قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بسم الله الرحمن الرحيم

ميزگرد اصلاحات

مجرى ميزگرد(آقاى فتحعلى) : بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، بموالاتكم علّمنا الله معالم ديننا، و اصلح ما كان فسد من دنيانا.
ضمن تشكر و عرض خير مقدم مجدد خدمت حضار محترم و اساتيد گرامى، بنده سعى مى كنم بحث را از آن پنج ساحتى كه جناب آقاى دكتر باوند فرمودند به آن قسمت ناسوتى اش تنزّل بدهم، تا قدرى عينى تر بحث كنيم.
آنچه در يكى دو سال گذشته تحت عنوان اصلاحات در كشور ما ظهور و بروز كرده، روند يكسانى نداشته و از جهت گيرى هاى متفاوتى برخوردار بوده است. به نظر مى رسد كه عمده ترين و مهم ترين تأكيداتى كه ابتدا جريان موسوم به اصلاح طلبى داشته است، تأكيد بر دموكراتيك كردن و به نوعى عرفى كردن دين و سوق دادن حكومت به طرف تحقق آرمان هاى مدرنيته بوده، و در همين راستا بنده مى خواستم اولين سؤال را از جناب استاد محمدى بپرسم كه آيا به نظر حضرت عالى اين برداشت و اين تلقى درست است يا خير؟ اگر اين برداشت را درست مى دانيد، لطفاً به مبانى نظرى اصلاحات در قرن معاصر نيز اشاره كنيد. با تشكر

بسم الله الرحمن الرحيم

استاد محمدى :
جناب آقاى دكتر باوند، بحث فلسفى و عرفانى خيلى جالبى را ارائه دادند؛ اما همان طور كه اشاره شد، ما به جنبه هاى عينى تر قضيه خواهيم پرداخت. اصولاً علم سياست و علوم سياسى بيش تر با واقعيت هاى زمان آشناست؛ منتها دقيقاً دنباله صحبت هاى ايشان در دنياى امروز است؛ اما به عنوان مقدمه عرض مى كنم كه اصلاً چيزى به نام اصلاحات در غرب وجود دارد يا خير. در غربِ امروز، و به خصوص در آمريكا، چنين چيزى وجود ندارد. اصلاً در مبانى فكرى امريكايى هاىِ بعد از جنگ جهانى دوم چيزى به نام اصلاحات وجود ندارد. نظريه اى كه در غرب و به خصوص بر امريكاىِ امروز مطرح است، «نظريه واقع گرايى»؛ است كه بر مبناى قدرت استوار است.
«هانس مورگن تاو»؛ از بزرگ ترين نظريه پردازان غرب و به خصوص امريكاست كه بعد از جنگ جهانى دوم ظهور كرد. امروز در حقيقت همه سياست هاى امريكا بر پايه نظريات اين شخص است. او مى گويد كه بشر قدرت طلب است. شهوتِ قدرت دارد و اين قدرت سيرشدنى نيست تا زمانى كه او را در گور بخوابانند1، و تنها كارى كه ما مى توانيم براى او انجام دهيم، آن است كه اين قدرت را به او بدهيم. امريكا هم امروز به عنوان بزرگ ترين قدرت در جهان فعلى است؛ لذا بايد قدرت داشته باشد و قدرتش هم هر چه بيش تر گسترش پيدا كند و اين حق او است؛ چون اصولاً بشر قدرت طلب است؛ بنابر اين نظريه اش را بر اين پايه مى گذارد و مى گويد: شرايط امروز به گونه اى است كه بايد اساس سياستِ ما و سياست دنيا بر حفظ وضع موجود باشد. هر چيزى برخلاف وضع موجود و حفظ وضع موجود باشد، منفى است و بايد طرد شود؛ به عنوان مثال وقتى امپرياليسم را تعريف مى كند، مى گويد: امپرياليسم چيزى است كه مى خواهد وضع موجود را برهم بريزد؛ حتى زمانى كه نهضت فلسطين آغاز شده بود و صهيونيست ها بر فلسطين حاكم شده بودند، مى گفت: امپرياليست همين ها هستند. اينهايى كه مى خواهند وضع موجود را به هم بزنند2؛ بنابر اين، اساس و مبناى فكر آن ها حفظ وضع موجود است؛ پس مبانى تحولات نيز در آن جا بر همين اساس است؛ يعنى نه انقلاب مورد قبول است، نه اصلاحات و نه كودتاها؛ مگر اين كه در جهت تقويت وضع موجود و قدرت امريكا باشد. همين آقاى هانتينگتون كه نويسنده نظريه «برخورد تمدن ها»؛ است، در سال 1960 كتابى به نام سياست در ميان ملت هاى در حال توسعه مى نويسد و مى گويد: انقلاب، پديده اى براى دگرگونى، اصلاحات يا رفرم است، و تعريف او از رفرم، حركتى تدريجى و در چارچوبه قانون است. رفرم هم حركتى براى تحول و دگرگونى است؛ ولى نه انقلاب لازم است و نه رفرم. او هيچ كدام را تأييد نمى كند3؛ ولى وقتى به جهان سوم مى آيند، نگاه مى كنند كه كدام يك از اين تحولات به نفع آنهاست. با مطالعه تاريخ كشور خودمان مى بينيم كه غرب و انگليس، نهضت مشروطه را به اين علت، تأييد مى كند كه زمينه اى براى كسب قدرت امپرياليسم و استكبار غرب است؛ ولى وقتى مشروطه حاكم مى شود و مى بينند كه همين مسأله اصلاحات يا نهضت مشروطه از اين به بعد با خواسته هاى آنها مغايرت دارد، با حركت هاى كودتايى جلوش را مى گيرند؛ زيرا خودشان به قدرت رسيده بودند و مى بايست اين قدرت حفظ مى شد، و بعد از آن كه كودتا مى كنند، تابع حفظ وضع موجود مى شوند؛ يعنى هر حركتى كه بخواهد مخالف اين كودتا صورت بگيرد، مخالف نظريه امريكايى هاست و شديداً با آن برخورد مى كنند. در دوره رضاخان كودتايى عليه شاه طراحى شده بود كه به شدت محكوم مى شود. در دوره محمد رضا هم همين طور.
امريكايى ها هم به همين صورت وارد جهان سوم مى شوند. آنها بعد از جنگ جهانى دوم در قالب دوستى با ملت و رفرم و اصلاحى كه به عنوان «نهضت ملى شدن صنعت نفت»؛ مطرح بود، وارد مى شوند تا در رقابت با انگليس جايگاه خود را پيدا كنند. و زمانى كه موقعيت خود را پيدا مى كنند، كودتاچى مى شوند؛ يعنى اصلاحات با معناى حركتى تدريجى و قانونى، نيازها و منافع آنها را تأمين نمى كند؛ لذا كودتاى 28 مرداد را شكل مى دهند كه آن ديكتاتورى وحشتناك به وجود مى آيد. به انقلاب اسلامى كه مى رسيم، به شدت با اين انقلاب مخالفت مى كنند و حتى حاضر به انجام كودتا مى شوند؛ اما زمانى كه ليبرال ها در ايران ميدان پيدا مى كنند، امريكايى ها موافق اصلاحات ليبراليستى مى شوند. زمانى كه دكتر سنجابى وزير خارجه دولت موقت شد، امريكايى ها گفتند با اين انتصاب ما آسوده خاطر شديم، و زمانى كه انقلاب پيروز شد، نگفتند كه ما انقلاب اسلامى را به رسميت مى شناسيم، و گفتند دولت مهندس بازرگان را به رسميت مى شناسيم، و بعد ديديم كه از هر حركت غير اصلاحى؛ يعنى كودتايى و تروريستى حمايت كردند تا مى رسد به بعد از دوم خرداد 76. امروز هم آن ها طرف دار اصلاحات هستند.
واقعيت اين است كه امريكايى ها درباره اصلاحات، مبانى نظرى و انديشه خاصى ندارند. به طور خلاصه، امريكايى ها با هر پديده اى، من جمله اصلاحات كه بتواند موجب تضعيف بنيادهاى نظام جمهورى اسلامى بشود موافقند؛ حال كودتا باشد، يا انقلاب، يا اصلاح، و به طور كلى هر پديده اى كه موجب تقويت مبانى اين نظام بشود با آن مخالفند؛ لذا تعريف «اصلاحات امريكايى»؛ خيلى روشن و مرز بين «اصلاح امريكايى»؛ و «اصلاح اسلامى»؛ مشخص است. به نظر بنده، بايد كلمه «اصلاح امريكايى»؛ را به «افساد امريكايى»؛ تبديل كنيد. چون هر جا كه فساد باشد، امريكايى ها آن جا هستند، و هر جا كه حضور آن ها موجب تقويت نظام باشد نيستند.
از آغاز انقلاب نظام ما دنبال اصلاحات بوده است. بازنگرى در قانون اساسى يك اصلاح بود و در جهت حل معضلات و مشكلات نظام طراحى شده است. حال چه شده كه پس از بيست سال سكون و رخوت، در طول اين سه سال يك دفعه مى خواهيم اصلاحاتى انجام دهيم كه اين اصلاحات بتواند انقلاب ما را بيش تر تأييد كند. خطر همين جاست، بايد دقت داشته باشيم آن جايى كه مقام معظم رهبرى مى فرمايد: فقر و فساد و تبعيض، موجبات فساد و تضعيف نظام هستند و بايد اينها را اصلاح بكنيم. امريكايى ها اصلاً موافق اين اصلاحات نيستند؛ بنابراين، حركتشان در جهتى است كه نظام را هر چه بيش تر تضعيف كنند.
مجرى: همان طور كه جناب آقاى محمدى اشاره داشتند، يك وقت مى گوييم «اصلاح»، و مرادمان اين است كه جامعه اسلامى، دچار يك نوع رخوت و گرفتگى و سستى شده و لازم است حركت هايى پديد بيايد كه اين رخوت و سستى برطرف شود؛ يك وقت هم، مرادمان اين است كه در اصول و مبانى مان نيازمند نوعى اصلاح هستيم، و گاهى نيز مراد اين است كه بايد در جهت گيرى ها و روش ها و عمل كردمان به اصلاح دست بزنيم. اين سه بُعد را مى توان در جمهوريت و در اسلاميت نظام ضرب كرد. حال سؤال ما از محضر استاد مصباح اين است كه آيا از منظر اسلامى، اصلاح در مبانى و بنيادها مىتواند مراد باشد؟ و در اين صورت به چه معناست؟ يا در عمل كردها و در جهت گيرى ها و يا در آن بُعد ديگر، علل و عوامل رخوت و سستى فضاى فكرى حاكم بر جامعه مسلمان ايران چيست؟

آيت الله مصباح:
اجمالاً همان طور كه در موضوع اين سمينار آمده، موضوع اصلى، توجه به واژه اصلاحات است كه مفهوم اصلاحات چيست و ما به چه معنا مى توانيم اصلاحات را تأييد كنيم. اصلاحات چند قِسم دارد؟ چرا مى گوييم اصلاحات آمريكايى را قبول نداريم؟ اصلاح از ماده «صلاح»؛ است. صلاح يعنى «شايستگى»؛ در مقابل فساد كه به معناى تباهى است. اين مفاهيم دو مفهوم ارزشى هستند و تعريف اين مفاهيم ارزشى جز با توجه به مبانى ارزشى مورد قبول جامعه ميسّر نيست. وقتى مى گوييم اصلاح خوب است و افساد بد است، هيچ وقت نمى توان براى اين عنوان كلى مصداقى تعيين كرد و نمى توان معين كرد كه چه چيزى اصلاح است و چه كارى افساد. ابتدا بايد معتقد باشيم كه يك چيزى خوب است و يك هدف مطلوبى داريم، و بعد هر چه در جهت حركت به سوى آن هدفِ مطلوب باشد، صلاح هست. حال به حركت هايى كه انجام مى گيرد، اگر آرام و تدريجى باشد، اصطلاحاً «اصلاح»؛ مى گويند و اگر دفعى و جهشى باشد اصطلاحاً «انقلاب»؛ است، و همان طور كه مقام معظم رهبرى در بياناتشان فرمودند، اصلاح نه در معناى لغوى و نه در اصطلاح اسلامى اش به معناى كار تدريجى نيست، و شامل كار انقلابى هم مى شود.
در هر صورت، بايد يك هدف مطلوبى داشته باشيم تا حركت تدريجى يا جهشى به سوى آن را اصلاح بناميم؛ پس به ناچار بايد مبنايى در زمينه فلسفه ارزش ها داشته باشيم كه آيا انسان هدف مطلوب مطلقى دارد يا خير؟ امروز تفكر غربى مبتنى بر نسبى گرايى است يا به عبارتى به نسبى گرايى منتهى شده است و نتيجه اش اين كه ما نمى توانيم هدف مطلوب مطلقى را معرفى كنيم؛ مخصوصاً با گرايش هاى فردگرايى و اومانيستى و گرايش هاى ليبرالى كه امروز در غرب حاكم هست، اصولاً تعريف يك هدف مطلق براى انسانيت معنا ندارد تا بتوان گفت به سوى آن هدف رفتن اصلاح است؛ به اين ترتيب اگر كسانى دم از اصلاح و افساد مى زنند، اصلاح بر طبق مبانى خودشان است؛ يعنى در يك مكتبى يك حركتى مى تواند اصلاح باشد، و همان حركت به نظر پيروان مكتب ديگرى مى تواند افساد باشد. ما كه به وجود يك هدف مطلق اعتقاد داريم، قايل به اصلاح و افساد واقعى هستيم. يعنى حركتى مى تواند حقيقتاً اصلاح باشد؛ چه ما آن را اصلاح بدانيم، چه ندانيم، و مى تواند حركتى افساد باشد؛ حال ما به آن معتقد باشيم يا نباشيم. اين يك امر واقعى است و تابع پسند و سليقه و طرز فكر ما نيست. ما به اين معتقديم كه صلاح و فساد واقعى داريم و ارزش هايى اصيل داريم كه تابع هوس ها، سليقه ها و پسندهاى افراد يا ملت ها نيست. بر اساس اين بينش، ما يك هدف مطلوب و مطلقى داريم كه مقصود از آفرينش، انزال كتب و ارسل رسل رسيدن به آن است. طبعاً هر چه در آن مسير قرار بگيرد اصلاح است و هر چه برخلاف آن مسير باشد، افساد است. وجود زمينه هاى فساد در انسان امرى است كه قبل از خلقت او پيش بينى شده بود. وقتى خداى متعال فرمود: اِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَةً4؛ ملائكه اين ويژگى را در انسان بهتر مى شناختند. آن ها مى دانستند كه انسان، موجود افسادگرى خواهد بود؛ يعنى زمينه فساد قطعاً در او هست:؛ أَتَجْعَلْ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ5، پس يك افساد واقعى هست كه ملايكه مى دانستند آن افساد است و مى دانستند كه در زندگى انسان تحقق خواهد يافت. كسانى هم هستند كه به اشتباه يا براى اغفال ديگران ادعاى اصلاح مى كنند؛ در صورتى كه كار آن ها افساد است. قرآن هم باز نسبت به اين بيان مى فرمايد: إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ6. منافقان ادعا مى كنند كه ما مصلح هستيم؛ در صورتى كه مصلح نيستند؛ مفسد حقيقى آنها هستند: اين يعنى كه ما يك صلاح و فساد واقعى داريم. شناخت هاى افراد ممكن است فرق بكند. كسانى حقيقت را به درستى دريابند و كسانى نشناسند؛ پس يك صلاح واقعى و يك معرفت حقيقى داريم. كسانى هستند كه به درستى صلاح و فساد را مى شناسند؛ ولى كسانى هم هستند كه اشتباه مى كنند، و خيال مى كنند اصلاح مى كنند در صورتى كه افساد كرده اند. اين چيزى است كه از قرآن كريم و مبانى عقلى ما استفاده مى شود. حالا كلام در اين است كه امروزه در غرب، با آن مبناى فكرى نسبى گرايانه اش، مبناى اصلاح و صلاح خواست مردم است. در همان متنى كه دكتر باوند از برژينسكى نقل كردند، ايشان صريحاً مى گويد كه وضعيت ما به سرعت رو به فساد و تباهى مى رود و براى اين كه به اصلاح برگرديم، بايد به معنويت روى بياوريم؛ پس اجمالاً پذيرفته كه دور شدن از معنويات و غوطه ور شدن در ماديات و به خصوص فردگرايى و لذّت گرايى، منشأ فساد است؛ ولى همه اين را قبول ندارند. خيلى ها هم مى گويند خيلى هم خوب است و اين عين صلاح است، و ما اصلاً صلاح و فسادى جداى از لذت گرايى و هوس ها و سليقه ها و آراى مردم نداريم. صلاح همان است كه مردم مى خواهند. فساد هم همان است كه مردم از آن پرهيز مى كنند. گروه هاى مختلفى خواسته هاى مختلفى دارند؛ پس صلاح و فساد هم فرق مى كند؛ به عبارت ديگر آيا ما در تشخيص صلاح و فساد بايد پلوراليست بشويم؟ يا بگوييم صلاح و فساد واحد است؟ ما يك صلاح واحد واقعى بيشتر نداريم. بقيه آن همه اش فساد است. قرآن تأكيد دارد كه روش انبيا تنها روش حق و هر چه مخالف آن باشد، باطل است. حق همين است كه از طرف خدا آمده و آنچه با اين حق سازگار نيست، باطل و گمراهى است؛ ولى بر اساس نسبى گرايى و بر اساس پلوراليسم مطلق، اين گونه نيست؛ البته پلوراليسم ممكن است در برخى زمينه ها قابل قبول باشد؛ مثلاً در زمينه اقتصاد، و در زمينه فعاليت هاى سياسى؛ اما با پذيرش پلوراليسم مطلق، ديگر جايى براى اصلاح مطلق و افساد مطلق باقى نمى ماند. با اين مبنا هر جمعيت و صنفى و هر قشرى، بلكه هر گروهى براى خودش صلاح و فسادى دارد؛ يعنى همان چيزى كه تشخيص مى دهد همان كه دوست دارد و طبعاً بين اين صلاح ها تعارض خواهد بود. طبق اين نظريه، در يك جامعه مانند جامعه شصت ميليونى ايران كه در آن گرايش هاى مختلف مذهبى، قومى، سياسى و اجتماعى وجود دارد، نمى توان يك اصلاح واحد و مطلقى را معرفى كرد. بر اساس نظريه اى كه مبتنى بر پلوراليسم و نسبى گرايى است، ما اصلاً نمى توانيم بگوييم اصلاح چيست و افساد چيست. اصلاح اين گروه همان است كه آنها مى خواهند، يك گروه ديگر هم چيز ديگرى مى خواهد و اصلاحش نيز همان است. اين نكته اى اساسى است كه متأسفانه در بحث هاى نظرى و بنيادى مورد غفلت واقع شده و ما بدون توجه به اين موضوع درباره خوبى يا بدى و تقسيمات اصلاحات سخن مى گوييم. اصلاً اصلاح بر چه اساسى است؟ چه چيز اصلاح است؟ با چه معيارى ما بگوييم يك حركتى اصلاح است يا افساد؟ البته ميان اصلاح و انقلاب اين فرق را گذاشته اند كه اصلاح كارى تدريجى و در چارچوبه قانونى است؛ حال قانون عادى يا بالاتر از آن، يعنى قانون اساسى باشد يا فراتر از آن، يعنى اعلاميه حقوق بشر؛ چون يكى از حركت هايى كه اصلاح طلب ها مى خواهند، تغيير قانون اساسى است. اگر بنا باشد كه اصلاحات در چارچوب قانون اساسى باشد اين يك پارادوكس مى شود. هم اصلاح هست؛ يعنى تابع قانون است و هم براى نقض اين قانون است. اين چگونه اصلاحى است كه مى خواهد قانون را ابطال كند؟ ناچار بايد تفسير ديگرى براى قانون قايل شود تا بالاخره برسد به حقوق طبيعى و حقوق اساسى و چيزهايى كه مثلاً در اعلاميه حقوق بشر آمده است، و آن وقت بحث اصلى برمى گردد به اين كه مفاد اعلاميه حقوق بشر از كجا اعتبار پيدا كرده است. اگر كسى مخالف آن باشد چه مى شود؟ و براى آن اصلاحات چه معنايى داريم؟
پس اصلاح پيش فرض هايى دارد. اگر ما بخواهيم بگوييم يك چيزى اصلاح است و همه بايد بدانند و بپذيرند كه اين اصلاح هست، فرضش اين است كه ما در ارزش ها قايل به ارزش مطلق باشيم و نسبى گرايى را مطلقاً حتى در زمينه ارزش ها نفى كنيم. بايد قايل به ارزش مطلق بشويم تا بگوييم يك هدف مطلوبى داريم كه براى همه انسان ها مطلوب است و بايد همه به آن برسند. آن وقت هر حركتى كه در جهت رسيدن به آن باشد اصلاح ناميده مى شود و اگر چيزى برخلاف آن باشد افساد مى شود. چون همه انسان ها معصوم نيستند، عملاً گرايش هاى منفى هم دارند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا. افرادى در اجتماع وجود دارند كه اهل افساد هستند - و غالباً هم اكثريت با اين افراد است - و كسانى نيز هستند كه بايد عليه اينها حركت كنند و جلو افساد اينها را بگيرند. آنها مى شوند مصلح، خودشان مى شوند صالح و حركتشان را حركت اصلاح طلبانه مى نامند.
اين كه قرآن مى فرمايد:؛ أنَّ الاَْرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ7، گوياى اين است كه تا آخرالزمان هميشه فساد، كم يا زياد، حاكم است؛ براى اين كه وارثان زمين در نهايت صالحان خواهند بود؛ پس قبل از صالحان، فاسدان حاكم هستند. حال يا فاسدان به طور مطلق اختيارات را در دست دارند، يا به هر حال فساد و صلاح درهم آميخته است، و گرنه صالحان مطلق كسانى هستند كه در پايان امر حاكم مى شوند. به اعتقاد ما حاكمان پس از زمان ظهور حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه هستند كه صالح و مصلحند و مى توانند ديگران را اصلاح كنند. ديگران كم و بيش به فساد آلوده اند. اگر حركت هاى اصلاحى باشد، بعضى از مفاسد را مى توانند از بعضى گروه ها حذف كنند يا جلوش را بگيرند، يا تبديل به صلاح كنند، و گرنه صلاح مطلق وقتى پيدا مى شود كه جامعه بشرى به رشد كافى رسيده باشد. آن وقت است كه رهبر و مصلح كل ظهور خواهد كرد؛ ان شاء الله.
مجرى: با سپاس و تشكر فراوان، اجازه مى خواهم از جناب آقاى دكتر باوند درخواست كنم، اولاً اگر در خصوص فرمايشات استاد نكاتى هست بفرماييد. در ضمن همان طور كه حضرت عالى در بيانات عالمانه تان اشاره فرموديد، انديشه تقابل بين انسان و خداوند، يا دين و دنيا، اساس نوعى اصلاحات غربى بوده است. در جامعه ما هم اين طرز فكر، خصوصاً از حدود سال 76 تا اوايل امسال به شدت ترويج مى شد؛ اما يك سير مطالعاتى و آمارى در مطبوعات و نشريات داخلى نشان مى دهد كه جريان موسوم به اصلاح طلبى، در داخل كشور ما از اتخاذ موضع صريح و پاسخ گويى روشن به سؤالات اساسى در زمينه اصلاحات طفره مى رود، و همواره به نوعى كلى گويى بسنده مى كند. برخى اين طفره رفتن را ناشى از يك تنگناى تئوريك مى بينند كه جريان موسوم به اصلاح طلبى به آن برخورد كرده و در ميان خودشان دچار يك تشتّت آراى واقعى شده اند. برخى هم اين را نوعى بازى تعقيدى مى دانند و معتقدند كه اين ها براى طرح حرف آخرشان يا حرف بعديشان منتظر رسيدن زمان مناسبند. آنها در همان جهتى كه از ابتدا شروع كرده بودند سير مى كنند و قصدشان اين است كه جامعه را يك گام به سوى تحقق اهداف جامعه مدرن يا به قول خودشان جامعه مدنى يا جامعه سكولار پيش ببرند. بعضى ها هم بين اين دو جمع مى كنند. آيا حضرت عالى با اين تلقى ها موافقيد يا روى كرد ديگرى داريد؟

بسم الله الرحمن الرحيم

دكتر باوند:
بنده در ابتدا براى توضيح و شرح فرمايشات حضرت استاد مصباح عرض مى كنم كه مرحوم علامه طباطبايى در الميزان بحثى راجع به همين مسأله فرموده اند كه در حكومت اسلامى (و يا در جمهورى اسلامى) ميزان صلاح و فساد و حق و باطل چيست؟ غربى كه در اين چهار صد سال در هر دو جريان فكرى فلسفى اش كه ريشه در اومانيزم دارد، به ايدئاليزم منتهى مى شود، و به اين منتهى مى شود كه انسان تنها حقيقتى است كه نمى شود در موردش شك كرد (نفس الامرِ خارجىِ موجود)، تلويحاً يا تصريحاً نفى و نسبيت حاكم مى شود. ديگر عينيت خارجى و حقيقت عينى وجود ندارد. ما معتقديم كه مستقل از ما در عالَم خارج، حقيقت ثبوت و واقعيت دارد. مفاهيم ما هم اگر اعتبارى است، محل انتزاع دارد و اين اعتبار هم ريشه حقيقى دارد؛ به همين جهت حسن و قبحى كه در اخلاق براى ما مطرح است، از يك حقيقت بنيادين و مطلقى ريشه مى گيرد و در نهايت به خدا مى رسد؛ پس ما بايد تسليم حق بشويم نه حق تسليم ما.
اگر ميزان مشروعيت نظام، خواست و دل خواه مردم، به همان شيوه غربى باشد لازمه اش انكار حق است و خدا هم بايد انكار يا محدود بشود. من نمى دانم بحثى كه اين آقايان درباره خدا و دين پژوهى مى كنند، اين خدايى كه عرضه مى كنند؛ خدايى كه نمى تواند دين، كتاب و پيامبرش را عرضه و حفظ كند و خدايى كه قادر نيست تعاليمش را به انسان برساند، آيا چنين خدايى متناقض و نفى كننده خودش نيست؟ خدا يعنى چه؟ تصور از خدا ابتدا بايد تعريف شود، و انسان بايد تعريف شود تا رابطه آنها قابل تعريف باشد. وقتى اين رابطه تعريف شد، ملاك ها و ميزان ها در حكومت، در اخلاق، در سياست، در فرهنگ و در روابط اجتماعى مشخص مى شود. ميزان ها و ملاك هاى ما ريشه در وحى دارد؛ ولى وحى ما مطابق با عقل است: كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ.
هم چنين در توضيح فرمايشات حضرت استاد سؤال مى كنم كه خود كلمه «جمهورى اسلامى»؛ يعنى چه؟ يعنى اين كه جمع بين انسان و خدا اصل است؛ اما چون خدا اصل است، نافى و ناقض حقوق و مصالح ما نيست؛ بلكه اعتقاد ما به خداوند نه تنها ما را محدود نمى كند و آزاديمان را از بين نمى برد، بلكه يك آزادى واقعى و حقيقى به ما مى دهد. نه آزادى دروغينى كه غربى ها به دنبال آن هستند و پايان آن نيز سرخوردگى و اعتياد و عصيان يا نيهليسم و طغيان است. الان شعار جوانان آمريكا اين است كه خوب بخور، عشق بورز، آن گاه بمير. اسلحه سر كلاس مى برند و معلم ها را ترور مى كنند. خود برژينسكى در اتريش در جمع دولت مردان غرب گفته بود: ما دچار بحران اخلاقى، خانوادگى، اجتماعى، فلسفى و سياسى هستيم. اين مسأله بسيار مهم است. ابتدا بايد الهيات و اين كلام جديد به درستى نقد بشود كه اينها اساساً در طرح مسأله شان اشتباه كرده اند كه تقابل انسان و خدا را با يك زمينه هاى غربى مطرح مى كنند. متأسفانه بعضى از مسؤولان فرهنگى ما نمى دانند كه اين مباحث پايه، چه قدر در ارائه الگوهاى اصلاحى يا تشخيص اصلاح از عدم اصلاح تأثير دارد.
نكته بعد اين كه برخى از اين كسانى كه اصلاحات را مطرح مى كنند و ميزان اصلاحات و مبناى مشروعيت نظام و اداره جامعه اسلامى را خواست مردم مى دانند، نادان و جاهلند، و بعضى ها واقعاً معتقدند كه يك قرائت جديدى در غرب از دين عرضه شده و اسلامِ مبتنى بر تكليف را كنار مى زند و آزادى و حقوق بشر را احيا مى كند و ما را نجات مى دهد. اينها تلقى ساده لوحانه دارند؛ اما برخى نيز مغرضند؛ امّا اگر اصلاحات مورد نظر آنها تكيه روى جمهوريت و مردم دارد، بايد بدانند كه در اسلام اساساً تكيه بر مردم و جمهوريت است؛ اما نه با مبانى اومانيستى. حضرت امام محمد باقر(عليه السلام) مى فرمايند: علم كتاب و احكامش (اصول و فروع) و تغيير زمان و آنچه در آن واقع مى شود، به من داده شده است. متأسفانه در تمدن اسلامى تا حدود زيادى رابطه علم كتاب و فروع با تغيير زمان و حكومت و سياست منقطع شد؛ به همين جهت آزادى و حقوق انسان ها نفى گرديد و همين باعث پيدايش زمينه اى شد كه تا حدودى شبيه قرون وسطاى غرب است؛ وضعيتى كه بعضى سلاطين جبار، حقوق بشر را لگدمال كردند. ناگزير تفسير محدودى از اسلام ارائه شد كه بيش تر جنبه فردى و مابعدالطبيعى داشت؛ اما حضرت امام خمينى(قدس سره) يك مُصلح واقعى اند. حضرت امام اولاً جامع همه مراتب علوم اسلامى است؛ يعنى فقيه، فيلسوف، عارف، معلم اخلاق، سياستمدار، مدير، مدبّر و يك مجتهد بسيار برجسته است؛ به همين علت است كه مى فرمايند: اگر بخواهيم اصلاحات را در نظام اسلامى تعريف كنيم، اول بايد ببينيم اسلام چيست؟ اگر اسلام يكى بوده و هست و خواهد بود چرا انقلاب شد؟ پس اين تمدن اسلامى، آسيب هايى ديده است. اگر ما با يك ديد آسيب شناسانه به تمدن اسلامى، به فرمايشات حضرت امام نگاه كنيم، مى بينيم كه امام بعد از انقلاب شوراى عالى انقلاب فرهنگى را تأسيس كردند. اين بدان معناست كه ايشان مى دانستند بيست و دوم بهمن پايان نظام طاغوت نيست. آغاز انقلاب و مبارزه با طاغوت است. فرهنگ آلوده، در دانشگاهى كه حدود شصت سال ريشه هاى شرق شناسى، غرب شناسى، فراماسونرى، يهود و حتى برخى از اين مذاهب مجعول بهاييّت در آن نفوذ فرهنگى كرده و الان هم تهاجمشان گسترده تر مى شود؛ اينها بايد اصلاح شود. اين اصلاحات مى بايد در دو بُعد صورت گيرد:
1. اولاً بايد اسلامى كه ريشه در فقه جواهرى دارد با جامعه و تاريخ پيوند بخورد، و رابطه مباحث مطلق با مباحث متغيّر روشن شود تا در اثر اين پيوند، اسلام در عين اعتقاد به صواب و اطلاق حقايق، به نوآورى و تحول متعادل نيز نايل گردد. امام هم اصول گرا بود هم نوانديش. ايشان در فتاوايى كه راجع به هنر دادند يا منشور روحانيتشان مى فرمايند: يك مجتهد علاوه بر زهد بايد توانايى اداره يك جامعه بزرگ اسلامى و حتى غير اسلامى را داشته باشد. مجتهد بايد نبض تفكر جامعه را در دست داشته باشد و همواره جلوتر از جامعه، در قبال مسايل مستحدثه مهيّاى عكس العمل مناسب باشد؛ بنابر اين اصلاح بايد اول از دانشگاه و حوزه شروع و تبيين تئوريك شود. حضرت امام حكومت اسلامى را طرح كردند. بزرگوارانى چون شهيد مطهرى و خود حضرت استاد مصباح در اين زمينه تلاش ها كرده اند. اميدواريم نيروهايى جديد بتوانند تبيين كنند كه در اسلام، هم خدا اصل است و هم مردم حقوق مشروع و متعادلى دارند و با طرح درست مسأله كسانى كه مى خواهند از اين مباحث، استفاده ابزارى كنند، خلع سلاح شوند. اينها دچار يك سوء تفاهم هستند، استدلال ندارند؛ بعضى از آنها نمى دانند و بعضى ديگر نيز اغراض سياسى دارند و مى خواهند زمينه هاى فكرى غرب را به اسلام اطلاق كنند و معتقدند كه اين جمهورى اسلامى گذرى از استبداد شاهنشاهى به جمهورى دمكراتيك است. بنده گلايه اى هم از مسؤولان فرهنگى و سياسى دارم. در يك كشور اصول گرا و اسلامى همه چيز بايد فرهنگى باشد، از جمله سياست؛ در حالى كه در نظر بعضى از آقايان همه چيز سياسى است، از جمله فرهنگ! بايد فرهنگ اسلامى و انقلاب فرهنگى محقق بشود؛ ان شاء الله.

مجرى:جناب آقاى دكتر محمدى اگر لطف بفرماييد حضرت عالى با توجه به تخصص و حوزه مطالعاتتان اين پرسش را بيش تر باز بفرماييد كه با توجه به زمينه ها و شرايطى كه در غرب وجود داشته است، آيا تطبيق اين شرايط و پيش فرض هاى اصلاحات، بر جامعه اسلامى ايران كارى جايز يا شدنى است يا اين كه برداشت ما از اصلاحات با توجه به اين پيش فرض ها بايد به گونه ديگرى باشد؟

دكترمحمدى:
نظام جمهورى اسلامى به خصوص زمان نوشتن قانون اساسى، شيوه انتخابات مقدارى تحت تأثير غرب بود و امروز گريبان گير مسأله اصلاحات هم شده است. زمانى در مؤسسه در راه حق خدمت استاد مصباح يزدى موضوع مطرح شد كه واقعاً شيوه تبليغاتىِ انتخابات، و نوع انتخابات، دستاوردى بود كه جاى خودش را در قانون اساسىِ ما باز كرد و امروز هم گرفتارش هستيم. در اين نوع انتخابات كانديداها بايد نظرياتى را مطرح كنند كه بتواند افراد و آرايشان را جذب كند، و يكى از مسايلى كه در اين دوره انتخابات رياست جمهورى مطرح شد، اصلاحات بود. مردم هم دچار مشكل هستند، و دلشان مى خواهد كه مشكلاتشان برطرف و اصلاح بشود و لذا كسى نمى توانست با آن مخالفت كند. اين چماقى شد بر سر رقيبان كه آنها محافظه كارند و ما اصلاح طلبيم! و با همين ادعا توانستند جاى خودشان را در اجتماع باز كنند و اصلاحات بدون اين كه به درستى تعريف بشود، جا افتاد. و البته عالماً و عامداً تعريف نشده؛ چون آن كسانى كه به دنبال اصلاحات هستند هر كدام برداشت و معناى خاصى از آن در ذهن خود دارند و براى حفظ اين جبهه ضرورت دارد كه اصلاحات تعريف نشود و يقين بدانيد بر اساس همان سؤالى كه قبلاً هم مطرح كرديد، بسيارى از اين اصلاح طلبان امروز خودشان را مخفى كرده اند و اميدوارند زمانى برسد كه نيّات خود را اعلام كنند. آن ها كسانى هستند كه دنبال اصلاحات امريكايى هستند. آنچه در غرب رخ مى دهد و با كشور ما فرق دارد، داراى يك ويژگى است، و آن اين است كه در غرب بر اساس فرهنگ و معيارهاى ارزشى خود و بدون نفوذ از بيرون صورت مى گيرد؛ ولى متأسفانه در جامعه ما، كه بخشى از آن بحث تاريخى دارد، به خاطر نفوذ انديشه ها و ارزش هاى غربى، هر پديده و مفهومى كه مى خواهد بيان بشود نگرانى وجود دارد و درست هم هست كه ريشه در خارج از كشور و جاهايى دارد كه دنبال مطامع و منافع خودشان هستند. همين آقاى برژينسكى كه امروز اين حرف ها را مى زند، من فكر كردم و ديدم كه اصلاً صادق نيست؛ چون او كسى است كه در زمان اوج انقلاب، مشاور امنيت ملى كارتر بود و هر چه شاه كمتر مى كُشت ايشان اعتراض مى كرد و مى گفت كشتار مردم بايد بيش تر شود و اختلافش با وَنس وزير خارجه وقت امريكا اين بود كه ونس مى گفت ما بايد در ايران كمتر خشونت به خرج بدهيم و معتقد بود ما به اين علت داريم مى بازيم كه خشونت نمى كنيم و اصلاً به عقاب ها معروف بودند. حرف ايشان اين بود كه اگر ما در ايران قافيه را ببازيم در بعضى از كشورهاى جهان سوم و به اصطلاح دوستانمان هم خواهيم باخت. حالا چرا امروز مى گويد ما از معنويت دور شديم؟ او امروز احساس مى كند روند فسادى كه در غرب هست به همان سمتى مى رود كه اتحاد جماهير شوروى رفت. همين آقاى برژينسكى آدم بسيار باهوشى است. او در سال 1975 زوال اتحاد جماهير شوروى را پيش بينى كرد و گفت: روندى كه در اتحاد جمهورى شوروى وجود دارد منجر به زوال آن خواهد شد. آنها مى گفتند اصلاح است. اين مى گفت نه زوال است. امروز هم احساس مى كند ليبراليزم و معيارهاى ارزشى غرب به آخر خط رسيده؛ بنابراين اظهار نگرانى مى كند و مى گويد اگر مى خواهيم اين انسجام و قدرت غرب ادامه پيدا كند، لازم است قدرى به طرف معنويت برويم؛ چون نسل جوان امروز در غرب ديگر قدرت ندارد علوم و فنونى را كه اساس و اسلحه غرب براى پيشرفت است، حفظ كند. ديگر اين امكان براى جوانى كه از سن دوازده سالگى به كاباره و دانسينگ و فساد كشيده مى شود وجود ندارد. او به اين موضوع توجه كرده، مى گويد اگر مى خواهيم در آينده كماكان سلطه غرب تداوم داشته باشد، بايد به دين بپردازيم، و آن را حفظ كنيم و در همين حال معتقدند جامعه ايرانى كه به طرف معنويت برگشته و منجر به حذف سلطه غرب شده است بايد برگردد؛ يعنى آزادى و بى بندوبارى باشد؛ يعنى اجازه بدهيم جوان ها از آنچه كه در غرب است پيروى كنند. آنها به انتهاى خط رسيده اند؛ ولى ما را به همان خطى كه در حقيقت موجب افساد خواهد شد مى خوانند.

مجرى: اجازه مى خواهم كه آخرين پرسش را از محضر استاد بپرسم. حضرت عالى در بيانات ابتدايى تان به طور كلى به چهار پيش فرض اصلاحات اشاره فرموديد: پيش فرض اول اين بود كه اصلاح نيازمند مبدأ است و اصلاحِ بدون مبدأ واحد و معين، معنا ندارد؛ پيش فرض دوم اين بود كه اصلاح نيازمند مقصد است. تا مقصد مشخص و مطلقى نداشته باشيم، نمى توانيم تعيين كنيم كه كدام حركت اصلاحى و كدام افسادى است؛ پيش فرض سوم نفى نسبيت معرفتى و شناختى و فرهنگى بود؛ و پيش فرض چهارمى كه اشاره فرموديد، نفى تكثرگرايى معرفتى يا تكثرگرايى دينى بود. اين پيش فرضهاى كليى بود كه بنده از بيانات شما استفاده كردم. حضرت عالى به اين نكته نيز اشاره كرديد كه مشخصه اصلاح، سير تدريجى و حركت در چارچوبى است، برخلاف انقلاب كه يك روند دفعى است و از مبنا همه چيز را دگرگون مى كند و در چارچوب خاصى قرار ندارد؛ اما خصوصاً براى ما طلاب اين سؤال مهمى است كه اصلاح دينى و خصوصاً اصلاح اسلامى به لحاظ محتوايى چه شاخصه هايى دارد و مصلح دينى كيست؟

آيت الله مصباح:
تعريفى كه از اصلاحات دينى مى كنند يا كاربردى كه برايش قايل هستند، يك تعريف قراردادى است و ما هم ابايى نداريم كه منظور ايشان را از اصلاحات دينى بپرسيم؛ البته از لا به لاى حرف ها با صرف نظر از نيت گويندگان دو معنا براى واژه اصلاحات به دست مى آيد. يكى اصلاحاتى كه بر اساس ارزش هاى دينى باشد؛ يعنى مفروض ما اين است كه يك هدف مقدس داريم و دين راه رسيدن به آن هدف را تعيين مى كند. بعد مى بينيم در جامعه كسانى از اين مسير منحرف و از دين جدا شده اند. حال بر اساس دين و در جهت اهداف دين اصلاحاتى در جامعه صورت مى گيرد اين همان چيزى است كه در بيانات مقام معظم رهبرى در مقابل اصلاحات آمريكايى مطرح شده است. گاهى اصلاحات دينى به آن معناست كه پروتستانتيست ها بعد از رنسانس مطرح كردند و بخشى از تاريخ تمدن ويل دورانت هم به آن اختصاص داده شده است؛ كه خود دين دچار انحرافاتى شده و مى خواهيم دين را اصلاح كنيم. البته هر دوى آنها مى تواند صحيح باشد؛ يعنى در جامعه ما هم فسادهايى وجود دارد كه دين نمى پسندد و ما راه آن را بازگشت به دين مى دانيم. اين اصلاحات دين پسند است. از اين جهت مى گوييم اصلاحات دينى يعنى، حركت هاى اصلاحيى كه مطابق برنامه هاى دينى است، و اين هدف ما و همه انبيا و همه كسانى است كه در راه ايشان صادقانه تلاش مى كنند. يك حرف ديگر اين است كه دين موجود در جامعه دچار انحرافاتى شده و بايد اصلاح شود. حقيقت اين است كه بسيارى از اديان موجود در جوامع مختلف، به خصوص يهوديت و مسيحيت دچار انحرافات بسيار فاحشى شده اند و دين اسلام هم كمابيش از اين آفت مصون نبوده؛ تحريفاتى به دين بسته شده است و تفسيرهايى انحرافى از دين شده و مى بايد اصلاح شود؛ منتها اين كه نقطه هاى ضعف و انحراف دين كجاست، به اين بازمى گردد كه آيا ما معرفت صحيح دينىِ واحد مطلقى داريم يا نه؟ اگر معتقد شديم به اين كه ما لااقل مسايل اساسى دين را به يك شيوه و با يك جواب واحد مى توانيم به دست آوريم؛ مثلاً وقتى سؤال مى شود كه آيا خدا وجود دارد يا نه؟ يك جواب دارد و آن اين است كه خدا هست. وقتى سؤال مى شود خداى موجود واحد است يا كثير، يك جواب دارد و آن اين است كه خدا واحد است. وقتى سؤال بشود كه وحى و نبوت، حق است يا تخيل و يك تجربه و احساس شخصى؟ يك جواب دارد و آن اين است كه بله، وحى يك رابطه حقيقى است نه يك تخيل نفسانى و تجربه شاعرانه. وقتى سؤال مى شود كه آيا پيغمبر و امام معصوم هستند يا نه؟ معتقديم يك جواب دارد و آن اين است كه پيغمبر و امام، معصوم هستند و جواب هاى ديگر جواب هايى نادرست است. همين طور اگر پذيرفتيم ساير مسايل اساسى دين يك جواب واحد دارند و حق يكى است و هر چه جز آن گم راهى است، آنوقت اصلاح دينى هم معنايش اين مى شود كه آن جواب هاى درستى كه ما درباره مسايل دينى داريم به آنها بايد پاى بند و در عمل به آنها ملتزم بشويم و اگر انحرافاتى در باورها، ارزش ها و رفتارها حاصل شده، بايد آنها را به همان معرفت درستى كه نسبت به دين داريم برگردانيم؛ معرفتى كه از خدا و پيغمبر و ائمه اطهار گرفته شده است. اما اگر به پلوراليسم معرفتى و قرائت هاى مختلف قايل شديم، اين سؤالها هيچ پاسخى ندارد. وقتى مى گوييم اصلاح دينى و دين بايد اصلاح بشود، قصدمان كدام دين است؟ اگر گفته مىشود امور بايد بر اساس دين انجام بگيرد، مى گويند بر اساس كدام قرائت؟ وقتى مثلاً مقام معظم رهبرى مى فرمايد: دانشگاه ها بايد اسلامى بشود، مسؤولان در جواب مى گويند كدام اسلام؟! اين جوابى ندارد، هر كسى يك اسلام براى خودش دارد و مى گويد اسلام همين است كه من مى گويم. كسانى هم مى گويند اسلام همين چيزى است كه وجود دارد، و اين ديگر اصلاحى ندارد. پس در اين جا هم ما وقتى مى توانيم اصلاح دينى به معنايى صحيح داشته باشيم كه يك معرفت واحدى را در دين بپذيريم؛ البته در برخى مسايل فرعى پاسخ هاى ظنّى وجود دارد؛ مثل بسيارى از مسايل فقهى. علت اين امر آن است كه دست ما به معصوم نمى رسد و در نقل قول ها از معصوم در طول هزار و چهارصد سال ممكن است اشتباهاتى واقع شده باشد و طبيعى است كه مجتهدان نتوانند در برخى مسايل جواب قطعى بدهند و ممكن است اختلاف فتوا پيش بيايد. اختلاف قرائت ها در اين جا مقبول است، البته بين صاحب نظران نه براى هر كسى. اما در مواردى نصّ قرآن، خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قراين قطعيه موجود است و ديگر قرائت هاى كثير معنا ندارد. آن جا يك دين و يك قرائت وجود دارد، و قرائت هم همان است كه خدا و پيغمبر(ص) و امام معصوم(ع) فرموده اند و وقتى همه علما يك معنى را مىفهمند، مخصوصاً آن جاهايى كه اجماع بين شيعه و سنى هست، ديگر اختلاف قرائت معنا ندارد؛ پس فرض اين كه بخواهيم اصلاحى در دين انجام گيرد اين است كه ما قرائت معتبرى در دين داريم كه با آن مى توانيم صلاح و فساد را محك بزنيم و براى اين كه بگوييم مسأله اى مطابق دين است يا نه، مقياسى داريم. اگر بخواهيم دين را هم بر خواست مردم تطبيق كنيم و بگوييم هر چه مردم گفتند، همان دين درست است، اين ديگر اصلاح نخواهد بود و همان مشكل نسبيت گرايى پيش مى آيد و اصلاح و افساد هم نسبى مى شود؛ آن گاه هر كسى براى خود اصلاح و افسادى دارد و ديگرى را هم نمى تواند محكوم كند.
بنابراين هيچ حزبى حق ندارد گرايش حزب ديگر را حتى در زمينه هاى دينى محكوم كند. همين طور در مسايل سياسى كسى حق اعتراض به ديگرى را ندارد. حداكثر اين است كه حرف خودش را بزند هر كس هم كه تابع او هست آن را بپذيرد؛ اما اصلاح و افساد واقعى وجود نخواهد داشت؛ چون تابع سليقه هاى اشخاص است. با چنين مبنايى، ديگر اصلاح و افساد معنا ندارد و نمى توان گفت آنچه امروز در جامعه وجود دارد، بيراهه و انحراف از دين است يا دين واقعى؛ پس مى بايد راه و معيارى براى معرفت صحيح دين داشته باشيم كه هر چه غير از آن باشد گمراهى است؛ پس ابتدا بايد پلوراليسم در معرفت دينى را ابطال كنيم تا جايى براى اصلاح در دين پيدا شود، و الا اين يك پارادوكس خواهد بود و كسانى كه چنين حرف هايى مى زنند يا از روى غفلت و بى توجهى يا براى فريب دادن ديگران است.

مجرى: با تشكر و سپاس فراوان از حضرت استاد مصباح و هم چنين جناب آقاى دكتر باوند و جناب آقاى دكتر محمدى، با توجه به اين كه وقت اين نشست رو به اتمام است با يك صلوات جلسه را خاتمه مى دهيم.

بر محمد(صلى الله عليه وآله) و آل محمد(صلى الله عليه وآله) صلوات


1_. Hans j. Morgenthao, Politics Among Nations, The Struggle for Power and Peace, NewYork, 1950, P.21.

2_. Ibid, P.43.

3_. S. Huntington, Political Order in Changing Societies, Yale University Press 1976, P.344.

4. بقره، 30.

5. همان.

6. بقره، 11و12.

7. انبياء،

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org