- مقدمة ناشر
- بخش اول:مدخل
- بخش دوم:اصالت فرد يا جامعه
- بخش سوم:قانونمندي جامعه
- بخش چهارم:تأثير جامعه در فرد
- بخش پنجم:تأثير فرد در جامعه
- بخش ششم:تفاوتها و تأثير آنها در زندگي اجتماعي
- بخش هفتم:نهادهاي اجتماعي
- بخش هشتم:دگرگونيهاي اجتماعي
- بخش نهم:تعادل، بحران و انقلاب اجتماعي
- بخش دهم:رهبري
- بخش يازدهم:جامعه آرماني
- بخش دوازدهم:سنتهاي الهي در تدبيـر جوامع
بخش اول
مدخل
پيشگفتار
1. علوم اجتماعي
2. جامعهشناسي
3. مفهوم جامعه
پيشگفتار
كتاب پيش روي خوانندة گرامي، يك كتاب درسي جامعهشناسي نيست، و بنابراين نه به طرح و حل مسائل و مشكلات جامعهشناختي ميپردازد و نه حتي داعية شناساندن «ادبيات» جامعهشناسي و تعريف و توضيح اصطلاحات و تعابير اين علم را دارد؛ اما چون سه اصطلاح «علوم اجتماعي»، «جامعهشناسي»، و «جامعه»، و بهخصوص اين اصطلاح اخير، در اين نوشته بهوفور استعمال ميشود، بيمناسبت نيست كه در «مدخل» كتاب راجع به هريك از آنها چند كلمهاي گفته آيد:
از حدود پنجاه سال پيش، كه واژه «جامعهشناسي»، در ترجمة sociology . انگليسي و sociologie . فرانسه، نزد ما فارسيزبانان، تداول و قبول عام يافت، تاكنون همواره نسبت ميان دو مفهوم «علوم اجتماعي» و «جامعهشناسي» مبهم و نامشخص بوده است. اين حالت ابهام در زبانهاي اروپايي نيز مصداق دارد.
هم در آنجا و هم در اينجا، غالباً دو لغت «علوم اجتماعي» و «جامعهشناسي» همانند دو کلمه مترادف بهكار برده ميشدهاند. لكن امروزه گرايشي هست به اينكه معناي «جامعهشناسي» را كمي محدودتر از معناي «علوم اجتماعي» بدانند. بههرحال، در فصلهاي 1و2، نظري اجمالي بهمعناي اصطلاحي اين دو لفظ افكندهايم.
در فصل3 به لفظ «جامعه»، كه برابر society انگليسي، societe فرانسه، و socius لاتين بهكار ميرود، پرداختهايم.
يونانيان مفهوم «جامعه» را با کلمه polis القا ميكردهاند كه دقيقاً بهمعناي «جامعه منظم سياسي»، «جامعه سياسي يك كشور درارتباطبا كشورهاي ديگر»، و يا بهعبارتبهتر، «شخصيت بينالمللي يك كشور» بوده است و مترجمان اسلامي کلمه «مدينة» عربي را معادل آن گرفتهاند.
البته امروزه در زبان عرب، کلمه «مجتمع»، جانشين «مدينه» گشته است. بايد دانست كه دو کلمه «جامع» و «مجتمع» در قرآن كريم استعمال نشده است، و کلمه «مدينه» نيز در اين كتاب آسماني، اگرچه چهارده بار بهكار رفته است، بهمعناي «شهر»، يعني جايگاه زيست مردمان است، نه بهمعناي «جامعه».
براي رساندن اين معناي اخير، قرآن كريم از الفاظ ديگري سود جسته است كه در جايي ديگر (ر.ك: بخش دوم، فصل8) بدانها اشاره خواهيم كرد.
1. علوم اجتماعي
درست است كه در نخستين ديد، تعريف مفهوم «علوم اجتماعي» ساده بهنظر ميرسد و ميتوان آنها را بهعنوان «علوم پديدههاي اجتماعي» شناساند، ولي واقع اين است كه لفظ «علوم اجتماعي» در معاني مختلفي استعمال ميشود و همين امر، كار تعريف را دچار مشكلات عديده ميسازد.
البته پرداختن به تعريف مفهوم «علوم اجتماعي» و حل مشكلات موجود در اين راه براي ما، در اين كتاب بههيچروي ضرورت ندارد. بههمينجهت، در اينجا به ذكر سه مورد از معاني اصطلاح «علوم اجتماعي» اكتفا ميكنيم:
1. گاهي لفظ مذكور را مترادف با لفظ «علوم انساني» ميگيرند. مثلاً در يكي از تقسيمبنديهاي مشهور، همه علوم و معارف بشري بهاستثناي رياضيات را به سه دسته تقسيم ميسازند:
الف) علوم مادة بيجان، مانند فيزيك، شيمي، زمينشناسي، و اخترشناسي، كه «علوم فيزيكي» نام دارند؛
ب) علوم مادة جاندار، مانند زيستشناسي، تنكارشناسي (فيزيولوژي)(1)، گياهشناسي، و جانورشناسي، كه به «علوم زيستي» نامبردارند؛
ج) علوم مربوط به انسان، مانند تاريخ، اقتصاد، روانشناسي، و حقوق، كه به اسمهاي گونهگون، ازقبيل «علوم انساني»، «علوم اجتماعي»، «علوم تاريخي»، «علوم اخلاقي»، «علوم فرهنگي»، «علوم روحي» و «علوم توصيف افكار» خوانده شدهاند.(2) ناگفته پيداست كه «علوم اجتماعي»، بهاينمعنا، جميع علوم انساني را دربر ميگيرد؛ خواه علومي كه به اوضاعواحوال فردي انسان نظر دارند، مثل روانشناسي، و خواه علومي كه به امور و شئون اجتماعي انسان ناظرند، مثل اقتصاد و حقوق.
2. گاهي دامنة شمول لفظ مزبور را تنگتر ميگيرند و آن را بهمعناي «علوم انسانياي كه ناظر به امور و شئون اجتماعي انساناند»، بهكار ميبرند و بدينسان، علوم انسانياي را كه به اوضاعواحوال فردي انسان ميپردازند مشمول عنوان «علوم اجتماعي» نميدانند.
علومي كه تحتعنوان «علوم اجتماعي»، به همين معناي دوم، واقعاند خود به دو گروه تقسيم ميشوند: يكي «علوم توصيفي» كه درپي كشف تكوينيات و واقعيتهاي زندگي اجتماعي آدمياناند؛ و ديگري «علوم دستوري» يا «هنجاري» يا «ارزشي» كه تشريعيات و ارزشهاي زندگي اجتماعي را بيان ميدارند.
علم اقتصاد، كه جوياي قوانين تكويني حاكمبر پديدههاي اقتصادي زندگي اجتماعي است، از گروه اول محسوب است؛ و شعب متعدد علم حقوق، كه بيانگر احكام تشريعي حاكمبر مناسبات متقابل انسانهاست، ازقبيل حقوق اساسي، حقوق
1. Physiology.
2 . ر.ك: وژولين فروند، آرا و نظريهها در علوم انسانى، ترجمة دكترعلى محمد كاردان، انتشارات مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362. در اينجا تذكر دو نكته مناسب است: نخست اينكه بههنگام نقلقول از منابع و مآخذ گوناگون، هيچ قسم دخلوتصرفى در رسمالخط آنها اعمال نمىشود؛ ديگر اينكه مشخصات كامل كتابشناختى هر نوشته فقط در نخستينبارِ ارجاع به آن ذكر مىگردد، و در ساير دفعات، تنها نام آن نوشته آورده مىشود، مگرآنكه بيم اشتباه و القباس رود.
سياسي، حقوق اقتصادي، حقوق قضايي، حقوق جزايي، و حقوق بينالملل از گروه دوم بهشمار ميآيند؛
3. گاهي قلمرو معنايي اين اصطلاح را بازهم محدودتر ميكنند و «علوم اجتماعي» را فقط بر «علوم انسانياي كه ناظرند به امور و شئون اجتماعي انسان و علاوهبراين، داراي جنبه توصيفياند ـ و نه دستوري ـ » اطلاق ميكنند. طبعاً علمي همچون علم حقوق در زمرة «علوم اجتماعي» بهاينمعناي سوم، نخواهد بود.
2. جامعهشناسي
لفظ «جامعهشناسي» نيز، كه توسط اگوست كنت،1 فيلسوف فرانسوي (1798ـ1857) ابداع شد، در معناهاي بسيار متعدد و متفاوت بهكار ميرود، بهگونهايكه تعريف «جامعهشناسي» كاري است بهغايت دشوار. بهگفتة ريمون بودون،(2) جامعهشناس معاصر فرانسوي، «وقتي ميخواهيم تعريف از جامعهشناسي بهدست دهيم، بياختيار بهياد اين سخن مطايبهآميز ريمون آردن ميافتيم كه ميگفت:
«جامعهشناسان تنها سر يك موضوع با هم اختلاف ندارند و آن دشواري تعريف جامعهشناسي است».(3) در اينجا چند مورد از معاني اصطلاحي اين لفظ را برميشمريم:
ـ گهگاه لفظ «جامعهشناسي» را بر همه علوم انساني توصيفياي كه به امور و شئون اجتماعي انسان ناظرند، اطلاق كنند و بدينسان آن را مرادف علوم اجتماعي بهمعناي سوم ميگيرند.
«جامعهشناسي»، بهاينمعنا، شامل تعداد كثيري از علوم ميشود؛ ازجمله جغرافياي انساني
1 . Auguste Conte.
2. Raymond Boudon.
3. ريمون بودون، منطق اجتماعى: روش تحليل مسائلاجتماعى، ترجمة عبدالحسين نيكگهر، چ1، سازمان انتشارات جاويدان، بهار1364، ص15.
يا جغرافياي مردمي يا بومشناسي انساني، جمعيتشناسي، اقتصاد، سياست، قومنگاري، قومشناسي يا انسانشناسي، تاريخ و زبانشناسي. وقتي كه ژرژ گورويچ،(1) فيلسوف و جامعهشناس فرانسوي (1894ـ1965)، ميگويد: «ما بههرحال اتنولوژي را جزئي از جامعهشناسي ميدانيم؛ زيرا متعلق بحث آن شناخت صور نوعي جامعههايي است كه دراصطلاح، باستاني خوانده ميشوند»،(2)و(3) و زمانيكه هانري مندراس،(4) استاد جامعهشناس فرانسوي، ميگويد: «جامعهشناسي بهنظر ما درعينحال شامل جامعهشناسي، روانشناسي اجتماعي و مردمشناسي با هم است» (5) همين معناي عام «جامعهشناسي» مراد است.
ـ «بااينهمه، گرايش آشكاري مشاهده ميشود كه به «جامعهشناسي»، معنايي كمي محدودتر از «علم اجتماعي» داده شود، بيآنكه اين محدوديت كاملاً دقيق و مشخص باشد».(6)
ازاينرو، گاهي آن را در معنايي استعمال ميكنند كه شامل علومي مانند جمعيتشناسي، اقتصاد(سياسي)، سياست، قومنگاري، قومشناسي، تاريخ و دستور زبان نميشود، ولي خود شاخههاي بسياري مييابد كه جامعهشناسيهاي ذهن، زبان، معرفت، اخلاقي، ديني و هنري يا زيباييشناختي، حقوقي، سياسي، اقتصادي، قضايي، جزايي، صنعتي، شهري، روستايي، پرورشي، و اداري ازآنجملهاند.
تأكيد ميكنيم كه «معناي دو اصطلاح «علم اجتماعي» و «جامعهشناسي» هنوز بهدقت تثبيت نشده است. براي بعضي، اين دو كلمه كاملاً باهم مترادفاند».(7)
1 . Georges Gurvitch.
2 . اتنولوژى:ethnology : قومشناسى، تيرهشناسى.
3. ژرژ گورويچ، ديالكتيك يا سير جدالى و جامعهشناسى، ترجمة حسن حبيبى، شركت سهامى انتشار، 1351، ص294.
4 . .
5 . هانرى مندراس، مبانى جامعهشناسى، ترجمة باقر پرهام، چ4، مجموعه كتابهاى سيمرغ، با سرمآيه مؤسسة انتشارات اميركبير، ص52.
6. موريس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمة خسرو اسدى، مؤسسة انتشارات اميركبير، چاپ دوم، تهران، 1366، ص37.
7 . همان.
ديگران، كه آنها را مترادف نميانگارند، نيز در تعيين ميزان محدوديت مفهوم «جامعهشناسي» نسبتبه مفهوم «علماجتماعي» متفقالقول نيستند. البته ما را با اينگونه اختلافنظرها كاري نيست، ولي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بههرتقدير، «جامعهشناسي»، را همگان علمي توصيفي ـ و نه دستوري ـ ميدانند.
تفاوت ميان «اخلاق (اجتماعي)» و «حقوق»، كه مهمترين علوم دستورياند، با شاخههاي تخصصي مربوط بدانها در جامعهشناسي، يعني «جامعهشناسي اخلاقي» و «جامعهشناسي حقوقي»، از همين نكته نشئت ميگيرد: در اخلاق (اجتماعي) و حقوق، تكاليف فرد را نسبتبه جامعه، يا بهعبارتبهتر، تكاليف انسان را نسبتبه ديگران تعيين ميكنند، فرد يا جامعه آرماني ـ انسان كامل يا مدينة فاضلهـ را تعريف و وصف ميكنند، و خلاصه آنچه را بهتر است و بايد باشد معلوم ميدارند و به ارزش داوري دست مييازند؛ و حالآنكه در جامعهشناسي (اخلاقي يا حقوقي)، چنانكه در علوم توصيفي ديگر، فقط آنچه را هست و واقع است مطالعه ميكنند، و به نيك و بد، زيبا و زشت، شرافتمندانه و ننگبار، دلپذير و نادلپسند، و ديگر مفاهيم ارزشي كاري ندارند.
مثلاً در جامعهشناسي انواع و طرزهاي مختلف ازدواج را كه دربين جوامع گونهگون متداول بودهاند و هستند مورد مطالعه قرار ميدهند، لكن دراينباره كه كداميك از آنها بهتر است ساكت ميمانند و داوري و حكم را به اخلاق واميگذارند.
همچنين، درباره اقسام و اشكال متعدد اقتدار يا برتري يكي از آنها نسبتبه سايرين سخني نميگويند و پرسشگران را به حقوق ارجاع ميدهند. بههمينگونه هريك از علوم و فنون «زيباييشناسي» («علم الجمال») و «آموزشوپرورش» («تعليموتربيت») نيز با جامعهشناسيهاي متناظر خود، يعني «جامعهشناسي هنري يا زيباييشناختي» و «جامعهشناسي تربيتي يا پرورشي»، فرق ميكند.
البته ناگفته نگذاريم كه توصيفي بودن جامعهشناسي، بههيچروي، بدينمعنا نيست كه اين علم با علوم دستوري ارتباط و تعامل ندارد. درواقع، جامعهشناسي زمينهساز پارهاي از
علوم دستوري تواند بود و هست؛ و از همين طريق است كه يافتههاي آن، كاربردهاي عملي فراوان مييابد.
بااينهمه، اگرچه حقايق جامعهشناختي، بعداز مكشوف شدن، در ساحتهاي مختلف اخلاق، تعليموتربيت، فن و هنر، و حقوق، مورد استفاده عملي قرار ميگيرند، باز امتياز و اختلاف جامعهشناسي و علوم دستوري پابرجاست.(1)
در آينده، راجعبه مناسبات جامعهشناسي و فلسفه تاريخ (ر.ك: بخش سوم، 7و8) و روانشناسي (ر.ك: بخش دوم، فصلهاي 5و6، و عليالخصوص 7) سخن خواهيم گفت.
3. مفهوم جامعه
لفظ «جامعه»، ازلحاظ لغوي، اسم فاعل مؤنث از مصدر «جمع»، بهمعناي گرد كردن، گرد(هم) آوردن، فراهم كردن يا آوردن، و برهم افزودن است و بنابراين بهمعناي گردآورنده، فراهمكننده يا آورنده، برهمافزاينده، و دربرگيرنده خواهد بود.
اين واژه، عرفاً بهمعناي «گروه» و عليالخصوص «گروهي از انسانها» بهكار ميرود، خواه آن گروه از مردم كه در يك روستا يا دهكده يا شهر يا استان يا كشور (مثلاً در تركيبات «جامعه ايران» و «جامعه ايراني») يا قاره (فيالمثل در تركيبات «جامعه آفريقا» و «جامعه آفريقايي») زندگي ميكنند؛ و خواه آن گروه از مردم كه
1 . براى آگاهى از طبقهبنديها و شعب گونهگون «علوم اجتماعى» و «جامعهشناسى» و نيز اطلاع بر اختلافات بىشمار موجود دراينزمينه، و عدم ثبات اصطلاحات و نامها، كه تاحدودى ناشىاز جوان بودن اين علوم است، ر.ك: روشهاى علوم اجتماعى مقدمة علوم اجتماعى، و علىالخصوص قسمت دومِ آن (علوم اجتماعى مختلف)؛ ديالكتيك يا سير جدالى و جامعهشناسى، بخش دوم (تقرير نظاميافته)، بهرة 3 (سير جدالى ميان جامعهشناسى و علوم اجتماعى ديگر)؛ فليسين شاله، شناخت روش علوم يا فلسفه علمى، ترجمة يحيى مهدوى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ جديد با تجديدنظر، تهران، 1350، فصل هشتم (جامعهشناسى) با زمينه جامعهشناسى، اقتباس ا. ح. آريانپور، شركت سهامى كتابهاى جيبى و كتابفروشى دهخدا، نشر هفتم با تجديدنظر، تهران، 1353، بخش اول (جامعهشناسى علمى)، فصل دوم (مختصات جامعهشناسى)، قسمتI (دامنة جامعهشناسى).
داراي يك دين يا مذهباند (مثلاً در تركيبات «جامعه مسيحيان» و «جامعه كاتوليكها»)؛ و خواه گروهي كه حرفه و شغل واحدي دارند (فيالمثل در تركيبات «جامعه معلمان» و «جامعه روحانيون») و خواه همه انسانهايي كه برروي زمين بهسر ميبرند: جامعه بشري يا جامعه بشريت.
بهنحوكلي، ميتوان گفت كه در هر موردي كه بتوان براي گروهي از مردم «وجه جامع» و «جهت وحدتي» اعتبار كرد اطلاق لفظ «جامعه» بر آن گروه رواست، چه گروهِ مردانِ متأهل يك ده كوچك باشد و چه گروه انسانهايي كه از بدو خلقت تاكنون پديد آمدهاند و ازميان رفتهاند.
آنچه گفتيم راجع به معناي لغوي و عرفي واژه «جامعه» بود. دانشمندان علوم اجتماعي و جامعهشناسان براي اين واژه معنايي ديگر اراده ميكنند كه نه چنان گسترده است كه جميع آدميان را كه برروي اين كره زيستهاند و ميزيند و خواهند زيست دربرگيرد و نه چنان محدود كه گروه مردان متأهل يك ده كوچك را نيز بتوان «جامعه» ناميد.
متأسفانه، اين معناي متوسط، بههيچروي، معين و معلوم نيست؛ يعني هنوز تعريفي لفظي از «جامعه» ارائه نشده است كه مورد قبول و محل اعتناي همه يا اكثر جامعهشناسان باشد (چه رسد به تعريف حقيقي كه متوقف است بر حل مسائل و مشكلات فلسفي بسياري كه در آينده به پارهاي از آنها اشاره خواهيم كرد). و اين مطلبي است كه خود جامعهشناسان بدان اعتراف دارند. بوتومور،(1) جامعهشناس معاصر، ميگويد: «هنوز مشكل ديگري وجود دارد كه بايد با آن روبهرو شويم. هر جامعهاي داراي يك ساخت اجتماعي است، هرچند كه چندين جامعه ممكن است ساختهاي اجتماعي مشابهي داشته باشد. اما چگونه بايد يك جامعه را تعريف كنيم، يا بهكلامديگر، حدود يك ساخت اجتماعي خاص را مشخص سازيم؟ آيا يونان يك جامعه بود، يا شهرـ دولتها فينفسه جوامع متمايزي
1 . T. B. Bottomore.
بودند؟ آيا هندوستان تا اين اواخر جامعه واحدي بود، يا مجموعهاي از جوامعي كه يك سنت فرهنگي، و بهخصوص مذهبي، بين آنها نوعي وحدت ايجاد ميكرد؟ در بسياري موارد، تعيين مرزهاي يك جامعه كار دشواري است».(1) («البته عدم وفاق جامعهشناسان اختصاص به اين مورد ندارد، بلكه آنان درباب معاني و موارد استعمال بسياري از كلمات ديگر نيز همداستان نيستند.
موريس دوورژه،(2) دانشمند علوم اجتماعي فرانسوي ميگويد كه اساساً «تضاد نسبتاً چشمگيري ميان اهميت كاربردهاي علوم اجتماعي و وضع آشفته اصول اين علوم وجود دارد، جامعهشناس، حتي در مورد تعريفهاي مقدماتي، مفهومهاي اساسي و طبقهبنديهاي بنياني هم بههيچوجه توافق ندارند و هريك به زبان خاص خود سخن ميگويند، و اين خود برقراري رابطه ميان جامعهشناسان را دشوار ميكند)».(3)
اين مطلب كه فلاسفه و علماي علمالاجتماع هنوز به تعريفي واحد، جامع و مانع، روشن و بيابهام و ايهام، كه مقبول همه آنان يا حداقل گروهي معتنابهي از آنان باشد دست نيافتهاند، مشكل ديگري ميزايد: ملاك تمايز و امتياز جوامع مختلف چيست؟
اين مسئله ميتواند به دو بخش تقسيم شود و در هر بخش جوابي بيابد: يكبار، سخن بر سر اين است كه جوامعي كه در يك مقطع زماني وجود دارند بر چه اساسي بايد تفكيك شوند؛ بار ديگر، كلام در اين است كه يك جامعه كه در يك سرزمين نسبتاً ثابت روزگار ميگذرانده است و ميگذراند تا كي همان جامعه است و از كي جامعهاي ديگر ميشود، مثال بزنيم.
ممكن است سؤال شود كه: به چه دليل اسپانيا و پرتغال دو جامعه جداگانهاند؟ يا چرا كرة
1 . تى. بى. باتومور، جامعهشناسى، ترجمة سيدحسن حسينى كلجاهى، چ3، شركت سهامى كتابهاى جيبى، تهران، 1357، ص124.
2 . Maurice Duverger.
3. موريس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمة خسرو اسدي، اميركبير، تهران، 1366، ص3.
شمالي و كرة جنوبي دو جامعه محسوباند و نه يك جامعه؟ در اين گروه موارد، پرسش درباره جوامعي است كه همزماناند ولي جدايي مكاني دارند؛ و امكان دارد كه بپرسند آيا جامعه بريتانيا در سال 1985 همان جامعه سال 1885 يا 1685 است يا نه؟ آيا جامعه ژاپن كنوني همان جامعه پنجاه يا صد سال پيش است يا نه؟ در اين قسم موارد، سؤال راجعبه جوامعي است كه در مكانهاي تقريباً واحد وجود داشته و دارند، لكن جدايي زماني دارند.
1. درباب ملاك تمايز جوامعي كه جدايي مكاني دارند، سخنان ضدونقيض فراوان گفته شده است. بعضي بر همين جدايي مكاني تكيه كردهاند و گفتهاند كه شرط يا عامل تحقق يك جامعه اين است كه گروهي از انسانها در محدودة سرزميني كه مرزهاي جغرافيايي طبيعي دارد زندگي كنند. يكي از اينان، ريموند فرت،(1) انسانشناس معاصر انگليسي است، كه ميگويد: «براي هيچ جامعهاي نميتوان مرز قاطعي تعيين كرد، مگراينكه ازنظر جغرافيايي كاملاً منزوي باشد».(2)
ديگران بر نژاد و رنگ يا زبان يا اسباب و علل ديگري تأكيد ورزيدهاند؛ اما غالباً به هيچيك از اين امور بهعنوان شرط تحقق جامعه نمينگرند، بلكه قبلاز هرچيز، بر «تقسيم كار و توزيع فرآوردة آن» پا ميفشارند. بر وفق اين رأي، انسانهايي كه پراكنده نباشند بلكه گرد هم آمده باشند و در فعاليتهايي كه براي اداره و تدبير زندگيشان ضرورت دارد تشريك مساعي كنند و از عوايد و منافع آن كارها همهشان برخوردار شوند، جامعه واحدي را ميسازند.
بنابراين «جامعه واحد» مجموعهاي است از انسانهايي كه باهم زندگي ميكنند، كارهايشان مستقل و مجزاي از يكديگر نيست، بلكه تحت يك نظام «تقسيم كار» باهم مرتبط است، و آنچه از كار جمعيشان حاصل ميآيد، درميان همهشان توزيع ميشود.
ميتوان گفت كه اين ملاك، از ديدگاه نظري، بلااشكال است؛ يعني تقسيم كار
1. Raymond Firth
2 . تي. بي. باتامور،جامعهشناسى، ترجمة سيدحسن حسيني كلجاهي، ص124.
اجتماعي و نتايج حاصل از آن ميتواند وجه تمايز جوامع باشد، لكن ازلحاظ علمي، چين امري امكانپذير نيست، مگراينكه حكومت واحد و استقلال سياسي نيز دركار آيد.
از اينروست كه بيشتر جامعهشناسان، براي تعيين حدود يك جامعه، حكومت واحد و استقلال سياسي را بهعنوان ضابطهاي پذيرفتهاند. به عقيدة اين جامعهشناسان، منظور از «جامعه واحد» گروهي از مردم است كه در يك نظام جداگانه سازمان يافتهاند و امور آن را مستقل از نظارت بيروني، اداره ميكنند.
درست است كه هيچ اجتماعي كاملاً منزوي نيست، ولي مادامكه يك اجتماع درباره موضوعات داخلي بهتنهايي تصميم ميگيرد و از بيرون، تحميل عقيدهاي وجود ندارد و هيچ قدرت بالاتري نميتواند تصميمها و اقدامات آنرا زير پا گذارد، آن اجتماع را ميتوان داراي حكومت واحد و استقلال سياسي و بنابراين «جامعه»اي واحد و متمايز دانست؛ خواه همه افرادش از يك نژاد و داراي يك رنگ پوست باشند و خواه نباشند، خواه همگي به يك زبان تكلم كنند و خواه به چند زبان، خواه در محدودهاي زندگي كنند كه مرزهاي جغرافيايي طبيعي، آن را از ساير سرزمينها جدا ميكند و خواه در دو يا سه يا چند منطقة جدا و حتي دور از هم بهسر ببرند (چنانكه كشور پاكستان از سال 1947، كه از كشور هند جدا شد و استقلال يافت، تا سال1971 يك «جامعه» محسوب ميشد، و حالآنكه بخشي از خاك هندوستان ميان دو قسمت شرقي و غربي آن جدايي ميانداخت، و اين بدان سبب بود كه حكومتي واحد بر هر دو قسمت فرمان ميراند.
فقط از سال 1971 بهبعد، كه در قسمت شرقي حكومتي مستقل از حكومت قسمت غربي تأسيس شد، هريك از آنها «جامعه»اي جداگانه بهشمار آمد و نامي ديگر گرفت؛ قسمت شرقي را «بنگلادش» ناميدند، و قسمت غربي را «پاكستان».
البته بر اين عقيده، كه «جامعه» را تقريباً مترادف با «كشور» ميگيرد، نيز خردههايي ميتوان گرفت؛ ازجمله اينكه «استقلال سياسي» امري است نسبي، و بنابراين نميتواند ملاك قطعي تمايز جوامع باشد.
فيالمثل، درباره كشورهايي كه از اقمار سياسي يكي از ابرقدرتها هستند چه ميتوان گفت؟ هريك از اين كشورها نسبتبه ابرقدرت متبوع خود، گونهاي وابستگي و عدم استقلال دارد، هرچند ميزان تبعيت كم باشد، و ازسويديگر، از استقلال نيز يكسره بيبهره نيست.
همچنين درباب كشورهايي مانند آرژانتين، اتحاد جماهير شوروي، استراليا، ايالات متحدة آمريكا، كانادا، مكزيك، و هند كه داراي دولتهاي فدرالاند چه بگوييم؟ در هريك از اين كشورها، دولت از اتحاد چند واحد سياسي (ايالت، جمهوري و...) تشكيل شده است؛ و هريك از اين واحدها براي خود و بر اتباع خود داراي حدودي از اختيار و اقتدار است و غالباً امور خارجي خود را به دولت مركزي (فدراسيون) واميگذارد.
حدود اختيارات واحدها و نيز حدود نظارات دولت مركزي، البته در كشورها و نظامهاي مختلف، متفاوت است، ولي در پارهاي از كشورها و نظامها واحدهاي تشكيلدهنده دولت مركزي، اختيارات و اقتدارهاي وسيع و عظيم دارند؛ چنانكه فيالمثل در شوروي، جمهوريهاي تابع دولت مركزي قانوناً حق دارند كه ارتش مستقل داشته باشند و حتي با دولتهاي خارجي قرارداد ببندند، و از اينها گذشته، دوتا از آنها، يعني اوكراين و روسية سفيد، در سازمان ملل متحد نمايندة جداگانه دارند.
بههرحال، مشكل اين است كه اسم هريك از كشورهايي را كه از اقمار سياسي يكي از ابرقدرتها هستند و نيز هركدام از واحدهاي سياسياي را كه با اتحاد خود، يك دولت فدرال پديد آوردهاند، يك «جامعه» بناميم يا نه.
بهتعبيركليتر، درجة استقلالي كه هر گروه از انسانها با برخورداري از آن بهصورت «جامعه» واحد و مجزا درخواهد آمد چيست؟
بااينهمه، ضابطة حكومت واحد و استقلال سياسي براي وحدت و تشخص يك جامعه باارزش و معتبر تلقي ميشود، و اكثريت قريببهاتفاق جامعهشناسان، هر اجتماعي از آدميان را كه واجد حكومت واحد و استقلال سياسي باشد، با اطمينان خاطر، «جامعه»اي واحد و جداگانه ميدانند.
2. تا اينجا با جوامعي سروكار داشتهايم كه جدايي مكاني دارند؛ و اما درباره جوامعي كه جدايي زماني دارند چه بايد گفت؟
دراينباره نيز آرا و نظريات جامعهشناسان به اختلاف و تشتت گراييده است؛ ولي ازآنجاكه نقل و نقد اقوالشان در اينجا نه ممكن است و نه مطلوب، فقط به ذكر قولي ميپردازيم كه بيشتر مورد وفاق است و برطبق اين قول، اگر در ساخت اجتماعي يك گروه خاص از انسانها، كه در يك سرزمين معيّن زندگي ميكنند و «جامعه»اي واحد و جداگانه را تشكيل ميدهند، تغيير مهمي پديدار شود، ميبايست، بعد از آن تغيير مهم، آن جامعه را جامعهاي جديد و متمايز دانست. لكن مشكل عمدهاي كه متوجه اين قول ميشود اين است كه از كجا بفهميم فلان تغيير اجتماعي، «مهم» است يا نه.
براي رفع اين اشكال، گفتهاند تغييري مهم است كه همه يا اغلب «نهاد»هاي جامعه را دگرگون كند. تغييراتي كه در ساخت اجتماعي جامعههاي زميندار (فئودال)(1) بريتانيا و فرانسه پديد آمد و آنها را به جوامعي سرمايهدار (كاپيتاليست)(2) مبدل ساخت، مهم بود و بههمينجهت، جامعه سرمايهدار بريتانيا را بايد جامعهاي غير از جامعه زميندار قبل از آن دانست (درمورد فرانسه هم به همين گونه).
برايناساس، اتحاد جماهير شوروي نيز جامعهاي است متفاوت با روسية تزاري.
در آينده (ر.ك: بخش هفتم،1) خواهيم ديد كه جامعهشناسان در تعريف و دامنة شمول اصطلاح «نهاد» و نيز در تعيين تعداد «نهاد»هاي جامعه اختلافنظر دارند. اختلافنظر مذكور موجب ميشود كه ملاكي كه براي تمايز جوامع متحدالمكان و الزمان ارائه كردهاند، كارآيي و كفايت عملي نداشته باشد.(3)
1 . Feudal.
2 . Capitalist.
3 . ر.ك: تي. بي. باتامور، جامعهشناسى، ترجمة سيدحسن حسيني كلجاهي، ص124 و 125.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org