قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

طرح ولایت؛ حاصل پنجاه سال تلاش علمي

بيانات حضرت آيت‌الله مصباح در جمع دانشجويان طرح ولايت، تهران 29/4/94

در ابتدا خاطره‌اي از دوران مربوط به حدود 75 سال پيش را بيان مي‌كنم. شنيدن اين نوع مطالب مئونه چنداني نمي‌‌خواهد؛ اما ارزش‌گذاري مطالب، تحليل، تصديق و تخطئه آن به فکر كردن نياز دارد. اين خاطره مربوط به دوراني است که بنده پنج يا شش سال داشتم. در آن دوران قبل از آغاز دوران مدرسه، خانواده‌هاي مذهبي فرزندان خود را در دوران يك‌ساله‌اي به مكتب مي‌فرستادند تا قرآن بياموزند. بر اين اساس ما را نيز به مكتب فرستاداند تا قرآن ياد بگيريم. عمّ جزء‌هايي وجود داشت كه از الفبا شروع مي‌شد و کم‌کم خواندن عبارت‌هاي عربي قرآني و چند مورد از سوره‌هاي کوچک قرآن را در سال اول به خردسالان تعليم مي‌دادند ـ به ياد دارم كه ابتداي آن‌ها هم نوشته شده بود هو الفتاح العليم ـ در قسمت پشت اين عمّ جزء‌ها صفحه‌اي بود كه اصول دين ـ‌ توحيد، معاد، نبوت ـ در قالب دايره‌اي نوشته بود. در صفحه آخر آن‌ها نيز در دايره‌اي ديگر، فروع دين ـ نماز و روزه و... ـ نوشته شده بود. به‌هر‌‌حال، بعد از يادگيري حروف الفبا، به تدريج اصول و فروع دين را فراگرفتيم؛ هرچند معناي آن‌ها را درست نمي‌فهميديم. بعد وقتي وارد مدرسه شديم، به‌تدريج پرسش‌هايي در ذهن ما شكل گرفت؛ مانند اين‌كه معناي اين واژه‌ها چيست؟‌ اصول دين يعني چه؟ دين چيست که اصول و فروعي دارد؟ منشأ آن‌ها كجاست؟ چه کسي گفته است که اين‌ها اصول يا فروع است؟ اين اصول و فروع چه ارتباطي با ما دارد؟ چرا بايد اين‌ها را ياد بگيريم؟ به‌تدريج اين پرسش‌ها در ذهن ما رشد مي‌كرد و عميق‌تر مي‌‌شد. چند سال پس از آغاز مدرسه، کتاب شرعيات را به ما درس مي‌دادند؛ يک جزوه کوچک با کاغذ کاهي كه همه دين را در قالب آن آموزش مي‌دادند. در اين جزوه نيز اصطلاح‌هايي وجود داشت كه گاهي خود معلمي هم که درس مي‌گفت، معناي آن‌ها را نمي‌فهميد؛ او مي‌گفت اين‌ها را بخوانيد و ما هم ياد مي‌گرفتيم و حفظ مي‌کرديم؛ مانند قيام متصل به رکوع و ... . به‌هر‌‌حال، دوره ابتدايي را با اين پرسش‌ها و برخي جواب‌هاي كلي و مبهم گذرانديم.

در ادامه اين مسير، يادگرفتيم كه برخي مردم دين‌دار هستند و هر كدام از آن‌ها دين‌هاي مختلف را برگزيده‌اند و برخي نيز بي‌دين‌اند؛ اين‌كه دين‌ ما اسلام، و مذهب‌مان شيعه است. به‌تدريج خودمان را قانع کرديم كه اگر بخواهيم مسلمان باشيم، بايد به اين‌ها اعتقاد داشته باشيم و بدان‌ عمل کنيم، و اين مي‌شود دين‌داري؛ ولي همين‌طور اين پرسش‌ها روز‌به‌روز عميق‌تر مي‌شد و گسترش پيدا مي‌کرد؛ از کجا بفهميم که اين دين از کجا آمده و يا خدا نازل کرده است؟ از کجا بفهميم پيغمبر درست گفته است؟ از كجا بفهميم قرآن بر پيغمبر نازل شده است؟ هر روز اين پرسش‌‌ها وسيع‌تر، و ذهن ما از آن‌ها انباشته مي‌شد. جواب‌هايي را هم كه دريافت مي‌كرديم، برخي از آن‌ها قانع‌كننده و بعضي از آن‌ها نيز اين‌گونه نبود. به‌هر‌حال، اين مسائل در ذهن ما خلجان مي‌كرد و دنبال کسي بوديم تا اين موضوع‌ها را براي ما درست شرح دهد.

بعد از دوره ابتدايي، در حدود سيزده سالگي طلبه شديم. از همان دوران به دنبال اين بوديم که  كسي به پرسش‌هاي ما پاسخ دهد. بعد از مدتي گفتند بايد ادبيات عرب بخوانيد؛ بعد از آن هم ديگر مباحث علمي فقهي، كلامي و فلسفي مطرح شد. اين‌ها مربوط به دوراني بود كه ما در يزد حضور داشتيم؛ بعد از آن مدتي در نجف بوديم كه دوباره به قم برگشتيم. از زماني که خدمت مرحوم علامه طباطبايي رضوان‌الله عليه شرفياب شديم، خيلي اميدوار شديم که براي اين پرسش‌هايمان، پاسخ‌هاي متقن ارائه دهد، و همين‌طور هم بود؛ اما با فرصت، تأني، صبر و حوصله؛ دل‌مان مي‌خواست همان روز اول همه چيز براي ما حل شود، ولي اين امكان وجود نداشت. تقريباً حدود پنجاه سال و بلكه بيشتر، اين پرسش‌ها همچنان در ذهن ما وجود داشت. گاهي به ما فشار مي‌آورد و ناراحت بودیم، و گاهي نيز قانع مي‌شديم؛ گاهي هم تجاهل مي‌كرديم و به دنبال پاسخ نمي‌رفتيم. بعد از پنجاه‌ سال تحصيل علوم ديني، مي‌توانم به شما بگويم که تا حدود زيادي براي اين پرسش‌ها جواب قانع‌کننده‌اي پيدا كرديم. شايد هنوز هم بعضي‌ از آن‌ها به تحقيق بيشتري نياز دارد.  وقتي اين‌ جواب‌ها را پيدا کردم، با خود گفتم اي‌كاش پنجاه سال پيش كسي اين پاسخ‌ها را براي ما بيان مي‌كرد؛ چه‌قدر در آن زمان ما کتاب‌هايي فارسي و عربي از استادان و نحله‌هاي مختلف فلسفي، اصولي، فقهي، عرفاني و ... مطالعه كرديم تا پاسخ پرسش‌ها را دريابيم، اما امكانش نبود. آیا امکان نداشت در آن سال‌هاي جواني، ما اين پاسخ‌ها را در دوره‌هاي يك يا دو ساله ياد مي‌گرفتيم؟ حقيقت اين است که در طول اين پنجاه سال، من نه کتابي پيدا کردم که پاسخ روشني به اين نوع پرسش‌ها بدهد و نه استادي پيدا کردم که تلاشش اين باشد که اين مطالب را به کسي ياد دهد. مدت‌ها طول مي‌كشيد كه دنبال استادي بوديم تا او فرصتي پيدا كند و بتواند اين مسائل ر ا به ما درس دهد.

براي مثال، مرحوم علامه فاني که چندي پيش مرحوم شدند، از مراجعي بودند كه در نجف مكاسب تدريس مي‌كردند و من در درس ايشان شركت مي‌كردم و او لطف خاصي به ما داشت. طلبه‌هاي نجف در ماه‌هاي رجب و شعبان به زيارت دوره مي‌رفتند و براي همين، حدود ده تا پانزده روز كلاس را تعطيل مي‌كردند و پياده به کربلا و کاظمين مي‌رفتند. ما از ايشان خواهش کرديم در چند روزي  که درس‌ها تعطيل است و طلبه‌ها به زيارت دوره مي‌روند، ايشان به زيارت نرود و براي ما مسئله جبر و تفويض را حل کند. ايشان در دو دوره تعطيلي، بحث جبر و تفويض را براي ما تبيين كردند. در آن زمان، بسيار خوشحال شديم كه استادي پيدا کرديم که به ما لطفي داشته باشد و حاضر باشد اين مطالب را به ما آموزش دهد. منظور اين‌كه، براي فهميدن يک مسئله، گاهي بايد مدت‌ها جست‌و‌جو مي‌كرديم تا استادي را پيدا کنيم و از او بخواهيم مطلبي را براي ما بيان كند.

بعد از اين‌که کمي پاسخ اين پرسش‌ها برايم حل شد، آرزو مي‌کردم فرصتي پيش آيد كه مجموع اين پرسش‌ها را بر اساس يك ارتباط منطقي ساماندهي كنم و جواب نسبتاً روشني براي آن‌ها تنظيم كنم که تحصيل‌کرده‌هاي در حد ديپلم به بالا بتوانند آن را بفهمند. منتظر چنين فرصتي بودم تا اين‌كه بعد از انقلاب، برخي نوسان‌هاي فکري، و گرايش‌هاي مارکسيستي و ليبراليستي در بعضي از انقلابيون پيدا شده بود. بر همين اساس، برخي عزيزان به اين فکر افتادند که يک دوره آموزشي براي اين کار در نظر گرفته شود تا جوانان علاقه‌مند بتوانند از آن‌ها استفاده كنند. در آن زمان هم کتابي وجود نداشت تا در اختيار ديگران قرار گيرد؛ حال‌ اين‌كه چه کسي درس بگويد، کجا و براي چه کساني درس بگويد، آن‌ها چگونه انتخاب شوند، لوازمش چيست و...، درباره همه اين‌ها بحث و فکر شد تا در نهايت طرحي بدين منظور آماده شد. بدين شكل، اولين گام‌هاي تولد طرح ولايت در آن زمان در مبارک‌آباد در اطراف آبعلي شكل گرفت. در حقيقت، اين مجموعه حاصل زحمت بيش از پنجاه سال است كه استادان مختلفي در آن نقش داشته‌اند؛ شايد بيشتر استفاده‌هاي ما از مرحوم علامه طباطبايي رضوان‌الله عليه بود؛ ولي استادان ديگري هم نقش داشتند. خدا ان‌شاءالله همه آن‌هايي را كه به ملأ اعلي پيوستند، بر علوّ درجات‌شان بيفزايد و حق آن‌ها را از خزانه کرم خودش ادا کند.

در نهايت به اين نتيجه رسيديم که طبيعي‌ترين و اولي‌ترين پرسش‌‌ كه براي انسان، به‌منزله يک موجود فهيم، هوشيار، مختار، تصميم‌گيرنده و با اراده به‌وجود مي‌آيد اين است که چرا بايد تلاش کنم و زحمت بکشم. قبل از اين‌که اين پرسش جدي براي انسان مطرح شود، يک جواب نانويسا دارد که بايد غذا بخورم تا سير بشوم، و ديگر نيازهايي که انسان دارد و کليد تأمين همة آن‌ها نيز پول است؛ پس بايد يک کاري پيدا كند كه درآمد داشته باشد تا بتواند غذا، لباس، خانه و همسر خوب پيدا كند، و بعد هم بتواند فرزندان خوب تربيت كند. اين نوع مسائل را همه مي‌فهمند؛ اما در پنج يا شش سالگي به ما گفتند چيزي به‌نام اصول و فروع دين نيز وجود دارد. اين‌ها براي چيست؟ امور ديگر را كه مردم مي‌دانند؛ اين‌كه درس بخوانند، کار کنند، معارف ياد بگيرند، شغل پيدا کنند و درآمدي داشته باشند تا زندگي‌شان اداره شود. اما اين موضوع‌ها ديگر چيست؟ اين همه اصرار از پنج شش سالگي دربارة الفاظي که معنايش را هم نمي‌فهميديم براي چيست؟ اين‌كه واجب است و بايد ياد بگيريد و...؛  بعد هم به‌طور مدام پرسش‌ها و انبوهي از مسائل غيرحسي و غير‌تجربي براي ما پيدا شد که آيا بعد از مرگ خبري هست يا نيست؛ اگر هست چه‌طور مي‌شود؛ واقعاً خدا به انسان چه کار دارد؛ چرا ما را خلق کرده است؛‌ اگر مي‌خواست رحمت بدهد، مي‌توانست از همان اول انسان را به بهشت ببرد. چرا ما را با اين همه گرفتاري‌ها در اين دنيا قرار داد و بعد هم پيغمبراني فرستاد؛ پيغمبراني كه بايد خون دل بخورند، کشته شوند، رنج بکشند و توهين بشنوند، که چه؟ که ما به دين عمل کنيم؛ اگر عمل نکنيم، چه اتفاقي مي‌افتد؟ آيا اگر به دين عمل نکنيم، براي مثال، غذا گيرمان نمي‌آيد بخوريم، همسر و خانه پيدا نمي‌کنيم؛ پس آن‌هايي که بي‌دين‌اند، چه کار مي‌کنند؟ در اين ميان، جواب‌هاي نيم‌بندي هم بود که در مقاطعي كمابيش قانع‌كننده بود. مي‌گفتند در ماه رمضان جنايت و گناه كم مي‌شود و مردم كمتر به هم خيانت می‌کنند؛ دين براي اين است که انسان زندگي آرام و امني داشته باشد و مردم به هم ظلم نکنند؛ اين مسئله درست است و دليل تجربي هم دارد. در محرم و صفر نيز همين‌طور است؛ وقتي مردم به دين فكر مي‌كنند، كمتر گناه مي‌كنند. اما بعد مي‌گويند آيا دين براي همين است؟ خدا مي‌توانست ما را به‌گونه‌ای خلق كند كه در بهشت مي‌مانديم؛ ديگر چه نيازي بود به اين دنيا بياييم كه اين زلزله‌ها، سيل‌ها و جنگ‌ها را ببينيم. در نهايت اگر به دين عمل کنيم چه مي‌شود؟ اگر به آخرت اعتقاد نداشته باشيم چه اتفاقي مي‌افتد؟

بعد از آشنايي با قرآن، مسائل فراواني را فراگرفتيم؛ قرآن مي‌گويد مهم‌ترين جنايت‌هايي که به صورت‌هاي مختلف در عالم واقع شده، به‌دليل نداشتن اعتقاد به آخرت است؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛[1]هر گاه سخن از خداي يگانه و پرستش او، اوليا و انبيا مي‌شود، برخي ناراحت مي‌شوند: اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛ به قول طلبه‌ها، «تعليق الحکم علي الوصف يشعر بالعلّيه» مي‌گويد: کساني که به آخرت ايمان ندارند، ناراحت می‌شوند: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِي عَدُوًّا شَياطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛[2]ما شياطين جن و انس را فرستاديم تا با انبيا مبارزه کنند؛ برای چه؟ وَلِتَصْغَى إِلَيهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛[3] يعني تا كساني که به آخرت ايمان ندارند، تحت تأثير شياطين واقع شوند. وقتي انسان به آخرت ايمان ندارد، همه چيزش را در دنيا مي‌بيند؛ صبح از خواب بلند مي‌شويم تا غذا بخوريم، راحت زندگي کنيم، مردم به ما احترام کنند و بگويند يار امام خوش‌آمد، دست‌مان را ببوسند و...؛ اما ايمان به آخرت مي‌گويد همه آن‌چه شما در اين زندگي دنيا مي‌بينيد، بزرگان و گذشتگان، عالمان و فيلسوفان و دانشمندان، همه و همه، مربوط به دنيا و بازيچه و سرگرمي است: إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[4] زندگي واقعي در آخرت است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِي الْحَيوَانُ.[5] اين دنيا بازيچه است؛ مانند يك اسباب‌بازي كه براي كودكان مي‌خريد و با آن بازي مي‌كنند، اين اسباب‌بازي‌ها هم در اختيار ما قرار گرفته است؛ اگر به بلوغ عقلي برسيم، درمي‌يابيم كه اين‌ها بازيچه است و نبايد به اين‌ها دل ببنديم؛ كسي رئيس باشد يا نباشد، به او فحش بدهند يا از او تعريف کنند، نبايد در او تغييري ايجاد شود؛ بايد ببيند خدا از او چه مي‌خواهد. بنابراين، از کوچک‌ترين جنايات تا بزرگ‌ترين آن‌ها، براي اين است که انسان آخرت را فراموش مي‌کند: إِنَّ الَّذِينَ يضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يوْمَ الْحِسَابِ؛[6] هر کس از راه خدا گمراه مي‌شود، براي اين است که روز حساب را فراموش کرده است و عذابي سخت خواهد داشت.

 يكي از اين اصول دين، معاد و زنده شدن انسان بعد از مرگ است. اين مسئله در همه ابعاد و حرکت‌هاي فردي و اجتماعي انسان‌ها و در همه سطوح تأثير دارد. اگر مطالعه‌اي درباره همه كشورها داشته باشيد، درمي‌يابيد كه هر جا انحراف، کوتاهي، لغزش و جنايتي رخ داده، براي اين بوده است كه غير از دنيا چيزي نمي‌خواهند؛ مي‌گويند همه زندگي همين است و عاقلانه اين است که هر کس تا مي‌تواند بيشتر لذت ببرد؛ إِنْ هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا؛[7] بر اين اساس، من نيز اگر قدرتي به دست آورم، شبيه اوباما مي‌شوم. به‌هر‌حال، فکر لذت، رياست و پست خودم هستم، از هر راهي بهتر تأمين شود. ديگران چه مي‌شوند؟ هر چه مي‌خواهد بشود! به جهنم كه کساني دلواپس هستند! من بايد كار خودم را انجام دهم. منشأ اين نگرش همان دنياخواهي است. آيا غير از اين دنيا، دنياي ديگري نيز هست؟‌ اگر هست، چه نسبتي با اين عالم دارد؟ برخي مي‌گويند نسبت اين عالم به عالم آخرت، از يک چشم بر هم زدن نسبت به يک عمر هزار ساله کمتر است؛ يعني اگر تمام عمر صدساله دنيا را نسبت به آخرت بسنجيد، به اندازه چشم‌ بر هم زدن فردي است كه هزار سال در اين دنيا عمر كرده است؛ يعني عمر دنيايش، همان يک چشم به هم زدن است؛ چرا؟ براي اين‌که آن بي‌نهايت است؛ صد يا هزار يا ده ميليون سال، در مقابل بي‌نهايت فرقي نمي‌کند؛ باور ما اين است که زندگي آنجاست و بايد برای آن فكري كرد.

اگر اصول ديني که در پشت اين عمّ جزء‌ها نوشته شده بود و ما آن‌ها را در سن پنج شش سالگي مي‌خوانديم، درست باشد و آن را باور کنيم، بايد فکر اين باشيم که آن‌جا چه خواهد شد؛ اما نمي‌دانيم بايد چه كاري انجام دهيم؛ مانند اين‌كه چه بخوریم، چه بپوشیم، در خانه با همسر و فرزند چگونه برخورد كنيم، با همسايه، معلم، استاد، فرمانده و فرمانبردار و در نهايت كسي كه در رأس هرم قدرت در يک کشوري است، چگونه بايد رفتار کنيم.

اگر خيلي فكر كنيم، به‌زحمت بتوانيم برخي موارد ساده را براي خود حل كنيم. وگرنه اين‌كه دقيقاً هر روز و در هر ساعت چه کار بايد انجام دهيم، به چه چيزي نگاه کنيم، چه چيزي را گوش دهيم، چه بگوييم، چه نگوييم، چه کسي را دوست و يا دشمن بداريم، اطلاعي نداريم؛ چه کسي مي‌تواند اين‌ها را معين کند؟ پاسخ اين است که پيغمبر بايد دين بياورد تا اين‌ها را مشخص كند. اين همان نبوتي است كه بعد از توحيد بيان شد. اين همان چيزي است كه از پنج شش سالگي به ما ياد مي‌دادند كه بايد بداني خدايي که تو را آفريده است، راهي را به تو نشان داده است كه چگونه بايد زندگي کني و پيغمبر بايد اين مسير را مشخص كند. پس روشن شد که فرمول اصول دين، خيلي کارساز است؛ در ابتدا ما فکر مي‌کرديم يک چيزي است كه فقط بايد آن را حفظ کنيم و نمره‌اي بگيريم؛ در‌حالي كه  اين اساس زندگي انسان است و سعادت و شقاوت ابدي ما به آن بستگي دارد. ابتدا بايد روشن شود كه آيا خدا، آخرت و پيامبر را قبول داريد يا خير؟ اگر بخواهيد اين را در قالب يك نظام علمي درآوريد، همان خداشناسي، هستي‌شناسي و انسان‌شناسي است. آيا انسان همين موجودي است که هفتاد سال زندگي مي‌کند و بعد در زير خاک متلاشي مي‌شود، يا نه، اين يك دوره محدود است؛ يک دوره جنيني است كه انسان بايد خودش را براي ورود به يك عالم ابدي آماده سازد؟ اگر خدا و معاد را پذيرفتيم، چه کنيم که از اين‌جا به آن‌جا برسيم؟ پيغمبر بايد بگويد كه اين مسير چگونه طي شود. اين‌كه از چه راهي اين شناخت‌ها را به دست آوريم، در شاخه‌اي از علم به‌نام معرفت‌شناسي تبيين مي‌شود. بنابراين، تا اين مرحله بايد اين سه اصل را بپذيريم.

پس از اين مرحله، بايد پرسش‌هاي فرعي اين مسائل را پاسخ دهيم؛ وقتي گفتيم خدا هست، بايد روشن سازيم كه خدا چرا ما را آفريده است؛ چگونه زندگي ما را تأمين مي‌کند؛ چه قوايي در وجود ما قرار داده است، و... . بعد به اين مرحله مي‌رسد كه  حال که پيغمبر آمده، چه چيزي براي ما آورده است؛ اگر اين‌ آموزه‌ها را دسته‌بندي کنيم، بدين‌جا مي‌رسيم كه اول روشن سازيم چه چيزي خوب، و چه چيزي بد است؛ وقتي خردسال بوديم، والدين به ما مي‌گفتند اين كار را بكن چون خوب است، و اين كار را نکن، چون بد است. وقتي به‌تدريج بزرگ شديم، اين پرسش به وجود آمد كه چرا برخي مسائل بد است؛ چه کسي گفته بد است؛ مي‌گويند نگاه به نامحرم نکن، چرا بد است؟ آدم خوشش مي‌آيد و خيلي هم خوب است! چه کسي گفته بد است؟ پس بايد روشن شود كه خوب و بد چيست. امروزه اين امور را در قالب علمي به‌نام فلسفة ارزش‌ها يا فلسفة اخلاق تبيين مي‌كنند.

وقتي خوب و بد را مشخص كرديم، به اين شكل خيلي عام است؛ خوب و بدها نسبت به ديگران چيست؟ تنظيم اين امور، در قالب علمي فلسفه حقوق صورت مي‌گيرد؛ اين‌كه ديگران چه حقي بر ما دارند که اگر ادا کنيم خوب است، و اگر ادا نکنيم بد است.

مرحله بعد اين است كه وقتي جامعه تشکيل شد، به مدير نياز دارد؛ چه‌ كسي بايد اين مدير را تعيين کند؟ چه صفاتي بايد داشته باشد؟ حقش چيست؟ تا چه اندازه حق دارد در کار مردم دخالت کند؟ چه قانوني را بايد اجرا کند؟ اين مسائل در فلسفه سياست تبيين مي‌شود.

پس مجموع اين آموزه‌ها را مي‌توانيم در شش بخش طراحي کنيم كه عبارت‌اند از: هستي‌‌شناسي، انسان‌شناسي، معرفت‌شناسي، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سياست.

بار ديگر تكرار مي‌كنم آن‌چه من در طي اين پنجاه سال در اين زمينه به کمک استادان، دوستان و کساني که هم‌بحث بوديم و سال‌ها زحمت کشيديم و مباحثه کرديم و کتاب نوشتيم، به دست آوردم، امروز به‌صورت رايگان در اختيار شماست؛ نه نياز داريد كه دنبال استاد بگرديد و نه به عراق و ديگر شهرها و كشورها مسافرت کنيد. بنابراين، صرف‌نظر از اين‌که چه کساني مؤثر بودند، بايد خدا را شکر کنيد که حاصل زحمت پنجاه‌ساله در طي پنجاه‌ روز به شما تحويل داده مي‌شود، و به این ترتیب، چه‌قدر بر عمر شما افزوده مي‌شود؛ البته تنها بر عمر شما افزوده نمي‌شود، وقتي شما در ديگران اثر بگذاريد و اين مطالب را براي آن‌ها بيان، و مشکلات‌شان را حل کنيد، چه‌بسا هزاران و ميليون‌ها نفر در سايه معلومات شما و عمري که ذخيره مي‌کنيد، از آن بهره‌مند شوند. خدا را شکر کنید که به جاي پنجاه سال درس خواندن، در پنجاه روز اين‌ مطالب را آموزش مي‌بينيد، و بقيه‌اش را صرف راهنمايي ديگران مي‌کنيد، و به بركت قرآن كريم و كسي كه اين قرآن بر او نازل شده است، مي‌توانيد سعادت و آرامش در اين دنيا و آخرت را هم براي خودتان و هم براي خانواده، دوستان‌، جامعه، و در نهايت براي بشريت تأمين کنيد.



[1]. زمر/45.

[2] انعام/112.

[3] انعام/113.

[4] محمد/36.

[5] عنكبوت/64.

[6]. ص/27.

[7]. مومنون/37.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org