قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

3. راهكارهاي كسب و ارتقاي بصيرت

الف) تقويت اعتقادات و باورهاي ديني

بصيرت عنصري است كه با تحقق دو عامل در فرد، تحقق پيدا مي‌کند؛ يك عامل، شناختي و عامل ديگر، رفتاري است؛ يعني براي كسب بصيرت، نخست بايد مطالب صحيح را شناخت و در گام بعد، به‌مقتضاي آن شناخت عمل كرد. دراين‌صورت است كه نوعي روشني دل، شرح صدر و آرامش قلبي براي انسان پيدا مي‏شود و اين همان بصيرتي است كه به دنبال تحقق آنيم. بنابراين در كنار شناخت، بايد به خودسازي نيز پرداخت تا بصيرت به دست آيد.

در حوزة شناخت بايد توجه داشت كه اگر در رويارويي با مسائل پيرامون خود، سطحي برخورد كنيم، به دليل ضعف باور، به‌راحتي در دام شياطين خواهيم افتاد؛ اما اگر به تقويت باورها بيشتر اهميت دهيم و با استدلال بتوانيم پاسخ شبهات را فرا‌گيريم، هرگز گرفتار اين دام نخواهيم شد. بنابراين بايد با بهره‌گيري از تجربيات عيني، عقل و استفاده از بيانات قرآن، انبياي الهي و ائمة اطهار علیهم السلام، باورهاي خود را تقويت کنيم. اگر بخواهيم نهال ايمان در ما پابرجا باشد، بايد ريشه‌هاي عميق آن در زمينِ دل ما، گسترده شده باشد؛ دراين‌صورت است كه كسي نمي‏تواند با يك سخنراني، مقاله يا فيلم، آن را سست کند. كساني هم‌اكنون مي‌کوشند تا به هر قيمتي، ايمان را از جوانان اين مرز و بوم بگيرند. رهبر معظم انقلاب نيز بارها تأكيد فرموده‌اند كه دشمن، ايمان جوانان ما را هدف قرار داده است.(1) پس، براي


1. رك: بيانات رهبري در ديدار رئيس جمهور و اعضاي هيئت دولت به مناسبت آغاز هفتة دولت، 2/6/1377.

اينكه ريشه‌هاي اين نهال در درون زمين دل، استوار شود، بايد آن را با تقويت باورهاي خود آبياري کرد.

اگر انقلاب اسلامي براي تحقق حاكميت دين در جامعه شكل گرفته است، بايد براي رسيدن به اين هدف، باورهاي ديني را زنده نگه داشت. سعادت دنيا و آخرت انسان در گرو ايمان و باورهاي ديني است و براي سالم ماندن اين باورها بايد همواره به آن رسيدگي و آن را تقويت کرد. همان‌گونه كه افراد، در زندگي خود، سهمي براي كار، خانواده، رفاه، تفريح، زيارت، و اموري ازاين‌قبيل قائل‌اند، سهمي هم بايد براي تقويت ايمان خود در نظر داشته باشند. ما بايد بکوشيم تا تحت تأثير مباحث شك‌گرايانه، كه به‌منظور تضعيف اعتقادات ديني مطرح مي‌شود، قرار نگيريم و در اصول سه‌گانة توحيد، نبوت و معاد، به هر قيمتي، به يقيني دست يابيم كه شك و شبهه‌اي نتواند خللي در آن ايجاد كند؛ در غير اين صورت، اگر نگاه ما به اين اصول، سطحي باشد، همواره در معرض سقوط و لغزش خواهيم بود.

بنابراين اگر ما معتقدیم باید اسلام باقی باشد و اسلام حکومت دارد و قوام حکومت اسلامی به امام معصوم علیه السلام  و در زمان غیبت به ولی فقیه است، باید سعی کنیم این مبانی و معانی را به‌خوبي بفهمیم و باور کنیم؛ وگرنه در هر زمان احتمال دچار ‌شدن به سرنوشت کساني که در آزمون‌هاي سخت، گمراه شده‌‌اند، وجود دارد ما هنگامي می‌توانیم در شدائد و فتنه‌ها، از آزمون‌ها سربلند بيرون آييم که پایه‌های فکری‌مان محکم شده باشد. این پایه‌های فکری، بايد در مراكز علمي، مساجد و مجالس دینی و ساير مراكز مرتبط، به‌درستي، تقویت ‌شود.

كسي نبايد تصور كند كه اين اعتقادات و باورهاي ديني ارثي است و نيازي به كسب كردن ندارد؛ بلكه اساساً زندگي در دنيا براي رسيدن به چنين شناخت‌هايي است. البته طبیعی است که هركس نمي‌تواند در عالی‌ترین مرتبة شناخت قرار بگیرد؛ بلكه مراحل مختلفي از شناخت‌ها بر اساس استعداد افراد متصور است. حتي شرايط زندگي نيز ممکن است در سطح شناخت‌ها تفاوت ايجاد کند؛ مثلاً يكي جوان است و ديگري پیر، يا يكي تجربة زیادي دارد، اما فرد ديگري تجربة كمتر، یکی تخصص در رشته‌ای دارد، اما فرد ديگر در آن زمينه تخصصي ندارد. پس، خواه‌ناخواه، درجة شناخت‌ها متفاوت خواهد بود. از‌اين‌رو ما ناچاریم در بعضی موارد، از شناخت دیگران کمک بگیریم. البته هرچه بتوانیم شناخت خود را تقویت کنیم، بهتر است؛ اما مشخص است كه شرایط زندگی به‌گونه‌اي نیست که همه بتوانند بر تمام ابعادِ شناختِ اسلام مسلط شوند و تمام موضوعات، مسائل سیاسی، دسیسه‌ها و اموري ازاين‌قبيل را خوب درک کنند.

البته، خداوند متعالي در اين موارد، كمک بزرگی کرده و ولایت فقیه را به ما عنايت فرموده است. با وجود مسئله‌اي به نام ولايت فقيه، حداقل اين است كه ما از لحاظ حکم ظاهری معذوریم و فرضاً اگر رهبر هم در جايي اشتباه کند، ما که از ايشان تبعیت می‌کنیم، معذور خواهيم بود. البته قطعاً مي‌دانيم كه او هم تقصیر نكرده، بلكه قصوري از ناحية وي بوده است و از‌اين‌رو او هم معذور است. این فایدة ولایت فقیه برای همة ماست که اگر شناختمان اشتباه هم بود، ما را عذاب نمی‌کنند؛ فقط در یک مورد ممکن است عذاب در کار

باشد و آن در جايي است كه خود ولی فقیه تقصیر کند و تعمد بر اين داشته باشد که مردم را گمراه کند، كه البته چنين احتمالي نزديك به محال است؛ چراكه آن ولی فقیهي که عادل و باتقواست و تجربة عدالتش را حدود چهل سال، مردم آزموده‌اند، چنين احتمالي دربارة او داده نمي‌شود. حتي ايشان ثابت کرده است که فرضاً اگر اشتباهی هم كرده باشد، قابل مقايسه با اشتباهات فراوان ديگران نيست. البته، لطف خدا برای بندگان مخلصی که همه چیزشان را فدای اسلام می‌کنند، اقتضا می‌کند که در موارد خیلی پیچیده هم خداوند آنان را هدایت کند و جلوي اشتباه آنان را بگيرد؛ اما بر فرض كه اشتباهي هم صورت گيرد، حداقل این است که ما به تکلیف ظاهری‌ خود عمل کرده‌ایم و ديگر مسئول نیستیم. این مطلب به‌معناي ناديده گرفتن ارزش کسب شناخت، چه دربارة اسلام و چه دربارة مسائل سیاسی، نيست؛ بلكه ما باید همیشه بکوشيم سطح معلومات‌ خود را هم دربارة اسلام و هم دربارة موضوعات سياسي بالا ببريم.

بنابراين بصيرت فقط از راه علوم نظري حاصل نمي‌شود؛ بلكه عاملي معنوي نيز وجود دارد كه مرتبط با تقويت اعتقادات و باورهاي ديني در خود است. هر اندازه توجه فرد به انجام وظيفه و توكل به خدا و اولياي الهي بيشتر شود، از درون، بيشتر حقايق را تشخيص مي‏دهد و نور باطني قوي‌تري پيدا مي‏كند: فاتقوا فراسة المؤمن، فإنه ينظر بنور الله الذي خلق منه؛(1)‏ «از زيرکي مؤمن بهراسيد؛ چراکه مؤمن با نور خدا که از آن خلق شده به شما


1. احمد‌بن‌محمد‌بن‌خالد البرقي، المحاسن، ج‌1، ص131.

مي‌نگرد». هركس ايمانش بيشتر باشد، نور باطني دل او بيشتر است و با نور خدا حقايق را مي‏بيند؛ هرچه توجه افراد به خدا و مظهر انوار او وجود مقدس ولي عصرعجل الله تعالي فرج الشرف بيشتر شود، بر بصيرت آنها نيز افزوده مي‏شود.

نكته‌اي كه بايد در تقويت باورها و اعتقادات ديني بدان توجه شود، اين است كه افكار و عقايد همانند يك هرم است؛ قاعدة هرم سطحي بسيار گسترده را دربر مي‌گيرد و از‌اين‌رو بسياري از باورها و ارزش‌ها در آن مي‌گنجد؛ اما هرچه از قاعده به طرف رأس هرم برويم، آن باورها و ارزش‌ها محدودتر مي‏شود تا به رأس هرم مي‌رسد كه تنها يك نقطه قرار دارد. اگر كسي آن نقطه را محكم كند، تا آخر محكم پيش خواهد رفت؛ اما اگر اول كسي سراغ قاعدة هرم برود با هزاران مطلبي رو‌به‌رو خواهد شد كه در اين قاعده قرار گرفته است و هركدام را كه بخواهد ثابت كند، نيازمند بحث فراوان و زمان زيادي خواهد بود، و همه كس چنين فرصتي ندارند. پس، ابتدا بايد آن رأس هرم را شناخت و سپس سراغ قسمت‌هايي رفت كه نزديک به رأس هرم قرار گرفته‌اند. اگر آن پايه‌ها محكم شود، مي‌توان به‌تدريج به سراغ مراحل ديگر رفت و آن بخش‌ها را نيز تقويت كرد. اگر در آن بخش‌ها اشكالي هم پيدا شود، با مراجعه به آن مباحث پايه‌اي و اساسي، مي‏توان ابهام را برطرف كرد.

در دين اسلام تأكيد شده است ابتدا سه مسئلة توحيد، نبوت و معاد را محكم كنيد؛ اگر اين سه اصل درست شد، ساير مسائل نيز حل مي‌شود. به دنبال بحث نبوت، وقتي ثابت گرديد كه هرچه پيامبرصلی الله علیه و آله فرموده، صحيح است، مي‌توان به‌راحتي متوجه شد كه بعد از آن حضرت بايد سراغ چه كسي براي

ادارة جامعه رفت. اگر كسي نگاهي منصفانه به زندگي پيامبرصلی الله علیه و آله داشته باشد، پي خواهد برد كه ايشان در هر فرصتي كه پيش مي‌آمد، علي علیه السلام را جانشين خود معرفي مي‌فرمود؛ اما اگر كسي در اصل نبوت آن حضرت شك داشته باشد و ايشان را همچون افراد عادي بپندارد كه دچار خطا و اشتباه مي‌شود، ديگر حرف‌هاي آن حضرت برايش اعتباري نخواهد داشت. در اينجا چون آن نقطة اولي را محكم نكرده، در مسائل ديگرش نيز دچار مشكل شده است؛ اما اگر اين نقطه را محكم مي‌كرد و باور مي‌داشت كه پيامبرصلی الله علیه و آله اشتباه نمي‏كند، در بحث امامت نيز دچار مشكل نمي‌شد. باور به قرآن و آموزه‌هاي آن نيز از جمله باورهاي پايه‌اي است. قرآني كه فرستاده شد تا شكي در آن نباشد، اگر ادعا شود كه نقدپذير است، ديگر با ساير كتب تفاوتي نخواهد داشت.

بنابراين براي شناخت درست حق، بايد از رأس هرم آغاز و پايه‏ها را محكم کرد؛ به‌تدريج بايد به سمت قاعدة هرم حركت كرد و بر معلومات خود افزود. اگر كسي آن پايه را محكم كند، اگر‌چه به تمام حقايق دست نيابد، چون پايه را محكم كرده، اميد نجاتش هست؛ اما اگر خود آن پايه متزلزل شود، ديگر پايه‏اي نخواهد بود كه ساختمان بر روي آن بنا شود. دليل آنكه دشمن هم‌‌اكنون دست بر روي همين موارد گذاشته و در اين مباحث بنيادين تشكيك مي‌كند، به منظور تيشه به ريشه زدن است.

امام خمينيرحمه الله در مقدمة وصيت‌نامة الهي ـ‌ سياسي خود، با ذکر حديث «ثقلين»، بر اهميت اين مباحث پايه‌اي تأكيد كرده و توجهات را به کتاب و عترت معطوف ساخته‌اند: اِنّي‌ تاركٌ فيكُمُ الثّقلَينِ كتابَ اللهِ وعترتي‌ اهلَ بيتي‌؛

فإِنَّهُما لَنْ يفْتَرِقا حَتّي‌ يرِدَا عَلَي الْحَوض؛(1) «همانا من در ميان شما دو وزنة سنگين برجاي مي‌گذارم: كتاب خدا و عترتم؛ اين دو هرگز از هم جدا نمي‌شوند تا اينكه در روز قيامت بر من وارد شوند». امامرحمه الله با آوردن اين حديث در ابتداي وصيت‌نامة خود نشان دادند كه براي گمراه نشدن بايد به كتاب خدا و عترت چنگ زد. دشمن براي اينكه بتواند اين دو گوهر گران‌بها را از ما بگيرد، تشكيك در آنها را جدّي گرفته است. دربارة قرآن، عده‌اي بحث خوانش‌هاي مختلف را مطرح كردند تا به ذهن‌ها بيندازند كه برداشت‌هاي مختلفي از قرآن وجود دارد و معلوم نيست كدام برداشت صحيح است. دراين‌صورت، قرآن از كارايي خواهد افتاد و بود و نبودش يكي خواهد بود. در مورد امام معصوم نيز با شبهاتي کوشيدند در اذهان القا کنند كه ايشان نيز در زندگي خود دچار اشتباهاتي شده‌اند و از جمله به جنگ امام حسين علیه السلام با يزيد اشاره مي‌كنند. دراين‌صورت، ديگر براي دين چيزي باقي نخواهد ماند؛ چون هرچه در دين آمده، بازگشتش يا به قرآن است يا به كلام پيامبرصلی الله علیه و آله و امام معصومعلیهم السلام.

ب) تشخيص صحيح و دقيق حق و باطل

اگر دفتر تاريخ را ورق بزنيم درمي‌يابيم كه تشخيص‌ندادن صحيح حق و باطل، چگونه جامعة اسلامي را گرفتار مخاطرات جدي کرده است. پس از رحلت پيامبر اكرمˆ، همان کسانی که در جنگ‌ها هم‌سنگر بودند، به اختلاف، نزاع و کشمکش پرداختند و کار به جایی رسيد که به روی هم


1. محمدبن‌علي‌بن‌حسين‌بن‌بابويه قمي (صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، ص234.

شمشیر کشيدند. براي نمونه، در جنگ‌هایی همچون صفین و جمل، همین اصحاب پيامبرصلی الله علیه و آله بودند که در برابر يکديگر می‌جنگیدند. در اينجا این پرسش مطرح می‌شود که سرّ این اختلافات چیست؟ اگر اين افراد فقط به فکر منافع شخصی و دنیوي خود بودند، چرا اسلام آوردند و حتي حاضر شدند در جنگ بدر با کفار و مشرکان بجنگند؟ بسياري از آنان كه هنوز آثار معلولیت‌های جنگی در بدنشان بود و اموال زیادی را برای اسلام صرف کرده بودند، بعد از پيامبرصلی الله علیه و آله به جان هم افتادند و در ظرف چند سال حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، جنگ‌های خونیني را برپا کردند.

افزون بر صدر اسلام، در طول تاريخ 1400سالة اسلام، در کشورهای اسلامی همانند این‌گونه کشمکش‌ها و نزاع‌ها بسيار اتفاق افتاده است. گاهي جنگ‌هايي كه در اين كشورها رخ داده است، به‌منظور رويارويي با كفار و يا براي دفاع و اموري ازاين‌قبيل بوده است، كه اين فهم‌پذير است؛ اما گاهی اين جنگ‌ها و كشمكش‌ها بين كساني اتفاق مي‌افتد كه سال‌ها دوست، هم‌سنگر، همفکر و همکار هم بوده‌اند. در اينجاست كه فهم آن دشوار مي‌شود. در كشور ما هم نمونه‌هاي كوچكي از اين نزاع‌ها و كشمكش‌ها بوده است؛ اگر مبارزة ما بعد از رحلت امام خمينيرحمه الله، با مزدوران استکبار جهانی و کسانی بود که رسماً علیه نظام جمهوري اسلامی فعاليت مي‌كردند و مخالف علني اسلام و دين بودند، بديهي است كه مخالفت با چنين كساني براي مردم فهم‌پذير بود؛ اما وقتي کسانی که سال‌ها در یک سنگر مبارزه مي‌کردند و علیه کفار، مشرکان و منافقان مي‌جنگيدند، به جان هم افتادند، سرّ آن به‌راحتي براي

مردم فهم‌پذير نيست و دچار ترديد مي‌شوند. گاهی آن‌چنان مسائل، پیچیده و بر ابهامات افزوده می‌شود که نمي‌توان حق و باطل را تشخيص داد؛ حق و باطل در هم آميخته مي‌شود كه حتي زیرک‌ترین افراد هم در تشخیص بعضی از مسائل دچار اشتباه می‌شود. در فرهنگ ما، موقعيتي را كه افراد در چنين وضعيتي قرار مي‌گيرند و وقایع، تا آن حد، درهم مي‌آميزد كه تشخیص حق و باطل دشوار می‌شود، فتنه ناميده‌اند.

افزون بر کتاب‌هاي فراواني كه مشتمل بر داستان جريان‌هايي است كه بعد از رحلت پيامبرصلی الله علیه و آله به وجود آمد، سخنان علي علیه السلام در نهج البلاغه نيز سرشار از واژة «فتنه» و مشتقات آن است. پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله نيز قبل از رحلتشان، دربارة وقوع فتنه‌ها پیش‌بینی‌ها و رهنمودهایی کرده بودند. پرسشي که طبعاً برای هرکسی مطرح می‌شود این است که تحلیل این فتنه‌ها چیست؟ در خانوادة بنی‌هاشم، شخص محترمي به نام زبير بود كه پسرعمة پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او از زمرة نخستين كساني بود كه بعد از خلیفة سوم، با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کرد. چنين كسي پس از مدت كوتاهي از حكومت حضرت، جبهه‌ای در مقابل علی علیه السلام تشکیل داد و آشکارا به‌روي علی علیه السلام و یارانش شمشیر كشيد و جنگ جمل را به راه انداخت. نكتة حائز اهميت اين است كه پي ببريم چگونه مي‌توان اين وقايع را تحليل کرد؟

براي يافتن پاسخ اين پرسش، بايد مقدمه‌اي را در نظر گرفت. پدیده‌های اجتماعی تک‌عاملی نیست؛ بلكه معمولاً ده‌ها و گاهی صدها عامل موجب رخ دادن پديده‌اي مي‌شود. در اينجا هم نمي‌توان توقع داشت كه در پاسخ اين

پرسش، پاسخي داده شود كه عامل مشخصي را علت حقیقی این فتنه‌ها معرفي كند. قطعاً ده‌ها و صدها عامل مختلف هستند که زمینه را برای وقوع فتنه فراهم می‌کنند. اما مي‌توان برخي عوامل مهم دراين‌زمينه را برشمرد و دسته‌بندی کرد و با استفاده از آنها، خطوط کلی‌اي براي زندگي خود و حوادثي كه در پيش رو داريم، ترسيم کرد و به وظایف آيندة خويش آگاه شد. اين‌گونه مباحث، يعني چگونگي تحليل پدیده‌های اجتماعی، مربوط به حوزة علوم اجتماعی است كه متأسفانه، انگیزه برای تحقیق در این‌گونه مسائل خیلی کمتر از مسائل طبیعی است و شمار بسيار اندكي از افراد دانشمند حاضرند كه براي تبيين صحيح يك پديدة اجتماعي، عمر خود را صرف کنند. یکی از خدمت‌هایی که انبیا و اولیاي الهي به بشریت کرده‌اند، این است که این مسائلِ مورد نیاز بشر را، كه خود بشر انگیزة كمتري براي تحقيق در آنها دارد، مطرح کرده، سر‌نخ‌هایی را نشان داده‌اند تا اگر کسانی به دنبال جست‌وجو در اين زمينه‌اند، بتوانند از این فرمايش‌ها استفاده کنند و علل و عوامل پدیده‌های اجتماعي سرنوشت‌ساز را دريابند.

در اهميت اين مسئله همان بس، كه اگر حوادث پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله به گونة ديگري رخ مي‌داد و به فرمايش پيامبرصلی الله علیه و آله در غدير، زماني كه دست علي علیه السلام را بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليٌ مَوْلاه؛(1) «هركس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست»، عمل مي‌شد، وضعيت كاملاً دگرگون مي‌شد؛ اسلام به‌سرعت گسترش مي‌يافت، بسياري از ملل دنيا از بركت اسلام


1. محمدبن‌علي‌بن حسين‌بن‌بابويه قمي (صدوق)، عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‌1، ص64.

استفاده مي‌كردند، از گناه و فساد به‌شدت کاسته مي‌شد و انحرافات به حداقل مي‌رسيد؛ اما با فتنه‌اي که رخ داد، اين امر ميسّر نشد. در اينجاست كه بايد علت وقوع اين فتنه‌ها را شناخت تا اگر موارد مشابهي در زمان حاضر به وجود آمد، جلوي فتنه گرفته شود.

 امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه به بحث فتنه پرداخته‌اند كه فهم راز و رمزهاي كلام ايشان، دقت زيادي مي‌طلبد. درصورت إعمال چنين دقت نظري، مي‌توان از اين فرمايش‌ها براي زندگي خود استفاده كرد و از مفاسد و فتنه‌هایی که در هر زمانی ممکن است رخ دهد، جلوگيري كرد. ايشان در بخشي از سخنان خود تصريح فرموده‌اند:

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَيَتَوَلَّي عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَي غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَي الْمُرْتَادِينَ وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَلَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَي أَوْلِيَائِهِ وَيَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْني؛(1) همانا آغاز پديد آمدن فتنه‌ها، هواپرستي و بدعت‌گذاري در احكام آسماني است؛ نوآوري‌هايي كه قرآن با آن مخالف است، و گروهي بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند كه برخلاف دين خداست.


1. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبة 50.

پس اگر باطل با حق مخلوط نمي‌شد، بر طالبان حق پوشيده نمي‌ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص مي‌گشت، زبان دشمنان قطع مي‌گرديد؛ اما قسمتي از حق و قسمتي از باطل را مي‌گيرند و به‌هم مي‌آميزند؛ آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مي‌گردد، و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.(1)

درنتيجه، در هرجا فتنه‌اي رخ مي‌دهد، شاهد در‌هم تنیده شدن مسائل، ايجاد ابهام‌ها و درهم آميختن حق و باطل خواهيم بود. دراين‌صورت، تشخیص راه صحیح از غیرصحیح دشوار خواهد شد و حتي ممكن است افراد هوشیار و زیرک هم فریب خورند. اگر وضع همين‌گونه پيش رود، امکان دارد كار بدانجا كشيده شود كه عده‌ای را به فساد ‌کشاند، خون‌ها ریخته شود و ظلم‌ها بشود، و كسانی بدون آنكه بخواهند به این سمت کشیده ‌شوند؛ اما اگر عوامل ايجاد فتنه در جامعه، از قبل مشخص باشد، افراد بصير در دام آن فتنه گرفتار نخواهند شد. در اين فرمايش علي علیه السلام ، دو عامل را منشأ پيدايش فتنه دانسته‌اند كه توجه بدانها زمينة آگاهي و بصيرت را فراهم مي‌سازد. عامل شناختی و عامل احساسی ـ عاطفی، دو عاملي هستند كه حضرت توجه خاصي به آنها کرده‌اند. در توضيح اين مطلب بايد يادآور شويم كه کارهای اختیاری انسان از دو عامل سرچشمه می‌گیرند؛ يعني انسان باید به امور مختلف شناخت پيدا كند تا بتواند يكي را انتخاب كند. علاوه بر دانستن، بايد


1. تذكر: در ترجمة عبارات نهج ‌البلاغه در اين كتاب، عمدتاً از ترجمة محمد دشتي استفاده شده است.

ارادة انجام كار را نيز بکند و تا دل او نخواهد، جدّی نمی‌گیرد. پس، زماني کاری جدّی گرفته می‌شود که هم انسان آن را خوب شناخته باشد و هم انگیزة قوی برای انجام آن کار داشته باشد. هر فتنه‌ای هم که در دنيا رخ مي‌دهد،

ر کلی، جهل و ندانستن است؛ اگر انسان در حوزة ارزش‌ها، حکم ارزشی مربوط به خود را درست تشخيص ندهد و در آن دچار ابهام باشد، و يا در حوزة شناخت موضوعات، موضوع را به‌درستي نشناسد، به اشتباه خواهد افتاد. حتي در بحث دشمن‌شناسي نيز، انسان باید دشمن‌ خود را بشناسد تا به چگونگي برخورد با او پي ببرد. البته در وقوع فتنه‌ها، فقط شناخت، عامل مؤثر نيست؛ بلكه بخشی‌ از آن مربوط به هوس‌های اشخاص و گروه‌هاست. كساني با آنكه مطلب، كاملاً برايشان روشن است، چون دلشان نمي‌خواهد، به‌مقتضاي علم خود عمل نمي‌كنند.

پس برای تحقق يک جامعة صالح، بايد بصيرت افراد ارتقا يابد، و نخستين شرط لازم براي كسب چنين بصيرتي، بالا بردن درجة شناخت افراد در حوزه‌هاي مختلفي همچون حوزة دینی، اعتقادی، اخلاقی، ارزشی و مواردي نظير آن است. البته اين شناخت، به‌تنهايي، براي كسب بصيرت كافي نيست و بايد در كنار ارتقاي دانش خود، تهذیب اخلاق نيز کرد و اراده را به‌گونه‌اي تقويت كرد كه اگر شخص متوجه شد بايد كاري را انجام دهد، كوتاهي نكند.

نکتة شايان توجه آن است كه فتنه‌هايی که در صدر اسلام اتفاق افتاد، ارتباطي با اين مطلب نداشت كه مردم صنعت نداشتند، علوم مادی‌شان ضعیف

بود، در پزشكي در ضعف به‌سر مي‌بردند، و يا نيروهای طبیعی را به‌درستي نمی‌شناختند، و يا از آن درست استفاده نمی‌کردند؛ بلكه اگر جهلی در اينجا وجود داشت، از گونة دیگر و مربوط به رفتارهای ارزشی بود؛ يعني شخص نمي‌دانست كه انجام دادن اين كار خوب است يا نه؟ پاسخ اين پرسش‌ها نه‌تنها در علوم طبیعی، كه حتی در علوم اجتماعی، به معنای عام آن، نيز ديده نمي‌شود. براي پاسخ به اين پرسش‌ها بايد به دين رجوع كرد؛ چراكه مسائل اخلاقی، ارزشی و همانند آنها در دين پاسخ داده مي‌شود و هرگونه خللي در شناخت اين مسائل، رسيدن به بصيرت را دشوار مي‌سازد. براي مثال اين پرسش همواره مطرح بوده است كه اسلام دربارة حکومت چه نظری دارد و چه بايد كرد تا يك حكومت، اسلامی باشد. به‌جز آن شيوه‌هايي كه پیشینیان اهل سنت مطرح كرده‌اند و در زمان خلفای سه‌گانه هم إعمال شده بود، پاسخ روشنی در جهان اسلام به اين سؤال داده نشده بود. از نظر اهل سنت، به همان روش‌هايي كه خلفاي راشدين تعیین شدند، بايد مردم خلفاي خود را تعيين كنند؛ مثلاً مردم شورايي چندنفره را انتخاب كنند تا آنان خليفه را برگزينند. اهل سنت اين روش‌ها را به دين نسبت دادند و كار به جايي رسيد كه اکنون، شمار زيادي از آنان مي‌گويند در زمان حاضر باید همان روش دموکراسی را إعمال كرد و دین هم غیر از این طريق، چیزی نمی‌گوید. پس طبق نظر اهل سنت، اسلام دموکراسي را می‌پذیرد و ما بايد به همين شكل عمل كنيم؛ اما شیعه‌، از همان ابتدا دربارة مسئلة ولايت و حاكميت حساسیت خاصی نشان داده است و اساساً قوام تفکر شیعه به امامت است. بر اساس اين

ديدگاه، حاكم باید از طرف خدا تعیین شود و از‌اين‌رو زماني كه عده‌اي با خليفة اول و دوم بيعت مي‌كردند، كساني چون سلمان و ابوذر با انتخاب آنان مخالفت و بيان مي‌کردند كه اینان کساني نیستند که خداوند به‌عنوان خليفه و جانشين تعیین کرده است. به‌هرحال، این مسئله به همين صورت، در عالم تشیع به‌منزلة یک مسئلة سرنوشت‌ساز و اصولی باقی ماند. در طول این 1400 سال هم افت‌و‌خيزهاي گوناگوني پيدا کرد؛ گاهی حکومت‌های شیعي تشکیل شد و حتي گاهی، سلاطین در امر حكومت‌داري، از فقهايي همچون محقق کرکی و کاشف‌الغطاء اجازه و مشورت مي‌گرفتند؛ ولي هيچ‌گاه روحانيت نتوانست براي اجراي احكام الهي، حكومت را در دست گيرد تا اينكه حضرت امامرحمه الله آن فكر و ايده را عملي ساخت؛ ايشان ابتدا مباحث ولايت فقيه را به صورت علمي بررسي کردند و ديدگاه‌هاي خود را در نوشته‌هايشان منعكس ساختند تا اينكه در ساية روشنگري ايشان، درنهايت، انقلاب اسلامی ایران به نام «حکومت ولایت فقیه» تحقق عینی پیدا کرد؛ اما پرسشي كه مطرح است، اين است كه ما تا چه اندازه توانستيم به اين مسئله علم راسخ پيدا كنيم و تا چه حد اين موضوع براي کسانی که خودشان حامی ولایت فقیه بوده و هستند، از نظر علمی و نظری روشن است؟

بسیاری از کسانی که به‌نحوی مسئولیت‌هایی بعد از انقلاب پیدا کردند، درعین حالی که اصول‌گرا، طرف‌دار ولایت فقیه و پیرو خط امام بودند، این مسئله، از نظر علمی، خیلی برایشان روشن نبود و همين امر زمينه‌ساز فتنه‌هايي از قبيل فتنه‌اي شد كه پس از انتخابات رياست جمهوري دورة دهم در خرداد

1388 در كشورمان رخ داد. يكي از عوامل ايجاد و گسترش اين فتنه آن بود كه مسئلة ولايت فقيه، از نظر علمی و فکری، آن‌گونه كه بايد، برای برخي از خواص روشن نبود. برخي از مسئولان كشور، بارها، اذعان مي‌كردند كه ولايت فقيه را به اين دليل مي‌پذيرند كه در قانون اساسي مطرح شده است. نتيجة اين ديدگاه آن است كه اگر، اساساً، اين موضوع در قانون اساسي نیامده بود، آنان ولايت فقيه را نمي‌پذيرفتند. دراين‌صورت، اگر قانون اساسي تغيير كند و اصل مربوط به ولايت فقيه از آن حذف شود، از نظر آنان ديگر اصل ولايت فقيه اعتباري ندارد. از طرفي، اين عده اعتبار قانون اساسي را هم به رأي مردم مي‌دانند و از‌اين‌رو اگر مردم نظرشان عوض شود و بگويند كه ما اصل ولايت فقيه را قبول نداريم، ديگر ولي فقيه مشروعيت ندارد و لذا اين اصل در قانون اساسي نيز از اعتبار مي‌افتد! پس اگر كسي فكرش چنين باشد، ديگر ولايت فقيه را عنصر قوام‌بخش شيعه نخواهد دانست و لزومي بر اطاعت از ولي فقيه نمي‌داند. چنين كساني حکم ولی فقیه را، حداكثر، همچون قانون مجلس مي‌دانند كه مي‌توان گاهي با آن مخالفت كرد و با وارد آوردن فشار و انجام شورش، تظاهرات و اعتصاب، آن را تغيير داد. در فتنة 1388، عده‌اي با همين نگاه، تظاهرات و تجمعات غيرقانوني را شكل دادند تا ولي فقيه در برابر خواستة نابجاي آنان مبني‌بر ابطال انتخابات تسليم شود و برخلاف قانون عمل كند! مشكل در اينجا اين است كه اينان بسیاری از مطالب اساسی دینی، ارزشی و انقلابی خود را، آن‌طور که باید و شاید، از نظر فکری و نظری حل نکرده‌اند؛ اگر‌چه خود، از پیشگامان در انقلاب بوده‌اند و حتي بعضی از آنها سال‌ها در درس امامرحمه الله هم شرکت کرده‌اند.

گاهي اين افراد و همفكرانشان اين شبهات را در مراكز علمي، به‌ويژه دانشگاه، در جلسات و تریبون‌های آزاد و بر سر کلاس‌ها به‌ويژه در دانشکده‌هاي حقوق و علوم سیاسی، كه جاي پرداختن به همين مسائل است، مطرح مي‌کنند؛ درنتيجه فراگيران و دانشجویاني كه در مقابل اين شبهات واكسينه نشده‌اند، تحت تأثير كلام و شخصيت استاد قرار مي‌گيرند و حرفي در برابر آنان نخواهند داشت. خواه‌ناخواه، اين مطالب به‌تدريج در فكر ايشان اثر مي‌گذارد و حداقل، به شك مي‌افتند.

پس بايد توجه کرد كه حكمت فتنه آزمودن مردم است و اين آزمون، در هر زمان، رنگ و شكل ويژه‌اي به خود مي‌گيرد. اما نقطة مشترك تمام فتنه‌ها، از صدر اسلام تاكنون، آن است كه قبل از ايجاد آن، ابهام‌ها و آشفتگی‌های ذهني پديد مي‌آيد. معناي اصلي فتنه نيز همين آشفتگی است. اگر حق و باطل در هم آميخته شوند و باطل رنگ حق بپوشد و حق آمیزة باطل پیدا کند، فتنه شكل مي‌گيرد. در اينجاست كه بايد حق و باطل را شناخت تا تيرگي‌ها و غبارآلودگي‌ها برطرف شود.

بخشي از عبارت علي علیه السلام در نهج البلاغه، كه قبل از اين نيز ذكر شد، شاهد بر اين مطلب است:

وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَلَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ؛(1) اگر حق از باطل جدا و خالص مي‌گشت، زبان


1. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبة 50.

دشمنان قطع مي‌گرديد؛ اما قسمتي از حق و قسمتي از باطل را مي‌گيرند و به‌هم مي‌آميزند.

بر اين اساس، چنين نيست كه همواره حق در یک طرف باشد و هیچ نقطة باطلی در آن نباشد، و يا باطل در یک طرف باشد و هیچ نقطة حقی در آن نباشد. اگر بتوان باطل را از آميزة حق به‌كلي زدود و حق را نيز از آميزة باطل پاك كرد، قطعاً افراد درصورت اول، دنبال حق خواهند رفت و درصورت دوم، كسي سراغ باطل نخواهد رفت؛ هرکس دنبال باطلي می‌رود به علت یک آمیزة حقی است که در آن هست و درواقع، آن باطل، پوششی از حق دارد. هرگاه هم كه فرد از آن حمایت می‌کند، روی همان نقطة حق آن تکیه می‌کند و توجهي به جنبة باطل آن ندارد. برای كسب بصیرت در اين‌گونه مواقع، بايد آن نقطة اصلی را تشخیص داد و متوجه آن باطل شد. همان گونه که اگر کسي بخواهد براي پختن پلو، برنج را تميز کند بايد اگر چيزي همچون شن ديد آن را جدا کند. آن شخص در اينجا به علت وجود شن، آن برنج را دور نمي‌ريزد؛ بلكه دنبال جدا كردن شن از برنج مي‌رود. اما اگر در ميان انبوهي شن چند دانه گندم باشد، آن چند دانه گندم را بايد از ميان شن‌ها جدا كرد؛ نه‌اينكه به علت وجود چند دانه گندم در ميان انبوه شن‌ها، ارزش گندم براي آن شن در نظر گرفت. در بحث ما نيز بايد جنس حق از باطل را تشخيص داد و نمي‌توان به علت اينكه در ميان انبوهي از باطل‌ها، چند دانه حق هم هست، به همان چند دانه دل خوش كرد. از آن‌طرف هم اگر یک اشتباهی در ناحیة حق واقع شود، نبايد به سبب آن اشتباه، انبوه خوبي‌هاي آن

را به فراموشي سپرد. البته باید نهايت کوشش را کرد تا حق را از آمیزه‌های باطل پيراسته کرد؛ اما اقتضاي اين عالَم آن است كه حق و باطل در هم آميخته شود تا امتحان تحقق پيدا كند: كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ؛(1) «خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مي‌زند».

البته وظيفة ما آن است که بکوشيم تا در جبهة حق، هیچ عنصر باطلی نباشد؛ اما در عمل، امكان ندارد كه جبهة حق، به‌طور كامل، از باطل پيراسته شود. اميد هست كه با ظهور حضرت حجتعجل الله تعالي فرج الشرف حق و باطل، به‌طور كامل، از هم متمايز شود: لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛(2) «تا خداوند ناپاك را از پاك جدا سازد»؛ اما تا آن روز، خواه‌ناخواه، در جبهة حق، اشتباه‌ها، لغزش‌ها و نقطه‌های باطلی نيز خواهد بود. دراين‌صورت، ما باید اصلي و فرعي را از هم تشخيص دهيم، و در درجة اول، نيروي خود را در نقطه های اصلی متمرکز کنیم.

ج) حرکت در مسیر حق و حقیقت

خداوند متعال نيرويي به انسان عطا فرموده که بتواند قضایا و مسائل را تحلیل نمايد، ابهام‌هاي آن را برطرف کند و راه صحیح را از راه کج و انحرافی بازشناسد. این نيرو، به‌صورت استعداد، در تمام افراد عاقل هست و كساني به خود زحمت داده، آن را از قوه به فعل مي‌رسانند. پس، بايد اين استعداد را به


1. رعد (13)، 17.

2. انفال (8)، 37.

فعليت رساند و تحقق بخشيد تا سودمند شود. گاهي ممكن است مانعي بر سر به فعليت رساندن اين استعداد باشد. قرآن كريم از کسانی یاد می‌کند که پرده‌ای جلوی چشمشان قرار گرفته كه به‌رغم داشتن چشم، نمي‌توانند ببينند: خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ؛(1) چشم ابتدا سالم است و پرده و حائلي هم نيست؛ اما صاحبان آن چشم‌ها، کارهايي را انجام مي‌دهند که مستحق عقوبت مي‌شوند و عقوبت آنها اين است كه پرده‌اي جلوی چشمشان قرار مي‌گيرد كه ديگر نمي‌توانند حقايق را مشاهده كنند. همانند اين آيه، آيات ديگري نيز هست كه بر اساس آنها، خداوند متعال، اين امر را يك تدبير الهي مي‌داند كه اینان، به‌سبب كارهاي ناپسندي كه انجام دادند، حقایق را متوجه نشوند. درواقع، خداوند به‌سبب کارهای بدی که چنين كساني انجام داده‌اند، آنان را از موهبت بينش محروم مي‌كند.

بر اساس آية بالا، كساني كه درصدد برآمدند تا خدا و دین او را به بازی گيرند، دو چهره شدند و در هرجا چهرة متفاوتي از خود نشان دادند. قرآن كريم، واژة «نفاق» را در مورد چنين كساني به‌كار مي‌برد. اينان مي‌کوشند در جامعه، در هرجا، چهره‌ای، از خود نشان دهند كه شرايط اقتضا مي‌كند؛ آنان زماني كه ميان دين‌داران قرار مي‌گيرند، چهرة افراد دين‌دار و حزب‌اللهی به خود می‌گیرند؛ اما زماني كه در میان افراد ضدانقلاب هستند، ضدانقلاب دوآتشه می‌شوند و افراد حزب‌اللهی و دين‌دار را به مسخره مي‌گيرند:

وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَي شَيَاطِينِهِمْ


1. بقره (2)، 7.

قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ؛(1) و هنگامي كه افراد با‌ايمان را ملاقات مي‌كنند، مي‌گويند: ما ايمان آورده‌ايم. [ولي] هنگامي كه با شيطان‌هاي خود خلوت مي‌كنند، مي‌گويند: ما با شماييم؛ ما فقط [آنها را] مسخره مي‌كنيم.

خداوند چنين كساني را از كفار هم بدتر مي‌داند و آنان را در پايين‌ترين طبقة جهنم قرار خواهد داد كه عذابش از تمام طبقات سخت‌تر است: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛(2) «منافقان در پايين‌ترين دركات دوزخ قرار دارند».

از سنت‌های الهی این است که هرکس راهی را انتخاب كند و در آن راه بکوشد، خداوند به او کمک خواهد كرد تا در همان راه پیش برود: كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛(3) «هريك از اين دو گروه را از عطاي پروردگارت، بهره و كمك مي‌دهيم و عطاي پروردگارت هرگز [از كسي] منع نشده است». بر اساس اين آية شريفه، خداوند متعالي هم دنیاپرستان و هم آنانی را که خواهان آخرت و ارزش‌های معنوی هستند، ياري مي‌رساند؛ كمك خداوند به آن كساني كه راه نفاق را پیش می‌گیرند، به اين‌گونه است كه خداوند زمينه‌اي را فراهم مي‌سازد تا آنان در نفاقشان پابرجاتر شوند. اينان، در ابتدا، راه حق و باطل را تشخيص مي‌دادند؛ اما راهي ميان آن دو را در پيش گرفتند: مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَي هَـؤُلاء


1. بقره (2)، 14.

2. نساء (4)، 145.

3. اسراء (17)، 20.

وَلاَ إِلَي هَـؤُلاء؛(1) «آنها افراد بي‌هدفي هستند كه نه سوي اينها و نه سوي آنهايند». اينان كه نه با كفار بودند و نه ايمان آوردند، از همان ابتدا حق و باطل را تشخيص مي‌دادند؛ اما عمداً به علت سستي، حاضر نمي‌شدند زحمت‌ها را متحمل شوند. كار اينان بدانجا خواهد كشيد كه قدرت تشخيص حق را نيز از دست خواهند داد و اگر هزاران دليل هم برايشان بياورند، حق را نخواهند پذيرفت و درحقيقت، عقوبت آنان اين است كه خداوند بر قلب آنان مهر زده، پرده‌اي جلوي ديدگانشان قرار مي‌دهد. سرنوشت چنين افراد كوردلي اين است كه درنهايت، در روز قيامت نيز كور محشور مي‌شوند: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛(2) «چشم‌هاي ظاهر نابينا نمي‌شود؛ بلكه دل‌هايي كه در سينه‌هاست، كور مي‌شود».

در مقابل چنين افرادي، کسانی بینش عميق و بصيرت دارند. اينان حقیقت را، به‌خوبي، درک می‌کنند، فریب نمی‌خورند، صاف، پاک و زلال هستند، هم حقایق را می‌بینند و هم پیروی می‌کنند و التزام به آنها دارند. اگر کسانی، چنين ويژگي‌اي داشته باشند و پس از شناخت حقيقت، ملتزم به آن گردند و به لوازمش پايبند باشند، خداوند بر بصیرت آنان می‌افزاید: وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًي؛(3) «كساني كه هدايت يافته‌اند، خداوند بر هدايتشان مي‌افزايد». همان‌طور که اگر راهي انحرافي را در پيش گرفتند، خداوند آنان را گمراه‌تر


1. نساء (4)، 143.

2. حج (22)، 46.

3. محمد (47)، 17.

مي‌سازد: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛(1) هنگامي كه آنان از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت.

مثال اين سنت خداوند اين است كه كسي در مسير سراشيبي به راه بيفتد و با سرعت بدود، در ابتدا بايد مقداري نيرو صرف کند تا بتواند حرکت کند، ولی وقتی راه افتاد، به‌سختي مي‌تواند در سراشيبي جلوی خود را بگیرد؛ مگر اينكه به‌تدريج، شیب آن کم شود و يا به راه مسطح برسد. این کسانی که راه نادرستي را انتخاب، و بر آن پافشاري مي‌کنند، درنهايت، به جایی خواهند رسيد که دیگر متوجه نمي‌شوند راه کج و راست کدام است. اينان نه‌تنها به كجروي مبتلا مي‌شوند، بلكه از آن پس، خداوند آنها را گرفتار كج‌فهمي هم خواهد كرد. آيات شريفة وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ؛(2) «خداوند او را با آگاهي، گمراه ساخته است»، وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ؛(3) «و هركس را خداوند گمراه سازد، راهنمايي براي او نخواهد بود»، و فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛(4) «چه كسي مي‌تواند آناني را كه خداوند گمراه كرده است، هدايت كند»؟ حكايت از آن دارند كه خداوند افرادي را در گمراهي نگه خواهد داشت و كسي جز او نمي‌تواند انسان را در مسير هدايت قرار دهد. حركت در سراشيبي گمراهي، درنهايت، منجر به چنان سرنوشتي خواهد شد و عنان اختيار نيز از دست انسان بيرون مي‌رود. از‌اين‌رو، افراد بايد مراقب باشند اگر در راه نادرستي هم


1. صف (61)، 5.

2. جاثيه (45)، 23.

3. زمر (39)، 23.

4. روم (30)، 29.

قرار گرفتند، راه بازگشتي براي خود بگذارند و همة پل‌هاي پشت سر خود را از بين نبرند. ممكن است گاهي هوسي بر انسان چيره شود؛ اما اگر راه بازگشتي گذاشته شود، به سقوط كشيده نخواهد شد.

پس، براي کسب بصیرت، افزون بر اينكه انسان بايد نيرو و استعداد بينشي، و درك و فهم خوبي داشته باشد، بايد با تمرين، اين نيروي خود را فعليت بخشد و خود را در مسير صحيحي قرار دهد؛ و‌گر‌نه، اگر راه نادرستي را برگزيند و چند‌چهر‌گی پيشه کند، كار بدانجا خواهد كشيد كه حتي در مسائل عقلی، که عقل باید قضاوت کند و راه صحيح را بشناسد، دچار اشتباه خواهد شد؛ به‌طوري‌كه همگان در شگفت خواهند شد كه چگونه، چنين كسي، در فلان مقطع زماني، چنان عملي را انجام داده است. اين‌چنين است كه انسان چنان در گمراهي فرو خواهد رفت كه ديگر اميد هدايتي براي او نخواهد بود، و اين، همان إضلال الهی است. براي گرفتار ‌نشدن به چنين عقوبتي، بايد در كسب بصيرت، علاوه بر افزايش معلومات خود، از ابزارهاي علمي لازم براي به فعليت رساندن قوة بينشي خود، استفاده کرد؛ و‌گر‌نه، حتي ممكن است گاهي موانعی همچون نفاق امکان بروز آن قوه را ندهد؛ بلکه برخي موانع ممکن است اثر معکوس نيز ايجاد کنند. درصورت نبود موانع و نيز انجام تلاش‌هاي لازم است كه بصيرت در شخص بروز پیدا می‌کند و درآن‌صورت، خداوند هم به چنين کسانی پاداشي دو‌چندان خواهد داد. آن پاداش، امدادها و الهامات الهي است كه تصميم‌گيري را براي انسان آسان مي‌سازد و او را، در مواقعي كه همه سردرگم‌اند، از حيراني نجات مي‌دهد و جرقه‌هايي به ذهن او

مي‌اندازد كه ديگران از آن آگاه نمي‌شوند. نمونه‌هاي فراواني در تاريخ انقلاب اسلامي هست كه اين مطلب را تأييد مي‌كند. مثلاً در طول جنگ هشت‌سالة عراق عليه ايران، مواردی پیش می‌آمد که همه دچار سردرگمي مي‌شدند كه چه بايد بکنند. در اين موارد، گاهي به ذهن کسی که اهل معنویت و تقوي بود و صفای دل بیشتری داشت، جرقه‌ای می‌زد كه بسيار راهگشا بود.

بنابراين براي پيروزي و سرافرازي در امتحان‌هاي زمان فتنه، دو سلاح مورد نياز است: اول و مهم‌تر از همه، تقويت شناخت و پرهيز از سطحي‌نگري و ساده‌انديشي است. اما صاحبان بصيرت، به اين بسنده نمي‌كنند؛ بلكه ارادة خود را نيز تقويت مي‌كنند تا در هنگام سختي، براي از زیر بار تکلیف بیرون رفتن، دنبال بهانه نگردند. اين نكتة مهمي است كه بايد در كنار تقويت شناخت، به آن توجه داشت. تقویت اراده ‌ما را بر آن مي‌دارد كه به آنچه شناخته‌ايم، عمل كنيم. برفرض، اگر در عرصة شناخت به اين نتيجه رسيديم كه بايد از ولي فقيه اطاعت كرد، در عمل نيز به آنچه رهبر مي‌فرمايد، ملتزم باشيم و اطاعت كنيم. این امر از آن مورد اول دشوارتر است؛ از‌اين‌رو، در صدر اسلام هم مي‌بينيم حتي آن كساني كه سال‌ها در پاي منبر و در رکاب پیامبرصلی الله علیه و آله و علي علیه السلام بودند، بي‌ هیچ بهانه‌ای، مخالفت مي‌کردند. اين مخالفان كساني بودند كه محضر ايشان را درك کرده بودند، و به‌رغم آن، دستخوش انحراف شدند؛ حال، احتمال گرفتار ‌شدن به خودخواهي و فريب شيطان در ما که هیچ‌کدام از معصومان علیهم السلام را زیارت نکرده‌ایم و فقط با ديدن مرکّبی بر روی کاغذ، ایمان آورده‌ایم، كم نيست و بايد مراقبت و تمرين بيشتري بکنيم.

بنابراين در مسير كسب بصيرت، ما خود بايد به دنبال تقويت ارادة خويش باشيم و زحمت تمرين اطاعت را به خود بدهيم. هرچند كه سختي‌هايي در اين مسير هست، ليكن شيعيان از يك نيروي كمكي يعني توسل به اولياي الهي، به‌ويژه معصومان علیهم السلام برخوردارند كه كار را بر آنان آسان‌تر مي‌سازد. توسل به اولياي خدا، نقش بسیار مهمی در تقویت اراده و در تشخيص صحت مسير دارد.

د) درك درست موقعيت‌ و وظيفه‌شناسي

عزم جدي و ارادة قوي زماني راهگشاست كه در پي آن، فرد موقعيت و وظيفة خود را به‌خوبي بشناسد. براي پي بردن به اينكه در موقعيت‌هاي مختلف چه بايد كرد، بايد شرايط را در نظر گرفت و بر اساس آن تصميم گرفت و عمل كرد. انسان حتي در كاري كه براي خود انتخاب مي‌كند، بايد بصيرت لازم را به‌کار برد و بر اساس اهميت كار و ميزان ضرورت، به آن بپردازد. انسان براي انتخاب كاري كه بر عهده مي‌گيرد، بايد در درون خود به اين باور برسد كه اهميت اين كار از ساير كارها بيشتر است تا بتواند در نزد خداوند حجت داشته باشد. پس، تشخیص وظيفه، یک مرحلة مهم در كسب بصیرت است. در كشور ما، همانند كشورهاي ديگر، كارهاي انجام‌نشدة بسياري هست كه بايد بدانها پرداخت؛ به‌ويژه آنکه، انقلاب ما انقلاب نوپایی است و در بسياري از عرصه‌ها افراد متعهد و متخصص اندک هستند. ما باید با بصیرت تشخیص دهیم كاري را كه انتخاب مي‌كنيم، آيا در اين عرصه‌ها اولويت دارد يا خير.

شناخت موقعيت‌ها براي اتخاذ تصميم مناسب، همواره اهميت دارد؛ زماني كه راهی کاملاً روشن است و ابهامی در آن نيست و روش‌هاي طرف مقابل هم کاملاً مشخص است، پیروزی چندان دشوار نیست؛ همچون مسابقة کشتی كه اگر كسي بداند رقيب او در مسابقه، چه فني را به‌كار مي‌برد، خودش را در برابر آن فن آماده مي‌كند؛ اما مشكل در جايي است كه او نداند رقيب او چه فني را اجرا خواهد كرد. اگر كسي در اين‌گونه مسائل براي فهم صحيح بکوشد، درحقيقت، «جهاد في سبيل الله» کرده است.

تمام امتحان‌هاي بشر ازسوي خداوند متعالي، براي ساخته شدن روح انسان است؛ و‌گر‌نه خداوند نيازي به جنگ‌ها و فداکاری‌ها ندارد. خداوند مي‌توانست با یک « كُن فَيَكُونُ»(1) همه‌چیز را زیر و رو کند؛ اما او این بساط را گسترانده است تا زمينة تقويت و رشد انسان‌ها را فراهم كند؛ از‌اين‌رو هرچه فهم ما از مسائل عمیق‌تر شود هر‌چند در بسياري موارد، لازمه‌اش صبر ‌كردن باشد، سبب تقويت و رشد ما خواهد شد. رسيدن به چنين رشدي براي ما، خود، نوعي پيروزي است. گاهي موقعيت اقتضا مي‌كند كه چون انسان نمي‌تواند كاري انجام دهد، تنها صبر پيشه سازد. رشد انسان همواره به ايجاد جنبش و انقلاب نيست؛ بلكه گاهي بايد سكوت كرد و در اين قالب، بندگي خدا را تقويت کرد؛ چراكه رشد انسان به اطاعت از خدا و پيامبرصلی الله علیه و آله و ائمة معصومين علیهم السلام است. ازاين‌رو، شاهديم كه كسي همچون علي علیه السلام ، بااينكه مي‌ديد چه كارهايي صورت مي‌گيرد، 25 سال با کسی نجنگید تا اينكه


1. بقره (2)، 117.

درنهايت، در زمان عثمان، حتي ضعيف‌ترين مؤمنان هم، متوجه قضيه شدند و شورش کردند و او را کشتند. علي علیه السلام در طول اين مدت كاملاً مطلع بود كه چه خیانت‌ها و ظلم‌هایی انجام مي‌گيرد؛ اما او می‌فهمید که در آن موقعيت باید صبر کرد: صَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًي وَفِي الْحَلْقِ شَجًا؛(1) «صبر كردم، درحالي‌كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود». اجر این صبر کمتر از آن شمشیر کشیدن در بدر و حنین نبود. نباید تصور كرد در اين مدت، علی علیه السلام بیکار بود؛ همان خون‌دل‌هايي که ايشان می‌خورد، کار كمي نبود.

دراين‌زمينه، هرآنچه را كه ما دربارة آن فکر، تأمل، بحث، مشورت و تحقیق می‌کنیم، خود، عبادت است و در حكم «جهاد في سبيل‌الله» به‌شمار مي‌رود. نبايد تصور كرد كه اين‌گونه اقدامات، كاري نيست؛ بلكه مقدماتي است كه انسان را آماده می‌کند تا زماني كه تشخیص داد بايد وارد عمل شود، به‌طور جدي عمل کند. از مصاديق موقعيت‌شناسي، در زمان معاصر، مي‌توان از امام خمينيرحمه الله ياد كرد. ايشان در زمان حيات آیت‌الله بروجردیرحمه الله، هيچ اقدام سياسي‌اي را انجام ندادند؛ اما بعد از رحلت آیت‌الله بروجردیرحمه الله، آرام‌آرام زمینه‌ای برای حرکت انقلابي تنها در حد صدور اعلامیه و بیانیه فراهم شد. در زمان آيت‌الله بروجرديرحمه الله هم كار امام كم نبوده است. همان تفكرها و عبادت‌ها و تلاش‌هاي علمي و تحقيقي در آن زمان، شخصيتي از ايشان ساخت تا بتواند برای پیروزی انقلاب، رهبری جامعه، بلکه رهبری دنیا را عهده‌دار شود.


1. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبة 3.

بنابراین در كسب و افزايش بصيرت، نبايد براي کارهای کیفی، اهمیت كمي قائل شد. هركس بايد به هر اندازه كه مي‌تواند بصيرت خود و ديگران را، هم درزمينة آگاهي از اصل اسلام و هم آگاهي از تکاليفي که باید به اجرا درآيد، افزايش دهد. این روشنگری‌ها، خود، در زمرة بزرگ‌ترین عبادت‌هاست. همین‌که شخص، طبق تکلیف خودش، و البته در چهارچوبی که رهبري تعیین می‌کند، به روشنگری بپردازد و مردم را به مسائل آگاه سازد، عبادت و جهاد بزرگی انجام داده است. البته در اين مسير بايد مراقب بود كه دچار غرور نشود و تنها به ديدگاه‌هاي خود اهميت ندهد؛ بلكه از ديدگاه‌هاي صاحب‌نظران نيز بهره جست. افزون‌براين، بايد مراقب بود كه در دام راحت‌طلبي و بهانه‌گيري نيفتد و حتي اگر در جايي هم سكوت را پيشه مي‌سازد به‌منظور تن‌آسايي‌ نباشد. البته چه‌بسا گاهي مصلحت اقتضاي سكوت داشته باشد.

نکتة شايان توجه آن است که، گاهي ممكن است افشاگري‌ها هم مفيد واقع شود. در احكام فقهي اسلام، مسئلة تقيه از مسائل انكارناپذير شيعه است و در برخي روايات نيز از امام صادق علیه السلام نقل گرديده است: إن التقية ديني ودين آبائي؛(1) «همانا تقيه دين من و پدران من است»؛ اما کسانی در همان زمان ائمة اطهار علیهم السلام بودند كه تقيه نكردند و ائمه علیهم السلام رفتارشان را نيز تأييد کردند. براي نمونه، حجّاج یکی از شيعيان بزرگوار، به نام سعید‌بن‌جبیر را احضار کرد و از او خواست تا به علي علیه السلام دشنام دهد؛ اما او شروع به مدح علی علیه السلام كرد. حجاج او را تهديد كرد كه دستور خواهد داد تا زبانش را از پس


1. احمد‌بن‌محمد‌بن‌خالد البرقي، المحاسن، ج‌1، ص255.

حلقش در‌آورند؛ اما او پاسخ داد كه چه افتخاری از این بالاتر! حجاج دستور داد تا جلاد پشت گردن او را سوراخ كرده، زبانش را از آن طرف بيرون كشد. اين‌چنين او با خنده‌اي مستانه جان داد. داستان سعيد‌بن‌جبير تنها، نمونه‌اي از موارد فراواني است كه آنان را وادار به دشنام دادن به علي علیه السلام مي‌كردند، اما آنان نه‌تنها علي علیه السلام را بد نمي‌گفتند، بلكه زبان به مدح ايشان مي‌گشودند. نظير همين مسئله را مي‌توان در زيارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام نيز مشاهده كرد؛ افرادي دست و پا و حتي گاهي جان خود را از دست مي‌دادند؛ اما راضي به ترك زيارت امام حسين علیه السلام نمي‌شدند. با همين حماسه‌ها بود كه كربلا همچنان كربلا ماند؛ و‌گرنه هيچ‌كدام از ما ديگر کربلایی نمی‌شناختیم.

البته منظور از اين سخنان آن نيست كه مي‌توان بدون در نظر گرفتن شرايط اقدامي کرد؛ بلكه منظورمان اين است كه گاهي شرايطي پيش مي‌آيد كه اقتضا مي‌كند تا اگر كسي خود، صاحب‌نظر است و يا دستور و اجازة رهبري را داشته باشد، با اين‌گونه اقدامات مي‌تواند كاري انجام دهد كه اثرش از چند سال مبارزه هم بیشتر است و حتي اگر كتب متعددي هم نوشته شود، نمي‌تواند چنين تأثيري برجاي گذارد. بنابراين ما در اداي تكليف هيچ‌گاه دچار بن‌بست نخواهيم شد و نبايد نگران باشيم كه ممكن است كار به جايي بكشد كه نتوانيم كاري را به انجام رسانيم. حتي در جايي ممكن است راهنمايي و هدايت كردن يك شخص، اثر بالايي را برجاي گذارد؛ چراكه اساساً این عالَم برای این‌ ساخته شده كه انسان‌ها، هم به اساس اسلام و معارف اسلامی و هم به وظایف اسلامی، اجتماعی و سیاسی هدايت شوند.

بنابراين وظيفة همگان است که براي ارتقاي بصيرت خود بکوشند. يكي از مهم‌ترين ابزارهاي كسب بصيرت، شناخت دقيق موضوع، درك روشني از موقعيت و بهره‌گيري صحيح از فرصت‌هاي پيش روست. تجربة چندسالة بعد از انقلاب، به‌ويژه، فتنة 1388 نشان داد که براي اهل علم، تنها اهتمام به درس خواندن، مشکلات جامعه‌ را حل نمی‌کند؛ هرچند ايشان بايد بكوشند بر معلوماتشان دربارة عقاید، اخلاق، ارزش‌ها و احکام اسلامي بيفزايند، در كنار آن، بايد موضوع‌شناس قوي باشند؛ یعنی بدانند كه فلان حکم را باید در کدام حوزه اجرا کرد. چنين چيزي از نوع مسائلي نيست که در کتاب‌های درسی‌ بنويسند. این همان است که مقام معظم رهبری با تعبیر «کسب بصیرت» به آن اشاره کرده‌ا‌ند.

دراين‌زمينه، بيان يك مثال مي‌تواند گويا باشد؛ اسلام دین رأفت، رحمت، گذشت و اغماض است. آياتي همچون وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛(1) «آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند؛ آيا دوست نمي‌داريد خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است»، فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ؛(2) «مانعي ندارد با هم صلح كنند و صلح بهتر است»، فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِيْنِكُمْ وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛(3) «پس تقوا پيشه كنيد و خصومت‌هايي را كه در ميان شماست به


1. نور (24)، 22.

2. نساء (4)، 128.

3. انفال (8)، 1.

آشتي بدل کنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، اگر ايمان داريد»، و آياتي ازاين‌قبيل كاملاً اين جنبه از دين اسلام را ترسيم کرده است. اما از طرف ديگر هم، سخت‌گیری‌هایی در دين پيش‌بيني شده است. براي نمونه، فريضة جهاد، از جمله فرايض ديني است كه به مسلمانان امکان مي‌دهد دست به سلاح برند. به‌كارگيري سلاح نيز به‌هر‌حال منجر به ريختن خوني خواهد شد؛ چنان‌كه در تاریخ اسلام نيز در زمان پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله، در خود مدینه عدة زیادی سر بريده شدند، كه بخش زيادي از آنها به دست امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. به علت پيمان‌شکني و سرپيچي بني‌قریظه و هم‌پيماني آنان با دشمنان اسلام، خداوند به پیامبرصلی الله علیه و آله دستور داد از آنها انتقام بگیرد. در زمان امیر‌المؤمنین علیه السلام نيز، در مدت کوتاه حکومت ظاهری ایشان، يعني چهار سال و نه ماه، سه جنگ بزرگ رخ داد كه در يكي از آنها بيشتر کسانی که در برابر حضرت علی علیه السلام ايستادند، پيش از آن، از اصحاب خود علی علیه السلام بودند. در جنگ نهروان، كساني كه بر روی علی علیه السلام شمشیر کشیدند، از کسانی بودند که در جنگ صفین و در جنگ‌های دیگر در رکاب علی علیه السلام بودند. خوارجِ نهروان افرادي به‌ظاهر مسلمان، مقدس، حافظ قرآن و نمازخوان بودند كه پینه بر پیشانی داشتند؛ اما همانان با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیدند و علي علیه السلام نيز بسياري از آنان را به قتل رساند؛ نه از بی‌نمازها، کافران، مشرکان و منافقان. زماني كه آنان برضد حكومت آن حضرت طغیان کردند تا آن را براندازند، حضرت چهار هزار نفر از آنها را کشت و آن‌گاه فرمود:

إِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَة؛(1) «من چشم فتنه را در‌آوردم».


1. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبة 93.

پس در اسلام، هم رحمت، رأفت و مهربانی وجود دارد و هم سخت‌گیری‌ها، غلظت‌ها و شدت‌ها. بايد قدرت تشخيص موضوع را به‌قدري بالا برد كه بتوان درك کرد در هر زمان وظيفه چيست. آيا بايد با كساني كه در فتنه‌ها، براي براندازي جمهوري اسلامي مي‌کوشند، با رحمت و رأفت برخورد کرد و آنها را آزاد گذاشت، یا اينكه باید غلظت و شدت نشان داد؟ دربارة شخص خاص و يا قضیة خاص، در کتاب و سنت چیزی وجود ندارد؛ در قرآن نيامده كه شما در فلان فتنه، در فلان زمان و مكان، چگونه برخورد كنيد. هیچ حدیثی هم نمی‌گوید امروزه با فلان شخص و يا فلان گروه که در روز عاشورا، و در استمرار فتنة 1388، به مقدسات توهين كردند چگونه برخورد كنيد؛ بلكه احكامي کلی مطرح شده است كه ما بايد در هر زمان و مكاني، آن را بر موارد خود تطبيق دهيم. اين امر نيازمند بصيرت است كه كجا مكان عفو و كجا جاي انتقام است. كسب چنين بصيرت و بینشي، به‌آسانی به دست نمی‌آید؛ هم فهم خوب، هم استعداد و روشن‌بینی مناسب و هم زيرکي خاصی را می‌طلبد؛ همچنين نيازمند ژرف‌نگري در تاریخ اسلام و سیرة پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و ائمة اطهار علیهم السلام و تجربه و آگاهي عميق از جریان‌هاي سیاسی و قدرت تحلیل مسائل سیاسی است.

ه‍‌) پرهيز از غرور و سستي

دو خطر مهم كه همواره ما را تهديد مي‌کند اين است كه در عملکرد خود، گرفتار غرور و يا سستي شويم؛ و‌گرنه ما بايد به آنچه خدا از ما خواسته جامة

عمل پوشانيم و حتي جانمان را نيز در اين راه فدا كنيم. البته دشواري‌هاي زيادي دراين‌ميان خواهد بود و گاهي ممكن است به ما اتهام بزنند و ناسزا نيز بگويند؛ همان‌گونه كه به انبياي الهي نيز اتهاماتي بسته شد و ايشان نيز آماج نسبت‌هاي ناروايي همچون «مجنون» و «شاعر» قرار گرفتند و كار بدانجا كشيد كه نسبت‌هاي غيراخلاقي هم به ايشان دادند. آية شريفة يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا؛(1) «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، همانند كساني نباشيد كه موسي را آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حق او مي‌گفتند مبرّا ساخت، و او نزد خداوند آبرومند بود»، حكايت از آن دارد كه حضرت موسي ـ علي نبينا وآله وعليه‌السلام ـ نيز آماج نسبت‌هاي ناروا بود.

و) پرهيز از سطحي‌نگري

پرسش مهمي كه گاهي مطرح مي‌شود اين است كه، به‌راستي، مرجع تشخيص و ملاك واقعي بصيرت چيست؟ چگونه مي‌توان پي برد كه فردي بصيرت دارد يا فرد ديگر فاقد آن است؟ اگر ملاك بصيرت، برخورداري از هوش بالاتر است، قطعاً كساني هستند كه هوش بالايي دارند، اما كمترين بصیرتي ندارند. اگر ملاك بصیرت آن است كه انسان تجربة زیادی داشته باشد، کسانی هستند که حتي تجربة سیاسی‌ بالايي دارند، اما بصيرت آنها كمتر از بصيرت كساني است كه تجربة سياسي ندارند. حتي ممكن است


1. احزاب (33)، 69.

برخي بتوانند به‌خوبي مسائل را تحليل كنند، اما باز هم بصيرت لازم را نداشته باشند. ما مي‌دانيم كه در زمان فتنة 1388 كه مقام معظم رهبري به كسب بصيرت توصيه مي‌فرمودند، خطابشان به همين دسته از افراد بود؛ چون كساني با اين ويژگي بودند كه در آن فتنه، بصيرت لازم را به‌کار نبردند. در آن فتنه، از فرمايش‌هاي مقام معظم رهبري اين‌گونه استفاده مي‌شد كه ايشان بصيرت را در عده‌اي نمي‌ديدند؛ اما همان عده خود را به سبب تجربة طولاني در سياست، اهل بصيرت مي‌شمردند.

حال چگونه مي‌توان قضاوت صحيحي دراين‌زمينه کرد؟ ترديدي نيست كه پاية اصلی بصیرت، فکر است. بصیرت یعنی بینش عمیق در برابر بینش سطحی. گاهی ممكن است کسي دربارة رخدادهاي پيرامون خود، درك ابتدايي داشته باشد و قضاوت سطحي بکند؛ اما گاهي شخص مي‌تواند لايه‌اي را در پشت يك قضيه‌اي مشاهده كند و به مرتبه‌اي از بصيرت دست يابد؛ اما كسي از اين هم فراتر مي‌رود و لايه‌هاي بعدي را نيز درك مي‌كند. در اينجا او مرتبة عميق‌تري از بصيرت را درك کرده است. اين بحث شبيه همان روايتي از پيامبر اكرمصلی الله علیه و آله مي‌باشد كه در آن آمده است: ان للقرآن ظهرا وبطنا، ولبطنه بطن إلي سبعة أبطن؛(1) «همانا قرآن ظاهري و باطني دارد؛ باطن آن هم باطنی دارد تا بطن هفتم». پس همیشه نمي‌توان به ظاهر مطالب بسنده کرد؛ بلكه لازم است مقداری به عمق آنها وارد شد و لایه‌های زیرین آنها را دید؛ به‌ويژه، آنجایی که توطئه‌هایی از طرف کسانی طراحي


1. ابن‌‌أبي‌جمهور الأحسائي، عوالي اللئالي، ج‌4، ص‌107.

مي‌شود که صدها سال است کارشان همين است. کسانی هستند که خواسته‌هایشان را زیر لایه‌هایی پنهان می‌کنند و هنرشان در این است که طوری وانمود می‌کنند که مردم فریب خورند. این یکی از مصادیق آن آیة شريفه می‌تواند باشد که فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ؛(1) «اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات‌اند تا فتنه‌انگيزي كنند».

در زمان رويارويي با افرادي با چنين سوابق فريبکارانه و شيطنت‌هايي ازاين‌دست، بايد بسيار مراقب بود؛ چراكه دراين‌صورت، به قضاوت‌های سطحی، هرگز نمی‌توان بسنده کرد و باید کوشيد لایه‌هاي زيرين را نيز مشاهده كرد. هر اندازه كه در توان باشد، بايد فکر و عقل را به‌کار گرفت و به عمق كار پي برد. اگر بصیرت به معناي به‌کار‌ گرفتن قوة عقل و فکر باشد، طرف مقابل ما نيز انسان جاهلي نیست كه عقل و فكر نداشته باشد؛ بلكه او هم ممكن است هوش بالايي داشته و فکر، استدلال، تحصیلات و تجربة بسيار داشته باشد. در اينجا بايد توجه كرد كه نيروي انديشه، همچون ابزاري است که با به‌کارگيري صحيح آن مي‌توان نتيجة خوب گرفت و با استفادة نادرست از آن، نقشه‌هاي شوم کشيد. بنابراين تنها با فكر نمي‌توان موفق به كسب بصيرت شد؛ بلكه بايد کوشيد تا از فكر، درست استفاده كرد و در زمان بروز مشكلات، نيروي عقل را به‌کار گرفت تا به اشتباه و مغالطه نيفتاد.


1. آل عمران (3)، 7.

ز) ارجاع دادن متشابهات به محكمات و يقينيات

به‌منظور مصون ماندن از خطا، اشتباه و مغالطه در حوادث و رخدادهاي گوناگون پيرامون خود، قرآن راهی را در پيش پاي ما مي‌گذارد كه هم در علوم عقلی، هم در علوم نقلی و هم در تفسیر حوادث به‌كار مي‌آيد و آن، این است که دانسته‌هاي ما يا از قبيل محکمات‌اند و يا از قبيل متشابهات. بعضي امور، روشن و آشکار است و نياز زیادي به فكر كردن ندارد؛ ولي برخي ديگر پيچيده و مبهم است و بايد رنج بسياري کشيد تا به ژرفاي آن رسيد. آن عده از اهل فكر، كه عالِم حديث‌اند و مجتهد، باید نخست به سراغ يقينيات بروند. مفسران هم در تفسير آيات قرآن، بايد به سراغ محکمات آن بروند و در پرتو محکمات، متشابهات را تفسیر کنند:

هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ؛(1) او كسي است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه قسمتي از آن، آيات محكم و قسمتي از آن، متشابه است؛ اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات‌اند تا فتنه‌انگيزي كنند و تفسير [نادرستي] براي آن مي‌طلبند.

در علوم عقلی هم ما باید از یقینیات شروع کنیم و در پرتو آنها، بکوشيم


1. همان.

ظنیات و مشكوكات را حل کنیم. در رويدادها هم ما باید از امور محکم و آشکار آغاز کنيم تا بتوانيم آن امور پیچیده و مبهم را کشف کنیم.

اين راه، راهي کلی است كه در تمام موارد بايد لحاظ شود. اگر براي حل مسائل، ابتدا از متشابهات شروع شود، به نتيجه نخواهد رسيد؛ همچون مسائل رياضي كه اگر براي حل معادله‌اي، كسي نخست سراغ مشکوکات و مجهولات برود، هيچ‌گاه نخواهد توانست آن معادله را حل كند و نتيجة درستي بگيرد؛ اما اگر همين شخص برای حل معادله، ابتدا از معلومات استفاده کند، دراين‌صورت احتمال آن هست كه به نتيجة درست دست يابد. در مسائل اجتماعی نيز یقینیاتی وجود دارد كه شك كردن در آنها یا ناشي از قصور فهم است و یا ناشي از غرض؛ چراكه به‌قدري مسئله آشكار است كه هر انسان منصفي متوجه آن مي‌شود.

براي نمونه، اگر از شخص منصفي، هر‌چند غيرمسلمان يا غيرشيعه و غيرانقلابي، در مورد جرياناتي كه در فتنة 1388 در كشور رخ داد، پرسيده شود كه نوك پيکان اين فتنه به کدامين سو نشانه رفته بود، پاسخ درست را مي‌توان شنيد. تمام فعاليت‌هايي كه در اين جريان، از هر سو، با شكل‌هاي مختلفي همچون مبارزه‌هاي سیاسی انتخاباتی، فعالیت‌های مطبوعاتی، آشوب‌ها، تخریب‌ شخصيت‌ها و اتهام زدن‌ها انجام گرفت، يك نقطة مشترك داشت كه از همان اوايل انقلاب نيز مطرح بوده است و در هر زمان به شكل خاصي ظهور پيدا كرده است. مسائلي همچون اينكه نظارت شوراي نگهبان استصوابی است یا استطلاعی، از همان زمان مطرح بود. در همان زمان

امامرحمه الله، برخي با خبرگان ق

ة انتخاب خبرگان قانون اساسی را به یاد آورد، پي خواهد برد كه برخي همان زمان مطرح مي‌كردند كه بايد اختیارات رئیس‌جمهور افزايش يابد؛ به‌طوري‌كه بتواند مجلس يا شوراي نگهبان را تعطيل كند. هم‌اكنون نيز همانها با سخن تازه‌اي به ميدان آمده‌اند. اگر به جريان فتنة 1388 توجه شود، به‌خوبي مي‌توان دريافت كه نقطة مشترك تهاجم آنان، همان اسلامي است كه مظهرش ولايت فقيه است. آنان با اسلامي كه تنها نماز و روزه از انسان مي‌خواهد، مخالفتي ندارند؛ آنان با اسلامي مخالف‌اند كه منافع آنان را به خطر اندازد و اين اسلام همان است كه تأكيد دارد قانون خدا باید حاکم باشد. درصورت حاكم شدن قوانين الهي، مباحثي همچون ولايت فقيه مطرح مي‌شود كه خوشايند آنان نيست.

ح) تقويت انگيزة‌ حقيقت‌جويي در خود

برای کسب بصیرت تنها به‌كار ‌گرفتن نيروي فکر کافی نیست؛ چراكه هم مي‌توان نيروي فکر را در راه صحيح به‌كار گرفت و هم مي‌توان آن را در مسير باطل جهت داد. درواقع، اين خود شخص است كه بايد تصميم بگيرد كه فكرش را در كدام مسير به‌كار بندد. در اينجا نقش انگيزة انسان‌ها به شكل بارزي مطرح مي‌شود.

در بسیاری از اوقات، زماني كه انسان‌ها با حادثه‌اي روبه‌رو مي‌شوند نخست طبق دلخواه خود قضاوتي مي‌کنند و آن‌گاه به دنبال توجيه آن

مي‌گردند؛ چون به دنبال كسب منافع براي خويش‌اند. مثلاً كسي ممكن است در ذهن خود در نظر گيرد كه اگر فلان‌كس به قدرت دست يابد، چون خويشاوندي، رفاقت و آشنايي ديرينه با او دارد، و يا حتي هم‌زندان و هم‌سنگر او در گذشته بوده است، منافع او را نيز تأمين خواهد كرد. بنابراين نخست تصميم مي‌گيرد كه بايد اين‌گونه شود و آن‌گاه براي آن توجيه درست مي‌كند. اين مسئله حتي در رأي دادن افراد نيز بروز پيدا مي‌كند و ممكن است رأي‌دهنده‌اي، بااينكه مي‌داند فرد ديگري صلاحيت بيشتري براي تصدي آن منصب دارد، اما به دليل دل‌بستگي به شخص ديگر، او را بر آن فرد، ترجيح مي‌دهد. در اينجا او در جست‌وجوي حقيقت نيست؛ بلكه به دنبال تأمين خواسته‌هاي دل خود است.

شرط بصیرت آن است که در ما انگیزة حقيقت‌جويي باشد و درحقيقت، به دنبال اين باشيم كه خدا از ما چه مي‌خواهد؛ نه‌آنكه رفاقت‌ها، سوابق دوستی و منافع شخصی، گروهی و حزبی را ملاك قرار دهيم. درصورتي بصيرت محقق مي‌شود كه در كنار تفكر صحيح و دورانديشي، انگيزة حقيقت‌جويي نيز باشد؛ و‌گر‌نه ممكن است كسي هوشي به اندازة معاويه داشته باشد و مانند او نيز خوب فكر كند، اما درنهايت، به سرنوشت معاويه گرفتار آيد و در مسيري انحرافي افتد. اگر كسي بهرة فكري و هوشي بالايي داشته باشد و به اندازة كافي نيز تجربه اندوخته باشد، اما نيت و انگيزة صحيحي نداشته باشد، هيچ‌گاه به بصيرت دست نخواهد يافت. و چه بسا ضررش از افراد كم استعداد بسي بيشتر باشد! پس براي كسب بصيرت، بايد از محکمات شروع كرد،

آن‌گاه اصل و فرع يا اهم و مهم را شناخت، سپس عناصر حقی که آميخته با باطل است و عناصر باطلی را که همراه حق است شناخت و درنهايت و از همه مهم‌تر، انگيزه را اصلاح کرد.

ط) برداشت صحيح و دقيق از مفاهيم دوپهلو و غلط‌انداز

یکی از راه‌های انحراف انسان توسط شيطان و ايجاد پرده‌ای جلوی چشم باطن او، سوءاستفاده‌هایی است که از برخي مفاهیم صورت مي‌گيرد؛ برخي از مفاهيم، دوپهلو و فاقد تعریف دقیق و روشنی هستند؛ تعريفي که در چهارچوب مشخصی باشد و هرکس بتواند آن را بر مصادیقش تطبیق کند. این مفاهیم، مصادیقي حقیقی دارند که قرآن، انبیاي الهي و عقلای قوم، آنها را اراده می‌کنند؛ اما كساني هم اين مفاهيم را در مصاديق عوضي به‌کار می‌برند.

یکی از آن مفاهيم، مفهوم آزادی است؛ آزادی مفهومی است که در نزد همه‌کس مفهومي زيبا و دلنشين است. برخي مي‌پندارند آزادي همين است كه مثلاً پرنده‌اي در قفس باشد و كسي آن را آزاد سازد، يا اينكه فردي در زندان یا سلول انفرادی باشد و كسي او را آزاد كند؛ اين عده تصورشان از آزادي بسيار محدود است. لفظ آزادي به‌حدي خوشايند است كه همين معناي محدود از آزادي نيز مطلوب طبع انسان است. در تعابير ديني ما، واژة «حريّت» براي يكي از مصاديق آزادي به‌كار رفته است و نشان مي‌دهد كه آزاد كسي است كه آزاد‌منش باشد. حریّت از ارزش‌های اخلاقي برجسته‌ای است که بعضی از بزرگان اخلاقی آن را اصل تمام فضایل دانسته‌اند. در سخنان

معصومان علیهم السلام، هم عبارات فراواني دراين‌زمينه به چشم مي‌خورد. علي علیه السلام دراين‌زمينه فرمود:

أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛(1) آيا آزادمردي نيست كه اين لقمة جويدة حرام دنيا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهايي براي جان شما جز بهشت نيست؛ پس به كمتر از آن نفروشيد!

در اين فرمايش، حضرت، این دنیا را به کالای ناچیز پستی تشبيه مي‌كنند و اظهار مي‌دارند كه آيا آزاده‌ای پیدا نمی‌شود که این دنيا را به اهلش واگذارد و به آن بی‌اعتنا گردد؟ طبق اين فرمايش، آزاد كسي است كه خود را از اين دنيا وارهاند و دل‌بستگي به آن نداشته باشد. امام حسين علیه السلام  نيز در هنگام شهادت حر‌بن‌يزيد ‌رياحي، در بزرگداشت او فرمود: أنتَ حْرٌ كما سَمَّيْتَ في الدُّنيا والآخرة؛(2) «تو آزاده هستي؛ همان‌گونه كه در دنيا و آخرت حرّ ناميده شدي».

در جاي ديگري نيز امام علي علیه السلام فرمود:

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ؛(3) گروهي خدا را به اميد بخشش پرستش كردند كه اين پرستش بازرگانان است، و گروهي او را


1. سيد رضي، نهج البلاغه، حكمت 456.

2. محمدبن‌علي‌بن‌حسن ابن‌بابويه قمي (الصدوق)، الأمالي، ص‌223.

3. سيد رضي، نهج البلاغه، حكمت 237.

ازروي ترس عبادت كردند كه اين عبادت بردگان است و گروهي خدا را از روي سپاسگزاري پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.

بر اساس اين فرمايش، عبادت سه گونه است؛ یک گونه عبادت کسانی است كه برای تجارت عبادت می‌کنند تا در مقابلش مزد بگیرند و سود كنند؛ اينان كساني هستند كه به امید آنكه ثوابي ببرند و از نعمت‌هاي بهشتی بهره‌مند شوند، نماز می‌خوانند. نوع ديگر عبادت، عبادت بندگان است؛ اينان به علت ترس از گرفتار شدن در آتش جهنم، عبادت مي‌كنند. اما قسم دیگر عبادت، عبادت آزادگان است؛ اينان كساني هستند كه براي آن خدا را عبادت مي‌كنند كه خداوند دوست‌داشتنی است و براي محبت به او و يا شكر نعمت‌هايش، او را باید عبادت کرد. اينان آزادند؛ چون خود را از بندها رها ساخته‌اند و خدا را براي رضايت او عبادت مي‌كنند. پس، آزادي مفهوم مقدّسي است كه در فرهنگ ديني ما نيز يكي از مفاهيم برجسته است و با عنوان حریّت، از آن تمجيد شده است. اما در طول تاریخ، از این واژه، سوءاستفاده‌های فراواني صورت گرفته است. آن آزادی‌اي که امروزه در فرهنگ دنیا به‌کار می‌رود، به معناي آن است كه هركس، هر کاری را كه بخواهد، انجام دهد و چیزی مانع او نشود؛ مگر اينكه با آزادی دیگران تضاد پیدا کند. اصل و اساس تفکر لیبرالی هم همین است و از اين منظر، بهترین حکومت، حکومتی است که زمینه‌ای فراهم کند تا هرکس، هرچه بخواهد، انجام دهد.

مفهوم مشابه آزادي، كه مفهوم زيبايي است اما مورد سوءاستفاده قرار گرفته، مدارا، تساهل و تسامح يا تولرانس(1) است. اين الفاظ را نيز شيطان به دهان برخي مي‌اندازد تا مقاصد خود را از طريق آنان پيش برد. رواج مدارا، و تساهل و تسامح، اولین مبحث راهبردي بود كه در كشور مطرح شد و پاية براندازي نرم را ايجاد كرد. در قالب اين الفاظ، کوشيدند تا تعصب و غيرت ديني مردم را سست کنند و از اين طريق به مطامع خود دست يابند. در مقابل اين مفهوم، واژگاني همچون خشونت‌طلب و تروريست را به‌كار بردند تا بتوانند در كشور اين مفهوم را بهتر رواج دهند. بنابراين حتي كساني كه در دورة اصلاحات، برخي وزارتخانه‌ها در اختيار آنان بود، کوشيدند تا جامعه را به سمتي ببرند كه، یا باید خشونت‌طلب و طرف‌دار تروریسم بود یا باید اهل تساهل، تسامح و تولرانس. چون اينان مي‌دانستند تا زماني كه غيرت ديني مردم استوار است، راه به جايي نمي‌برند، از‌اين‌رو، براي استمرار حضور خود در قدرت و پيشبرد سياست‌هاي فرهنگي منشأگرفته از اين فکر، تلاش کردند تا از راه‌هاي مختلف، فرهنگ تساهل و تسامح را ترويج كنند. نمايش فيلم‌هاي مبتذل، برگزاري جلسات مختلط دختران و پسران، چاپ كتب و مقالات مروج فرهنگ منحط غرب، برگزاري سخنراني‌ها و اموري ازاين‌دست، از جمله راهكارهاي اين عده براي رواج سياست تساهل و تسامح در جامعه بود.

یکی از راه‌ها برای ترویج این تفکر آن بود که مطرح كردند اسلام دین محبت، مهرورزی و ملایمت است تا از اين طريق بتوانند مفاهيم ديني را به


1. Tolerance.

كمك خود آورند. براي نمونه، آنان استناد به اين فرمايش پيامبرصلی الله علیه و آله مي‌كنند: لم يرسلني الله تعالي بالرهبانية ولكن بعثني بالحنيفة السهلة السمحة؛(1) «خداوند متعال مرا براي رياضت كشيدن نفرستاد؛ بلكه مرا به دين حنيفي مبعوث فرمود كه سهل و آسان مي‌گيرد و اهل مداراست». اينان با سخن‌پردازي، مطرح مي‌کردند كه واژه‌هاي «سهلة» و «سمحة» هم‌خانوادة تساهل و تسامح هستند، از‌اين‌رو دين اسلام، دين مدارا و ديني بدون خشونت و سخت‌گیری است. در كنار اين روايت، به روايات و آيات ديگري هم استناد مي‌كردند تا از عبارات آنها براي خواست خود بهره گيرند. با استفاده از اين عبارات، اينان ازیک‌طرف، واژگاني همچون نرمش، ملایمت، مدارا، گذشت، مهربانی و امثال آنها را رواج مي‌دادند و از طرف ديگر، واژگاني همچون خشونت، درشتی و مانند آنها را مذمت مي‌کردند. آنان كار را بدانجا كشاندند كه رقيب خود را «خشونت‌طلب» ناميدند. بدين‌ترتيب، همان چيزي كه ما آن را بي‌غيرتي مي‌شمرديم، آنان به‌عنوان تولرانس، از آن دفاع كردند و کوشيدند آن را در جامعه رواج دهند. در اينجا هم، لفظي كه مصادیق خوبی هم دارد، به‌کار برده شده است؛ اما از آن، معانی غلطی اراده شده است.

بنابراين بازی با الفاظ، بازی خطرناکی است كه بايد بصيرت و هوشياري لازم را در برابر آن به‌کار برد. بايد در اين‌گونه موارد دقت و تأمل نماييم كه اگر كسي واژة خاصي را به‌كار مي‌برد، از به‌كارگيري آن واژه چه قصد و نيتي دارد و از تأكيد بر روي چنين واژه‌اي در جست‌وجوي چيست؟ اگر در همان زمان


1. محمدبن‌يعقوب كليني، الكافي، ج‌5، ص494.

كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت اصلاحات و همراهانش، به ترويج تساهل و تسامح پرداختند، بصيرت به‌کار برده مي‌شد، كار به آنجا نمي‌كشيد كه بعد از گذشت بيش از يك دهه از آن زمان، متوجه شويم كه در آن زمان آنان با به‌كار بردن واژگاني همچون آزادي، مدارا، تساهل و تسامح، چه بر سر فرهنگ اسلامي آوردند. امروزه هم هنوز زمینة سوءاستفاده، مغالطه و فریب دادن افراد از طريق به‌كار بردن چنين الفاظي وجود دارد. براي رهايي از چنين دامي بايد همواره چندين پرسش را در برابر طرح چنين مسائلي مطرح کنيم: خشونت با چه كسي؟ خشونت بر چه اساسي؟ خشونت از چه طريق؟ مدارا با چه كسي؟ و مدارا بر سر چه چيزي؟ از‌اين‌رو بايد مرزهاي مدارا و خشونت كاملاً مشخص باشد و اين‌چنين نيست كه همواره بايد از نرمش و مدارا دم زد. اگر در نيمه‌هاي شب، كسي متوجه شود كه مرد نامحرمي بر سر همسر او حاضر شده است، آيا در چنين جايي، مي‌توان از مدارا سخن گفت و از آن شخص خواست كه در برابر آن نامحرم خشونت به‌کار نبرد؟! اگر غارت‌گران دنيا درصدد برآمدند تا ثروت، دين و فضايل اخلاقي ما را به يغما ببرند، آيا مي‌توان به بهانة مدارا سكوت كرد و از خود غيرت و حساسيتي نشان نداد تا آنها هرچه بخواهند انجام دهند؟!

پس اگر از ما پرسيده شود كه خشونت، ناپسند است يا نه، بايد پاسخ دهيم كه در جايي بايد مدارا كرد و در جايي ديگر بايد خشونت به‌كار برد. آنچه مهم است تشخيص آن جايي است كه بايد از نرمش يا خشونت استفاده كرد. بايد

در مقابل كسي كه به دين حمله‌ور مي‌شود، با جديت و سرسختي برخورد كرد. از‌اين‌رو، قرآن كريم، نخستين صفتي كه براي ياران پيامبر ذكر مي‌كند، سرسختي و انعطاف‌ناپذيري در برابر دشمنان دين است:

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ؛(1) محمد فرستادة خداست و كساني كه با او هستند، در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربان‌اند.

بنابراين هر مفهومي را بايد در جاي خود به‌كار برد؛ با مؤمنان، دوستان، جويندگان حق و حقيقت و حتي كساني كه دچار اشتباه مي‌شوند، بايد با مدارا برخورد كرد؛ اما کسانی که با آگاهي و به‌عمد، قصد براندازي نظام و دين را دارند، استقلال كشور را به خطر مي‌اندازند و آشکارا برای دشمن‌ جاسوسی می‌کنند، نبايد با آنها مدارا و نرمش کرد. در قرآن با صراحت بيان شده كه اگر كسي در خلوت خود، مرتكب معصيتي شود و كسي هم متوجه نشود، نبايد در مورد او تجسس كرد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا؛(2) اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! از بسياري گمان‌ها بپرهيزيد؛ چراكه بعضي از گمان‌ها گناه است و هرگز تجسس نكنيد.

اما اگر كسي مرتکب زنا شد، به‌طوری‌که چهار نفر عادل هم به آن


1. فتح (48)، 29.

2. حجرات (19)، 12.

شهادت دادند، آيا در اينجا نيز بايد مدارا کرد و يا قاضي بايد گذشت کند؟! در اينجا قرآن كريم مي‌فرمايد:

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ؛(1) هريك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند.

به امر خداوند، بايد چنين كسي را در جلوي ديدگان مردم، و نه در زندان و مخفيانه، صد تازيانه زد تا جنبة بازدارندگي داشته باشد. پس، نبايد به نام رأفت اسلامي، از اجراي حدود الهي دست كشيد؛ بلكه در اينجا بايد از خود غلظت و شدت نشان داد. البته در شدت و غلظت نشان دادن هم بايد حدود الهي را رعايت كرد و از‌اين‌رو اگر كسي حتي يك ضربة تازيانه بيشتر بزند، بايد به خود او آن ضربه را بزنند.

پس، ما باید دراین‌زمینه بیشتر دقت کنیم و بدانيم كه هر مفهوم در كجا بايد استفاده شود. اشتباه کردن در جابه‌جایی این کلمات باعث می‌شود که انسان بصیرتش را از دست بدهد و فريب خورد. یک راه کسب بصیرت آن است که انسان افزون بر اينكه معارف ديني را درست بفهمد، نقشه‌های شیاطین را نيز درست بشناسد؛ در غير اين صورت اگر انسان معرفتش به


1. نور (24)، 2.

آموزه‌هاي اسلامی کم باشد و مثلاً نداند در كجا بايد رأفت يا خشونت به‌کار برد، شيطان او را فريب داده، از مسير بصيرت خارج مي‌سازد.

ي) عبرت‌گيري از تاريخ

به‌منظور كسب و ارتقاي بصيرت، مي‌توان از وقايع تاريخي مشابه بهره گرفت. در سخنان امام علي علیه السلام هم آمده است. ايشان خطاب به فرزند خود فرمودند:

وَاعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ، وَذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ، وَسِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَيْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا، فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَحَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ، وَكَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَلَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ؛(1) سرگذشت و خبرهاي پيشينيان را بر دل خود عرضه بدار و مصائب گذشتگان را به او يادآوري كن. در شهر و ديار آنها سير و سياحت نما و از آثار و نشانه‏هاي [باقي‌مانده از] آنها عبرت بگير، و نگاه كُن چه كردند و كجا بار افكندند و جاي گرفتند، و از چه [كساني] جدا شدند و دل بريدند. همانا خواهي يافت كه آنها از دوستان خود جدا شده‏اند و در ديار غربت سكنا و مأوا گزيده‏اند و گويا كه به‌زودي تو هم جزو آنها خواهي بود. پس اقامتگاه و مأواي خود را اصلاح و آباد كن و آخرت خود را به دنيايت مفروش!


1. سيد رضي، نهج ‌البلاغه، نامة 31.

بي‏ترديد، سرگذشت پيشينيان، چراغ راه آيندگان است و آنچه اين امر مهم را ممکن مي‏سازد آن است كه پيام تاريخ دريافت شود و دل، عبرت پذيرد. بر اساس اين فرمايش علي علیه السلام ، بايد در سرگذشت پيشينيان تدبر کرد تا فهميد كه چه افرادي در اين دنيا زندگي انساني و شرافتمندانه‏اي داشتند، اما در ذلت و خواري فرو‌غلطيدند و به سرانجام بدي دچار شدند، و چه افرادي با رعايت آداب زندگي انساني عالي‏ترين مدارج كمال را طي کردند و سرفراز به بارگاه حق شتافتند و در مقام قرب الهي سكنا گزيدند. ازاين‏رو، بايد انسان آثار و اعمال گذشتگان را بررسي و مطالعه كند و بنگرد چه چيزهايي موجب مي‏شود كه مردمي، با عزت زندگي كنند يا به ذلت و خواري بيفتند؟ آن‏گاه آنچه را موجب سعادت مي‏شود، كسب، و از آنچه موجب بدبختي مي‏گردد، اجتناب کند، و به‌بيان‌ديگر، از گذشتگان عبرت آموزد؛ همان‏گونه كه قرآن كريم، بارها، ما را به اين نكتة مهم سفارش مي‏فرمايد: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ؛(1) «بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت كساني كه قبل از شما بودند، چگونه بود».

ذكر برخي داستان‌هاي تاريخي در قرآن كريم براي عبرت‌گيري آيندگان و استفاده از آنها براي زندگي خودشان است. اکنون، ضرورت دارد با مطالعات تاريخي خود، حركت امروز خود را با تاريخ مشروطيت بسنجيم. دراين‌صورت، اگر به عوامل و گرايش‌هايي برخورديم كه به نهضت مشروطيت ضربه زدند و موجب زيان جامعه شدند، همان‌ها را نيز در زمان حاضر جست‌وجو کنيم؛ آيا


1. روم (30)، 42.

چنين گرايش‌هايي امروز در جامعة ما وجود دارد يا خير، و آيا مي‌تواند منشأ انحراف نظام جمهوري اسلامي شود؟

ك) كسب آگاهي از مراحل مختلف مقابله با ترفندهاي دشمن

امروزه تجاوزهايي كه به كشورهاي ديگر، و به‌ويژه كشورهاي اسلامي، صورت مي‌گيرد، ساز‌و‌کارهاي بسيار پيچيده‌اي دارد كه تنها افراد متخصص و ژرف‌نگر در اين مسائل، متوجه توطئه‏هاي دشمن و راهكار مبارزه با آنها مي‌شوند. ازاين‌رو، بحث دشمن‌شناسي در كسب بصيرت اهميت فراواني دارد. در اينجا، کوشيده مي‌شود تا راهكارهاي مقابله با دشمن در ضمن چندين مرحله بررسي شود.

1. شناسايي دشمن

به‌منظور مقابله با ترفندهاي دشمن، بايد گام‌هايي برداشت؛ نخستين گام، شناخت عميق دشمن است. در گذشته، شناخت دشمن بسيار آسان‌تر بود؛ كساني كه شمشير به دست مي‌گرفتند و به مرزهاي كشوري تجاوز مي‏‌كردند، دشمني خود را آشکارا نشان مي‌دادند؛ ولي امروزه دشمني‏ها انواع گوناگوني يافته است، و كمتر مي‌شود كه دشمنان چهرة خود را در مخالفت با مردم كشوري آشكارا نشان دهند؛ مثلاً اظهار دارند كه قصد براندازي فلان نظام را دارند يا در مجلس خود، رسماً بودجه‏اي براي براندازي يك نظام تصويب كنند. اين روش‌ها، شيوه‌هاي نابخردانه‌اي است كه در ميان سياست‌مداران عالم كمتر رخ مي‌دهد؛ بلكه آنان اغلب، با شيوه‌هاي پيچيده‌اي، دشمني خود

را عملي مي‌سازند. آنان گاهي در ظاهر، دشمني خود را بروز نمي‌دهند و حتي خود را طرف‌دار و پشتيبان آن ملت نشان مي‏دهند.

به‌هرروي، إعمال دشمني شيوه‏هاي مختلفي دارد و كساني كه در اين روزگار با كشورهاي اسلامي و به‌ويژه با ام‌القراي جهان اسلام، ايران، دشمني مي‏ورزند، بسيار متفاوت عمل مي‌كنند و با چهره‏هاي گوناگون وارد عرصه مي‌شوند. شناسايي چنين افرادي، نيازمند فن و مهارت ويژة خود مي‌باشد. براي نمونه، در آن زمان كه حضرت امام «رضوان‌اللّه عليه» فرموده بودند: «هرچه فرياد داريد سر امريكا بكشيد»،(1) بسياري از سياست‌مداران كاركشته و حتي انقلابي كشور، تعجب كردند و فكر مي‏كردند كه اين، تعبير مبالغه‏آميزي است؛ چراكه در آن زمان، هنوز ابرقدرت شرق بود و در داخل كشور ما هم گروهك‏هايي وابسته به آن بودند. اين جملة امامرحمه الله، كه فريادها را متوجه امريكا مي‌كرد، فرمايشي مبتني بر بصيرت الهي و فراست خدايي بود كه در ايشان موج مي‌زد. ايشان در آن شرايط هم، دشمن اصلي را بهتر از ديگران مي‏شناخت. بنابراين دشمن‏شناسي خود، مسئلة مهمي است و چنين نيست كه  كساني كه درس‌هايي را در رشتة علوم سياسي خوانده باشند، بهتر بتوانند دشمن را بشناسند؛ اين مسئله مبتني بر اين است كه هم فرد تجربه‏هاي سياسي متعدد و هم فراستي الهي و خدادادي داشته باشد. پس، نخستين گام براي دفاع و پيشگيري از خطراتي كه از ناحية دشمنان وارد مي‌شود، شناسايي دشمن است.


1. صحيفة امامرحمه الله، ج11، ص121، بيانات امام خمينيرحمه الله، در جمع پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 4/9/1358.

2. شناسايي عناصر نفوذي دشمن در داخل كشور

گام دوم در مقابله با ترفندهاي دشمنان، شناسايي کارگزاران و عناصر نفوذي دشمن در داخل جامعة اسلامي است. هم تجربه‌ها در طول تاريخ و هم تجربه‏هاي دوران‏ اخير در كشورها نشان مي‌دهد كه دشمن خارجي بدون ارتباط با عوامل داخلي موفقيتي نخواهد داشت. در صدر اسلام هم دشمنان اسلام از چنين ترفندهايي استفاده مي‌كردند: وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ؛(1) «و در ميان شما افرادي هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا مي‌دهند». در اين آية شريفه، قرآن كريم به مسلمانان هشدار مي‌دهد كه دشمن در ميان شما افراد چندچهره و خبرچين را گمارده تا اسرارتان را به دشمنان خارجي و بيگانه اطلاع دهند؛ اينان در ظاهر، اظهار ايمان، همراهي و همگامي مي‏كنند، اما در دل، دشمن سرسخت شما هستند. يكي از بزرگ‌ترين بلاهايي كه هم خود رسول خداصلی الله علیه و آله و هم اميرالمؤمنين علیه السلام گرفتار آن بودند، وجود چنين افراد منافقي در جامعة اسلامي بود كه مردم ساده‌دل آنها را خودي تلقي مي‏كردند؛ اما در همان زمان هم كساني بودند كه با فراستي كه داشتند، به ماهيت چنين كساني پي برده بودند و آنها را دشمنان خطرناكي مي‌دانستند كه خطرشان از دشمنان خارجي هم بيشتر است.

در فرمايش‌هاي اميرالمؤمنين علیه السلام خطر کارگزاران داخلي و نيروهاي چندچهره بسيار بيش از دشمنان بي‏نقاب دانسته شده است. آن حضرت در نامة خود به محمد‌بن‌ابي‌بكر چنين مي‌گويند:


1. توبه (9)، 47.

وَلَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَي أُمَّتِي مُؤْمِناً وَلَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَأَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ وَلَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَيَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ؛(1) پيامبر اسلامصلی الله علیه و آله به من فرمودند: بر امت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسي دارم، زيرا مؤمن را ايمانش باز داشته و مشرك را خداوند به دليل شرك او نابود مي‌سازد، من بر شما از مرد منافقي مي‌ترسم كه دروني دوچهره و زباني عالمانه دارد، گفتارش دل‌پسند و رفتارش زشت و ناپسند است.

بر اساس اين فرمايش، آن چيزي كه پيامبرصلی الله علیه و آله همواره از آن بيمناك بوده‌اند، وجود كساني در جامعة اسلامي بوده است كه در دل نفاق دارند؛ چراكه اينان به اسم حمايت از اسلام، حرف‌هاي فريبنده مي‌زنند، ولي درواقع، به آن اعتقادي ندارند. در زمان حاضر نيز ممكن است كساني از تشيّع و انقلاب سخن گويند، اما عملشان مخالف گفتارشان باشد. چنين كساني همان امر معروف را به زبان مي‌آورند، اما در عمل، مرتكب منكر مي‌شوند. اينان چون چهره‌اي به‌ظاهر اسلامي و فريبنده دارند، مردم فريب آنها را مي‏خورند. در ظاهر، اهل نماز و روزه هستند و از اسلام و انقلاب هم حمايت مي‏كنند؛ ولي در باطن، دلشان با كفار و دشمنان اسلام است.

بنابراين گام دوم براي مقابله با دشمنان يك نظام، شناسايي عناصر داخلي


1. سيد رضي، نهج البلاغه، نامة 27.

و عناصر نفوذي دشمن در آن نظام است، كه كاري دشوار و نيازمند فراست است؛ چراكه بسياري از مردمي كه خود، اهل صداقت، پاكي و درستي هستند، باور نمي‏كنند كه در ميان آنها يك عده از عناصر چندچهره و خطرناك باشند. بحمداللّه جامعة اسلامي ما بعد از انقلاب به بركت رهنمودهاي حضرت امامرحمه الله آن‌چنان ارتقاي سطح شناخت و معرفت پيدا كرده است كه اكثريت‌قريب‌به‌اتفاق جامعة ما، دشمنان خود را، در هر لباسي و زير هر نقابي که باشند، مي‏شناسند؛ ولي متأسفانه هنوز هم افراد ساده‌دلي هستند كه فريب بعضي از چهره‏ها و قيافه‏هاي ظاهرالصلاح را مي‏خورند.

3. شناخت انگيزة دشمني

گام سوم براي مقابله با دشمن و انجام يك دفاع موفق، شناخت انگيزة دشمني است. آنچه در بيشتر مردم، آن را انگيزة دشمني، به‌ويژه در جنگ‌ها مي‌دانند، به دست آوردن منابع مادي و اقتصادي است؛ زماني كه كشوري به كشور ديگر حمله‌ مي‌کند، درصدد است تا از ثروت‏هاي آن كشور بهره برد. پس، عموم مردم مي‏دانند كه انگيزة دشمني دشمنان منابع اقتصادي، تسلط بر منابع طبيعي و ثروت‏هاي يك جامعه است. در كنار اين منافع مادي، برخي منافع مادي درجة دوم هم هست كه ممکن است انگيزة جنگ باشد. براي نمونه، در گذشته، اگر يك طرف بر طرف ديگر پيروز مي‌شد، زنان آنان را به اسارت و بردگي مي‌گرفت. به‌هرروي، محور تمام اين موارد، منافع مادي بوده است.

اما از ديرباز انگيزه‏هاي ديگري براي دشمني و جنگ پديد آمده است كه افراد ساده‌دل و سطحي‌نگر از وجود آن انگيزه‏ها غافل هستند. معمولاً فردي كه با فرد ديگري مي‏ستيزد، بر سر منافع مادي چنين مي‌كند؛ گاهي بر سر ارث و گاهي منافع مادي ديگر، افراد به نزاع مي‌پردازند و بسا دست به جنايت نيز بزنند؛ اما نبايد غفلت كرد كه در ميان مردم كساني هستند كه حاضرند منافع مادي خويش را فداي دست يافتن به مقام و منصبي کنند. به همين علت، برخي حاضرند اموال زيادي را در انتخابات صرف كنند تا براي مدتي، مقامي به دست آورند؛ چراكه شهرت برايشان جاذبه دارد. در صدر اسلام هم كساني بودند كه رفتارهاي زاهدانه‏اي داشتند و حتي در خلوت هم نان و نمك يا نان و سركه مي‏خوردند تا قلوب ديگران را به سمت خود جذب كنند و در جامعه محبوبيت پيدا كنند. پس، غير از منافع مادي عيني مانند پول، زمين، ثروت و امثال اينها، براي كساني عناويني همچون رئيس، مدير، نماينده و مانند آنها ارزشمند است و اينان حاضرند از منافع مادي خود بگذرند تا به اين عناوين دست يابند.

علاوه بر افراد، در ميان جوامع هم چنين واقعيتي هست و جوامعي يافت مي‌شوند كه درصددند تا با هر هزينه‌اي بر ساير جوامع رياست كنند و به عنوان ابرقدرتي دست يابند. پس يكي از انگيزه‌هاي دشمني مي‌تواند سلطه‌جويي بر ديگران باشد؛ همان‌گونه که در مسائل فردي، حسادت ممکن است انگيزة دشمني باشد؛ يعني كساني باشند كه انگيزة قوي براي ضرر رساندن به ديگران داشته باشند. اصل حسد اين است كه فرد مي‏خواهد اين منافع

را از شخص ديگر بگيرد؛ چراكه نمي‏تواند ببيند كه او از اين منافع برخوردار باشد. در مسائل اجتماعي هم چنين مسائلي وجود دارد؛ همان‌گونه که كساني كه در مسير گمراهي‌اند نمي‌توانند ديگران را كه در مسير هدايت‌اند تحمل كنند: وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء؛(1) «آنان آرزو مي‌كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد و مساوي يكديگر باشيد». كساني مي‏بينند در داخل كشورشان، به‌رغم برخورداري از ثروت فراوان، پيشرفت در صنعت و تكنولوژي، پيشينة علمي در مديريت، و فراهم بودن تمام وسايل ظاهري براي پيشرفتشان، با مشكلات جدي‌اي روبه‌رو هستند، به‌طوري‌كه گروه وسيعي از افراد آن جوامع تا قرص خواب‌آور نخورند، خواب نمي‏روند و پيوسته در اضطراب هستند؛ بيشترين مصرف دارو در آن كشورها داروي اعصاب است و بيشترين بيماران، بيماران رواني هستند. در برخي از اين كشورها، به‌رغم تمام تلاشي كه براي تساوي حقوق زن و مرد مي‏كنند، آمار زناني كه از شوهرانشان آزار مي‌بينند و از خانه بيرون رانده مي‏شوند، از ديگر كشورها بيشتر است. اين كشورها نمي‌توانند تحمل كنند كه كشورهاي ديگري كه از جنبة اين‌گونه مسائل مادي عقب‌تر هستند، مردمشان از امنيت، آسايش و آرامش برخوردارند. از‌اين‌رو، درصدد برمي‌آيند تا مشكلات خود را به كشورهاي ديگر منتقل کنند.

يكي ديگر از انگيزه‌هاي دشمني كه بالاتر از تمام اين انگيزه‌هاست، مسئله‌اي فوق اسباب عادي است. نخستين کسی كه در قرآن كريم دشمن


1. نساء (4)، 89.

همة انسان‌ها معرفی مي‌شود، شيطان است: إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛(1) «البته شيطان دشمن شماست پس او را دشمن بدانيد». ابليس، يك نيروي غيرعادي است كه انگيزة اصلي او، گمراه كردن انسان‌هاست و اين كار را بيشتر به دست اوليا و ياران خود در ميان انسان‌ها، يعني شياطين انس، انجام مي‏دهد. ما بر اين باوريم كه در كنار بني‏آدم، موجوداتي وسوسه‌کننده هستند كه رئيسشان قسم خورده است همة انسان‌ها را گمراه كند: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛(2) «به عزتت سوگند! همة آنان را گمراه خواهم كرد؛ مگر بندگان خالص تو از ميان آنها». ابليس در برابر خدا، صريحاً قسم خورده است كه تمام انسان‌ها را گمراه سازد و فقط از يك گروه كه مي‌دانست نمي‌تواند بر آنان چيره شود، يعني حضرات معصومين علیهم السلام دست كشيد. بر اساس آيات شريفة:

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ؛(3) او بر كساني كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مي‌كنند، تسلطي ندارد. تسلط او، تنها بر كساني است كه او را به سرپرستي خود برگزيده‌اند و آنها كه نسبت به او (خدا) شرك مي‌ورزند.


1. فاطر (35)، 6.

2. ص (38)، 82 و 83.

3. نحل (16)، 99 و 100.

ابليس قبل از هركس، سراغ كساني خواهد رفت كه به اختيار خودشان، زمامشان را به دست ابليس مي‏دهند. ابليس نخست اين افراد را شناسايي مي‌كند و سپس به‌قدري آنها را وسوسه مي‌کند تا براي او تبديل به ابزاري براي گمراهي ديگران شوند. شياطين انس، تنها به دنبال تأمين منافع مادي خود نيستند؛ بلكه اصولاً گمراه کردن ديگران، مبارزه با راه حق، دعوت انبيا و برقراري عدالت براي آنها هدف است.

دشمني ابلیس با انسان‌ها از آنجا آغاز شد كه خداوند متعالي به شیطان امر فرمود تا در برابر آدم سجده کند؛ اما او از سجده بر آدم سر باز زد و استدلال آورد كه او از جنس آتش و آدم از خاك است و از‌اين‌رو او از آدم شريف‌تر است:

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(1) [خداوند] فرمود: اي ابليس! چرا با سجده‌كنندگان نيستي؟! گفت: من هرگز براي بشري كه او را از گل خشكيده‌اي كه از گل بدبويي گرفته شده است، آفريده‌اي، سجده نخواهم كرد.

خداوند متعال به دليل این عصیان و تمرّد شيطان در مقابل فرمانش، او را از رحمت خويش دور ساخت و لعنت کرد: قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ؛(2) «از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو كه رانده


1. حجر (15)، 32 و 33.

2. حجر (15)، 34 و 35.

شده‌اي و لعنت من تا روز قيامت بر تو خواهد بود». پس، اين نافرماني ابليس و لعنت او منشأ دشمني او با حضرت آدم علیه السلام و سپس با تمام فرزندان و نسل او تا روز قیامت شد. ریشة این دشمنی، کبر و حسد خود ابليس بود؛ چون او خود را موجودي برتر می‌دانست؛ ليكن خداوند متعالي او را برتر به‌حساب نياورد. از‌اين‌رو، بناي دشمني با انسان‌ها را نهاد. چنين انگيزة دشمني‌اي در ميان خود انسان‌ها نيز هست و در موارد فراواني، حسد منشأ دشمنی می‌شود. نخستين قتلی که در ميان انسان‌ها رخ داد، قتل هابیل به دست قابیل بود. ريشة اين دشمني نيز حسادت بود؛ چراكه هر دوي ايشان قربانی داده بودند؛ اما تنها قربانی هابیل قبول شده بود. از‌اين‌رو، قابيل چون قرباني‌اش پذيرفته نشد، به هابيل گفت كه او را خواهد كشت:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛(1) و داستان دو فرزند آدم را به‌حق بر آنها بخوان: هنگامي كه هركدام، كاري براي تقرب به خدا انجام دادند، اما از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. گفت: همانا تو را خواهم كشت. [برادر ديگر] گفت: خدا فقط از پرهيزكاران مي‌پذيرد.

در اينجا نيز هابيل هيچ زياني به قابيل نرسانده بود؛ اما به علت حسادت قابيل، کشته شد. البته هابيل به قابيل نشان داد كه علت پذيرش قرباني او،


1. مائده (5)، 27.

پرهيزكاري او بوده است. پس گاهی دشمنی ناشي از وجود عامل نفسانی در خود انسان‌هاست و هرچند فردي به کسي زيان نرسانده است و قصد آن را نيز نداشته است، اما مورد حسد و دشمني قرار مي‌گيرد. اين مسئله همواره بوده و هنوز نيز عامل مهم دشمني به‌شمار مي‌رود. ريشة بسياري از جنگ‌هاي بزرگ همچون جنگ‌هاي جهاني و منشأ بسياري از خون‌ريزي‌ها در دنيا همين بوده است؛ رخ‌دادن برخي از جنگ‌ها، اختلاف ميان دو فردي بوده است كه به ديگري تكبر و حسادت مي‌ورزيدند.

از همين‌ جا مي‌توان به نوع ديگري از دشمني توجه کرد. ابليس كه تا روز قيامت، بنا را بر دشمني با انسان‌ها گذاشته است، علاوه بر اين دشمني، وعده داده است كه آدمي‌زادگان را به گمراهي كشاند:

قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَـذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إَلاَّ قَلِيلاً؛(1) گفت: خواهي ديد همين کسي که بر من برتري‌اش دادي، اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذاري، همة فرزندانش را جز عدة كمي، گمراه و ريشه‌كن خواهم ساخت.

پس ابليس، به علت دشمني ذاتي‌اش با حضرت آدم علیه السلام ، درصدد طراحي نقشه‌هاي گوناگون براي ايجاد دشمني در ميان آدمي‌زادگان است. قرآن كريم شراب‌خواري و قماربازي را دو ابزار آشکار ابليس برمي‌شمرد كه منجر به بروز كينه و دشمني در ميان آدميان مي‌شود: إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ


1. اسراء (17)، 62.

الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ؛(1) «شيطان مي‌خواهد به‌وسيلة شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند». پس، اين هم نوعي دشمني ميان انسان‌هاست كه ابزار آن را ابليس فراهم كرده، در اختیارشان می‌گذارد. افزون بر اينها، ابزارهای دیگری همچون ابزارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز در دستان ابليس قرار دارد كه موجب عداوت و دشمنی بین افراد می‌شود.

افزون بر اين موارد، در قرآن كريم و روايات، مواردی از دشمني‌ها نشان داده شده است كه كساني بدون اينكه قصد آزار و اذيت ديگران را داشته باشند، دشمني و خصومت مي‌ورزند. براي نمونه، در آية شريفة:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛(2) اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! بعضي از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند؛ از آنها برحذر باشيد و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، خداوند (نيز) بخشنده و مهربان است.

به مطلب مهمي اشاره شده است كه اهميت آن از نظر انسان‌ها پوشيده مي‌ماند. كمتر مي‌توان تصور كرد كه زن و فرزند انسان تبديل به دشمن انسان شوند؛ همواره چنين پنداشته مي‌شود كه ميان بستگان نزديك انسان، هيچ‌گاه دشمني پديد نخواهد آمد، به‌ويژه ميان فرزند با پدر و مادر. پدر و مادر


1. مائده (5)، 91.

2. تغابن (64)، 14.

همیشه به فرزندشان خدمت می‌کنند و فرزند هم هرچه دارد از پدر و مادر است؛ از‌اين‌رو، چگونه ممكن است ميان آنها دشمني به وجود آيد؟! حال بايد ديد علت چيست كه قرآن كريم بر اين مسئله كه به‌ندرت نيز رخ مي‌دهد دست گذاشته است؟ البته در آياتي ديگر، تعابیر ملایم‌تری نيز وجود دارد؛ مثلاً در جايي دربارة اموال و اولاد تعبير فتنه به‌كار رفته است: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛(1) «اموال و فرزندانتان، فقط، وسيلة آزمايش شما هستند و خداست كه پاداش عظيم نزد اوست»؛ اما تعابير آن آيه بسيار شايستة توجه و دقت است.

براي شناخت بيشتر انگيزه‌هاي دشمني، يادآوري اين حديث نبوي سودمند است كه: أعدي عَدُوِّك نفسُك الَّتي بين جَنبيك؛(2) «دشمن‌‌ترین دشمنان تو نفس توست كه ميان دو پهلوي تو جا دارد». براساس اين فرمايش، همان نفسي كه در درون انسان و در قالب همين انسان قرار دارد، دشمن‌ترين دشمن انسان است. حال، نفس انسان چه دشمني‌اي با انسان دارد و علت دشمني او چيست؟! آيا آزار و اذيتي از انسان ديده است كه با او به مقابله برخاسته است؟! اتفاقاً اين نكته، همان نكتة اساسي‌اي است كه بسیاری از بحث‌های اخلاقی بر آن متمرکز شده است و بزرگان دربارة آن، فراوان سخن گفته‌اند و کتاب‌ها دراين‌زمينه نوشته‌اند. پس، اين پرسش به‌طور جدّي مطرح است كه چرا نفس انسان كه در درون خود انسان است با او دشمن مي‌شود؛


1. تغابن (64)، 15.

2. ابن‌أبي‌جمهور الأحسائي، عوالي اللئالي، ج‌4، ص118.

فرزند انسان و گاهي همسر انسان دشمن او می‌شوند؟! البته در همين آية چهارده سورة تغابن تمام فرزندان و همسران را نفرموده؛ بلكه با تعبير «إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ» نشان داده است كه برخي از آنان ‌چنين هستند و به دشمني با انسان برمي‌خيزند.

علت اين دشمني چيست؟ دو نفر که با يكديگر ازدواج می‌کنند، چون يكديگر را قبلاً پسنديده‌اند، مي‌خواهند زندگی مشترک خوبی داشته باشند. هستي فرزند از پدر و مادر است؛ به‌ويژه مادر كه محبت او به فرزند همچون اسطوره است و از دوران جنینی، سپس شیرخوارگی و تا آخر، مادر از محبت به فرزند دريغ نمي‌كند. حال چرا همسر با همسر و نيز فرزند با پدر و مادر دشمنی کند؟ اين، مسئلة عجیب و معماگونه‌اي است كه قرآن كريم، به آن اشاره کرده است. این حقيقت در‌خور تأمل است كه منشأ این دشمني‌ها چيست؟

اصل عداوت و دشمنی آن است که رابطة یک موجود برخوردار از شعور و آگاهي، اعم از انسان یا جن یا شیطان، با یک موجود برخوردار از شعور دیگر به‌گونه‌‌اي باشد که باکی نداشته باشد از اینکه به سبب رفتار يا گفتار او زياني به طرف مقابل برسد؛ در مقابل دوستی، که اقتضای دوستی این است که انسان در برابر دیگری حالتی داشته باشد که نخواسته باشد به او زياني برسد و حتي بخواهد منفعتی به او برساند. پس شرط دشمنی این نیست که حتماً فرد خرده‌حسابي با شخص ديگر داشته باشد و قبلاً طرف مقابل به او ضرري زده باشد و او بخواهد براي جبران، به او زيان برساند؛ حضرت آدم علیه السلام  به شیطان ضرری نزده بود؛ ولی شيطان، به علت حسدي كه در دل داشـت، با او دشمنی كرد. حتي كسي ممكن است براي كسي

خدمتي انجام دهد و قصد بدي هم نداشته باشد، اما باز هم طرف مقابل مي‌خواهد به او زيان وارد كند؛ چون با خود مي‌گويد او بهتر از من است. این مطلب حقیقتی است که موارد متعددي از آن را مي‌توان در پيرامون خود يافت. در امور مادی، مثلاً کسی ثروتش بیشتر از ديگري است و همين، منشأ حسادت در شخص مي‌شود. در مدرسه، دو هم‌کلاسی یکی درسش بهتر است؛ از‌اين‌رو نمرة بیشتری می‌گیرد، و معلم هم بیشتر به او احترام می‌گذارد؛ اين هم منشأ حسادت و دشمني در ميان آن دو مي‌شود. در امور معنوی نيز چنين است. كفار دوست دارند که مسلمانان هم کفر ورزند و همانند آنها شوند: وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء؛(1) «آنان آرزو مي‌كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد و مساوي يكديگر باشيد». كفار رشک و حسد می‌برند از اینکه مسلمانان ارزشي معنوی را برای خود کسب کرده‌اند، كه آنها موفق به آن نشده‌اند.

در زمان حاضر، كشورهاي غربي درصددند تا فرهنگ خود را در همة جهان گسترش دهند تا همه، فرهنگ غربي داشته باشند. این نه به سبب آن است كه آنها عاشق فرهنگ خودشان هستند؛ چراكه آنها هم‌اكنون در مفاسد فرهنگ خودشان گرفتار شده‌اند و نمی‌دانند با اين مشكلات چه کنند. يكي از عللي كه غرب مي‌خواهد فرهنگ خود را در همة دنيا گسترش دهد اين است كه مي‌بيند ديگر كشورها از فرهنگ غني برخوردارند، و آفات فرهنگي در كشورهاي غربي در آن كشورها وجود ندارد. از‌اين‌رو، مي‌کوشند آنها را نيز به عقب‌ماندگي و فساد بكشانند.


1. نساء (4)، 89.

پس نوعي دشمني به اين شكل است كه بدون آنكه طرف ديگر بخواهد دشمني کند، با او دشمني مي‌شود؛ اما گاهی هم ممكن است دو طرف قصد زيان رساندن به يكدیگر را نداشته باشند، اما باكي ندارند كه براي كسب منفعت خودشان، زياني به طرف مقابل برسد. مثلاً ممكن است یک فرد کاسب قصد ندارد که حتماً به مشتری ضرري وارد كند و دشمنی خاصی با او ندارد، اما چون مي‌خواهد منفعت بيشتري ببرد، جنس تقلبي به مشتري مي‌فروشد. اگر اين جنس تقلبی از مواد خوراكي باشد باعث مريض شدن مشتري و آزار و اذيت او خواهد شد.

دشمني نفس انسان با انسان مانند همين نوع دشمني است؛ نفسی که با انسان‌ها دشمنی می‌کند آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات آنهاست. همين امر مي‌تواند منجر به درنده‌خویی بعضی افراد شود. نفس به دنبال خواسته‌هاي غريزي و حيواني خود است و ديگر اهميتي نمي‌دهد كه این لذت‌های حیوانی موجب باز ماندن انسان از لذت‌هاي معنوي و گرفتار شدن در عذاب اخروي مي‌شود. پس، این نفس همان قوای حیوانی ماست. دليل دشمني او با ما مقاومت ما در برابر خواسته‌هاي نامشروع اوست. پس، نفس دشمني خاصي با عقل ندارد تا بخواهد آن را از بين ببرد؛ بلكه نفس فقط مي‌خواهد كار خود را پيش ببرد و لذت‌های خودش را به دست آورد؛ اگر مانعي سدّ راه او شود، با آن مقابله خواهد كرد. درنتيجه، دشمنی نفس با انسان غیر از دشمنی شیطان است؛ شیطان چیزی از آدمیزاد نمی‌خواست؛ بلكه از اينكه رتبة پايين‌تر از انسان داشت، به انسان حسادت مي‌ورزيد و مي‌گفت چرا

خدا تو را بيشتر ارج مي‌نهد؟! اما دشمني نفس انسان به علت آن است كه انسان اجازه نمي‌دهد او به خواسته‌اش برسد. در اينجا خواسته‌های نفسانی و شیطانی با خواسته‌های عقلانی و الهی انسان تضاد پيدا مي‌کند.

موارد مذکور، در عرصة فردي مطرح بود و شيطان و نفس، دشمني خود را با افراد با چنين انگيزه‌هايي دنبال مي‌كنند. در محیط اجتماعی هم، همان دو عامل روانی، كه ذكر شد، منشأ دشمنی در ميان افراد می‌شود؛ یعنی برخي به دليل آنکه خداوند متعال به كساني فضيلت‌هايي إعطا کرده است، حسد مي‌ورزند:

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا؛(1) يا اينكه به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مي‌ورزند؟! ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمي در اختيار آنها قرار داديم».

خداوند به هرکس صلاح بداند، چیزهایی می‌دهد که به دیگران نمی‌دهد؛ به انبیا نبوت داده است؛ اما چون ديگران شايستگي نداشتند، به آنها نداده است. همچنين خداوند به سبب مصالح و حکمت‌هایی به کسانی ثروت، زيبايي و امتيازات ديگري می‌دهد و به دیگران نمی‌دهد؛ اين امر منشأ حسد می‌شود. گاهي هم تضاد در منافع مي‌تواند منشأ دشمني شود؛ گاهي دو تاجر، با يكدیگر دشمني می‌کنند؛ برای اینکه نفع بیشتری ببرند.


1. نساء (4)، 54.

مطلب اصلی در اينجا دشمنی در اجتماع و عداوت گروه‌های انسانی با همدیگر است. دشمني گروه‌های انسانی هم بيشتر از همين دو عامل نشئت مي‌گيرد؛ گاهي گروهی می‌بینند گروه دیگری موفق‌تر است و امتیازاتی دارند که گروه آنها نتوانسته‌اند آنها را به دست آورد. گاهي شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی موجب بهره‌مندي گروهي از برخي امتيازها مي‌شود كه گروه ديگر به آن دسترس ندارد. همين منشأ خصومت و دشمني مي‌شود. گاهي هم تضاد در منافع، منشأ دشمني ميان دو گروه مي‌شود. به‌هرروي، کمبود منابع و تزاحم منافع، واقعيتي انكار ناپذير است و همه‌کس نمی‌توانند همه‌چیز را به دست آورند؛ از‌اين‌رو بر سر به دست آوردن منافعي همچون مقام و منصب در جامعه و كسب موقعیت اجتماعی، افراد با يکديگر نزاع مي‌کنند.

پس از روشن شدن منشأ دشمني ميان افراد و گروه‌هاي اجتماعي، بازمي‌گرديم به همان بحثي كه درزمينة دشمني همسر يا فرزند مطرح شد. هرچند كه زن با شوهر و همين‌طور فرزند با پدر و مادر، ويژگي‌هاي مشترکی دارند، اما ويژگي‌هاي شخصی هم دارند. تا آنجا که ويژگي‌هاي مشترک زن و شوهر مطرح است، در آن هيچ دشمنی‌اي راه ندارد. دشمنی از آنجا پیدا می‌شود که یکی مي‌خواهد لذت ديگري داشته باشد، غیراز لذتي که از همسرش مي‌برد؛ مثلاً اگر مرد يا زن بخواهند با یک زن يا مرد بیگانه‌اي ارتباط داشته باشند، اين امر منشأ دشمني مي‌شود و‌گر‌نه آن رابطة مشترک ميان آن دو، موجب دشمنی نمی‌شود؛ چون آن رابطة مشترك، رابطه‌ای است كه هردو در آن شریک‌اند و هردو از آن لذت می‌برند؛ اما اگر یکی از آن دو

بخواهد غیر از آن رابطة مشترک، يك رابطة ديگر براي خودش داشته باشد و همسرش در آن شريك نباشد، این منشأ دشمنی می‌شود. در مورد فرزندان هم مي‌توان گفت كه آنان افتخار می‌کنند که پدر و مادري دارند؛ به‌ويژه اگر پدر و مادر از موقعیت اجتماعی برخوردار باشند. این نقطة مشترك نمي‌تواند منشأ دشمني ميان فرزندان و پدر و مادر شود؛ اما اگر فرزند، چيزهايي را براي خود بخواهد که با ارزش‌هاي پذيرفته‌شدة خانواده ناسازگار باشد، زمينة کشمکش و دشمني ميان فرزند و پدر و مادر به وجود مي‌آيد.

این تضاد در منافع، كه يكي از دو منشأ دشمني است، ممكن است در محیط کوچکی باشد و تنها ميان دو فرد مطرح باشد؛ اما گاهی آتش‌ آن به جامعه راه مي‌يابد و آن را به نابودي مي‌كشاند. با تحليل بسیاری از حوادث مهم اجتماعی دنیا دانسته خواهد شد كه بسیاری از آنها که موجب زيان‌هاي فراوان نيز شده، ناشي از تضاد در منافع ميان دو نفر بوده است. جنگ جهانی دوم، كه میلیون‌ها انسان در آن کشته شدند، طبق نقل مورخان، از یک اختلاف خانوادگی در اروپای مرکزی بر سر ریاست بر یک منطقه آغاز شد. اختلاف ميان دو خويشاوند نزدیک، موجب شعله‌ور ‌شدن آتش جنگ شد و به‌تدريج، به شهرهای مجاور، سپس کشورهای ديگر و درنهايت، به کل جهان كشيده شد.

اگر بسیاری از حوادثی که در کشور ما رخ داده است و پردة ابهام بر روي برخي از آنها قرار دارد، به‌خوبي تحليل شود، پي مي‌بريم كه گاهي ممكن است فردي موقعیت اجتماعی خوبي داشته باشد و حتی حسن نیت هم داشته باشد و به قصد خدمت بخواهد کاری انجام دهد، اما همسر او، اين كار را به نفع

خانواده‌اش نداند، از‌اين‌رو مانع شود که او این کار را كه به سود نظام و جامعه است، انجام دهد. همچنين ممكن است پدري بخواهد كار خوبي براي جامعه انجام دهد، اما فرزندان او مانع شوند. پدری كه خدماتی براي نظام و انقلاب انجام داده، زحمت‌هایی برای مردم کشیده و افتخاراتي دراين‌زمينه كسب کرده است، فرزندانش با خيانت، اختلاس، دزدي و مانند آنها آبرویش را مي‌ريزند. اگر این نمونه‌ها و مواردي شبيه آنها روي نمي‌داد، تعجب مي‌كرديم كه چرا قرآن كريم تأكيد کرده كه بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند. آیة مذكور، مي‌خواهد خطر مهمی را به انسان گوشزد کند. اگر كسي فرد ساده‌لوحي باشد، جاي شگفتي نيست كه كساني همچون همسر و فرزند، ايشان را فريب دهند؛ اما كسي كه در زيرکي نمونه است و هوشش با هوش افراد عادی مقايسه‌شدني نیست، كمتر كسي باور مي‌كند كه او در دام همسر و فرزندانش گرفتار آيد، و همسر و فرزندانش آبرویش را بر باد دهند و از دنیا و آخرت محرومش کنند؛ اما قرآن می‌گوید كه هشيار باشيد؛ چون ممكن است هركدام از شما، هر‌چند زيرك و بافراست باشيد، در اين دام گرفتار آييد.

حال چه بايد كرد كه در اين دام گرفتار نشويم؟ آنان که پيش از اين گرفتار شده‌اند، ديگر در اين دام افتاده‌اند و نمي‌توانند آبروي رفته را بازگردانند؛ اما ما و شما بايد هشيار باشيم که بدين سبب، آبرویمان در دنيا و آخرت ريخته نشود. راه‌حل اساسي براي گرفتار‌ نشدن در دام وسوسه‌هاي اطرافيان، آن است كه دشمن‌شناس شويم. اينجاست كه اهمیت دشمن‌شناسی مشخص مي‌شود. اینکه مقام معظم رهبری بر داشتن بصيرت تأكيد مي‌کنند، معنايش

آن است كه بايد ژرفاي حوادث جامعه را درک کنیم و نگاه سطحي به اطراف خود نداشته باشيم. اگر مي‌بينيم كسي چرب‌زباني مي‌کند، نبايد دل به او بنديم و فريبش را بخوريم؛ بلكه بايد ببينيم در باطن او چه مي‌گذرد و هدف واقعي او از اين كار چيست. اگر ديديم كه همسر و فرزندانمان از ما چيزي مي‌خواهند كه برخلاف اصول و موازین ديني است، بايد هشيار باشيم و محبت آنان موجب فرو افتادن در گناه نشود؛ به‌ويژه اگر اثر آن گناه به پايمال شدن حقوق انسان‌هاي بي‌شماري بينجامد. اگر كسي به‌راستي بينديشد كه شخصي در مقام دشمنی با اوست و رفتار آن فرد باعث بدبختي او مي‌شود، هرگز با او هم‌داستان نمي‌شود؛ اما مشكل آن است که انسان، در موارد فراواني، دوست و دشمنش را به‌درستي نمی‌شناسد. پس، گاهي ممكن است دشمني‌ها ريشه در خانواده، محیط پيرامون، دوستان، هم‌حزبي‌ها، هم‌کلاسی‌ها، همکاران و همسایگان داشته باشد و باعث گرفتاري انسان در دامي باشد كه سرانجام آن، آتش دوزخ است.

4. شناخت ابزارها و شيوه‌هاي إعمال دشمني

گام چهارم براي مقابله با دشمن، شناخت ابزارها و شيوه‏هاي إعمال دشمني است. مردم ساده‌انديش مي‌پندارند بروز دشمني فقط به آن است كه كشوري بر سر مردم كشور ديگر بمب يا موشك بيندازد. البته برخي دشمنان ما، دشمني خود را از اين راه بروز مي‌دهند؛ اما آنان هيچ‌گاه از اين طريق موفق نخواهند شد؛ ولي در ميان دشمن، سياستمداران پخته‏تري هستند كه مي‌دانند

با اين شيوه‌ها راه به جايي نخواهند برد، از‌اين‌رو، آنان مي‌کوشند تا دشمني خود را از راه‌هاي بسيار پيچيده‏تري اجرا كنند، كه براي رويارويي با چنين دشمناني، ضروري است ابزارها و شيوه‌هاي دشمني دشمنان جامعة اسلامي شناخته شود. آنان براي چيرگي بر ديگران، گاهي به‌عنوان كمك اقتصادي، اقتصاد كشوري را به نابودي مي‏كشانند و به‌رغم برخورداري آن كشور از ثروت‌هاي طبيعي فراوان، آن را تبديل به كشوري توسعه‌نيافته مي‌كنند. در مسائل فرهنگي نيز آنان با شيوه‏هاي بسيار پيچيده‏اي مي‌کوشند طرح‌هاي خود را به اجرا درآورند؛ براي نمونه، با سوءاستفاده از مفاهيم فرهنگي خودي و تحريف آنها، مقاصد فرهنگي خودشان را محقق سازند.

دشمنان اين مرز و بوم، هرچند كه همواره درصدد راه‌اندازي توطئه‌هاي گوناگون در كشور بوده‌اند، اما با عنايتي كه خداوند متعال در حق مردم مسلمان ايران دارد، تمام این توطئه‌ها خنثی شد؛ اما بايد توجه داشت كه دشمن، هيچ‌گاه از پاي نمي‌نشيند و با حربه‌ها و ابزار جديد به ميدان مي‌آيد و با بهره‌گيري از تجربه‌هاي پيشين، اقدامات خصمانة ديگري را پي مي‌ريزد و توطئه‌هايي را شكل مي‌دهد. از‌اين‌رو، هم‌اكنون دشمن با ابزار نويني جوانان كشور را آماج توطئه‌هاي خود قرار داده است. دشمن هم‌‌اكنون فعاليت خود را عمدتاً در دو بخش متمركز كرده‌ است: يك بخش مربوط به حوزة فكر و نظر است، كه دشمن در اين عرصه مي‌کوشد در افکار، اندیشه‌ها و باورهای مردم اثر بگذارد و ايمان جوانان را هدف قرار دهد؛ اما بخش ديگر، مربوط به حوزة عمل است؛ در اين بخش دشمن تلاش مي‌كند زمینه‌هایی فراهم آورد تا

جوانان كشور ما به فسادهای اخلاقی گرفتار آيند. البته این دو بخش از فعاليت‌هاي دشمن، در تعامل با يكديگر هستند و تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ ازيك‌سو، هرچه فساد اخلاقی بیشتر شود، زمینه برای ضعف ایمان فراهم می‌شود و درواقع، انجام کارهاي ناپسند و گناه بسيار به شک و تردید در دین و آن‌گاه انکار دین منتهی می‌شود: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون؛(1) «سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند». از سوي ديگر، ضعف در عقیده و باورها زمینه را برای گستاخي در گناه و مفاسد بیشتر فراهم می‌کند.

5. طراحي و مديريت رويارويي با دشمن

تاكنون مشخص شد قبل از هرگونه برخورد با دشمن بايد چهار نوع معرفت كسب كرد: شناخت دشمن، شناخت کارگزاران داخلي آن، شناخت انگيزه‏هاي دشمني و شناخت ابزارها و شيوه‏هاي رفتاري دشمن. پس از كسب اين چهار نوع معرفت، بايد مديريت دفاع را در پيش گرفت و شيوة مبارزه با دشمن را طراحي کرد. در يك جامعة اسلامي، اين‌گونه نيست كه بخش دفاع كاملاً از بخش فرهنگ جدا باشد؛ بلكه اينها در هم تنيده شده است و به هم مربوط است. كساني كه وظيفة سياست‌گذاري كلان براي جامعة اسلامي را دارند، بايد آگاهي بسياري از فرهنگ جامعة خود و نيز دشمن داشته باشند. بر


1. روم (30)، 10.

سياست‌گذاران لازم است در گسترش آگاهي‌هاي مردم از دشمنان، کارگزاران داخلي آنان، انگيزه‏ها و شيوه‏هاي دشمني و آن‌گاه روش‌هاي مبارزه با آنها بكوشند. اين امر بايد در سطوح مختلف اجتماع به‌وسيلة رسانه‏ها، و در سطوح عالي‏تر در دانشگاه‏ها و مجامع علمي دنبال شود تا كشور بتواند در تمام مراحل از خود دفاع كند.

حضرت امامرحمه الله ثابت كرد بهترين و لازم‏ترين مسائل سياسي را مي‌توان با ساده‏ترين بيان به مردم آموزش داد و بدون استفاده از اصطلاحات پيچيدة علمي يا واژه‏هاي بيگانه، مشت دشمنان را باز و نقشه‏هايشان را افشا كرد. ايشان با سخنراني‏هاي خود، آن‌چنان مردم را تربيت كرد كه خودشان دشمن‌شناس شدند؛ به‌طوري‌كه توطئه‏هاي دشمن را از لحن كلام و رفتارشان تشخيص مي‏دادند و کارگزاران داخلي آنان را هم با همان شواهد شناسايي مي‏كردند. افسوس كه چنين روشي، آن‌چنان كه بايد و شايد، گسترش نيافت و عمق لازم را بعد از رحلت امامرحمه الله پيدا نكرد. البته ممكن است بعضي از مسئولان كشور به دليل برخي مصالح نتوانند مسائلي را بي‏پرده براي مردم بيان کنند؛ اما بايد به آن كساني كه مي‏توانند توطئه‏هاي دشمن را افشا كنند، اجازة افشاگري داد و حتي آنان را تشويق كرد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org