضعیف بود و عده معدودی به درس ایشان می‌آمدند. بعد از فوت مرحوم آقای خوانساری، پذيرفت که به‌جای ایشان نماز بخواند؛ شاید علت قبول آن هم، علاقه‌ای بود که به مرحوم آقای خوانساری داشت؛ واقعاً‌ بین این‌ها رابطة عاشق و معشوقی وجود داشت؛ خیلی به آقای خوانساری علاقه داشت. چنین انساني که به هیچ چيز کاری نداشت، نه مریدی داشت و نه رساله‌ای و فقط یک درس مختصر و نماز جماعتی داشت و آرام می‌آمد و مي‌رفت، بعد از پیروزی انقلاب که امام در رأس هرم قدرت قرار گرفت، به بیت حضرت امام رفت و ایستاد و گفت: «السلام علیک یابن رسول الله»، من به قصد عبادت اینجا آمده‌ام! این تحول واقعاً‌ قابل پیش‌بینی نبود. منظور اينکه، چنین فکري در بین اشخاص و مراجع صادقی که دنبال حقیقت بودند، ‌رواج داشت. در بین مراجع، قطعاً ایشان خود را اعلم از امام و دیگران می‌دانست. ايشان تعبیری دارد که گفته بود آنچه مرحوم حاج شیخ داشت به من داد؛ یعنی بعد از مرحوم حاج شیخ، هیچ کس از من اعلم نیست؛ اما در عمل این‌گونه بود.

به‌هر‌حال، اين عنایت‌های الهی بود که انقلاب به پیروزی رسید؛ اما آيا این انقلاب مقدس‌تر از انقلاب شخص پیغمبر اکرم (ص) است؟‌ انقلابی که پیغمبر اکرم اول در جزیرة‌‌العرب ایجاد کرد و بعد همة عالم را گرفت، مهم‌تر بود یا این انقلاب؟ این شعاعی از آن انقلاب است. انقلاب پیغمبر اکرم تا چند سال سالم ماند؟  کسانی که صفحه انقلاب را عوض کردند، از یهودی‌ها و نصرانی‌ها بودند؟ کساني که سیدالشهداء را به شهادت رساندند، از کفار و مشرکین بودند یا از دست‌پروردگان خود پیغمبر بودند؟! بعضی از آن‌ها سال‌ها پای منبر پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین  عليه‌السلام بودند؛ بعضی از این‌ها در جنگ صفین در رکاب علی علیه‌السلام شرکت داشتند؛ یعنی واقعاً‌ امام حسین را نمی‌شناختند؟ فکر می‌کردند ایشان بر حکومت اسلامی خروج کرده است و می‌خواهد نظام را براندازی کند؟!

فرهنگ اسلامی، مهم‌ترین بعد انقلاب اسلامی

پس انقلاب اسلامی ابعاد مختلفی دارد؛ مهم‌ترین بعد آن فرهنگ اسلامی است؛ هدف آن نيز برقراری نظام اسلامی، اجرای احکام اسلامی و احیاي ارزش‌های اسلامی است. همه این را نمی‌گفتند؛ اما آن عامل تعیین‌کننده که به دست امام تحقق پیدا کرد و علما و متدینین و اکثریت تودة مردم کمک کردند تا انقلاب به پیروزی رسید، بر اساس این فکر بود.

ضرورت جلوگیری از آفت‌های انقلاب

اما انقلاب اسلامی ایران هم آفت دارد؛ این قانون جبری نیست که حالا که انقلاب شده است، تا ابد و روز قیامت باقی خواهد ماند؛ نه، انقلاب خود پیغمبر هم در معرض آفت قرار گرفت و این هم مستثنا نیست و آفت دارد. این‌که مقام معظم رهبری می فرمایند حوزه باید انقلابی باشد، یعنی جلوی آفت‌های آن گرفته شود؛ آن فکری که منشأ پیدایش انقلاب شد، در حوزه زنده باشد؛ یعنی دین از دنیای مردم جدا نیست؛ وظیفه ما منحصر به امور فردی و عبادی نیست؛ ما تا آنجا که مي‌توانيم نسبت به همة امور اجتماع مسئول هستیم؛ البته خارج از قدرت، تکلیف نداریم؛ اما همانطور که امام به‌تنهایی راه خود را شروع کرد و بعد هم پابرهنگان حمایت کردند و بالاخره به پیروزی رسید، راه این کار بسته نیست؛ ادامه آن مشکل‌تر از احداث آن نیست. اگر این انقلاب به دست امام انجام گرفت ـ که گرفت ـ کسانی که امروز حامی و شاگرد امام و ادامه‌دهندة راه ايشان هستند و آن نهادی که مثل را امام می‌پروراند ـ یعنی حوزه ـ باید انقلابی باشد تا این فکر و ارزش‌ها باقی بماند. بزرگ‌ترین آفت این است که این کرم در بعضی مغزها پیدا شود که حساب دین از دنیا جداست، دین با سیاست کاری ندارد، اسلام طرحی برای حکومت ندارد؛ این بزرگترین آفتی است که این انقلاب را تهدید می‌کند؛ يعني از آفت امریکا و انگلیس برای این انقلاب این خطرناک‌تر است؛ چون آن انقلاب از فکر شروع شد و هر کار انسانی مبدأ فکری دارد و ماهیت دین، ماهیت فکری و اعتقادی است؛ اگر بخواهد اسلامی باشد، باید باورها و ارزش‌های اسلام در آن حاکم باشد. ریشه تغییر این نوع تفکر به‌وسیلة روحانیت بود و ادامة آن هم باید به‌وسیلة روحانیت باشد. پس اگر تفکر جدايي دين از سياست در حوزه پيدا شد ـ مثل آن آفتی که به‌وسیلة بنی‌امیه در صدر اسلام آورده شد و از روز اول وفات پیغمبر خودش را نشان داد تا به شهادت سیدالشهداء‌ رسید ـ همان مسیر را ادامه خواهد داد و باید منتظر باشیم روزی خدای‌ناخواسته افرادي مانند شیخ فضل‌الله نوري را در مدرسه فیضیه به دار بزنند و دیگران هم کف بزنند که شما آخوندهای مرتجع مانع پیشرفت کشور هستید! اسلام برای 1400 سال پیش‌تر بود، مگر می‌شود مملکت را بدون ربا اداره کرد. آخوندها یک چیزی می‌گویند! در صحنه‌های دیگر نيز همین‌طور است. علما نماز شب و نماز جعفر طيار را بخوانند! اما با اینها نمی‌شود ممکلت را اداره کرد! با رسالة عملیه نمي‌توان مملکت را اداره کرد! بعضی از کسانی که در عداد مراجع هستند این تعبیر را فرمودند که با رسالة عملیه نمی‌توان مملکت را اداره کرد. اینکه می‌فرمایند حوزه باید انقلابی بماند، یعنی همین که ما اسلام را فقط در امور فردی خلاصه نکنیم؛ تأثیرگذاری در امور سیاسی اجتماعی کشوری از وظایف واجب ماست که گاهی واجب‌تر از وظایف فردی هم می‌شود.

پروردگارا روح امام را با امیرالمؤمنین و ائمه اطهار عليهم‌السلام محشور بفرما؛

سایة مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بر سر همه ما مستدام بدار؛

توفیق شناخت و شکرگزاری همه نعمت‌های خود، به‌خصوص نعمت‌های مربوط به برقراری نظام اسلامی را به همة ما عنایت بفرما؛

عاقبت امر همة ما را ختم به خیر بفرما.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین»


[1]- لقمان،33

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org