- پيش گفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويت بخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راه هاى تقويت ايمان (1)
- درس بيستم: راه هاى تقويت ايمان (2)
- درس بيست و يكم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و دوم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و سوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و چهارم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و پنجم: ريــا
- درس بيست و ششم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و هفتم: در جستجوى روح نماز (1)
- درس بيست و هشتم: در جستجوى روح نماز (2)
- درس بيست و نهم: نماز خاشعان
- درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)
- درس سى و يكم: راهى براى خشوع در نماز (2)
- درس سى و دوم: راهى براى خشوع در نماز (3)
درس چهارم
كمال نهايى انسان: «قرب الى الله»
وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1
قسم به نفس و آنكه او را نيكو ساخت؛ سپس پليدكارى و پرهيزكارىاش را به آن الهام كرد؛ كه هر كس آن را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلودهاش ساخت قطعاً زيان كار گرديد.
«كمال خواهى»، فطرى انسان
سخن در باب تزكيه نفس بود و آيات ابتداى سوره شمس را مطلع سخن قرار داديم. گفتيم از اين آيات شريفه استفاده مىشود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكيه» كرديم، رشد مىكند و بارور مىشود، و اگر آن را «تدسيه» كرديم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مىگردد. در اين ميان، همه انسان ها به طور فطرى طالب كمال هستند. هيچ انسانى نيست كه نقص وجودى را خوش داشته باشد. هر انسانى به طور غريزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كاملتر شود. حتى يك نفر نيز پيدا نمىشود كه تمايل قلبىاش اين باشد كه تكاملش متوقف گردد و يا هر روز از روز پيش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نيل به مرتبهاى از كمال براى او وجود دارد، آرزو مىكند كه به آن مرتبه نايل شود. اين علاقه و ميل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تصور كنيد اگر چنين گرايشى
1. شمس (91)، 7ـ10.
در نهاد انسان نبود، هميشه خمود و بى حال گوشهاى نشسته بوديم و چندان حركتى نمىكرديم. اين، گرايش به كمال است كه موتور محرك ما براى سعى و تلاش بيشتر است. هدف خداوند از آفرينش انسان اين بوده كه به اراده خود مسير تكامل را بپيمايد؛ از همين رو چنين گرايشى را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخيص اينكه مصداق كمال چيست اشتباه مىكند. بديهى است كه هيچ انسانى، نيرو، پول، امكانات و استعدادهاى خود را به كار نمىگيرد تا به دست خود، خويشتن را به چاه بيندازد و در جهت نقص بيشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش هاى هر انسانى براى پيشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چيزى كه هست اين است كه احياناً در تعيين مصداق و تشخيص راه از چاه دچار اشتباه مىشود. براى مصون ماندن از چنين اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته عقل تا حدودى در اين زمينه روشن گر است، اما بى مدد وحى قطعاً راه به جايى نمىبرد. از همين رو خداى متعال انبيا را فرستاد تا راه صحيح زندگى را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ايجاد انگيزه در مردم براى پيمودن راه و دورى از چاه، از دو ابزار «تبشير» و «انذار» استفاده مىكنند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ؛1 پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت.
برخى از مصاديق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هيچ انسانى در كمال بودن آنها ترديد ندارد؛ «علم» از جمله اين موارد است. همه مىدانند و هيچ كس ترديدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همين دليل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بيشتر بدانند و حقايق بيشترى بر آنان مكشوف گردد. هيچ انسانى طالب «نادانى» نيست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گريزان است.
«قدرت» نيز مانند «علم» است. براى هر انسانى روشن است كه «قدرت» يك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مىشود. هيچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نيايد. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانايى» و «قدرت»اند. قطعى ترين و يقينى ترين صفات كماليه خداوند نيز «علم» و «قدرت» است.
از ديگر چيزهايى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها
1. بقره (2)، 213.
بالفطره طالب خوشى هستند. هيچ كس نيست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هيچ كس مايل نيست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پى آن است، خوشى، لذت، آسايش، آرامش، راحتى و در يك كلمه «سعادت» است.
بنابراين خداى متعال از يك طرف اصلِ ميل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف ديگر نيز ميل به «مصاديق كمال» را نير در او به وديعت نهاده است.
«قرب الى اللّه»، كمال نهايى انسان
اما آن كمال اصلى و نهايى انسان چيست؟ چه وقت مىتوان گفت، وجود انسان حقيقتاً كامل شده است؟ همانگونه كه در جلسه قبل نيز اشاره كرديم، آنچه از تعاليم انبيا بر مىآيد اين است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. اين مفهومى است كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم دادهاند و مىتوان آن را امرى فطرى دانست. در جلسه قبل اشاره كرديم كه حتى مشركان و بت پرستان در پى قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آنكه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم. اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسير را اشتباهى انتخاب كرده است.
پيش از اين اشاره كرديم كه تا دست كم مرتبه نازلى از قرب به خداى متعال در خود ما پيدا نشود، حقيقت اين معنا بر ما مخفى خواهد ماند. با اين حال مىتوان به كمك برخى قيود سلبى و اوصاف ايجابى، كارى كرد كه اين مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن در آيد و دايره معنا محدودتر شود تا جستجوى حقيقت آسانتر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادى به كار مىبريم و مرادمان از آن، قرب مكانى يا قرب زمانى است. اما آيا اين معنا از قرب در مورد خدا نيز متصوَّر است و امكان دارد؟ آيا وقتى مىگوييم، به خدا نزديك مىشويم، منظور اين است كه فاصله مكانى يا زمانى ما با خداوند كمتر مىشود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى معنى است. خداوند هيچ نسبتى با زمان
1. زمر (39)، 3.
و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزديكتر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مىپندارند خدا در آسمان است و در نتيجه هرچه در آسمان بالاتر برويم به خدا نزديكتر مىشويم! اين پندار ناشى از ضعف معرفت اين افراد در مورد خداى متعال است. اينان گاهى در تأييد سخن خود به معراج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اشاره مىكنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن مىفرمايد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى . فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى؛1 سپس نزديك آمد و نزديكتر شد؛ تا [فاصله اش] به قدر دو [انتهاى]كمان يا نزديكتر گرديد. مىگويند، قرآن خود فاصله مكانى را تصوير كرده و فرموده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اندازهاى به خدا نزديك شد كه فاصله آن حضرت با خداى متعال از فاصله دو كمان نيز كمتر بود!
با توجه به ادله قطعى كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داريم، چنين سخنانى را قطعاً باطل مىدانيم. به طور يقين، مراد از قرب در اين آيه، قرب مكانى نيست و اين تعبير نيز از قبيل «تشبيه معقول به محسوس» است كه نمونه هاى نظير آن در قرآن فراوان است.
حقيقت «قرب الى الله»
برخى معناى ديگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كردهاند كه در ابتدا ممكن است تعريفى دقيق و صحيح به نظر برسد، اما اين معنا نيز خالى از اشكال نيست. آنان گفتهاند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حيات خود، هر چه انسان اين ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبديل كند و صفات وجودى بيشترى در خود محقق كند به خدا نزديكتر مىشود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراين هرچه يك موجود حظّش از وجود بيشتر باشد به خدا نزديكتر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه يك وصف وجودى است، در انسان بيشتر تقويت گردد و معلومات او بيشتر شود، بيشتر به خدا نزديك مىشود.
در ارزيابى اين نظر بايد بگوييم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمىشود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه انسان وزنش بيشتر و چاقتر
1. نجم (53)، 8ـ9.
شود به خدا نزديكتر مىگردد؟! داشتن زور بازو يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه زور بازوى انسان بيشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنيا شود، به خدا نزديكتر مىگردد؟! يا در مورد صفت علم، ما مىدانيم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام يا دست كم محل اشكال است؛ آيا آموختن چنين علومى موجب تقرّب بيشتر به خداوند مىگردد؟!
از اين رو اين معنا نيز معنايى دقيق و صحيحى نيست. تأمل در روايات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقيقى قرب به خداوند كمك كند. روايتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شيخ بهايى نيز در كتاب «اربعين» خود پيرامون آن بحث كرده است. اين روايت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسيار به اين روايت، اعتنا كردهاند. متن روايت، كه طبق نقل مرحوم كلينى در اصول كافى، امام صادق(عليه السلام) آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مىكند، چنين است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِيّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَيْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ...؛1 خداى متعال مىفرمايد: هر كس به يكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزديك نشد بندهاى به من به چيزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند، و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چيزى بخواهد به او عطا مىكنم.
تعابيرى بسيار عجيب و بلند است؛ اينكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگويد، بگوييم اين او نيست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!
1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روايت 7.
بزرگان در شرح و تفسير اين حديث بيان هاى مختلفى ذكر كردهاند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى اين عبارات مقصود نيست. ظاهر اين حديث اين است كه، خدا گوش مىشود، يا خدا چشم مىشود، و يا زبان و دست! اينها موجوداتى مادى و اندام هايى محدود و حقير از وجود انساناند، و حال آنكه خداوند موجودى است غيرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.
يكى از معانى معقول براى اين روايت اين است كه بگوييم اين تعبيرها كنايه از شدت نزديكى خدا به بنده است. اين بنده به مقامى رسيده كه گويى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنين كسى در هر آن، مورد عنايت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنايت ويژه دارد و خود متكفل انجام آن مىشود. براى افراد عادى و معمولى عنايات خاص خدا بسيار محدود و معدود است، اما چنين بندهاى پيوسته مشمول لطف و عنايت مخصوص حضرت حق است.
هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بيش تجربه هايى از عنايات خاصه پروردگار داريم و آن را احساس كرده ايم. اگر نمونه هايى را كه در اين زمينه براى همه افراد پيش آمده است، بخواهند در كتابى بنويسند قطعاً دايرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گرديده است. مناسب است يكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ايران آمده بود، مىگفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(عليه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببينم! مىگفت، بعد از زيارت از حرم بيرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در يكى از رواق هاى حرم مطهر پيدا كردم!
شخص ديگرى كه از سفر عمره و زيارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهايمان مىبايست ماه رجب را در مدينه باشيم و نمىتوانستيم براى عمره رجبيه ـ كه بسيار فضيلت دارد ـ مشرّف شويم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبيه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هيچ دلم نمىخواست حال كه
در اين سرزمين مقدس هستم، عمره رجبيه را از دست بدهم. دو سه روز بيشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. يكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، يا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسيلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنيد؛ به ديگران هم نمىگويم و ديگر هم چنين تقاضايى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جايى نرسيد. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا ديدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشين آماده حركت به مكه است. من براى اينكه بفهمم اين عنايت آقا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است يا خير، گفتم: من در مدينه كار دارم! اما ديدم با يك ماشين سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعاى عرفه مىخوانيم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبيرِكَ لى عَنْ تَدْبيرى وَ بِاخْتيارِكَ عَنْ اِخْتيارى؛ خدايا با تدبير خودت مرا از تدبير خودم بى نياز گردان و با اختيار خودت مرا از اختيار خودم بى نياز كن. معناى اين دعا تنبلى كردن نيست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهايم چاره انديشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنايات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مىفرمايد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛1 و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خويش است، اما از صميم دل باور دارد و معتقد است كه اين خدا است كه بايد كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و اين تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنين كسى وقتى مىگويد: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ؛2 كارم را به خدا واگذار مىكنم؛ حقيقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مىسپارد، گرچه برحسب تكليف، در ظاهر خودش نيز تلاش مىكند.
در اين روايت شريف هم كه از اصول كافى نقل كرديم شايد مراد همين باشد كه بنده به مقامى رسيده كه حقيقتاً مىبيند هر تأثير و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنين كسى هنگامى كه سخن مىگويد، مىبيند كه او نيست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه اين امر وجودى را ايجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىيابد كه در حصول اين فعل خدا حضور دارد.
1. طلاق (65)، 3.
2. غافر (40)، 44.
در آخر اين روايت مىفرمايد هنگامى كه بندهاى به اين مرتبه رسيد: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر از من چيزى درخواست كند به او مىدهم. چنين بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.
قرب يا آثار قرب؟!
و تازه، اينها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اينها است پس خود قرب چه محشرى است؟! اثر قرب اين است كه اگر اين بنده اشارهاى كند، خداوند آنچه بخواهد برايش فراهم مىكند! اگر اثر اين است پس خود مؤثر چه اكسيرى است؟! مؤثر چيزى است كه اصلاً به وصف در نمىآيد؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمىآمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسيه از خدا درخواست كرد. آسيه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با ميخ هاى بزرگ او را به چهار ميخ كشيدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنين كسى از خدا چنين تقاضا مىكند: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ؛1 خدايا در بهشت، نزد خودت خانهاى برايم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه هاى آن با خداى «لا مكان» مساوى است؛ با اين حال جناب آسيه خانهاى كنار خدا، نه كنار خدا، كه اصلاً پيش خود او مىخواهد! همه اين تعابير كنايى است. صحبت خانه و بهشت نيست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بيشترين نزديكى را به خدا داشته باشد.
حقيقت اين است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقايقى كه با اين الفاظ به آنها اشاره مىشود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از اين رو وقتى در قالب هاى تنگ لفظى قرار مىگيرند محدوديت هايى به آنها تحميل مىشود. بنابراين در اين قبيل مباحث بايد توجه داشت كه تعابير غالباً كنايى هستند و چيزى بسيار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند. در مورد بحث ما شبيه تعبيرات آيه مذكور و روايتى كه از اصول كافى نقل كرديم، در مناجات شعبانيه نيز وارد شده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ
1. تحريم (66)، 11.
قُدْسِكَ؛ خدايا، كامل ترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان؛ و چشمان قلب هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جايى كه چشمان قلب ها حجاب هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان هاى ما در عزت بارگاه قدسىات آويخته گردد!
آرى، روح انسان مىتواند آن چنان ترقى كند و كمال يابد كه مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشتهاى در بارگاه قدس و عزت الهى آويخته شود. چنين انسانى ديگر استقلالى ندارد و خودى نمىبيند، تنها معدنى از نور مىبيند كه شعاع هاى آن به هر سو پراكنده شده است. چنين بندهاى تعلق و وابستگى خود به آن وجود پاك نفوذناپذير را با تمام وجود حس مىكند. در اصطلاح عرفا به چنين مرتبهاى «مقام فنا» گفته مىشود. مرتبهاى كه عبد كاملاً در خدا محو و فانى است و گويى «خود» از ميان برداشته شده است.
عاشقى را تصور كنيد كه سال ها در طلب معشوقش از اين جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل يك بار، هرچند از دور، او را ببيند، يا صدايش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرميده در آغوش معشوقش ببيند! آيا لذتى بالاتر از اين براى او تصور دارد؟! اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه چنين مقامى را از خدا طلب مىكنند؛ مقامى كه عبد گويا در آغوش خدا آرميده و آرام گرفته است! فَتَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اين است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكيزه گرداند به آن دست مىيابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.1 اين همان مقام قرب الهى است.
1. شمس (91)، 9.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org