قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه سيزدهم

انسان و طلب‌كارى حقوق از خدا!

 

1. مرورى بر مباحث پيشين

بحث ما در جلسات گذشته درباره «حقوق از ديدگاه اسلام» بود. گفتيم از منابع اسلامى، به خصوص فرمايشات حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در «نهج البلاغه» و هم‌چنين فرمايشات امام سجاد(عليه السلام) در «رساله حقوق» استفاده مى‌شود كه ريشه همه حق‌ها در جهان، «حق خدا» است و اگر حق خدا بر مخلوقاتش، و به خصوص بر انسان‌ها نباشد، هيچ حقى در عالَم قابل اثبات نيست.

در مقابل ديدگاه اسلامى، گرايش الحادى شايع در كشورهاى غربى و بسيارى از كشورهاى ديگر اين است كه حقوقى را اصالتاً و صرف نظر از انتساب آن به خدا، براى انسان قايل هستند. گاهى به صورت گستاخانه مى‌گويند: نه تنها خدا بر ما حق ندارد، بلكه ما بر او داراى حق هستيم و اصولا انسان از خدا طلبكار است! متأسفانه در اثر اختلاط فرهنگ‌ها و التقاطى كه براى بعضى روشن‌فكران به وجود آمده است، اين روزها چنين نغمه‌هايى در داخل كشور نيز به گوش مى‌رسد؛ از جمله اين كه مى‌گويند: انسان مدرن در پى حقوق خويش است نه در صدد انجام تكاليف. چنين انسانى خواهان استيفاى حقوق خويش، حتى از خداست!

بنابر اين، دو ديدگاه كاملا متضاد در مقابل يكديگر مطرح است: از نظر اسلام، و بر اساس آيات قرآن كريم و سخنان پيشوايان اسلام، ريشه حقوق از خداست. انسان موظف و مكلَّف به رعايت «حق الله» است. همان‌طور كه از كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده شد، خداى متعال از روى فضل و كرم خويش، حقوقى را براى انسان قرار داده است و بر خود لازم دانسته كه در مقابل اعمال نيك و خير بندگان، و انجام تكاليف از سوى آنان، پاداش شايسته به آنان عنايت فرمايد. از اين رو، در اين ديدگاه انسان هم داراى «حقوق» است و هم «تكاليفى» بر عهده اوست. بر اساس ديدگاه دوم، منشأ حقوقِ انسان، همان ذات انسان است و انسان خود به

خود حتى نسبت به خدا داراى حق است. از نظر اين ديدگاه، انسانِ مدرن در پى استيفاى حقوق خويش است و هيچ تكليف و وظيفه‌اى بر عهده او نيست.

كدام يك از اين دو ديدگاه صحيح است؟ در جلسات گذشته مقدارى در اين باره بحث كرديم، ولى از آنجا كه اين مسأله، از مباحث مهم و ريشه‌اى در زمينه فرهنگ، اقتصاد، سياست، حقوق و ساير ساحت‌هاى علوم انسانى است، سزاوار است درنگ بيشترى داشته باشيم.

 

2. حقوق انسان و محدوده آن

آيا انسان ذاتاً و اصالتاً و صرف‌نظر از آنچه خدا به او داده، مى‌تواند نسبت به ديگرى، حتى بر آفريننده جهان هستى، حقى داشته باشد؟ آيا «اصالت حق انسان» با برهان و تبيين منطقى همراه است يا اين‌كه اين سخنى است كه از روى هوس، غفلت و جهالت ناشى مى‌شود؟ وقتى وجود و هستى انسان از آنِ خودش نبود، بنابراين آثار و لوازم وجود و حياتش نيز از آنِ او نخواهد بود. به عبارت ديگر، منشأ وجود، حيات و ساير نعمت‌هايى كه در اختيار انسان است، از ناحيه خدا است و هم اوست كه حقوقى را براى انسان اعتبار كرده است. اين نظريه، مورد تأييد ما است. البته شأن يك انسان اين نيست كه در مقابل خدا ادعا كند و بگويد من اين كار خدا را تأييد مى‌كنم؛ شأن ما، آموختن از پيام آسمانى، يعنى قرآن كريم است. به هر حال در فلسفه حقوق و با بررسى‌هاى فلسفى، اين نظريه تأييد مى‌شود كه انسان نمى‌تواند ذاتاً و از جانب خودش حقى داشته باشد.

 

3. اهميت ايمان و اعتقاد به خدا در زندگى انسان

اصولا در بررسى و گفتوگو درباره «حقوق انسان» بايد قبل از هر چيز، اين مسأله اساسى را روشن سازيم كه آيا به خدا و آفريننده جهانِ هستى اعتقاد داريم يا اعتقاد به خدا صرفاً يك امر تشريفاتى و سطحى است؟ آيا اين باور و ايمان قلبى حاصل شده است كه او آفريننده همه چيز است و تمام موجودات قائم به اراده او هستند و بقا و استمرار آنان به او متكى است؟ متأسفانه امروزه موج فرهنگ مادى كه در جهان غرب رشد كرده، كشورهاى اسلامى را مورد هجوم خويش قرار داده است و به تدريج ايمان و اعتقاد قلبى به غيب و امور ماوراى طبيعى ضعيف

مى‌شود. يكى از صفات متقين در آياتِ آغازين قرآن كريم، «ايمان به غيب» شمرده شده است: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ(1)؛ اين است كتابى كه در (حقانيّت) آن هيچ ترديدى نيست، (و) مايه هدايت تقواپيشگان است: آنان كه به غيب ايمان مى‌آورند، و نماز برپا مى‌دارند، و از آنچه به ايشان روزى داده‌ايم، انفاق مى‌كنند.مطابق اين آيه، نعمت هدايت قرآن نصيب كسانى مى‌شود كه ايمان به غيب دارند. به عبارت ديگر، اصلى‌ترين چيزى كه بايد يك انسان در ساحت معرفت آن را شناخته، و سپس به آن ايمان آورد، اين نكته اساسى است كه جهانِ هستى مساوى با محسوسات و ماديات نيست و در وراى اين محسوسات و ماديات، هستى‌هايى بسيار بزرگ‌تر، شريف‌تر و مهم‌تر وجود دارد كه در رأس آن‌ها ـ اگر تعبير صحيح باشد ـ ذات مقدس پروردگار متعال است كه او محيط بر آنها است و همه هستى‌هاى محسوس و غير محسوس به ذات اقدس الله وابسته‌اند.

خداى متعال، وجود جسمانى و محسوس ندارد. نمى‌توان او را ديد يا صداى او را شنيد، و خلاصه با هيچ يك از حواس پنج‌گانه حسى نمى‌توان او را لمس و درك نمود؛ امّا يك وجود فوق‌العاده و بى‌نهايت كامل دارد كه در همه جا حضور دارد. او قيّوم هر موجود است و قوام موجودات به اراده و عنايت او است.

به هر حال، بايد اين مسأله اساسى يعنى «ايمان به غيب»، و در رأس آن «ايمان به خدا» را براى خويش حل كنيم. اگر در آن شك و ترديد داشته باشيم، خواه ناخواه در ساير مسايل زندگى و در ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى با مشكل روبرو خواهيم بود. برخى به اشتباه گمان مى‌كنند مسايل زندگى بشر، اعم از اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، سياسى و... را مى‌توان جداى از اعتقاد يا عدم اعتقاد به خدا حل كرد؛ حال آن كه بحث و گفتوگو درباره خدا، يك بحث كاملا دخيل در تمام عرصه‌هاى زندگى است و هيچ‌گاه نمى‌توان براى هميشه اين پرونده را بست و آن را به كنارى گذاشت.

 

4. ديدگاه اگوست كنت درباره اصالت انسان و نفى خدا

تفكر شوم كنار گذاشتن خدا از عرصه زندگى بشر كه از مغرب زمين آغاز گشت و بعدها به جوامع ديگر نيز سرايت كرد، ابتدا با جدا كردن «اخلاق» از «خدا» مطرح شد. آنان به دنبال


1. بقره (2)، 2ـ3.

«اخلاق منهاى خدا» بودند. به تدريج تفكر تفكيك «خدا» از عرصه‌هاى مختلف زندگى انسان، حتى به حوزه «دين» نيز سرايت داده شد و در نهايت «دين منهاى خدا» پديدار گشت. پايه‌گذار اين دين، اگوست كنت است؛ كسى كه به عنوان پدر علم «جامعه‌شناسى» معرفى شده است. شايد به دليل تأثر اين علم از افكار امثال كنت و دوركيم است كه رگه‌هاى الحاد و نفى خدا و ماوراى طبيعت در جاى‌جاى اين دانش به چشم مى‌خورد.

در هر حال، كنت پس از نفى خدا، «انسان» را به عنوان «خدا» معرفى كرد! بدين طريق، او دين جديدى را به نام «دين انسان‌پرستى» پايه‌گذارى نمود و خود وى به عنوان «پيامبر» اين دين معرفى گشت و حتى پيروان او، معابدى را براى «پرستش انسان» ايجاد نمودند كه افراد در آنها به شعرخوانى، مدح و پرستش انسان مشغول بودند!

بنابر اين تفكر جدايى خدا از تمام عرصه‌هاى زندگى انسان، مولود انديشه و عقايد افرادى همچون «اگوست كنت»، «دوركيم» و ساير جامعه‌شناسان است.

 

5. رواج تفسيرهاى جامعه‌شناختى از دين در دهه‌هاى اخير

در دهه‌هاى اخير، كسانى در كشور ما به اين انديشه روى آورده‌اند كه مسايل دينى را از دو ديدگاه مى‌توان بررسى و تحليل نمود: 1. ديدگاه دينى 2. ديدگاه جامعه‌شناختى. اين افراد مى‌خواهند مسايل الهى برخاسته از دين را، با تئورى‌هاى جامعه‌شناسى حل نمايند؛ و اين معضل و مصيبتى است كه علاوه بر مغرب زمين، در سه چهار دهه اخير دامن‌گير كشور ما نيز شده است. از حدود چهل سال پيش تاكنون، با ظاهر و نام «اسلام‌شناسى»، و در واقع بر اساس تئورى‌هاى جامعه‌شناختى، تفسيرهاى الحادى و كفرآميز از «دين» رواج پيدا كرد و در دانشگاه‌ها و برخى مؤسسه‌هاى مذهبى تهران، از طريق سخنرانى، و نشر جزوه و كتاب به طرح اين مطالب كفرآميز پرداختند.

مثلا اين مسأله مطرح شد كه آيا بشر در ابتدا يگانه‌پرست بوده، و سپس به تدريج به سوى شرك گرايش پيدا نموده، يا به عكس، در ابتدا مردم مشرك بودند و به تدريج به آيين توحيد و يگانه‌پرستى سوق پيدا كردند؟ گفتند از آن‌جا كه اين پرسش، يك مسأله تاريخى است، روش بحث آن نيز بايد بر اساس اسناد و مدارك تاريخى باشد و تحليل و بررسى‌هايى كه خارج از اين چارچوب باشد، فاقد ارزش است. بنابر اين استناد به متون دينى، نظير قرآن، در اين مسأله جايى ندارد.

در هر حال، افراد مذكور در پاسخ به سؤال فوق مى‌گويند: انسان در ابتدا مشرك بوده و به تدريج به سوى توحيد و يگانه‌پرستى سوق داده شده است. براى اثبات اين مدعا نيز چنين اظهار مى‌دارند:

دين و عقايد دينى، بازتابى از تفكرات اجتماعى مردم است. در دوران‌هاى نخستين، نظام برده‌دارى بر جوامع بشرى حاكم بوده است. عدّه‌اى به عنوان ارباب، مولا و يا آقا شناخته مى‌شدند و عدّه بسيار بيشترى به نام نوكر، عبد، غلام و برده براى دسته اول خدمت مى‌كردند. نظام برده‌دارى از قديمى‌ترين نظام حاكم بر روابط اجتماعى انسان، و مقدَّم بر نظام فئوداليته (ارباب ـ رعيتى) بود. چون در روابط اجتماعى انسان‌ها، چنين نظامى حكم‌فرما بود و مردم با آن خو گرفته بودند، به تدريج همين امر، از «نظام اجتماعى» به «تفكرات دينى» سرايت نمود و رابطه «مولا و عبد» به عنوان يك عقيده دينى و امر مقدس، مورد پذيرش مردم واقع شد. از نظر مردمى كه در چنين نظامِ برده‌دارى زندگى مى‌كردند، موجودى به نام «خدا» وجود دارد كه او ربّ الارباب، مولى الموالى و سرور سروران است و همه انسان‌ها، از ارباب و نوكر، «بنده» او هستند.

از نظر اين جامعه‌شناسان، اصل اين رابطه كه ما خود را عبد و بنده خدا مى‌دانيم، از وحى آسمانى سرچشمه نگرفته است، بلكه از آن نظام اجتماعى كه در دوران نخستين بر انسان‌ها حاكم بوده است، پديد آمده است. انسان‌ها به دليل «اليناسيون» و از خودبيگانگى، و يا به تعبير روانشناسى، به دليل «فرافكنى»، رابطه «عبد ـ مولا» را به غير روابط اجتماعى هم سرايت دادند. بدين طريق رابطه «عبد ـ مولا» در عالَم غير محسوسات پديدار گشت. بدين ترتيب اين امر، حقيقتى نيست كه با عقل يا وحى آسمانى ثابت شود، بلكه صرفاً از روابط اجتماعى دوران باستان ناشى شده است.

هم‌چنين از آن جا كه در جوامع بشرى پيشين، اربابانِ متعددى وجود داشته و هر كدام صاحب غلامانِ متعدد بودند، اين مسأله به عالَم غير محسوسات نيز سرايت داده شد و انسان‌هاى پيشين معتقد شدند كه در ماوراى امور مادى هم مولاها و اربابان متعدد وجود دارد؛ مثل: ارباب سفيدها، ارباب سياه‌ها، خداى باران، خداى طوفان، خداى جنگ و.... كم‌كم نظام برده‌دارى در جامعه انسانى، ضعيف و مضمحل گشت و روابط اجتماعى ديگرى جاى آن را گرفت. اين تغيير، در عقايد و افكار دينى مردم نيز منعكس شد؛ بدين ترتيب كه افكار

شرك‌آميز، جاى خود را به افكار يگانه‌پرستانه داد. در نهايت وقتى به‌طور كلى نظام‌برده‌دارى از ميان رفت، اعتقادات شرك‌آلود به اعتقادات توحيدى تبديل گشت، و يا كسانى كه در صدد مبارزه با نظام برده‌دارى و براندازى آن بودند، فكر توحيدى و يگانه‌پرستى را مطرح ساختند و با طرح خداى واحد توانستند در مبارزات خود پيروز گشته و با نابودسازى اربابان، نوكرها را آزاد سازند.

در نهايت جامعه‌شناسان معتقد شدند كه اعتقاد به خدا، كمال مطلق، زيبايى مطلق، قدرت مطلق، علم نامتناهى و...، همگى ناشى از «اليناسيون» و از خود بيگانگى انسان‌ها است. انسان‌ها «قدرت» را دوست دارند، ولى در ميان انسان‌ها كسى كه داراى قدرتِ متمركز و فراوان باشد، وجود ندارد. انسان‌ها «عدالت» را دوست دارند، ولى در ميان آنان انواع ظلم و ستم رواج دارد. همين‌طور «زيبايى مطلق» و «علم مطلق» را دوست دارند، ولى در عين حال، خود فاقد چنين كمالات والايى هستند. از اين رو، اين امور را به موجودى به نام «خدا» كه در وراى عالَم مادى است، نسبت دادند. بنابراين اعتقاد به خدا مولود از خودبيگانگى انسان است!

دوركيم اين مطلب را به صورت مشخص‌ترى مطرح ساخت. او گفت آنچه تا به حال به خدا نسبت مى‌داده‌ايم، ناشى از يك تصور نادرست و به دليل خودبيگانگى بوده است و كمال‌هاى مطلق، مانند: زيبايى، قدرت، علم و... به «جامعه» تعلق دارد. از زمان دوركيم بود كه «جامعه» قداست خداگونه پيدا نمود. على‌رغم اين‌كه دين‌ستيزان هميشه با «قداست» مخالفند و دين‌ستيزى با تقدس‌زدايى توأم است، ولى قداستى كه قبلا براى «خدا» وجود داشت، آن را به «جامعه» منتقل ساختند و «جامعه» به عنوان يك «وجود مقدس» مورد تكريم و احترام واقع شد. از نظر دوركيم و پيروان او، جامعه خدا شد و همه كمالات و فضايل اخلاقى به جامعه نسبت داده شد.

بعد از دوركيم، ديگر جامعه‌شناسان نيز افكار او را دنبال كردند و رشد دادند. به تدريج اين طرز تفكر، از فرهنگ اروپايى به فرهنگ‌هاى ديگر سرايت نمود. با مطالعه تحولاتِ فرهنگىِ كشورهاى مشرق زمين و از جمله ايران، اين امر به خوبى ثابت مى‌شود. در اثر اين تحولات، انديشه «خداانگارى جامعه» به تدريج در فرهنگ و جامعه ايرانى نفوذ نمود؛ به يك باره واژه «جامعه» و اصطلاحات مشابه آن، در همه جاى تهران به چشم خورد. اين امر، تنها يك قضيه تصادفى نبود، بلكه به دنبال اثرپذيرى فرهنگ ايران زمين از فرهنگ غربى ظهور كرد.

6. نفى دين و انكار خدا به نام اصلاحات!

كسانى كه تحت تأثير فرهنگ الحادى غرب واقع شده‌اند، روز به روز به كفر و انكار ماوراى طبيعت نزديك مى‌گردند و خواه ناخواه وجود مجردات، ملايك، قيامت و نظاير آنها مورد شك و ترديد قرار مى‌گيرد؛ چون اين‌گونه امور غير قابل حس و تجربه است. از نظر اين عده، «وحى» يك «احساس شخصى» است و «روح» نيز يك «امر درونى» است.

در اين عصر، تعداد كسانى كه به خدا به عنوان كمال بى‌نهايت، قدرت بى‌نهايت و علم بى‌نهايت معتقد باشند، زياد نيست. تعداد افرادى كه واقعاً به «غيب» ايمان داشته باشند و به «خدا» به عنوان موجودى مجرد و غير قابل حس، كه در همه جا حضور دارد و همه به او وابسته‌اند، اعتقاد راسخ و حقيقى داشته باشند، نسبت به جمعيت شش ميلياردى كره زمين اندك است. اگر چه، بحمدالله در بين جامعه ما كسانى كه منكر غيب و ماوراى طبيعت باشند، زياد نيست.

امروزه تفكر الحادى و نفى خدا، در تار و پود جوامع غربى ريشه دوانيده و شاخه‌هاى ناميمون آن بر ديگر كشورها نيز گسترده شده است. ريشه بسيارى از مفاسدى كه در جامعه ما وجود دارد، و اصلاح‌طلبان واقعى در پى اصلاح آن مفاسد هستند، به الحاد و انكار غيب بازمى‌گردد. اين روزها مشاهده مى‌كنيم كه كسانى نام خود را «اصلاح‌طلب» گذاشته‌اند، در حالى كه هدفشان از اصلاحات، كم‌رنگ كردن دين و حذف خدا و معنويات و ارزش‌هاى دينى از جامعه است: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسدُوا فِى الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدونَ وَلَكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ(1)؛ و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مى‌گويند: «ما خود اصلاح‌گريم.» به هوش باشيد كه آنان افسادگرانند، ليكن نمى‌فهمند. اين عده حقيقتاً به خدا ايمان ندارند و از «دين» و «اسلام» به عنوان ابزار استفاده مى‌كنند تا به مقاصد شوم خويش نايل گردند: قالَ الحسين(عليه السلام): اَلنَّاسُ عَبيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلىَ اَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطونَهُ مَا دَرَّت مَعَايِشُهُمْ، فَاِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ(2)؛ امام حسين(عليه السلام) مى‌فرمايند: مردم بنده دنيا هستند، و دين لقلقه زبانشان است، مادامى كه زندگى ايشان تأمين گردد از دين حفظ و صيانت مى‌نمايند، پس هنگامى كه به وسيله بلا آزمايش گردند، دين‌داران كم خواهند بود.


1. بقره (2)، 11ـ12.

2. بحارالانوار، ج 44، ص 383، حديث 2، چ بيروت.

نيز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: يَأْتِى عَلىَ النَّاسِ زَمَانٌ، بُطُونُهُمْ ءَالِهَتُهُمْ، وَ نِسَاؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ، وَ دَنَانِيرُهُم دينُهُمْ، وَشَرَفُهُمْ مَتَاعُهُمْ، لاَيبقى مِنَ الايمَانِ اِلاّ إِسْمُهُ، وَ لاَ مِنَ الاِْسْلامِ اِلاَّ رَسْمُهُ وَ لاَ مِنَ الْقُرآنِ اِلاّ دَرْسُهُ، مَسَاجِدُهُم مَعْمُورَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، وَ قُلُوبُهُمْ خَرَابٌ مِنَ الْهُدى(1)؛ زمانى بر مردم خواهد آمد كه شكم‌هايشان خداى آنان است، زنانشان قبله ايشان است، و دينارهايشان دين آنان است، و شرف آنها كالاهاى ايشان است، باقى نمى‌ماند از ايمان جز اسم آن، و باقى نمى‌ماند از اسلام مگر رسم آن، و باقى نمى‌ماند از قرآن مگر درس آن، مساجد ايشان از نظر بِنا و ساختمان آباد است، و قلب‌هاى آنان از نظر هدايت خراب است.

خداى متعال در مورد اين انسان‌هاى منافق مى‌فرمايد: وَ إِذَا جَاءُوكُم قَالُوا ءَامَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ(2)؛ و چون نزد شما مى‌آيند، مى‌گويند: «ايمان آورديم.» در حالى كه با كفر وارد شده و قطعاً با همان (كفر) بيرون رفته‌اند. و خدا به آنچه پنهان مى‌داشتند داناتر است.

نيز خداى متعال در آيه ديگرى مى‌فرمايد: قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ....(3)؛ (برخى از) باديه‌نشينان گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «ايمان نياورده‌ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دل‌هاى شما ايمان داخل نشده است...‌.

در حركت‌هاى سياسى الفاظ «خدا»، «دين» و «اسلام» را بر زبان جارى مى‌سازند تا ديگران را فريب داده و از اين طريق براى خود پيروانى جمع نمايند، وگرنه اين عده لحظه‌اى، و به اندازه يك چشم به هم‌زدن به «خدا» ايمان نياورده‌اند: عَنْ ابى عَبْدِاللَّهِ، عَنْ أَبيِهِ، عَن جَدِّه(عليهم السلام) قَالَ: لِلنَّارِ سَبْعَةُ أَبْوَاب: بُابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ فِرْعَوْنُ وَ هَامَانُ وَ قَارُونُ، وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الْمُشْرِكُونَ وَالْكُفَّارُ مِمَّنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْن...(4)؛ امام صادق از پدرش امام باقر و او از جدش(عليهم السلام) نقل كرد كه فرمود: براى آتش هفت باب وجود دارد: از يك باب آن، فرعون، هامان و قارون وارد مى‌شوند، و از يك باب ديگر مشركين و كفار داخل مى‌شوند كه به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا ايمان نياورده‌اند... .

آنان خدا را نمى‌شناسند تا به او ايمان آورند و هيچ گاه به احكام اسلام باور ندارند. اين عده


1. بحارالانوار، ج 22، ص 453، حديث 11، چ بيروت.

2. مائده (5)، 61.

3. حجرات (49)، 14.

4. ابى جعفر محمد صدوق؛ الخصال، (قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1414)، ص 361.

همان ماركسيست‌هاى سابق هستند كه امروزه ماركسيست‌تر از «ماركس» شده‌اند! معروف است كه «ماركس» گفته است: «من ماركس هستم امّا ماركسيست نيستم»؛ اين روزها ما در جامعه خودمان افرادى را مى‌بينيم كه ماركسيست‌تر از «ماركس» شده‌اند. «ماركس» مى‌گفت: «دين افيون ملت‌هاست» امّا افرادى كه خود را مسلمان معرفى مى‌كنند، مى‌گويند: «اين جمله بخشى از حقيقت است؛ نه تنها دين افيون ملت‌هاست بلكه افيون حكومت‌ها نيز هست»!! اين افراد در الحاد و نفى خدا گوى سبقت را از «ماركس» ربوده‌اند. در گوشه و كنار اين جامعه، افرادى سست ايمان، ضعيف العقل، هوس‌ران و مقام پرست يافت مى‌شوند كه همه مقدسات عالَم را فداى چند روز پست و مقام خويش ساخته‌اند. ما بايد در مقابل اين هجومِ فرهنگ الحادى، مسلح و آماده پاسخ‌گويى باشيم و اين اعتقاد و باور را براى خود ريشه‌دار و مستدل سازيم، كه خداى متعال داراى قدرت و علم بى‌نهايت است و او در همه جا و در تمام ساحت‌هاى هستى اعمّ از تكوين و تشريع حضور دارد. مردمى كه از آغاز تولد خويش با خدا زيسته‌اند و با ائمه دين(عليهم السلام) پيمان بسته‌اند و در تمام دوران، قلبشان مملو از عشق حسين(عليه السلام)بوده است، هرگز تحت تأثير اين سخنان ياوه قرار نمى‌گيرند.

در گذشته، اگر به ما مى‌گفتند: «روزگارى خواهد آمد كه مسلمانانى ادعا مى‌كنند رابطه ما با خدا، رابطه بنده و مالك نيست»، آن را باور نمى‌كرديم و اين سخن را شبيه شوخى و لطيفه مى‌دانستيم؛ امّا امروزه شاهديم كه برخى اساتيد دانشگاه به عنوان «رهبران فكرى»، «روشنفكران مذهبى» يا «ملّى ـ مذهبى» چنين سخنان سخيفى را بر زبان جارى مى‌سازند و عده ديگرى نيز از آنان پيروى مى‌نمايند. به عقيده آنان ما انسان‌ها داراى حقوقى هستيم كه بايد آن را از خدا باز ستانيم.

بدون ترديد اين تفكر كه انسان صرف نظر از آنچه خدا بدو بخشيده، خودش داراى حقوقى مستقل است، در باطن آن «ادّعاى الوهيت» براى خود شخص نهفته است. در واقع اين بدان معنا است كه شخص مى‌گويد: «من خداى خويش هستم و نيازمند جعل حق از سوى خدا نيستم»! آيا به راستى چنين ادعايى ممكن است؟! قرآن كريم از وجود چنين افرادى خبر داده است: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ وَ اَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْم وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ(1)؛ پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود


1. جاثيه (45)، 23.

قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده‌اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى‌گيريد؟

گزاف نيست اگر تعبير زيباىِ فوق را، از معجزات كلام اللّه بدانيم. آيا مشاهده كردى كسى را كه تمايلات و خواهش‌هاى نفسانى خويش را، خداى خود قرار داده است؟ چنين كسى، با وجودى كه عالِم است، خدا او را گمراه ساخته است: اَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلم؛ يعنى در دانشگاه تحصيل كرده و داراى مدرك و عنوان دكترا است، ولى خودش را خداى خويش مى‌داند. فردى كه خدا او را گمراه ساخته، چه كسى مى‌تواند او را هدايت سازد؟ چرا خدا او را گمراه ساخته است؟! چون كتاب، هدايت و بيّنه روشن آمده، و حجت الهى بر او تمام گشته است؛ با اين حال از روى عناد و هوس آن را انكار مى‌نمايد. كسى كه سال‌هاى پيش در ردّ ماركسيست‌ها و ماترياليست‌ها كتاب نوشته و مطالب آنان را باطل ساخته است، چگونه در اين زمان خودْ همان سخنان باطل را در قالب تئورى‌هاى جديد عرضه مى‌كند؟ آيا اين همان «اَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْم» نيست؟! آيا مى‌توان باور كرد او متوجه اين شبهه و سخن باطل نشده است در حالى كه 20 سال پيش، جواب همين شبهه را نوشته و در اختيار عموم قرار داده است؟! پس چگونه همان سخنان نادرست را به عنوان جزيى از تئورى‌هاى معرفتى خويش مطرح مى‌سازد؟!

كسى كه قدر نعمت خدا را نشناسد و عالمانه و عامدانه در پى انكار و ترديد نسبت به آن باشد، سرنوشتى جز اين نخواهد داشت كه خدا او را گمراه مى‌سازد و كسى نمى‌تواند او را به راه راست هدايت نمايد. گاهى جهالتِ انسان، او را به جايى مى‌رساند كه خود را خداى تام الاختيارِ خويش مى‌خواند و در اين حالت در مقابل آفريننده جهان هستى، ادعاى حق‌دارى مى‌كند، و به هيچ وجه خود را مكلف به انجام وظايف در مقابل آفريدگار نمى‌داند! از نظر او رابطه «عبد و مولا» مربوط به «قرون وسطا» است و انسان در اين عصر، «انسان مدرن» است و در انديشه «تكليف» نمى‌باشد. او فقط حق دارد كه حقوق خويش را از خدا باز ستاند. بنابراين، حق خود مى‌داند كه اعتراض كند چرا خدا او را مرد يا زن آفريده است؛ چه اين‌كه خود را طلبكار مى‌داند و در پى استيفاى حقوق خويش از خدا مى‌باشد!

 

7. انسان، وام‌دار يا طلب كار خدا؟!

به هر حال، دو راه وجود دارد: يكى راه راست و مستقيم، و ديگرى راه انحرافى. هر فردى بايد

از آغاز، مسير خود را مشخص سازد و به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا ما خدا هستيم يا بنده؟ آيا آفريننده‌اى وجود دارد كه جهانِ هستى و انسان به او وابسته است يا نه؟

بر اساس راه اوّل، جهان هستى داراى صاحب و مالك است كه وجود ما از اوست و علم، قدرت و اراده ما قائم به اوست. اگر او يك لحظه اراده نكند و اراده بقا و استمرار علم، قدرت و حيات ما را نداشته باشد، ما چيزى از خود نخواهيم داشت. كم نبودند افراد صاحب علم و فضل كه در يك لحظه، تمام معلوماتى را كه در طول عمر فرا گرفته بودند، به يك باره از دست دادند. چه بسيار پهلوانان و زورمدارانى كه در پايان عمر خويش، چنان ضعيف و ناتوان گشتند كه توان دور ساختن مگس را هم نداشتند. نيز شاهد انسان‌هايى بوده‌ايم كه به مرگ مغزى مبتلا گرديدند؛ تنها نفسى بيرون مى‌آمد ولى چيزى را درك نمى‌كردند: وَ مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسُهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلاَ يَعْقِلُونَ(1)؛ و هر كه را عمر دراز دهيم، او را [از نظر] خلقت فرو كاسته [ورشكسته] گردانيم؛ آيا نمى‌انديشيد؟

اين مثال‌ها و شواهد، نمونه‌هايى است كه خدا براى عبرت ما قرار داده و اين كه به هوش باشيم ما خداى خويشتن نيستيم. حيات، علم، قدرت و تمام امور ديگر از اوست: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(2)؛ آگاه باش كه [عالَم]خلق و امر از آنِ اوست، فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان.

مبادا با اين همه نشانه‌هاى روشن، از تكاليف و وظايف خويش غفلت ورزيم و از اين كه ما «بنده» و او «مولا» است بى‌خبر باشيم. حق از اوست و او سزاوار عبادت و پرستش است. قدم گذاشتن در غير مسير پرستش خدا، خسارت ابدى را به دنبال خواهد داشت. قرآن كريم از قول عده‌اى نقل مى‌كند كه هنگام مرگ آرزوى بازگشت به دنيا را مى‌نمايند: حَتَّى إذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صَلِحًا فِيَما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(3)؛ تا آن‌گاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد، مى‌گويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد، شايد من در آنچه وانهاده‌ام كار نيكى انجام دهم. نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است و پيشاپيشِ آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.


1. يس (36)، 68.

2. اعراف (7)، 54.

3. مؤمنون (23)، 99ـ100.

قرآن كريم بر مسأله «توحيد» تأكيد فراوان دارد. هر گاه از طبيعت، كوه، دريا و ساير نعمت‌ها ياد مى‌نمايد، به خاطر درس معرفت و خداشناسى است و به اين امر توجه مى‌دهد كه كارگردان جهان، اوست: أَفَرَءَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ، ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ، لَو نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ(1)؛ آيا آنچه را كشت مى‌كنيد، ملاحظه كرده‌ايد؟ آيا شما آن را [بى‌يارى ما] زراعت مى‌كنيد، يا ماييم كه زراعت مى‌كنيم؟ اگر بخواهيم قطعاً خاشاكش مى‌گردانيم، پس در افسوس [و تعجب] مى‌افتيد.

اى كشاورز! اى زارع! به اين پرسش پاسخ دهيد كه آيا شما دانه را مى‌رويانيد يا خدا آنان را مى‌روياند؟! آيا شما گياه را رشد مى‌دهيد يا خدا چنين مى‌كند؟! دانه براى رشد و تبديل به گياه، نيازمند آب، خاك، نور و عوامل طبيعىِ ديگر است و همه اينها مخلوق خدا هستند و به اراده او عمل مى‌نمايند.

اى موجود زنده! اى انسان! آيا تو به خود حيات بخشيده‌اى يا ما به تو حيات داده‌ايم؟! آيا شما چنين قدرتى را داريد كه هر نفعى را جلب، و هر ضررى را از خويش دور سازيد، يا جلب و دفع منافع و مضار در اختيار و اراده ماست؟! وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَ وَ إِن يَمْسَسْكَ بِخَيْر فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىء قَدير(2)؛ و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او برطرف‌كننده آن نيست؛ و اگر خيرى به تو برساند پس او بر هر چيزى توانا است.

قرآن كريم همه امور را، چه ساده و چه پيچيده، به خداوند نسبت مى‌دهد؛ مانند: رويش گياه، نزول باران، وسعت يا ضيق روزى، نزول بلا، و مرگ و زندگى.

 

8. تفكر نمرودى در برابر تفكر ابراهيمى

نمرود هم مانند بعضى روشن‌فكران اين عصر مى‌گفت: من خداى خود هستم. روشن‌فكران خيال مى‌كنند سخنانشان حرف جديدى است. خير، اينان همان سخنان نمرود را تكرار مى‌كنند. حضرت ابراهيم(عليه السلام)به نمرود مى‌گفت: تو آفريدگار دارى. نمرود گفت: خداى تو كيست؟! ابراهيم گفت: أَلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ. وَالَّذِى هُوَ يُطعِمُنِى يَسْقِينَ. وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشفِينَ؛ وَالَّذِى يُميتُنى ثُمَّ يُحْيينَ(3)؛ آن كس كه مرا آفريده و همو راهنماييم مى‌كند، و آن كس كه او به


1. واقعه (56)، 63ـ65.

2. انعام (6)، 17.

3. شعراء (26)، 78ـ80.

من خوراك مى‌دهد و سيرابم مى‌گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مى‌بخشد، و آن كس كه مرا مى‌ميراند و سپس زنده‌ام مى‌گرداند.

ابراهيم مى‌گويد خداى من، مرا آفريده، به من غذا مى‌دهد و به من آب مى‌نوشاند. انسان خداپرست اين‌گونه مى‌انديشد. ابراهيم هم مثل من و شما ظرف آب برمى‌داشت، كنار دهان قرار مى‌داد و سپس خود را سيراب مى‌ساخت؛ امّا با اين حال مى‌گويد او به من طعام مى‌دهد و مرا سيراب مى‌سازد: وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينَ. مگر دست من از او نيست؟! مگر لب، ظرف و آب از او نيست؟! پس نوشيدن هم از اوست.

ابراهيم هم مثل من و شما وقتى مريض مى‌شد دارو مى‌خورد. خدا به انبيا هم دستور داده، هنگام بيمارى به پزشك مراجعه كنند و از دارو استفاده نمايند تا خوب شوند. او خواسته، كارها از طريق اسباب و مجراى طبيعى آن صورت پذيرد، امّا با اين حال ابراهيم(عليه السلام) مى‌گويد: وقتى مريض مى‌شوم، آفريدگارم، مرا شفا مى‌دهد: وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشفِين. چرا؟ آيا مگر او دكتر را خلق نكرده و شعور و علم به او نبخشيده است؟! آيا او دارو را نيافريده، و اسباب دسترسى به دارو را فراهم نساخته است؟! آيا براى انسان، معده و دستگاه هاضمه قرار نداده تا دارو جذب بدن گردد؟! همه اين تأثير و تأثرات به اراده اوست؛ پس او شفادهنده است. از اين رو، ابراهيم(عليه السلام) به خاطر اين‌گونه ايمان و معرفت به خداى متعال مى‌گويد: إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ(1)؛ من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به كسى گردانيدم كه آسمان‌ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم. روى دلم به سوى اوست و همه چيزم در راه اوست: قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ(2)؛ بگو: در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.

چنين كسى ديگر نمى‌گويد من از خدا طلبكار هستم و بايد حقم را از او بازستانم، بلكه مى‌گويد من سر تا پا به او بدهكارم و همه هستى‌ام از اوست. من در همه چيز به او بدهكارم؛ در شنيدن، تنفس، تفكر و ديگر حركات و اعمال بدن. من چگونه بر او حق دارم، در حالى كه همه حقوق از ناحيه او بر من است. من بنده او و او خالق من، من مكلَّف و او محِقّ؛ پس من بايد


1. انعام (6)، 79.

2. انعام (6)، 162.

تكليفِ بندگى‌ام را به جاى آورم. اين طرز تفكر، تفكر ابراهيمى است كه خود را، سر تا پا بنده، و تمام وجود خود را در برابر او مكلَّف مى‌داند.

در مقابلِ تفكر ابراهيمى، تفكر نمرودى قرار دارد كه خود را خداى خويشتن مى‌انگارد. در اين زمان، افرادى اسم «خدا» را تنها لقلقه دهان خود قرار داده‌اند. اينان كه حقيقتاً ايمان ندارند اسم «الله» و «اسلام» را براى فريب من و شما يدك مى‌كشند. اين‌گونه رفتار چگونه مجاهدت در راه اسلام و جهاد فى سبيل الله است؟! اينان چگونه نام خود را «مجاهدين» انقلاب اسلامى قرار داده‌اند؟! كسانى كه دين را افيون جامعه و حكومت مى‌دانند، در راه اسلام جهاد مى‌كنند يا در راه كفر تلاش مىورزند؟ كسى كه مى‌گويد: «تسليم و اطاعت به هر اراده، خارج از حوزه خواست و اراده انسان جباريت و ستم‌گرى و زورگويى است» يك لحظه و به مقدار يك چشم بر هم زدن نيز از صميم قلب به خدا ايمان نداشته است.

يك بار بايد اين مسأله را روشن سازيم كه آيا ما بنده‌ايم يا خدا؟ اگر بنده‌ايم، پس بندگى آن است كه سر تا پا در مقابل او آماده اداى «تكليف» باشيم. همه چيز از اوست، بنابراين هر حقى براى اوست. ما از خود چه چيزى داريم تا بتوانيم ادعاى حق كنيم؟ تفكر توحيدى اين است كه «بندگى» حقيقت و هويت واقعى انسان است.

دوركيم، فوير باخ و سايرين مى‌گويند انسانى كه به خدا معتقد شده، از خويش بيگانه گشته است. قرآن كريم، درست نقطه مقابل آن، مى‌گويد: هر وقت خدا را فراموش كردى از خود بيگانه شده‌اى. خودى تو، همان بندگى تو در مقابل خداست. اگر رابطه تو با خدا قطع گردد، نابود هستى؛ در آن صورت تو اصلا چيزى نيستى، تا بيگانه شوى يا نشوى. بر اساس بينش توحيدى، هويت واقعى انسان همان عين تعلق و ربط بودن به واجب الوجود است. اگر اين مطلب به خوبى به وسيله انسان دريافت شود، آن‌گاه در زمره بهترين بندگان خدا خواهد شد: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطمَئِنَّةُ. ارْجِعِى اِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرضيَّةً. فَادْخُلِى فِى عِبَدِى، وَادْخُلِى جَنَّتِى(1)؛ اى نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد، و در ميان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.

 

9. انسان؛ خدا يا بنده؟!

هويت حقيقى انسان وقتى شناخته و يافت مى‌شود كه مقام عبوديت خويش را درك نمايد.


1. فجر (89)، 27ـ30.

آخرين مرحله كمال انسانى اين است كه خود را در مقابل خدا هيچ ببيند. در اين حالت است كه همه چيز را خواهد داشت؛ البته از خدا نه از خودش. در اين تفكر همه چيز از خدا است، و منهاى خدا هيچ نيست: لا حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ العَلِىِّ العَظِيم؛(1) هيچ قدرت و نيرويى نيست مگر از ناحيه خداى عظيم و بلند مرتبه.

هيچ قيام، قعود و حركتى جز به يارى و قدرت خدا صورت نمى‌گيرد: بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ؛ با قدرت خدا و نيروى او مى‌ايستيم و مى‌نشينيم.

انسان عين فقر و وابستگى مطلق به خدا است. بندگى و عبوديت باعث شرف و عزت انسان است: اِلهِى كَفى بِى عِزّاً أَن أَكونَ لَكَ عَبداً وَ كَفى بِى فخراً أن تَكونَ لِىَ رَبّاً، اَنْتَ كَمَا اُحِبُّ فَاجْعَلْنِى كَمَا تُحِبُّ(2)؛ خدايا! اين عزّت مرا بس كه من بنده توام، و اين فخر و شرف مرا بس كه تو پروردگار منى، تو همان‌گونه هستى كه من دوست دارم، پس مرا به گونه‌اى قرار ده كه تو دوست دارى. اين مناجات اميرالمؤمنين(عليه السلام)، رهبر آزادمردان جهان با خداى خويش است. آن حضرت شب‌ها تا صبح به عبادت مشغول بود. نيمه شب به خانه فقرا مى‌رفت و از آنان دستگيرى مى‌نمود. به ايتام رسيدگى و آنان را مورد نوازش قرار مى‌داد. بعد از قرائت قرآن و نماز و عبادت فراوان، سر به سجده مى‌نهاد و عرض مى‌كرد: براى عزت من همين بس كه بنده توام و اين افتخار براى من بس كه تو مولاى من هستى.

در مقابل، افرادى هستند كه فخر و شرف را از خويشتنِ خويش مى‌دانند. شرفى كه در «عصر مدرنيته» و براى «انسان مدرن» پيدا شده است، اين است كه خدا را انكار كند و خود را خداى خويش انگارد! اگر در ظاهر هم به خدا اعتقاد داشته باشد، خود را صاحب حق دانسته و خواهان ستاندن حق خويش از او است! عجيب‌تر اين كه اين فكر به نام «اسلام» و در كشور «جمهورى اسلامى ايران» ترويج مى‌شود! اى كاش! به صورت روشن و بى‌پرده مى‌گفتند: ما خدا را قبول نداريم و منكر آفريننده هستيم. امّا اينان، چنين شهامتى را نداشته، و خود را در هفت پرده نفاق مخفى ساخته‌اند تا بتوانند مسلمانان را فريب دهند. صاف بگوييد: ما خدا را قبول نداريم، و اسلام بى‌اسلام. چرا به نام «مجاهد اسلام» و با عنوان «ملى مذهبى» مردم را فريب مى‌دهيد؟ چه مذهبى؟! چه اسلامى؟! شما كه دين اسلام را افيون جامعه و حكومت مى‌دانيد از كدام «اسلام» طرفدارى مى‌كنيد؟


1. بحارالانوار، ج 2، ص 63، حديث 9؛ و ج 4، ص 210، حديث 4.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 400، حديث 23.

به هر حال، انسان به عنوان يك موجود انديشمند و متفكر، بايد راه خويش را آزادانه انتخاب كند. اولين و مهم‌ترين مسأله، پاسخ به اين پرسش است كه آيا ما بنده‌ايم يا خدا؟ اگر بنده‌ايم، پس بايد اقتصاد، حكومت و سياستِ ما تابع اراده خدا باشد. «ولىّ امر» هم بايد به اذن خدا حكومت كند وگرنه همان‌طور كه امام خمينى(رحمه الله) فرمود اگر كسى بى‌اذن خدا و بدون اجازه امام معصوم(عليه السلام) عمل كند، طاغوت است. نشانه بندگى آن است كه انسان اراده خود را در اراده خدا فانى كند. آنان كه بر حاكميت اراده خدا به جاى اراده خدا پاى مى‌فشرند، در حقيقت مشرك و كافرند گرچه به ظاهر اظهار اسلام نمايند:أَفَرأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَيهُ(1)؛ پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است؟


1. جاثيه (45)، 23.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org