قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

پرسش و پاسخ در جمع اساتيد دانشگاه شيراز

تا دوستان و اساتيد محترم آماده مى شوند سؤالاتشان را مطرح كنند بنده به عنوان مقدمه چند جمله اى را عرض مى كنم.
امروز مسأله گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ ها در جهان خيلى شايع و مطرح شده است. گو اين كه در گذشته هم كم و بيش مطرح بوده، ولى به دلايلى امروز بيشتر مطرح است.
وقتى طرفداران دو فرهنگ يا دو تمدن با هم به گفت و گو مى نشينند، طبعاً بايد هر كدام، داراى اصول و مبانى خاص خود باشند تا آن را براى ديگرى مطرح كنند و درباره اش به بحث بپردازند؛ به عبارت ديگر هر يك از فرهنگ ها بايد مشخصاتى متمايز داشته باشند. آيا واقعاً بين فرهنگ اسلامى و فرهنگ غير اسلامى چنين امتيازاتى قايليم؛ يعنى آيا معتقديم فرهنگ اسلامى، مشخصاتى دارد كه در فرهنگ هاى ديگر وجود ندارد و بالعكس، در فرهنگ هاى غير اسلامى عناصر و ويژگى هايى هست كه در فرهنگ ما نيست؟ اگر اين چنين باشد آن گاه مى توان با گفت و گو بر محور اين عناصر و امتيازات، بررسى كرد كه عناصر موجود در فرهنگ ما شايسته تر و مفيدتر است يا عناصر موجود در فرهنگ هاى ديگر؟
اما اگر اصلاً بين دو فرهنگ، تمايزى قايل نباشيم ـ چنان كه بر اساس نظريه اى در جامعه شناسى، اصولاً فرهنگ هاى متمايز وجود ندارند؛ بلكه همه فرهنگ ها، خرده فرهنگ هايى از يك فرهنگ انسانى اند كه با همديگر تقابل و تأثير و تأثر دارند و مجموعاً فرهنگ بشرى را مى سازند و هر چند گاهى تضادها و برخوردهايى هست، ولى چنين نيست كه بتوانيم خط كشى كنيم و يك مرز و خط فاصلى بين دو فرهنگ قائل بشويم و بگوييم يك طرف، يك فرهنگ خاص است و يك طرف، فرهنگى ديگر ـ در اين صورت گفت و گوى جدى بين دو فرهنگ نخواهد بود، بلكه در واقع نوعى تعامل فرهنگى است؛ مثل تعاملى كه بين اندام هاى يك پيكر وجود دارد. طبق اين ديدگاه تضادى بين فرهنگ ها نيست. به خلاف نظريه اول كه مى گويد فرهنگ ها با هم تضاد دارند و براى مشخص شدن اين تضادها، بايد مرز هر فرهنگ مشخص و تعريف شود و ويژگى ها و نقاط تلاقى هر كدام معلوم گردد تا آن گاه معلوم شود كه كدام شايسته تر و برتر است.
در گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ ها، اين موضوع نيز مطرح است كه حال كه فرهنگ اسلامى خواهان گفت و گو با فرهنگ هاى غير اسلامى است، فرهنگ اسلامى را چه مى دانيم و مشخصات آن چيست؟ كدام فرهنگ، با كدام مشخصات است كه اگر يك فرهنگ واجد آنها باشد، فرهنگ اسلامى است و اگر فاقد آنها باشد، فرهنگ اسلامى نيست؟ آيا چنين شناختى از فرهنگ خودمان داريم؟ اگر پاسخ منفى است، چگونه مى توانيم اصرار كنيم كه فرهنگ ما بهتر است يا فرهنگ شما؟ آيا براى فرهنگ و تمدن خود مشخصه هايى قايليم كه قوام فرهنگ ما به آنها است و اگر با فرهنگى به عنوان فرهنگ بيگانه، فرهنگ كفر، فرهنگ غربى و يا به هر عنوان ديگر مخالفت مى كنيم، آيا مشخصه هاى اين فرهنگ نيز معلوم است؟ پاسخ به اين قبيل سؤالات، نقشى راه گشا و كليدى در گفت و گوى تمدن ها خواهد داشت؛ چه اين كه تاكنون نيز متفكران و انديشمندان و نويسندگان، بسيار اندك بدين موضوع پرداخته اند و اين در حالى است كه گفت و گوى جدى ميان دو تمدن و دو فرهنگ، مى طلبد كه بر اساس مبانى فكرى هر كيش و آيين، مايه قوام تمدن ها و فرهنگ ها را به خوبى بشناسيم و سپس بر مدار آن به بحث و گفت و گو بپردازيم.

انعطاف و ملايمت در برخورد با مخالفان

سوال:
اگر به سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برخورد با مخالفان به عنوان يك حجت شرعى توجه كنيم آيا اين نكته به نظر نمى رسد كه ايشان همواره در برابر مخالفان با انعطاف برخورد مى كرده اند؟ به عنوان نمونه، پيامبر با كسانى كه بعد از فتح مكه به اسلام پيوستند برخوردى ملايم و منعطف داشتند. با اين كه در ميان آنان كسانى نظير ابوسفيان، از دشمنان سرسخت و درجه يك اسلام وجود داشتند، ولى تاريخ مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از فتح مكه موضع مخالف و قهرآميزى در برابر آن نداشتند. اكنون سؤال اين است كه آيا ما در مقابل مخالفان انديشه خود مى بايست همان برخورد پيامبر(صلى الله عليه وآله)را الگو قرار بدهيم، يا روش ديگرى را اتخاذ كنيم؟

پاسخ استاد:
كيفيت برخورد با ديگران، چه اعلان مخالفت در مواضع كرده باشند، چه نكرده باشند، به حكم عقل و شرع و سيره همه انبيا و اوليا و مصلحان جهان، بايد به گونه اى باشد كه احتمال تأثير در طرف بيشتر باشد؛ زيرا از آنجا كه اين گفت و گو و برخورد براى اثرگذارى است، لذا به خصوص انبيا و مصلحان جامعه، بايد نكته هاى روان شناختى را مورد توجه قرار بدهند و كيفيت برخوردشان به گونه اى باشد كه هدفشان (كه همان اثرگذارى است) محقق شود. بر همين اساس، خداوند، به ويژه به پيامبرانى كه با اشخاص سركش و طغيان گر و مغرور روبه رو مى شدند، سفارش به قول ليّن و نرم مى فرمود: فقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً1. هم چنين به خود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ2؛ اگر درشت خو مى بودى، مردم از دورت پراكنده مى شدند [و نمى توانستى نقش خود را به درستى ايفا كنى]. هر انسان عاقلى هم اگر بخواهد عاقلانه رفتار كند، غير از اين رفتارى نخواهد داشت.
بنابراين جاى هيچ بحث و گفت و گويى نيست كه برخورد ملايم، تأثيرگذار است؛ امّا كلام در اين است كه آيا در مواجهه انسان ها با يكديگر، مواردى نيز پيدا مى شود كه غير از اين راه اعمال گردد؛ به ديگر سخن آيا ممكن است انسان در زندگى خود، با كسانى مواجه شود كه آنها به هيچ وجه تابع منطق و استدلال نيستند و به سبب بعضى از صفات اخلاقى، حتى تحت تأثير عواطف هم واقع نمى شوند و جز منطق زور و ستيزه، زبان ديگرى را درك نمى كنند؟
ما معتقديم كه هم در تجربه تاريخى چنين امرى بوده، همچنان كه اكنون نيز وجود دارد، و هم در روش انبيا و ائمه اطهار، شيوه برخورد با كسانى كه آگاهانه با خوبى ها مخالفت مى كنند و فقط به اغراض شخصى و منافع خاص خود مى انديشند، متفاوت با گروه اول بوده است و در برابر اينان گاهى ضرورت مى يافته است كه روش هاى خشنى اعمال شود؛ زيرا هميشه بوده و هستند انسان نماهايى كه تحت تأثير منطق عقلانى و حتى منطق عاطفى هم واقع نمى شوند؛ مثلاً در زمان ما كسى شك ندارد كه اسراييل از زمان تكونش تا امروز، تابع هيچ منطق عقلانى نبوده است. حتى قراردادهايى كه خود امضا كرده است، بعد از چندى آن ها را انكار كرده و هيچ انگاشته است. معلوم است كه ملاطفت و انعطاف در برابر اين قبيل اشخاص، بى معنى است. اين نمونه اى است از بعضى اقوام يا ملت ها كه نمى توان در مقابل آنان روش ملاطفت را پيش گرفت.
در مراتب نازل تر هم ممكن است در ميان گروه هاى درون يك جامعه، اقتضا كند كه با آنان به روش ديگرى غير از نرمى و انعطاف برخورد شود. سؤال اين است كه اگر در جامعه اى گروه يا گروهكى سركش، مغرور و بى منطق پديد آمده باشد، آيا بايد با آن ها هم نرمى و ملاطفت كرد و گاهى نمى بايست از روش ديگرى، كه آن را روش خشونت آميز لقب مى دهند، بهره گرفت؟ هر چند اصل براى هر انسان عاقلى، اين است كه براى دعوت و هدايت ديگران و تعامل با آنان از روشى استفاده كند كه خود او انتظار دارد، ديگران با او چنان عمل كنند؛ چنان كه يكى از دستوراتى كه در قرآن كريم و روايات، بسيار بر آن تأكيد شده، اين است كه: أَحْبِبْ لِنَفْسِكَ مَا تُحِبُّ لِغَيْرِكَ وَ اكْرَهْ لَهَا مَا تَكْرَهُ لِغَيْرِكَ؛ هر چه را براى خود دوست مى دارى، براى ديگران هم دوست بدار. هر چه براى خود نمى پسندى براى ديگران هم نپسند.
همان گونه كه، دوست نداريم كسى با ما با خشونت رفتار كند، ما نيز نبايد با ديگران با خشونت رفتار كنيم. اين اصل درستى است و جاى هيچ شكى نيست؛ اما كلام در استثنائاتى است كه گاهى شرايط خاصى ايجاب مى كند كه با افراد نامعقول و نابهنجار، نوع ديگرى رفتار بشود. در اين موارد استثنايى، بايد از روش هاى ديگرى استفاده كرد كه نتيجه اش در بين ملت ها همان رفتار حزب الله لبنان با اسرائيل است و رفتارى كه مردم ما در آغاز انقلاب با گروهك منافقين كردند؛ همان كسانى كه هنوز دنباله هايشان را مى بينيم و گهگاهى بدون هيچ منطق كسانى را ترور مى كنند، بدون اين كه هدف روشنى داشته باشند. عقيده ما اين است كه با چنين كسانى نه عقل ايجاب مى كند كه با ملاطفت و رحمت و مهربانى رفتار بشود و نه شرع. حال اگر كسانى معتقدند كه اين اصل هيچ استثنا ندارد و هميشه، در همه جا و با همه كس بايد با نرمى رفتار كرد، جاى تأمل و بحث است.

تعدد قرائتها در دين

سؤال:؛
چرا با نظريه اختلاف قرائت ها مخالفت مى شود؟ مگر اختلاف قرائت در دين وجود ندارد؟

پاسخ استاد:؛
اين سؤال در واقع از يك طرف به بحث پلوراليسم و از طرف ديگر به بحث هرمنوتيك مربوط مى شود. بدون شك مواردى براى صاحب نظران علوم مختلف، پيش مى آيد كه اتفاق نظر ندارند. در همه حوزه هاى معرفتى، چنين چيزهايى وجود دارد. البته در بعضى از حوزه ها بسيار نادر است و در بعضى ديگر بسيار شايع؛ به عنوان مثال در مسايل رياضى اختلاف نظر اساسى بسيار نادر است؛ زيرا راه هاى يقينى در مسايل رياضى آن قدر زياد، و طبيعت مسايل به گونه اى است كه چندان اختلاف بردار نيست.
در مقابل، بعضى از مسايل در حوزه هاى معرفتى ديگر، طبيعتشان چنان است كه نمى تون نظر قطعى و ثابتى را عرضه كرد. گاهى پاسخى كه به مسأله اى داده مى شود، محدود به محدوده مكانى يا زمانى خاصى است و در شرايط ديگر، پاسخ مسأله عوض مى شود. به فرض، قيدى در صورت مسأله اضافه مى شود كه بالطبع جواب مسأله هم تغيير مى يابد. بسيارى از رشته هاى علوم انسانى اين چنين است؛ مثلاً نظريات گوناگون در مسايل مختلف روان شناسى كم نيست. اين در حالى است كه امروزه برخى مى خواهند روان شناسى را حتى جزو علوم تجربى به شمار آورند و مدعى هستند كه از روش هاى دقيق براى حل مسايل آن استفاده مى كنند؛ ولى با وجود اين، اختلاف نظر هم در اين حوزه بسيار زياد است. مكاتب مختلفى كه امروز در روان شناسى وجود دارد، همه حكايت از همين اختلاف گسترده دارد. در مسايل سياسى، حقوقى و... نيز چنين است.
بنابراين اگر كسى بگويد در يك حوزه معرفتى، اصلاً اختلاف نظر پذيرفته نيست و همه بايد يكسان سخن بگويند، اين حرف نامعقولى است و عقل و شواهد عينى چنين چيزى را تأييد نمى كنند؛ لكن سؤال اين است كه اختلاف نظرها تا چه اندازه عقلاً پذيرفتنى و قابل اعتنا است؟ آيا گفته هر كسى، در هر زمينه علمى همانند نظر صاحب نظران داراى ارزش خواهد بود؟ يا نظرى ارزش و بها دارد و قابل مطالعه و بررسى است و در نهايت، امكان پذيرش دارد كه واجد شرايطى باشد؟
سؤال ديگر اين است كه آيا ما در حوزه هاى گوناگون معرفتى، مسايلى داريم كه جاى اختلاف نيست؟ گفته مىشود كه در حوزه هاى معرفتى، به خصوص در حوزه هاى معرفتى علوم انسانى مسايل مورد اختلاف فراوان است؛ اما اين سخن نفى كننده اين نكته نيست كه در بعضى از مسايل علوم هم اختلافى نباشد. نظير مسايلى كه در رياضيات مطرح است كه اگر كسى اهل نظر و استدلال باشد، جواب خواهد داد. آيا در علوم انسانى هم چنين مسايلى وجود دارد كه اگر كسى با شيوه صحيح، مسايل را بررسى كند، به يك نتيجه قطعى برسد يا نه؟ اصولاً چنين مسايلى در عرصه هاى علوم به خصوص علوم انسانى وجود ندارد؟
بنابراين در اين كه بعضى از مسايل قابل اختلاف است، جاى شكى نيست. اگر از هر فردى، حتى اگر بى سواد باشد، بپرسيم كه آيا علماى اسلام فتاوايشان با هم اختلاف دارد يا نه، هيچ كس نيست كه نداند مراجع دين، فتاواى متفاوت دارند. پس حتى در حوزه معرفت هاى دينى هم مسايلى هست كه محل آرا و قرائت هاى مختلف باشد و در اين مسأله هم نزاعى نيست. كلام در آن طرف قضيه است كه آيا در دين، مسايلى داريم كه اگر با متد صحيح تحقيق شود، بيش از يك جواب نداشته باشد؟ يا اين كه همه مسايل دينى، قابل اختلاف و در معرض تكثر و قرائت هاى گوناگون است و هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه در فلان مسأله، يك جواب صحيح وجود دارد و يا بگويد فقط جواب من صحيح است و ساير جواب ها نادرست است؟
كسانى به استناد اين كه موارد زيادى در دين داريم كه صاحب نظران در دين اختلاف دارند (چنان كه فقها در موارد زيادى، اختلاف فتوا دارند) نتيجه گرفته اند كه هيچ قرائتى بر قرائت ديگر رجحان ندارد و همه برداشت ها و قرائت ها، يكسان و همه در صراط مستقيم هستند. بر اين اساس مى گويند نه شيعه بر سنى مزيتى دارد، نه سنى بر شيعه؛ نه اسلام بر مسيحيت برترى دارد و نه مسيحيت بر اسلام.
سؤال ديگر در باب قرائت هاى مختلف اين است كه حال كه در مسايل دينى اختلاف نظر وجود دارد، چگونه مى توان اثبات كرد كه قرائتى بهتر از ديگرى است. پرسش ديگر نيز اين است كه كدام دسته از مسايل دينى قابل اختلاف و كدام دسته اختلاف بردار نيست؟ معيار بازشناسى اين دسته از آن دسته كدام است؟
مسلم است اين روش كه ما براى اثبات مدعاى خود چند نمونه را بگيريم و بعد تعميم بدهيم، روشى مغالطه آميز است. همه كسانى كه با اصول و قواعد علم منطق آشنا هستند، مى دانند كه هيچ وقت با ارائه چند نمونه، نمى توان نتيجه كلى گرفت؛ ولى متأسفانه برخى صاحب نظران يا كسانى كه خود را صاحب نظر معرفى مى كنند، در بسيارى از بحث ها با ذكر چند نمونه نتيجه كلى مى گيرند. گاه مى گويند مرحوم مطهرى فرمود فتواى فقيه روستايى با فقيه شهرى فرق مى كند! البته همه مى دانند كه كم و بيش، محيط فرهنگى و تربيتى در مسايل اختلاف بردار، تأثير دارد؛ اما آيا مفهوم اين سخن آن است كه همه مسايل دين چنين است؟ اگر مثلاً بپرسيم از ديدگاه اسلام چند خدا وجود دارد، برخى بگويند يكى است؛ عده اى هم بگويند خدا اصلاً وجود ندارد؛ برخى هم نظر دهند كه همه چيز خدا است!؟ آيا مى توانيم بگوييم بين هيچ يك از اقوال فرقى نيست و هر قول را خواستيم، مى توانيم انتخاب كنيم؟ چنين امرى، معقول است؟
هم چنين درباره نبوت و انبيا، آيا كسى كه معتقد است وحى راهى براى كشف حقيقت است با كسى كه اعتقاد دارد كه وحى يك احساس شخصى است كه هيچ چيز با آن اثبات نمى شود، يكسان هستند؟ امروز در همين كشور كسانى معتقدند همان گونه كه احساس هاى شخصى نمى تواند دليل بر واقعيت خارجى باشد، وحى نيز به همين صورت است. همان طور كه اگر كسى ناگهان بترسد، دليل بر اين نيست كه عامل ترسناكى در خارج وجود دارد، وحى هم همين گونه است. پيامبر خيال مى كند كه كسى با او حرف مى زند؛ ولى هيچ دليلى ندارد كه خدا و جبرييلى هست. اين صرفاً احساسى است كه به پيامبر دست مى دهد. حال اگر كسى هم بگويد وحى، دلالت بر يك وحى كننده حقيقى مى كند و به انسان شناخت واقعى مى دهد آيا اين دو جواب، مساوى است و هيچ يك بر ديگرى مزيتى ندارد؟ جالب است كه بدانيد كسانى اين اختلاف را به اسلام نسبت مى دهند و مى گويند نظر اسلام در باب وحى اين است كه هر دوى اين تلقى ها از وحى، درست است و به هر دو مى توان اعتقاد داشت!
همين طور اگر از قايلان به قرائت هاى مختلف، بپرسند كه: آيا پس از مرگ عالمى هست؛ آيا منطقى است كه پاسخ دهند كه در اسلام بنا بر يك قرائت، معاد هست و بنا بر قرائت ديگر، معاد نيست و سپس نتيجه بگيرند كه در اسلام هر دو قرائت صحيح، و هر دو صراط مستقيم است!؟ روشن است كه هر مسلمان بى غرضى، به باطل بودن اين استدلال ها اذعان خواهد كرد؛ اما برخى مى گويند يك مسلمان مى تواند معتقد باشد كه خدا هست، و مى تواند معتقد باشد كه خدا نيست؛ چون اعتقاد به خدا از ذاتيات دين نيست!
اما اگر اين را پذيرفتيم كه وقتى از ما سؤال مى شود كه خداىِ اسلام، يكى است يا چند تا، بيش از يك جواب نمدتوانيم بدهيم و بايد بگوييم: اِلهُكُم اِلهٌ واحدٌ لا اله الا هو الرحمن الرحيم3؛ آن وقت اين سؤال مطرح مى شود كه پس فرق اين مسأله كه يك جواب دارد با مسائل ديگر كه چند جوابى است، چگونه است؟ مانند تسبيحات اربعه در نماز كه بعضى از فقها يك بار تسبيحات را كافى مى دانند و بعضى هم مى گويند بايد سه بار گفته شود.
پاسخ اين سؤال ها و شبهات اين است كه در حوزه هاى معرفتى معمولاً دو نوع مسأله وجود دارد: مسايلى كه با شيوه خاص و صحيح آن علم مى توان به نتيجه قطعى دست يافت. اين قبيل مسايل، مشابه مسايل رياضى است كه اهل آن علم با اقامه برهان مى توانند پاسخ قطعى بدهند. نوع دوم، مسايلى هستند كه نمى توان به آنها پاسخ قطعى داد؛ مشابه اكثر مسايل علوم انسانى و برخى از مسايل علوم تجربى؛ چنان كه در زيست شناسى على رغم اين كه سال ها از نظريه داروين مى گذرد، اما هنوز محل آرا و نظرات مختلف است؛ برخى آن را پذيرفته اند و برخى هنوز نپذيرفته اند.
در حوزه هاى معرفت دينى هم چنين مسايلى وجود دارد؛ به عنوان نمونه درباره تسبيحات اربعه، بعضى روايات يك تسبيح را كافى مى دانند و بعضى سه تسبيح را. از آنجا كه فقيه در اين قبيل مسايل با ادله ظنى سر و كار دارد لذا نمى توان حكم قطعى صادر نمود؛ اما يك سلسله از مسايل، جواب برهانى، عقلى و قطعى دارد كه اگر درست تحليل شود، به براهين شبه رياضى برمى گردد، بلكه قوى تر از براهين رياضى. ولى منتها تحليل كردن يا به دست آوردن آن از اصول اوليه و ارجاع اين مسايل كار دشوارى است؛ مثل بعضى از براهين پيچيده رياضى كه كار هر كسى نيست. كشف بعضى از فرمول ها، فردى چون انيشتين را مى خواهد تا بتواند آن را به اثبات رساند.
در دين هم مسايلى هست كه از راه خبر متواتر ثابت مى شود و شكى در آن نداريم، يا از راه دليل عقلى قطعى ثابت مى شود و يك جواب بيشتر ندارد و اگر با متد صحيح، آن مسأله را تحقيق كنند به نتيجه مى رسند. يك سلسله مسايل ديگر نيز هستند كه دلايل قطعى ندارند. در اين جا نيز تكليف روشن است و فقط بايد رجوع به صاحب نظرانى كرد كه با متد صحيح به نتيجه اى رسيده اند، هر چند نتيجه يقينى نيست؛ اما نظر آنان محترم است. بيمارى كه پزشك دارويى را براى او تجويز كرده است، گرچه ممكن است پزشك هم هنوز درمان قطعى بيمارى را نداند، با اين حال هيچ گاه بيمار به دانشجوى پزشكى مراجعه نخواهد كرد؛ زيرا مى داند كه تشخيص و تجويز پزشك، نزديك تر به واقع است. در مسايل دينى هم، در مواردى كه اختلاف نظر وجود دارد، تنها به فقيهى مى توان رجوع كرد كه با متد صحيح فقهى به نتيجه رسيده است، نه هر كسى كه مدعى فضل است.
حاصل اين كه اختلاف نظر و تعدد قرائات، به يك معنا در دين هم داريم؛ اما تنها در مسايلى كه دلايل يقينى ندارند. اين اختلاف نظرها هم از كسانى پسنديده و قابل اعتنا است كه صاحب نظر باشند، متد صحيح آن علم را بدانند و در به كارگيرى آن متد تمرين كرده باشند.
پس پاسخ به مسأله اختلاف قرائت، اين است كه اختلاف قرائت به صورت موجبه جزئيه صحيح است و فى الجمله آن را مى پذيريم و در اين موارد نيز گفتيم كه چه كسانى صلاحيت اظهار نظر دارند.

راجع به وحي به پيامبر

سؤال:
يكى از شبهاتى كه اين روزها در جامعه مطرح مى كنند، اين است كه اگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عمر طولانى ترى داشت و رحلت نمى فرمود، شايد مطالب جديدى مطرح مى كردند و آيات ديگرى بر ايشان نازل مى شد. از اين شبهه نتيجه مى گيرند كه بيان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هم مطلق نيست و نظير همه معارف و شناخت هاى ديگر انسان نسبى است.

پاسخ استاد:
اولاً از اين فرد محترم مى پرسيم آيا براى اين ادعايتان دليلى هم داريد؟ اصلاً اين سخن كه «اگر پيامبر زنده بود، آيات ديگرى بر ايشان نازل مى شد»؛ در كدام حوزه معرفتى است؟ روش تحقيق اين سخن كدام است؟ اگر اين مسأله از قبيل علوم تاريخى است و يك پيش بينى تاريخى ارائه مى دهيد، پس اين مسأله را بايد با متد تاريخى بررسى كرد. اگر يك مسأله كلامى يا فلسفى است، بايد با متد عقلى بررسى شود. بالاخره، جواب شما يا «شايد»؛ است، يا يك جواب قطعى داريد؟ نقل شده، كه مدعى اين سخن، دو گونه صحبت كرده است: گاهى گفته: «شايد»؛ و گاهى گفته: «قطعى»؛ است.
به هر حال ما بر اساس متد صحيح بحث، سؤال مى كنيم كه: اولاً، آيا ادعاى قطعى مطرح مى سازيد يا احتمالى؟ ثانياً، اگر ادعاى قطعيت و جزميت داريد، چه دليلى داريد كه اگر پيغمبر بيشتر زنده مى بود، چند آيه ديگر هم نازل مى شد؟ اين ادعا در حالى مطرح مى شود كه حتى قبل از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، گاه تا مدتى بر پيامبر وحى نازل نمى شد؛ به طورى كه كوته بينان و دشمنان اسلام اظهار خوشحالى كردند كه خدا با پيامبر قهر كرده است و ديگر آيه اى نازل نمى شود. سوره «والضحى»؛ در همين ارتباط نازل شد و بر اين توهمات پوچ مهر بطلان زد: وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى؛ (الضحى،1 - 3) خدا نه تو را رها كرده، نه با تو قهر كرده است؛ بلكه در اين شرايط ضرورتى نداشت، وحى نازل بشود. بنابراين ما هيچ دليلى نداريم كه اگر پيغمبر بيشتر زنده بود، حتماً آيات تازه اى بر ايشان نازل مى شد.
اگر مى گوييد: البته به طور يقينى نمى توان گفت؛ اما احتمالاً وحى نازل مى شد. در اين صورت مى پرسيم آيا اين احتمالِ ابتدايى است؟ يا احتمالى است كه براى امكان آن دليل داريد؟
فرق است بين اين كه مسأله اى را سؤال كنند و ما از روى دليل، پاسخ را با ترديد و به صورت احتمال مطرح كنيم، يا روى ندانستن، بگوييم: ممكن است اين طور باشد و ممكن است اين طور نباشد؛ مثل اين كه از دانش آموزى كه اصلاً به مسايل رياضى آشنا نيست، بپرسند مجموع زواياى مثلث چند درجه است. پاسخ مى دهد؛ ممكن است، صد درجه باشد و ممكن است دويست درجه باشد. اين امكان، امكان احتمالى است؛ يعنى چون طرف نمى داند، مى گويد ممكن است چنين يا چنان باشد؛ اما اگر رياضى بداند، مى گويد فقط يك چيز ممكن است و آن اين است كه زواياى مثلث در سطح مستوى، 180 درجه است.
در مبحث وحى نيز، اين كه مى گوييد: اگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيشتر زنده مى ماند، ممكن بود و احتمال داشت كه بر او وحى نازل شود، آيا اين امكان به معنى ندانستن است، يا اين كه دليلى بر امكان آن داريد؟ اگر دليلى بر امكانش داريد؟ دليل آن را بيان كنيد. چنان چه دليل نداريد كه اگر پيغمبر بيشتر زنده بود، آيه ديگرى هم بر او نازل مى شد يا نمى شد، اين امكان، امكان احتمالى است و امكان احتمالى، برابر است با ندانستن؛ يعنى نمى دانم. در اين صورت، به او جواب مى دهيم كه: برهانى لزوم بعثت را اثبات مى كند و بر اساس آن برهان، معارفى كه مورد نياز بشر است و عقل انسان هم توان درك آن را ندارد، خداوند بايد به وسيله وحى و از طريق پيغمبر، آن نياز را برطرف سازد و مادامى كه اين نياز براى بشر وجود دارد، خداوند هم بايد پيغمبرى بفرستد و الاّ نقض غرض مى شود. حال همان برهان نبوت اقتضا مى كند كه چون بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، پيامبر ديگرى نخواهد آمد (فرض ما هم اين است)، تمام آن چه را كه ضرورت داشته، ايشان ابلاغ كرده و چيز ديگرى به عنوان پيامبر بر او لازم نيست. پس وحى ديگرى هم در اين زمينه بر او نازل نخواهد شد.
البته اگر صد سال ديگر، حيات مادى نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) ادامه مى يافت، شايد وحى هايى به عنوان توضيح نازل مى شد، ولى نتيجه اين سخن اين نيست كه بعد از رحلت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)، محروم از تبيين و تفسير درست حقايق باشيم؛ زيرا ائمه اطهار با علم الهى خود اين نقش را ايفا كرده اند؛ اما طبق آن برهان، تمام آنچه مورد نياز بشر بوده، در همان زمان حيات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده است. مگر اين كه كسى بگويد اصلاً برهان نبوت را قبول ندارم، خدا را قبول ندارم يا اصلاً وحى را قبول ندارم، كه البته اين مسأله، پاسخ ديگرى دارد.
بنابراين، معتقديم برهان نبوت اقتضا مى كند كه اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، همان پيغمبر آخر الزمان و اگر اين قرآن آخرين كتاب آسمانى است، پس او بايد به تمام رسالت خود براى سعادت بشر عمل كرده باشد.

پاسخ به يك انتقاد

سوال:
يكى از انتقاداتى كه زياد درباره شما مطرح مى شود اين است كه بعضى از موضع گيرى ها درباره موضوعات جنجال برانگيز، مانند آزادى، خشونت، قرائت هاى مختلف و موضوعاتى از اين دست، نتيجه عكس دارد و موجب مى شود كه در داخل و خارج كسانى گمان كنند اسلام مخالف با اصل آزادى يا موافق با خشونت گرايى است. در حالى كه كسى شك ندارد، برخورد با مجرمان كه مستلزم نوعى برخورد خشن است، مورد تقبيح نيست، و يا برخورد قاطع با مفسدان اقتصادى، خواست همه مردم است؛ اما وقتى شما همين مباحث را كه همه پذيرفته اند، مطرح مى كنيد چنين القا مى شود كه شما تئوريزه كننده خشونت هستيد. اين عده مى گويند چون از سويى طرح چنين مباحثى جنجال برانگيز است و از سوى ديگر اين مباحث در حدّى كه شما مى گوييد جزء اصول مسلّم و قابل قبول براى همه است، پس هيچ لزومى هم ندارد اين گونه مباحث در جامعه طرح شود كه هم وجهه ايران را مشوّه سازد و هم در داخل موجبات بدبينى به اسلام را فراهم آورد.

پاسخ استاد:
در پاسخ به چنين انتقادى بايد عرض كنم: اولاً، ما هيچ شكّى نداريم كه چنين حساسيت هايى از سر دلسوزى، محبت و خيرخواهى است و در اغلب موارد با چنين كسانى اختلاف نظر نداريم. لكن ما در مقام بحث و گفت و گو، ضمن آن كه سعى در رعايت موضع بى طرفى داريم و به دنبال حقيقت هستيم، بايد در اين باره هم بحث كنيم كه كدام مسأله درست است. طرح و تاكتيك بحث يك مسأله است، اعتقاد قلبى يك مسأله ديگر است.
ما وقتى با صاحب فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر بحث مى كنيم نبايد در فرهنگ خودمان شك كنيم و بايد معتقد و مطمئن باشيم كه، فرهنگ اسلامى بهترين است؛ اما در مقام بحث با هم، بايد صحبت كنيم كه كدام بهترين است.
ثانياً، نكته اصلى اين انتقاد كه گاهى چيزهايى كه مطرح مى كنيم بر خلاف هدف ما، از آن بيشتر سوء استفاده مى كنند، من نيز اين را مى پذيرم؛ لكن اين نكته هم شايان ذكر است كه احتمال سوء استفاده، دليل بر نگفتن حقيقت نمى شود. هم چنين بايد عرض كنيم كه حساسيت همه مردم نسبت به همه مسايل يكسان نيست. در يك جامعه، وقتى مشكل اقتصادى، مثل تورم يا كاهش ارزش پول پيش بيايد، متخصصان رشته هاى مختلف يكسان واكنش نشان نمى دهند؛ بلكه متخصص اقتصادى است كه دورنماى بد آن را ترسيم مى كند، حساسيت نشان مى دهد، سخنرانى و بحث مى كند و درباره آن مقاله مى نويسد و حتى گاهى بين وزير اقتصاد و رئيس بانك مركزى اختلاف نظر پديد مى آيد. در حالى كه وزير بهداشت و درمان چنين حساسيتى ندارد.
در مسايل دينى هم، كسانى كه با اين مسايل بيشتر سر و كار دارند و اهميت آن را درك مى كنند، حساسيت نشان مى دهند. اينجانب هم اگر به مسايل عقيدتى و دينى حساسيت دارم از همين باب است كه همه در درك اهميت اين مسايل، يكسان نيستند. بنده نسبت به مسايل دينى به طور عام، و نسبت به مسايل اعتقادى به طور خاص خيلى حساس هستم. گاهى اتفاق افتاده است كه با بعضى از دوستان اختلاف نظر داشتيم، بعد از ده يا بيست سال گفته اند حساسيت به جايى به آن موضوع داشته ايم. به هر حال اين حساسيت ها، مقدارى مربوط به طبع قضيه است. اين يك نكته.
نكته ديگر اين كه بعضى از مسايل جنبه انتزاعى دارد و داراى مفاهيم و الفاظ كشدار و نامشخص است؛ از جمله مفهوم آزادى، دموكراسى، پلوراليزم، سكولاريسم يا ساير مفاهيم فلسفى. از آنجا كه اين قبيل مفاهيم، انتزاعى بوده و داراى مصداق عينى مشخص و ملموسى نيستند، لذا در تعريف و بهره گيرى از اين واژه ها، لغزش هايى به وجود مى آيد.
در اين موارد در حالت طبيعى؛ يعنى در شرايطى كه حساسيت خاصى وجود ندارد و كسى قصد سويى از اين مفاهيم و الفاظ نداشته باشد، بالطبع مى شود به آرامى و با شيوه هاى روان شناسانه به گفت و گو بنشينيم؛ اما گاهى مواردى پيش مى آيد كه كسانى از اين واژه هاى خوب و از اين شرايط طبيعى سوء استفاده مى كنند. در اين مواقع همه كس متوجه نمى شود كه چه دست خائنانه اى پشت اين واژه هاى زيبا وجود دارد. حال متأسفانه نمى شود همه چيز را گفت، اما همين قدر بگويم كه بعضى از شخصيت هاى بزرگ كشور بعد از گذشتن سال ها اعتراف كرده اند كه موضع گيرى آن روز تو درست بوده و ما اشتباه كرديم. البته مدعى نيستم كه همه موضع گيرى هايم، درست است;؛ وَ مَا أُبَرِّءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ (يوسف، 53) اما مواردى پيش آمده كه ديگران نمى پذيرفتند، ولى بعد از مدت ها به درستى آن اعتراف كرده اند.
در اين جا به عنوان دليل بر حساسيت نسبت به مفاهيم دينى، مثالى از قرآن عرض مى كنم. مى دانيد كه در بسيارى از اديانى كه اسلام حتى آنها را به رسميت شناخته، خود قرآن از آنها نقل مى كند كه آنان تعبيرات به اصطلاح اديبانه و شاعرانه و استعاره آميزى در مورد رابطه انسان با خدا مطرح مى كرده اند؛ مثلاً مى گفته اند:؛ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّائُهُ؛ ما فرزندان خداييم. قرآن اين را از يهود نقل مى كند كه آنان نسبت به بعضى از پيغمبرانشان مى گفته اند كه فلان پيغمبر، پسر خدا بود،؛ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ. (توبه، 33) معلوم است كه مقصود يهود اين نبوده است كه مثلاً قوم يهود و حضرت عزير يا حضرت مسيح ، پسران خداوند هستند؛ بلكه مقصود آنان از اين الفاظ اين بوده است كه ما نزد خدا مقرب هستيم. قرآن مى توانست بگويد اين كلامتان را تفسير كنيد و تعبير بهترى به كار ببريد و صريحاً بگوييد كه منظور ما اين است كه پيش خدا مقرب هستيم يا تعبير ديگرى كه به اندازه آن زننده نباشد، به كار بريد. با اين همه، قرآن به شدت در برابر چنين الفاظ و تعبيراتى ايستاد و فرمود: تَكادُ السَّمَوَتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً.(مريم،91-90) يا اين كه در سوره ديگرى مى فرمايد: كَبُرَتْ كَلِمَةً تخرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ.(كهف،5) مى بينيد كه با چه لحن كوبنده اى در برابر آنان مى ايستد. مى فرمايد: اين لفظى كه از دهان هاى شما درمى آيد، لفظ بسيار عظيمى است! جا دارد آسمان ها از هم بپاشد و كوه ها فرو بريزد!
علت شدت عمل قرآن مجيد در برابر اين تعابير شاعرانه و مجازى اين بوده كه اگر با قاطعيت جلوى آنها را نگيرد، اين الفاظ كم كم گسترش پيدا مى كند و به تدريج در توده هاى مردم جدى گرفته مى شود و آن گاه پس از مدتى يك جامعه به انحراف كشيده مى شود. در مسأله بت پرستى نيز چنين بوده است. قرآن نقل مى فرمايد آنها كه بت مى پرستيدند، نمى گفتند اينها خالق آسمان و زمينند؛ بلكه مى گفتند: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلىَ اللَّهِ؛ (زمر،3) ما اينها را مى پرستيم تا ما را به خدا نزديك كنند. آنها به خداى حقيقى اعتقاد داشتند. لذا قرآن مى فرمايد: «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهَنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ.(زخرف،9) آنها اعتقاد داشتند كه خالق آسمان ها و زمين، خداوند است. آغاز بت پرستى از چيز ساده اى بود؛ حال چه به اين صورت كه مجسمه اى را از پدرانشان را درست مى كردند، يا نه، سمبل هايى درست مى كردند و مى گفتند حال كه ما خدا را نمى بينيم، پس چيزى به نام خدا درست مى كنيم تا به اين وسيله به خدا توجه پيدا كنيم. در عالم امور سمبليك زياد است؛ ولى چرا انبيا با قاطعيت با بت پرستى به مبارزه برخاستند؟ به اين علت كه چنين حرف هاى اديبانه و شاعرانه آرام آرام از استعمال مجازى خارج مى شود و جنبه حقيقى پيدا مى كند.
وقتى اين الفاظ به توده هاى مردم منتقل مى شد، خداى اصلى را فراموش مى كردند و براى رفع نيازهاى خود به سراغ همين بت ها مى رفتند. به طورى كه اكنون با وجود پيشرفت فرهنگ ها و تمدن ها مشاهده مى كنيم كه هنوز هم در كشورى مثل هندوستان بت مى پرستند.
در مباحث و موضوعات روز نيز مى گويند هر چيز خشونت آميزى ممنوع است؛ حتى خشونت را هم بايد با لبخند جواب دهيم. البته اين سخن، زيبا و شيرين است و اشكالى ندارد؛ مشروط بر اين كه در پشت اين الفاظ، دشمنان خائنى كه مى خواهند سوء استفاده كنند، نباشند. وقتى در اعلاميه حقوق بشر نوشته شد كه مجازات هاى خشونت آميز بايد لغو بشود، منظور از مجازات هاى خشونت آميز چه بود؟ همان چيزى است كه امروز طرفداران حقوق بشر و سازمان ملل، دولت جمهورى اسلامى را به خاطر آنها محكوم مى كنند. آنها همين دست بريدن، سنگسار كردن و تازيانه زدن را خشونت آميز مى دانند و بعد اعلام مى كنند كه مجازات هاى خشونت آميز بايد لغو شود.
امروز ليبرال هايى هستند كه دم از حقوق بشر مى زنند و در مورد بسيارى از احكام اسلام، به خصوص احكام جزايى اسلام، صريحاً مى گويند كه آن احكامى كه پيغمبر(ص) 1400 سال پيش آورده، نه امكان عمل دارد و نه مطلوب است. آيا مقصود آنها، خشونت به همين معنايى است كه در ذهن ما مى باشد؟
برخى از روشن فكرانى كه امروز اين حرف ها را مى زنند، بيست سال قبل، پيش بينى مى شد كه چنين سخنانى بگويند، ولى هيچ كس باور نمى كرد. همان وقت، ما متوجه بوديم كه لازمه اين حرف ها چيست و به كجا مى انجامد؟ وقتى گفته مىشد پيغمبر هم بشر است و معرفت بشرى هم خطابردار است، آيا لازمه اين كلام اين نيست كه قرآن اساساً قابل اعتماد نيست؟ روزى كه همين شخص در كنفرانس آلمان گفت قرآن كلام خدا نيست؛ بلكه كلام پيغمبر است، همان روز كسانى كه حساس بودند، دريافتند كه اين حرف به كجا مى انجامد؟ چه كسى باور داشت كسى كه نماينده امام در ستاد انقلاب فرهنگى بوده، اسلام و قرآن را انكار نمايد؟
اگر كسى آتش يا سيلابى را از دور ديد بايد در همان نيمه شب فرياد بزند. هر چند مى داند كه مردم خواهند گفت چرا نيمه شب داد و فرياد مى كنى؟ با اين كه مى داند كه به او ناسزا خواهند گفت و ممكن است حتى به او تهمت هم بزنند، اما وظيفه دارد براى نجات جان مردم و جلوگيرى از ويران شدن خانه ها، مردم را هوشيار سازد.
بنابراين در شرايط عادى كه دست خائنانه اى پشت پرده نباشد، حق به جانب اين منتقد است و ما بايد سعى كنيم اشتباهات ديگران را اصلاح كنيم و با آرامش پاسخ دهيم؛ اما اگر كسى از الفاظ سوء استفاده كند بايد سوء نيت و مغالطه او را برملا ساخت تا موجب گمراهى نشود؛ مثل اين كه بخواهد خشونت را به طور مطلق، پديده اى زشت و غير انسانى جلوه دهد؛ به طورى كه ديگر كسى جرأت اعتراض و حرف زدن نداشته باشد و بعد هم بگويد از آن جا كه دست بريدن خشونت است، پس اين قانون اسلام محكوم است؛ به همان دليل كه هر خشونتى محكوم است.

والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته


1. طه / 44.

2. آل عمران / 159.

3؛ . بقره /

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org