- جلسه اول: راز بعثت پيامبران
- جلسه دوم: پيامبران، عقل و اختیار انسان
- جلسه سوم: نقش عقل و وحي در سعادت انسان
- جلسه چهارم: نبوت فراگیر و گستره دین
- جلسه پنجم: پیامبران؛ سعادت دنیا و آخرت
- جلسه ششم: دنیا؛ هدف یا ابزار
- جلسه هفتم: تأسی به پیامبر اعظم(صلیالله علیه وآله) از دیدگاه نهجالبلاغه
- جلسه هشتم: زینت دنیا و آخرتطلبی
- جلسه نهم: تأسی همهجانبه از قرآن و سنت پیامبر(صلیالله علیه وآله)
- جلسه دهم: اشباه الرجال در کلام امیر مؤمنان
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برایدریافتفایلصوتیاینجاراکلیککنید | 14.1 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
پيامبر اعظم (صلي الله وعليه وآله) در آينه نهج البلاغه
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در شب 18 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
جرعهاي از كلام علي(عليه السلام)
علي(عليه السلام) در خطبهاي اشاره ميفرمايد به هبوط حضرت آدم. وقتي ايشان در زمين مستقر شدند خدا مقام نبوت هم به ايشان داد تا فرزندانشان را هدايت كنند. بعد ميفرمايد «وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَه»؛ بعد از اينكه حضرت آدم قبض روح شد، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت «مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ1مَعْرِفَتِهِ»؛ اين رهبر واسطهاي است بين مردم و بين معرفت خدا. تا وقتي آدم بود، اين واسطهگي را انجام ميداد يعني مردم را با خدا آشنا ميكرد «بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَي أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالَاتِه»؛ خدا آنها را رها نكرد بلكه پيامبراني پي در پي مبعوث فرمود تا همان نقش را براي معرفت مردم نسبت به خداي متعال ايفا كنند «حَتَّي تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (صلي الله وعليه وآله) حُجَّتُه»؛ تا نوبت به پيامبر عظيم الشأن اسلام رسيد كه حجت الهي ديگر بر مردم كاملاً تمام شد. چگونه شد كه در اين زمان تمام شد؟ «وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه»؛ كار انبياء اتمام حجت بود و بيان راه هدايت و سعادت. تبشير و انذارها ادامه يافت تا زمان پيغمبر اكرم كه ديگر نيازي به تبشير و انذار مجدد نبود. نكتهاي كه در نهج البلاغه روي آن تكيه شده اين است كه سلسله انبياء از يك شجره واحدي است. همه پدران انبياء، اصلاب و ارحامشان پاك بودند «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع»؛ آنها را در بهترين جايگاه به امانت گذاشت «وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَاب»؛ صلبهاي بزرگوار آنها را يكي پس از ديگري منتقل كردند. پدران انبياء همه از بزرگواران بودند «إِلَي مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَام»؛ از صلب پدر به رحمهاي مطهر مادران منتقل ميشد «كُلَّمَا مَضَي مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللَّهِ خَلَف»؛ هر يك از انبياء كه از دنيا ميرفتند پيامبر ديگري جاي آنها را ميگرفت «حَتَّي أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي إِلَي مُحَمَّدٍ(صلي الله وعليه وآله)»؛ تا اين موهبت الهي منتهي شد به پيغمبر اكرم كه آخرين حلقه سلسله انبياء است «رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُم»؛ گاهي يك پيامبر در ميان صدها هزار انسان و صاحبان قدرت مبعوث ميشد. عددشان كم بود ولي2؛ هيچگاه كمبود عدد و كثرت دشمنانشان موجب نشد شانه از زير بار تكليف خالي كنند «سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه»؛ هر پيغمبر پيشيني پيغمبر بعدي را معرفي ميكرد، ميگفت بعد از من پيغمبري با چه خصوصياتي خواهد آمد.
«عَلَي ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء»؛ اين سنت همچنان ادامه داشت. پدران ميرفتند؛ جايشان را به فرزندانشان ميدادند پيغمبران را ميفرستاد تا مردم را هدايت كنند. پيغمبر اسلام وقتي از دنيا رفت چه شد؟ نبوت هم ختم شد؛ اما آيا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ خطبه اول نهجالبلاغه در موضوع پيغمبر اكرم ميفرمايد «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لُِمحَمَّدٍ ص لِقَاءَه»؛ پيغمبر اكرم مردم را كه از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا لقاء خودش را براي او انتخاب كرد «وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا»؛ ديگر اين دنيا را براي او زيبا و مناسب ندانست «فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيما»؛ او را بزرگوارانه به سوي خود برد «وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا»؛ ولي چنان نبود كه ديگر بساط هدايت برچيده شود. همانطور كه انبياء سابق، اوصيائي داشتند و نقششان را به اوصياء بعدي ميسپردند؛ پيغمبر اكرم هم وقتي از دنيا رفت همان كار را انجام دادند «إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِم»؛ مردم را بدون اينكه راه راستي را پيش روي آنها باز كند مهمل نگذاشت و رها نكرد. در بخش ديگر ميفرمايد «وَ عَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً حَتَّي أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ فِيَما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِينَهُ الَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِه»؛ آنقدر به پيغمبر عمر داد3؛ كه آن ديني را كه خدا براي مردم بيان كرده، كامل كند ميدانيد دين كي كامل شد؟ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم». «وَ أَنْهَي إِلَيْكُمْ عَلَي لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ وَ نَوَاهِيَهُ وَ4؛ أَوَامِرَهُ»؛ خدا هر چه را دوست ميداشت يا مكروه ميداشت آنها را به وسيله پيغمبر به مردم تعليم داد.
ضرورت بعثت انبيا براي هدايت بشر بهطور عادي
سابقاً انسانهايي كه در اطراف زمين زندگي ميكردند هيچ خبري از يكديگر نداشتند؛ چه رسد به اينكه چه دين و مذهبي دارند. اين برهاني كه شما اقامه ميكنيد كه براي هدايت بشر، وجود انبياء ضرورت دارد؛ چه اندازه كشش دارد؟ يعني اگر يك پيغمبر مبعوث بشود براي همه اين انسانهاي پراكنده، كافي است؟! مقتضاي اين برهان چه هست؟ ابتدا تمثيلي عرض كنم. خداوند به همه انسانها نعمتهايي مانند چشم و گوش و احساس و... داده است، در اين مقام اگر كسي بگويد: من يك آدمي ديدم كه نابينا بود يا فلج بود يا ديوانه، اين بيان را نقض ميكند؟ يا نه آنها يك استثنائاتي است كه لازمه زندگي اين عالم ماديست. اين جايي نيست كه آدم به يك استثنائاتي بپردازد بگويد: بله، بعضيها خدا بهشان چشم نداده است! اينها استثنائاتي است كه بايد دنبال علل و عواملش گشت. جواب كلي به اين سؤال كه چرا بعضي انسانها هدايت نشدند اين است كه اينها در اثر ظلم بعضي از انسانهاي ديگر پيدا شده است اگر همه آن راهي را كه خدا به وسيله انبياء از همان اول فرستاده شد درست عمل ميكردند؛ اين مشكلات، گمراهيها و پرستشهاي معبودهاي قلابي پيش نميآمد. اگر كساني منحرف شدند يا از جايگاه صحيح دور افتادند استثنائاتي است كه در اثر عوامل خارجي پيش آمده والا سنت الهي اقتضاء ميكرد كه وقتي خدا انسان را ميآفريند به وسيله پيامبران هدايت كند و لذا اولين انسان را پيامبر قرار داد تا هم خود او هدايت شود و هم بتواند ديگران را هدايت كند «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِير»؛ هيچ امتي نيست مگر اينكه پيامبري در ميان آنها وجود داشته است. پس جواب كلي قرآن اين است كه هر امتي5؛ در هر جاي زمين زندگي ميكرد خدا پيغمبري برايشان ميفرستاد. ما همه شان را نميشناسيم. خبر نداريم همه پيغمبران كه و كجاها بودند. فرض كنيد در آمريكاي جنوبي يا در استراليا يا در ژاپن. اين دليل نبودن نيست پس چرا بعضي جاها هدايت انبياء نرسيد؟ جوابش اين است كه اينها استثنائاتي است كه در اثر تزاحمات و ظلم انسانهاي ديگر به وجود آمده است. از طرف ديگر ما ميبينيم وقتي تعاليم انبياء به وسيله خود مسئولين ديني آن مردم تحريف ميشد «وَ مَا إخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْبَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُم»6؛ خدا باز پيغمبري ميفرستاد تا تحريفات گذشتگان را تصحيح كند. خب اگر در اقوام و امتهاي گذشته پيغمبراني بودند و اينها تعاليمشان تحريف شد، چه زماني بايد پيغمبر ديگري بيايد؟ به محض اينكه از دنيا رفت؟ بايد راه ديگري غير از عقل براي هدايت مردم وجود داشته باشد. اما اين راه، بوسيله چند نفر و به چه كيفيتي و با چه فاصله زماني ايجاد شود؛ عقل ما اين چيزها را نميفهمد. طوري هم نيست كه ما بتوانيم تضمين كنيم هر انساني هر جاي دنيا زندگي ميكند حتماً بايد هدايت پيغمبران به طور صحيح به او برسد. اين مانند امور تكويني است مثل اينكه خدا روزي همه انسانها را ميدهد اما خب گاهي يك انساني در يك جايي از گرسنگي ميميرد يا به دست كسي محبوس ميشود؛ اين چيزها كه در تكوين هست، در تشريع هم هست؛ اين گونه استثنائاتي كه در اثر عوامل مزاحم در اين عالم طبيعت پيش ميآيد در اين بيانات ملحوظ نيست. اين بيانات ناظر به روال عاديست كه غالباً اكثريت مردم از آن استفاده ميكنند. پس اقتضاي اين برهان اين نيست كه هر انساني هر جا هست، حتماً بايد دعوت انبياء به او برسد.
دين كامل چه قدر است؟
خداي متعال آن قدر عمر به پيغمبر داد كه دين خدا را به طول كامل براي مردم بيان كرد. آيا اگر پيغمبر ميمانْد احكام ديگر بيان نميشد؟ گفتهاند اين قرآني كه شما ميگوييد كامل هست، مثلاً اگر ده سال ديگر پيغمبر زنده ميماند ديگر آيهاي بر او نازل نميشد؟ اگر حكمي نازل ميشد كاملتر ميشد. پس چطور ميگوييد اين كاملترين است؟ جوابش اين است كه خداوند عليم و حكيم آن مقدار از احكامي كه عموم مردم به طور طبيعي و از راه اسباب عادي، بايد ياد بگيرند، بيان كرد. اگر در تفسير و توضيحش كمبودهايي هست؛ براي آن هم يك راهي وجود دارد و همان راهي است كه انبياء سابق هم، بعد از رحلت خودشان كارشان بوسيله اوصيائشان دنبال ميشد. خدا تدبيرهايي به كار برده كه آن چه نياز ضروري سعادت انسانها در دنيا و آخرت است بوسيله پيغمبر بيان شده و تا روز قيامت باقي خواهد ماند. چون ميدانيم اگر چيز ديگري لازم بود و پيغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض ميشد. مگر خدا انسان را نيافريده بود كه راه سعادتش را بشناسد و بپيمايد؟ حالا نميتواند بشناسد؛ همان برهان نبوت اقتضا ميكند اين پيغمبري كه ميآيد آن قدر بايد عمر كند كه بتواند همه آن چه براي بشر ضرورت دارد، بيان كند. چون بعد از او پيغمبري نخواهد آمد. وقتي ما ميگوييم آن چه براي سعادت بشر لازم بود پيغمبران بيان فرمودند؛ اگر مثلاً كسي بپرسد: ديه يك انگشت را - اگر ببرد - حتماً بايد پيغمبر بگويد؟ حالا اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالي دارد؟ جوابش اين است كه اگر از عقل من ميپرسيد؛ من نميدانم. نميدانم چه چيزهايي ضرورت دارد. اما بعد از اينكه خدا پيغمبر را فرستاد و اينها را بيان فرمود ميفهمم كه اينها ضرورت داشته و مخالفتش جايز نيست. چه بسا اگر ضرورت نداشت، نفرموده بود و چندان ضرر اساسي به سعادت دنيا و آخرت ما وارد نميشد. اما حالا كه بيان شده، اگر انكار كند كافر است. بنابراين ما نميتوانيم محدوده دين را از طرف خودمان تعيين كنيم.
مغالطه دين اقلي و اكثري، مبناي سكولاريزم
دين بايد حداقلي باشد يا حداكثري؟ اين را به صورت مغالطهاي مطرح ميكنند. ميگويند: اگر بگوييد دين همه آن چه را بشر نياز دارد بيان كرده، دواي سرطان را دين چگونه بيان كرده است؟ بشر به معالجه سرطان نياز ندارد؟ حالا دين بگويد نماز صبح را دو ركعت بخوان يا سه ركعت؛ اين كار دين است؛ چون عقلمان نميرسد. اما در اقتصاد و سياست كه عقل ما ميرسد. اين همه آدم در دنيا دارند اقتصادشان را اداره ميكنند، خيلي هم از ما بهترند؛ پس ما چه احتياجي داريم به دين، چه لزومي دارد مإ؛واً ئئ سياست ديني مطرح كنيم؟ سؤال را از اين جا مطرح ميكنند كه وظيفه دين حداقل نيازهاي بشر است. بيان حداكثر هم كه نيست، براي اينكه ميبينيم دين، نه ساختمان سازي ياد ما ميدهد نه موشك سازي. پس ناچار حداقل است! حداقل كه شد يعني چه؟ يعني آن جايي كه هيچ راهي براي شناختش وجود ندارد. راههايي كه ما داريم علم و عقل و فلسفه و هنر و... است. اين بياني است كه امروز خيلي شايع است. اين مبناي سكولاريزم است يعني جدا كردن دين از مسائل جدي زندگي. كتابهاي بسياري در اين زمينه نوشتند؛ نه خارجيها بلكه تئوريسينهاي مسلمان و مدافع اسلام ميگويند! البته اينها را جاهاي ديگر بحث كرديم. منظورم ارتباطي بود كه با اين بحث ميتواند داشته باشد كه خدا آنقدر به پيغمبر عمر داد تا دينش را كامل كند و دينش را كامل كرد با ولايت علي(عليه السلام)، با يك مسئله حكومتي و سياسي. اين كه ربطي به نماز و روزه نداشت . پس جواب اين سؤال كه دين حداقلي است يا حداكثري چيست؟ اولاً امر داير بين دو شقّ نيست كه يا حداقل است يا اكثر، و نه شقّ ثالثي. اين استدلال، مغالطي است. و اما اينكه شما از ما ميپرسيد پس چه چيزهايي را بايد بيان كند؟ ميگوييم ما از خودمان نميدانيم. چون نميدانيم چه چيزهايي در سعادت و شقاوت ابدي ما مؤثر است. آنهايي را كه بيان نكرده است، ميدانيم دخالت اساسي ندارند. با هواپيما سازي نه كسي به خدا ميرسد نه از خدا دور ميشود، كافر و مؤمن هر دو ميتوانند بهرهمند شوند. اما ربا حرام است يا حلال، اين كار دين است. هر چه عقلاي عالم بگويند بدون ربا اقتصاد ما نميچرخد، قرآن ميگويد دروغ ميگوييد اگر دست بر نداريد اعلان جنگ با خدا دادهايد. اگر نفرموده بود، ما نميدانستيم مسئله رباخواري اينقدر مهم است. ما پيشاپيش نميتوانستيم محدوده دين را تعيين كنيم تا پيغمبر كه ميآيد، بدانيم چه چيزهايي را بايد بگويد. به همين دليل است كه ما احتياج به پيامبر داريم.
آيا در اين زمان وجود پيامبر يا حضور امام لازم نيست؟
پيغمبر اسلام آمد و همه حقايق را بيان فرمود. ولي ميبينيم مسلمانها در همين تعاليم پيغمبر خيلي اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيه»؛ خدا پيغمبران را فرستاد تا در امور ديني مردم رفع اختلاف كنند. آيا باز خدا بايد پيغمبري را بفرستد7؛ يا نه؟ جوابش اين است كه اگر اين اختلافات و شبهات به حدي برسد كه براي انسان بي غرض به طور عادي راه كشف حقيقت مسدود باشد، لازم است پيغمبري يا امام معصومي حتماً در كنار مردم باشد. ولي تدبيرهاي الهي به گونهاي است كه نصّ كتاب هدايت و سعادت بشر - قرآن - بدون كم و زياد براي مردم باقي است. خدا براي هيچ كتاب آسماني ديگري چنين ضمانتي نكرده است. همچنين نصوص فراواني در حد تواتر يا قريب به تواتر با قرائن قطعيه از پيغمبر اكرم رسيده است؛ كساني كه غرض و مرض نداشته باشند ميتوانند مراجعه كنند و حقيقت را بفهمند. بسياري از اين اختلافها براي اين است كه درصدد تحقيق بر نميآيند. ممكن است كسي اصلاً درصدد تحقيق بر نيايد و خدا را هم انكار كند، چه رسد به اصل دين. اگر پيغمبر هم بيايد، كاري با او نميتواند بكند. با همين بيان ميشود درباره ائمه طاهرين هم گفت كه خدا به يازده امام هم آن قدر عمر داد كه حقايق دين را، آنچه احتياج به تبيين و تفسير داشت بيان كنند. امروز بسياري از معارفي كه در دست اهل تسنن هست حتي بسياري از مسائل فقهيشان به خاطر بركات اهل بيت است. آن چه لازم بود براي سعادت انسانها به بركت قرآن كريم و بيانات پيغمبر اكرم و اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين در ميان مردم ماند. حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهايي هست به گونهاي نيست كه به اساس سعادت دنيا و آخرت انسانها لطمه بزند. البته اگر مردم ظلم نكرده بودند و ائمه اطهار حضور داشتند، عالم پر از بركات ميشد. ديگر نه شبههاي باقي ميماند نه اشتباهي و نه ظلمي. كاري است كه خود ما مسلمانها كرديم و اين باعث شد كه امام دوازدهم غايب شوند ولي اين غيبت به گونهاي نيست كه اساس دين به خطر بيفتد و راه براي كشف حقيقت مسدود باشد. آن محروميتها مال خود ماست.
1؛ - نهجالبلاغه، نسخه صبحي صالح، خطبه 91، ص 131.
2؛ - نهجالبلاغه، خطبه 1، ص 43.
3؛ - نهجالبلاغه، خطبه 86، ص 116.
4؛ - مائده، 3.
5؛ - فاطر، 24.
6؛ - بقره، 213.
7؛ - بقره، 213.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org