قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گفتار چهاردهم

(نقش سازنده ترس از خدا (2))

نقش تربيتي ترس از خدا

آيات قرآن و سيره و سخنان انبيا و ائمه اطهار(عليهم السلام) و بزرگان دين حاکي از آن است که خوف و خشيت از خداوند حقيقتي است انکارناپذير و گريه‌هاي طولاني اولياي خدا حاکي از آن است که آنان حقيقتاً از خداوند ترس داشتند. همان‌طور که انسان از خود به‌عنوان عامل گناه و نيز از کيفر و عذابي که بر گناه مترتب مي‌گردد مي‌ترسد، از خداوند نيز که آتش جهنم را آفريده و کيفر و عذاب را مترتب بر گناه مي‌کند مي‌ترسد و نمي‌شود گفت ترس از خدا، به معناي ترس از خويش و گناه است. بلکه هم ترس از خويش و ترس از گناه و عذاب و نيز ترس از خدا، هريک در جاي خود صحيح و قابل توجيه منطقي و عقلي است.

گرچه دعوت پيامبران الاهي هم شامل بشارت به رضوان و بهشت الاهي بود و هم بيم دادن از کيفر گناهان و عصيان خداوند، اما عمومي‌ترين، مؤثرترين و کارسازترين شيوه تربيتي پيامبران الاهي بيم دادن از عذاب الاهي بوده است و ترس از عذاب الاهي بهترين و مؤثرترين محرک براي اطاعت از احکام الاهي و رهايي از غفلت و وسوسه‌هاي شيطاني و غلبه بر هواهاي نفساني است. با تحقيقات و روش‌هاي علمي

روان‌شناختي و نيز با تجربه‌هاي عادي ما ثابت شده است که عامل محرک انسان در بيشتر کارها ترس است و مي‌توان گفت در نود درصد موارد، ترس باعث تحريک و تلاش انسان مي‌شود و ده‌ درصد رفتار ما از وعده پاداش يا جلب منفعت ناشي مي‌گردد. آنچه باعث تلاش بيشتر دانش‌آموزان در تحصيلاتشان مي‌شود، ترس از شکست و مردود شدن است و آنان اگر از مردود شدن و تنبيه و سرزنش پدر و مادر و ديگران نمي‌ترسيدند، درس نمي‌‌خواندند. بسيار اندک‌اند دانش‌آموزاني که تلاش آنان ناشي از ترس نيست و عشق به علم باعث تلاش و کوشش آنان براي فراگيري دانش مي‌گردد. بر اين اساس، پدر و مادر براي اينکه فرزندشان را به درس‌خواندن وادار کنند، او را از عواقب مردود گشتن و شکست در تحصيل علم مي‌ترسانند.

در امور معنوي نيز گرچه ما معتقديم که خداوند افزون بر جهنم، بهشت نيز دارد و رحمت خداوند بس گسترده و مقدم بر غضب اوست، يا من سبقت رحمته غضبه(1) و نيز گرچه اندکي از بندگان ره‌يافته به عالي‌ترين مراتب معرفت و کمال در سوداي نيل به قرب و رضوان الاهي هستند و ازاين‌روي بشارت به رضوان الاهي و جوار او محرک اصلي آنان بر گزينش طريق درستي و سعادت است؛ اما در بيشتر مردم ترس از عقوبت الاهي باعث انجام وظايف و عبادات مي‌گردد و اگر ترس از عقوبت نبود، اندکي از مردم به اميد ثواب و پاداش الاهي که به مؤمنان راستين وعده داده شده است، به عبادات و تکاليف خود مي‌پرداختند، وعده‌اي که خداوند درباره آن فرمود:

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاکنَ طَيِّبَه فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکبَرُ ذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛(2) «خداوند به مردان و زنان مؤمن بوستان‌هايي وعده داده است که


1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج94، باب40، ص239، ح9.

2. توبه (9)، 72.

از زير [درختان] آنها جوي‌ها روان‌ است، در آنها جاويدانند و نيز جوي‌ها خوش و پاکيزه در بهشت‌هاي پاينده، و خشنودي خدا از همه برتر و بزرگ‌تر است. اين است رستگاري و کاميابي بزرگ».

البته در برخي از رفتارها، تنها اميد به پاداشْ محرک است، چون عقوبتي براي ترک آنها در نظر گرفته نشده است. در اين رفتار، اميد به پاداش که مطلوب انسان است تأثير مستقيمي در انجام آنها دارد و دراين‌ميان، ترس از محروميت از آن پاداش نيز به‌صورت غيرمستقيم محرک انسان مي‌گردد. براي خداباوران و معتقدان به جهان آخرت، ترس از سختي‌هاي شب اول قبر و عذاب جهنم محرک اصلي انجام تکاليف و وظايف است و لکن کساني که به عالي‌ترين مدارج معرفت دست يافته‌اند، بزرگ‌ترين و جان‌فزاترين نگراني‌‌شان حرمان از توجه و عنايت خداوند است و اين حرمان عذاب بزرگي است که اغلب انسان‌ها از آن غافل‌اند و تنها آن راه‌يافتگان به معرفت ناب توحيدي که قدر و ارزش جوار معبود را مي‌شناسند، به آن واقف‌اند و باور دارند که حرمان از گفت‌وگوي معبود، چنان سنگين و گران است که عذاب گرفتار شدن به آتش جهنم در برابر آن ناچيز مي‌نمايد.

درباره تأثير مشاهده نظام حکيمانه حاکم بر عالم و ارتباط آن با نظام تشريع و نقش آن در برانگيختن ترس از عقوبت مخالفت با تکاليف الاهي و مخالفت با مقررات تشريعي خداوند مي‌فرمايد:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ * الَّذِينَ يَذْکرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَکرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَک فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛(1) «همانا در آفرينش آسمان‌ها و زمين و در پي يکديگر آمدن شب و روز


1. آل عمران (3)، 190ـ191.

خردمندان را نشانه‌هاست، همان کسان که ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداي را ياد مي‌کنند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند [و گويند:] پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدي، تو پاکي [از اينکه کاري به گزاف و بيهوده کني] پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه‌دار».

وقتي انسان به آفريده‌هاي خداوند مي‌نگرد، و به‌خصوص در شب که آرامش و سکون همه ‌جا گسترده شده به آسمان و ستارگاني که به زيبايي به جلوه‌گري مي‌پردازند مي‌نگرد، مسحور و مبهوت جلال و شکوه خداوندي مي‌گردد و پيش خود مي‌انديشد که اين نظام شکوهمند و حکيمانه نمي‌تواند بي‌هدف و به گزاف آفريده شده باشد. بي‌ترديد اين نظام داراي حساب، کتاب، قانون و هدف است. آن‌گاه در پي تأمل در عظمت آفرينش پديده‌هاي پيرامون خويش، به خود مي‌نگرد و به اين حقيقت اعتراف مي‌کند که نظام حاکم بر وجود و رفتار او به‌عنوان جزئي از نظام آفرينش، حکيمانه و از روي حساب و کتاب و داراي هدف است. بنابراين، او در حوزه رفتار تشريعي خود و در قبال نظام تشريع الاهي مسئول است و بايد پاسخ‌گوي رفتار خود باشد که اگر با نظام و مقررات تشريعي خداوند مخالفت کند و در چارچوب مسيري که خداوند براي زندگي او ترسيم کرده گام برندارد و به اخلال در قوانين الاهي بپردازد، کيفر و مجازات مي‌شود.

اهميت ترس از خدا و عذاب‌هاي اخروي

چنان‌که در مباحث پيشين نيز گفتيم، برخلاف برخي از سخنان روان‌شناسان که به‌طور مطلق ترس را مورد نکوهش قرار مي‌دهد و آن را گناه بزرگي معرفي مي‌‌کند، ترس در جاي خود مهم، سازنده و نقش اساسي در زندگي انسان دارد. البته انسان نبايد در حالت ترس افراط داشته باشد و از هرچيزي و هرکسي بترسد و از منظر تعاليم ديني، ترس از

غيرخدا نکوهيده است و ازاين‌روي اگر دشمنان ملتي را تهديد به برخورد نظامي و حتي حمله اتمي کردند، آن ملت نبايد بترسد و صحنه را خالي کند، بلکه بايد با توکل بر خدا در برابر دشمنان بايستد و به ياري و امدادهاي الاهي ايمان داشته باشد. اما ترس از خداوند فضيلت بزرگي است و انسان بايد از خداوند متعال که حاکم هستي است و همه مقدرات عالم به اذن و اراده او رقم مي‌خورند بترسد. او بايد از اينکه بر اساس نظام حکيمانه خداوند بر عالم، در صورت سرپيچي از دستورات خداوند، سرنوشت او به انحطاط و گرفتار آمدن به آتش جهنم منتهي گردد بترسد. زيان‌هاي دنيوي موقتي هستند و بالاخره به پايان مي‌رسند و آن زيان‌ها حداکثر در طول زندگي دنيوي انسان را گرفتار خويش مي‌سازند، اما عذاب‌هاي اخروي ابدي و جاودانه‌اند و انسان تبهکار را گريزي از آنها نيست. اينجاست که عقل به انسان حکم مي‌کند که فکرش را صرفاً معطوف به خطرات و زيان‌هاي موقتي دنيا نکند، و بيش از هرچيز به خطرات و زيان‌هاي ابدي آخرت بينديشد و درصدد نجات از آنها برآيد و هميشه ترس از گرفتار شدن به آنها را در دل خود زنده بدارد. البته انسان بايد در حالت ترس از خدا و عذاب‌هاي الاهي جانب اعتدال را رعايت کند و ترس او چندان تشديد نگردد که به نااميدي از رحمت الاهي بينجامد و در نتيجه شدت آن ترس، راه توبه را به روي خويش مسدود ببيند و اميدي به مغفرت و آمرزش الاهي نداشته باشد.

عامل ترس از خدا و بلاها نقش محوري و اساسي در پذيرش دعوت انبيا و ايمان مردم به خدا داشته است و بدون عامل خوف و خشيت از خدا چندان زمينه‌اي براي پذيرش سخنان انبياي الاهي فراهم نبوده است؛ ازاين‌روي خداوند مي‌فرمايد:إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاه ...؛(1) «[تو] تنها کساني را که از پروردگارشان در نهان مي‌ترسند و نماز برپا مي‌دارند هشدار و بيم مي‌دهي».


1. فاطر (35)، 18.

اگر خوف و خشيت در اقوام پيامبران الاهي نمي‌بود، نه فقط سخنان پيامبران، بلکه معجزات آنان نيز در آنها اثر نمي‌گذاشت؛ تا آنجا که در واکنش به سخنان پيامبران، آنها را مسخره مي‌کردند و معجزه آنها را سحر و جادو تلقي مي‌کردند و با اين اتهام شانه از زير بار پذيرش دعوت فرستادگان خدا خالي مي‌کردند؛ قرآن دراين‌باره مي‌فرمايد: وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ؛(1) «و اگر دري از آسمان بر آنان بگشاييم تا پيوسته در آن بالا روند [و قدرت و معجزات ما را بنگرند]؛ هرآينه گويند:‌ چشمان ما را پوششي برنهاده‌اند [ما را چشم‌بندي کرده‌اند] بلکه ما گروهي جادو زده‌ايم».

حقيقت خشيت از خداوند

چنان‌که گفته ‌شد خوف و ترسْ عبارت است از نگراني و بيم از خسارت و زياني که متوجه انسان مي‌گردد و «خشيت» يکي از گونه‌هاي خوف و به معناي ترس از جلال و عظمت ديگري همراه با احساس حقارت و کوچکي است. برخي برآنند که خشيت از خوف شديد‌تر است و اين کلمه از «شجره خاشيه» به معناي درختي که به‌کلي خشکيده است گرفته شده و خوف به معناي نقصان و از «ناقه خوفاء» گرفته شده که به معناي شتر مريضي است که هنوز از بين نرفته است، و خشيت در صورتي به کار مي‌رود که آنچه انسان از آن مي‌ترسد داراي عظمت و شکوه باشد.(2) در مورد خداوند، خشيتْ ترس بنده از عظمت و جلال کبرياي خداوندي است.

برخي برآنند که کاربرد خشيت با خوف متفاوت است و خوف در جايي استعمال مي‌شود که ترس از خطر و ضرر باشد و خشيت به حالت ازخودباختگي، حقارت و


1. حجر(15)، 14ـ15.

2. سعيد الخوري الشرتوتي، اقرب الموارد، ج1، ص277.

کوچکي همراه با بيم در برابر عظمت و جلال ديگري که ممکن است با ترس از خطر و ضرر نيز همراه نباشد اطلاق مي‌گردد، اما در قرآن و روايات گاهي واژه خوف به‌جاي خشيت به کار رفته و بالعکس، گاهي واژه خشيت به‌جاي خوف به کار رفته است. به عنوان نمونه خداوند مي‌فرمايد: وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِکه مِنْ خِيفَتِهِ ...؛(1) «و رعد با ستايش او و فرشتگان از بيمش او را به پاکي ياد مي‌کنند».

روشن است که در آيه فوق «خيفته» که از مشتقات «خوف» است به معناي خشيت به کار رفته است، چه ‌اينکه عذاب الاهي متوجه فرشتگان نمي‌گردد تا آنان از آن ترس داشته باشند. به آنان، چون انسان و جن، تکليف اختياري متوجه نگرديده تا در صورت مخالفت کيفر شوند و طبيعت و فطرت وجودي آنها بر عبادت و ستايش خداست و ممکن نيست لحظه‌اي از آن تخلف و تخطي داشته باشند. پس ترس آنان ناشي از درک ابهت و عظمت و جلال خداوند است. البته در برخي از آيات، خشيت و خوف در همان معناي اصطلاحي و رايج در ادبيات ديني به کار رفته‌اند؛ به عنوان نمونه خداوند مي‌فرمايد: لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَه اللَّهِ...؛(2) «اگر اين قرآن را بر کوهي فرو مي‌فرستاديم هرآينه آن را از بيم خدا ترسان و شکافته مي‌ديدي».

در اين آيه «خشيت» به معناي رايج خودش به کار رفته است، چه اينکه ترس از عذاب الاهي در مورد کوه صدق نمي‌کند.

وقتي انسان در برابر شخصيت بزرگي قرار مي‌گيرد و تحت تأثير ابهت و عظمت او واقع مي‌شود، حالت خشيت، انفعال، خودباختگي و کوچکي در او پديد مي‌آيد. هرچند عظمت و شکوه کسي که انسان با او رو‌به‌رو مي‌گردد فزون‌تر باشد، آن حالت خشيت در انسان تشديد مي‌گردد. به‌عنوان نمونه کسي که به محضر مراجع تقليد و مقام معظم


1. رعد (13)، 13.

2. حشر (59)، 21.

رهبري بار مي‌يابد، بدون آنکه خطري را احساس کند و ترسي از آنها داشته باشد، متناسب با معرفتي که از آنان دارد، احساس خردي و کوچکي مي‌کند و تحت تأثير شخصيت بزرگ آنان زانوان تواضع بر زمين مي‌نهد و توان ابراز وجود و حتي سخن گفتن از او گرفته مي‌شود. با توجه به عظمت و شأن والاي امام معصوم(عليه السلام) که قابل مقايسه با مقام و منزلت مراجع تقليد نيست تا آنجا که آن بزرگواران خود را خاک پاي پيشوايان معصوم(عليهم السلام) به‌حساب مي‌آورند، اگر کسي توفيق باريابي به محضر امام معصوم(عليه السلام) را پيدا کند، تحت تأثير عظمت و شکوه وي چه حالتي خواهد داشت؟ تازه امامان معصوم(عليهم السلام) مخلوق و بنده خدا هستند و هيچ‌گاه عظمت و شکوه آنان قابل مقايسه با عظمت و شکوه خداوند نيست. حال تصور کنيد کساني را که معرفت کامل به مقام و عظمت خداوند دارند که وقتي با آن موجود نامحدود و نامتناهي و داراي قدرت مطلق مواجه مي‌گردند و در برابر عظمت بي‌نهايت او قرار مي‌گيرند، چنان احساس خشيت و ذلتي به آنها دست مي‌دهد که نزديک است قالب تهي ‌کنند. خداوند درباره تجلي عظمت خويش بر حضرت موسي(عليه السلام) و واکنش آن حضرت مي‌فرمايد:

وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْک قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـکنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَيْک وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ؛(1) «و چون موسي به وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنماي تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهي ديد، وليکن به اين کوه بنگر، پس اگر در جاي خود قرار و آرام داشت مرا خواهي ديد. و چون پروردگارش بر آن کوه تجلي کرد، آن را خرد و پراکنده ساخت و موسي مدهوش بيفتاد و چون به


1. اعراف (7)، 143.

خود آمد، گفت: [بار خدايا،] تو پاک و منزهي [از اينکه با چشم ديده شوي] به تو بازگشتم و من نخستين باوردارنده‌ام».

ما وقتي به سيره و حالات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) مي‌نگريم، درمي‌يابيم که آنان در مقام مناجات و راز و نياز و مواجهه با عظمت و جلال الهي، حد اعلاي خشيت را به ظهور مي‌رساندند تا آنجا که گاهي از خشيت خدا بي‌هوش مي‌گرديدند. دراين‌باره روايات فراواني وارد شده است و از جمله درباره امام سجاد(عليه السلام)، وارد شده: کان علي‌بن‌الحسين(عليه السلام) إِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاه إقْشَعَرَّ جِلْدُهُ وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ ارْتَعَدَ کالسَّعَفَه؛(1) «امام سجاد(عليه السلام) همواره چنان بود که به هنگام رسيدن وقت نماز پوست بدنش به لرزه مي‌افتاد و رنگش زرد مي‌گشت و چون شاخه نخل به خود مي‌لرزيد».

همچنين در روايتي درباره‌ امام مجتبي(عليه السلام) آمده است:

أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ(عليه السلام) کانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ وَاصْفَرَّ لَوْنُهُ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِک فَقَالَ، حَقٌّ عَلَى کلِّ مَنْ وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَتَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ؛(2) «همانا امام حسن مجتبي(عليه السلام) چنان بود که وقتي وضو مي‌گرفت بندبند وجودش به لرزه مي‌افتاد و رنگش زرد مي‌گشت، دراين‌باره از حضرت سؤال شد آن حضرت فرمود: هرکس که در پيشگاه پروردگار عرش قرار گيرد شايسته است که رنگش زرد گردد و بندبند وجودش به لرزه افتد».

بي‌ترديد چنين حالت خشيتي ناشي از ترس از گناه و عذاب الاهي نبوده، بلکه ناشي از درک عظمت الاهي و تجلي جلال معبود در آن حضرات بوده که به عالي‌ترين مراتب معرفت الاهي نايل آمده بودند و طبيعي است کساني با آن معرفت متعالي وقتي با عظمت و جلال الاهي روبه‌رو مي‌گردند، از شدت خشوع و خشيت به خود بلرزند و دهشت آنان را فرا گيرد.


1. محدث نوري، مستدرک الوسائل،‌ ج1، باب47، ص355، ح4213.

2. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج43، باب16، ص339، ح13.

نقش باورداشت تدبير و حاکميت مطلق خداوند در خوف و خشيت از او

شکي نيست که تدبير و اختيار عالم در اختيار خالق هستي است و سود و زيان هر موجودي به دست خداست و آنچه در عالم دنيا و آخرت رخ مي‌دهد به اراده و مشيت الاهي بستگي دارد. اين اعتقاد و حقيقت در بسياري از آيات قرآن مورد تأکيد قرار گرفته است و به‌عنوان نمونه به سه آيه اشاره مي‌کنيم:

1. وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کتَابًا مُّؤَجَّلاً...؛(1) «و هيچ‌کس جز به فرمان خدا نميرد، سرنوشتي است تعيين شده...».

2. خداوند حتي ايمان آوردن بنده خويش را به خود نسبت مي‌دهد و مي‌فرمايد که کسي بدون اذن و اراده من نمي‌تواند ايمان آورد:وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ؛(2) «و هيچ‌کس جز به فرمان خدا ايمان نمي‌آورد، و [خداوند] پليدي را بر کساني مي‌نهد که نمي‌انديشند».

3. وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَه لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلا يَمْلِکونَ لأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا يَمْلِکونَ مَوْتًا وَلا حَيَاه وَلا نُشُورًا؛(3) «و [مشرکان] به‌جاي او [خداي يکتا] خداياني گرفتند که هيچ‌چيز نمي‌آفرينند و خود آفريده شده‌اند، و زيان و سودي براي خويشتن در توان و اختيار ندارند و نه مرگي را در اختيار دارند و نه حياتي و نه رستاخيزي را».

البته معرفت انسان‌ها نسبت به تدبير و حاکميت الاهي بر جهان هستي و جهان آخرت متفاوت است و دراين‌بين کساني باوري به قيامت ندارند تا اعتقادي به عذاب‌هاي آن و تدبير الاهي در صحنه قيامت داشته باشند. ازاين‌روي، پيامبران الاهي در آغاز دعوتشان با اين دشواري روبه‌‌رو بودند که مردم نوعاً اعتقادي به معاد و قيامت


1. آل عمران (3)، 145.

2. يونس (10)، 100.

3. فرقان (25)، 3.

نداشتند و سخنان آنان درباره حيات مجدّد انسان و قيامتْ مورد انکارِ آنان قرار مي‌گرفت و گاهي پيامبران الهي را متهم به ديوانگي مي‌کردند و از روي تعجب به همديگر مي‌گفتند:

وَقَالَ الَّذِينَ کفَرُوا هَلْ نَدُلُّکمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُکمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ * أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ کذِبًا أَم بِهِ جِنَّه بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَه فِي الْعَذَابِ وَالضَّلالِ الْبَعِيدِ؛(1) «و کساني که کافر شدند گويند: آيا شما را به مردي راه نماييم که خبر مي‌دهد که چون [در خاک] پاره‌پاره و ريزريز شديد هرآينه در آفرينش نو درخواهيد آمد؟! آيا بر خدا دروغي بربافته يا او را ديوانگي دست داده است؟ [نه،] بلکه کساني که به جهان واپسين ايمان ندارند در عذاب و گمراهي دور [از حق]اند».

نقش توجه به حوادث و بلاهاي طبيعي در هدايت ابتدايي انسان‌ها

طبيعي است وقتي مخاطبان پيامبران در آغاز دعوتشان اعتقادي به معاد و قيامت نداشتند، ترساندن آنان از عذاب‌‌هاي الاهي در آخرت اثري نداشت و بدين‌وسيله به دين حق رهنمود نمي‌شدند، پس با توجه به آنکه آنان به خداوند به‌عنوان خالق هستي اعتقاد داشته‌اند و چه‌بسا بر اين باور نيز بودند که خداوند کارگردان و مدبر اين جهان است، بايسته بود آنان را از بلاها و گرفتاري‌هاي دنيا که هرازگاهي انسان‌ها بدان‌ها مبتلا مي‌گردند بترسانند و به آنان هشدار دهند که اگر به خداوند ايمان نياوريد و مسير هدايت را نجوييد خداوند بر شما عذاب و بلا فرو مي‌فرستد؛ چنان‌که بر اقوام گذشته نيز عذاب فرستاد و آنان را نابود گرداند. بدين‌طريق خوف از خدا در دل آنان پديد مي‌آمد و دلشان نرم مي‌شد و رفته‌رفته به انذارها و هشدارهاي رسولان الاهي گوش


1. سبأ (34)، 7ـ8.

مي‌دادند و عقايد توحيدي را مي‌پذيرفتند و در نهايت به اين باور مي‌رسيدند که اين عالم سرسري و ازروي گزاف آفريده نشده است و انسان‌ها در برابر رفتار خود مسئول هستند و روزي به حساب اعمال آنها رسيدگي خواهد شد.

در پيرامون ما پيوسته حوادث و اتفاقات ناگواري رخ مي‌دهد و بيماري‌ها، بلاهاي طبيعي و مرگ‌بار همه را تهديد مي‌‌کنند. فراوان شاهد بوده‌ايم که کساني در سلامتي کامل به ‌سر مي‌بردند، اما ناگهان بيمار گرديدند و در بستر بيماري فرو افتادند و يا مرگ آنان فرا رسيد. پس با توجه به اينکه اين خطرات و بلاها پيوسته ما را تهديد مي‌کنند و در پس آنها اراده و مشيت الاهي قرار دارد، جا دارد که انسان هرچند اعتقادي به قيامت نداشته باشد و ترس از عذاب‌هاي الاهي تأثيري در او نبخشد، به جهت اين بلاها و رخدادهاي طبيعي از خداوند بترسد و بلاها و خطرهاي دنيوي او را به تأمل و تصحيح رفتار خويش وادارند و باعث گردند که از طغيان و سرپيچي خدا دست بردارد و به اطاعت و پيروي خالصانه از دستورات الاهي بپردازد.

نمونه‌اي از عذاب‌هاي الاهي

در آيات قرآن فراوان به انگيزه‌هاي دنيايي ترس از خدا اشاره شده و از طريق يادآوري بلاها و عذاب‌هاي نازل گشته بر اقوام پيشين و ايجاد بيم و ترس در مردم، تلاش شده آنان به راه خداوند هدايت گردند.

در سوره قلم، خداوند تکذيب‌کنندگان رسالت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و کساني که او را با تهمت جنون مي‌آزردند تهديد مي‌کند و به آنها وعده عذاب مي‌دهد و مي‌فرمايد:

إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّه إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ * وَلا يَسْتَثْنُونَ * فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّک وَهُمْ نَائِمُونَ * فَأَصْبَحَتْ کالصَّرِيمِ * فَتَنَادَوا مُصْبِحِينَ * أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکمْ إِن کنتُمْ صَارِمِينَ * فَانطَلَقُوا وَهُمْ

يَتَخَافَتُونَ * أَن لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْکم مِّسْکينٌ * وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ * فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ * قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّکمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ * قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِينَ؛(1) «ما آنها [اهل مکه] را بيازموديم [به آنها نعمت داديم ولي کفر ورزيدند] چنان‌که صاحبان آن بوستان را آزموديم؛ آن‌گاه که سوگند خوردند که هرآينه بامداد و پگاه [پنهان از مستمندان] ميوه آن را خواهيم چيد، و استثنا نکردند [نگفتند ان‌شاء‌الله]. پس شبانگاه که خفته بودند آفتي از سوي پروردگارت بر گرد آن [بوستان] بگرديد. پس مانند باغي شد که ميوه آن چيده و بريده باشند [يا همچون شبِ سياه شد]. پس بامدادان يکديگر را ندا دادند: اگر ميوه‌چين هستيد، پگاه به کشتزار خود درآييد. پس به راه افتادند و با هم آهسته مي‌گفتند: امروز مبادا بينوايي در آن [بوستان] بر شما درآيد، و پگاه برفتند بدين آهنگ که بر [چيدن و] منع درويشان توانايند. پس چون آن را [خشک و سوخته] ديدند گفتند: هرآينه ما گمراهيم [ما راه را گم کرده‌ايم، نه] بلکه ما ناکام شده‌ايم. بهترينشان [به خرد و ميانه‌روي] گفت: آيا شما را نگفتم: چرا خدا را به پاکي ياد نمي‌کنيد؟ گفتند: پاک است پروردگار ما، همانا ما ستمکار بوده‌ايم».

در تفسير قمي از امام کاظم(عليه السلام) در ذيل آيه إِنّا بَلَوْناهُمْ کما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّه إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ روايت شده که حضرت فرمود: «اهل مکه به گرسنگي مبتلا شدند، همان‌طور که صاحبان آن باغ مبتلا شدند و آن باغ در ناحيه يمن و نُه ميلي صنعا قرار داشت و به آن رضوان مي‌گفتند».(2)


1. قلم (68)، 17ـ29.

2. علي‌‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير، ج2، ص382.

جريان آن باغ بنابر نقل ابن‌عباس از اين قرار است که پيرمردي باغي داشت و هيچ ميوه‌اي از آن باغ را به خانه‌اش نمي‌آورد، مگر آنکه از آن حق هر صاحب حقي را مي‌داد. پس از آنکه از دنيا رفت، فرزندانش که پنج پسر بودند، آن باغ را به ارث بردند. آن باغ در همان سال که پدرشان از دنيا رفت، بيش از سال‌هاي قبل محصول آورد. جوانان بعد از نماز عصر به‌طرف باغ روانه شدند، ميوه و رزقي فراوان ديدند که تا آن روز و در حيات پدرشان چنان محصولي در آن باغ نديده‌ بودند. وقتي آن محصول فراوان را ديدند طاغي و ياغي شدند و به يکديگر گفتند: پدر ما پير و خرفت شده بود و عقلش را از دست داده بود. بياييد با يکديگر قرار بگذاريم که امسال به هيچ‌يک از فقرا چيزي از اين ميوه‌ها ندهيم، تا اموالمان زياد شود؛ آن‌گاه سال‌هاي بعد روش پدر را دنبال کنيم. چهار نفر از برادران قبول کردند و پنجمين آنها خشمگين شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت: قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ؛ «آيا شما را نگفتم، چرا خدا را به پاکي ياد نمي‌کنيد؟»

از ابن‌عباس سؤال شد: آيا نفر پنجم «اوسط» از جهت سن و سال بود؟ ابن‌عباس گفت:‌ نه، اتفاقاً از جهت سن و سال از همه کوچک‌تر بود، بلکه منظور از کلمه «اوسط» اين است که از همه بهتر و عاقل‌تر بود. به‌دليل آنکه قرآن درباره امت محمد(صلي الله عليه و آله)، که از همه امت‌ها کوچک‌تر است، بدان جهت که از ساير امت‌ها بهتر است فرمود: وَکذَلِک جَعَلْنَاکمْ أُمَّه وَسَطًا...؛(1) «و اين‌چنين شما را امتي ميانه ساختيم».

(قالَ لَهُمْ اوْسَطهُم) بهترين آن برادران به بقيه گفت: از خدا بترسيد و راه پدر را پيش بگيريد تا سالم بمانيد و سود ببريد. برادران خشمگين شدند و او را سخت کتک زدند. وقتي آن برادر يقين کرد که برادران قصد کشتن او را دارند، تسليم آنان شد و به اکراه و بدون رضايت دروني رأي آنان را تصويب کرد. از آنجا به


1. بقره (2)، 143.

خانه‌هاي خود برگشته، هم‌سوگند شدند که صبح خيلي زود ميوه بچينند و در اين سوگند خود، ان‌شاءالله نگفتند. خداوند متعال به جهت اين جرمشان مبتلايشان ساخت و بين آنان و آن رزق حايل شد؛ رزقي که ايام برداشتش بسيار نزديک بود و حتي يک دانه نيز عايد آنان نگرديد... .

(سائل پرسيد: اي ابن‌عباس، «صريم» چيست؟ گفت: صريم به معناي شب بسيار تاريک است، آن‌گاه گفت: شبي که هيچ نوري در آن نباشد).

برادران وقتي صبح برخاستند يکديگر را صدا زدند که زودتر به باغ برويم و تا کسي خبر نشده ميوه‌ها را بچينيم. آنان به‌طرف باغ روانه شدند... سائل پرسيد: اي ابن‌عباس، «تخافت» به چه معناست؟ گفت: به معناي «تشاور» است، چون آنان با يکديگر مشورت مي‌کردند و آهسته سخن مي‌گفتند تا کسي صدايشان را نشنود و سخن آهسته‌شان اين بود که احدي از فقرا داخل باغ نشود. همه فکر آنان متوجّه اين نقشه بود که چگونه ميوه‌ها را بچينند و هيچ‌يک از فقرا خبردار نشود. خاطرجمع بودند که ميوه‌ها را خواهند چيد و اصلاً احتمال نمي‌دادند که ميوه‌اي و باغي در کار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد. وقتي ديدند که چه بلايي بر آنان نازل شده، گفتند: «هرآينه ما گمراهيم، بلکه ما ناکام شده‌ايم». آري، خداوند متعال از آن رزق محرومشان کرد و اين به جهت جرمي بود که مرتکب شدند و خدا به آنان ظلم نکرد.(1)

شايد تا پيش‌ازاين، باور اينکه باغي به يک‌باره و خود‌به‌خود آتش بگيرد و نابود شود براي ما مشکل بود، اما اخباري که از گوشه و کنار جهان به ما مي‌رسد مبني‌بر اينکه رعد و برق و خشک‌سالي باعث گرديد هزاران هکتار جنگل و يا باغ‌ها و مزرعه‌هاي مردم در آتش بسوزد و خاکستر شود، اين باور را براي ما آسان ساخته که کشورهايي


1. علي‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير، ج2، ص381ـ382.

که در رفاه قرار دارند و بهره‌مند از جنگل‌ها و زمين‌هاي حاصلخيز و آباد هستند، اگر به خود مشغول شوند و خداوند را فراموش کنند و به فساد و طغيان در زمين بپردازند، ممکن است خداوند بلا و آتشي بفرستد و سرزمين‌هاي آنان را بسوزاند.

مؤمن و بيم از لغزش و گرفتار شدن به عذاب الاهي

روشن شد که حتي کساني که قيامت را باور ندارند، نگران آن هستند که امکانات و نعمت‌هاي مادي را از دست بدهند و به جهت خطرهاي دنيوي و بلاهايي چون زلزله، جنگ، خشک‌سالي و ساير حوادث و بلاياي طبيعي از خداوند مي‌ترسند. همچنين از آن مي‌ترسند که در چشم مردم ذليل و خوار گردند و آبروي آنان بريزد. چه اينکه براي انسان‌هاي محترم و باشخصيتْ عزت، آبرو و محترم بودن در چشم ديگران چه‌بسا از ثروت‌هاي مادي ارزشمند‌تر باشد و با توجه به اعتقاد به تدبير الاهي بر امور دنيا، از آن ترس دارند که خداوند آنان را ذليل و خوار گرداند و آبرويشان را بريزد. اما کساني که آخرت و قيامت را باور دارند، انگيزه آنان براي ترس از خدا قوي‌تر است. آنان از آن بيم دارند که خداوند به عذاب‌هاي ابدي آخرت گرفتارشان گرداند. بي‌ترديد اين ترس بسيار شديد‌تر و قوي‌تر از ترس از حرمان از نعمت‌هاي محدود دنيوي است. حتي کساني که در سلامت نفس به سر‌ مي‌برند و رفتارشان تاکنون سالم و پسنديده بوده و درصدد اطاعت خداوند برآمده‌اند، نگران‌ آن‌اند که مبادا در آينده دچار لغزش شوند و به فرجام بد گرفتار گردند، چون انسان هرچند مؤمن و صالح باشد، نمي‌تواند به اعمال آينده خويش اميدوار باشد و بر اين باور باشد که هيچ‌گاه فريب شيطان را نخواهد خورد. فراوان بودند کساني که از مراتب عالي کمال و علم برخوردار گشتند، اما در نهايت بر اثر انحطاط و انحراف از مسير خداوند با فرجامي زشت و بد از دنيا رفتند. نمونه آن افراد که قرآن از او سخن مي‌گويد بلعم باعوراست که داراي کمالات و علم

فراوان بود و حتي بنابر برخي از روايات(1) اسم اعظم نيز مي‌دانست، اما چون پيرو هوا ‌و هوس گشت و به لذت‌هاي مادي دل بست و به دشمني و مخالفت با حضرت موسي(عليه السلام) پرداخت، خداوند فضايل معنوي را از او گرفت و او را به ضلالت و گمراهي ابدي و دوزخ خويش گرفتار ساخت. خداوند درباره او مي‌فرمايد:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَکانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ يَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ کذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکرُونَ؛(2) «و بر آنان خبر آن‌کس [بلعم باعورا] را برخوان که آيت‌هاي خويش [برخي کرامات يا اجابت دعا] را به‌ وي داديم و او از آنها بيرون رفت [به آنها وقعي ننهاد و از دانش آنها تهي شد] پس شيطان در پي او افتاد تا از گمراهان گشت. و اگر مي‌خواستيم هرآينه او را بدان‌ها [با آن آيت‌ها به جايگاهي بلند] برمي‌داشتيم، وليکن او به زمين [دنيا و مال و جاه آن] چسبيد و خواهشِ دل خود را پيروي کرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازي زبان از دهان بيرون آرد [از نفس‌نفس زدن به علت عطش يا رنج] يا واگذاري‌اش باز زبان از دهان آويخته دارد. اين است داستان گروهي است که آيات ما را دروغ انگاشتند، پس اين داستان را [بر آنان] بازگو، شايد بينديشند».

وقتي انسان بر اين باور باشد که هيچ‌کس نمي‌تواند از وسوسه‌هاي شيطان ايمن باشد و حتي برخي از امام‌زادگان و پيغمبر‌زادگان در دام شيطان افتادند و شيطان آنان را


1. همان، ج1، ص248.

2. اعراف (7)، 175ـ176.

فريب داد و فاسد ساخت، نگران عاقبت خويش خواهد بود و از احتمال لغزش از مسير حق و گرفتار شدن به عذاب الاهي و حرمان از نعمت‌هاي اخروي مي‌ترسد. انسان مؤمن و وارسته حتي اگر مطمئن گردد که به عذاب الاهي گرفتار نمي‌شود، از اينکه از نعمت‌هاي بهشتي محروم گردد و بالاتر از آن، از حرمان از توجه و مهر خداوند به او و بي‌آبرو گشتن در نزد خداوند سخت بيمناک است. اولياي خدا که به تدبير و مالکيت خدا بر سراسر هستي ايمان داشتند و اراده و مشيت الاهي را جاري در همه شئون عالم مي‌دانستند، پيوسته از قهر الاهي بيم داشتند و پيوسته از ترس عذاب و حرمان از توجه خداوند مي‌گريستند. وقتي آن برگزيدگان و پاکان از بندگان خدا که جز در مسير بندگي خدا گام ننهادند و لحظه‌لحظه عمرشان در راه تعالي و ترويج آيين الاهي و گسترش ايمان به خدا در بين بندگان خداوند سپري گشت، چنان از عذاب‌‌هاي الاهي مي‌ترسيدند و گريه و زاري و ناله سر مي‌دادند، حالِ ما که خود را به گناهاني آلوديم که براي آنها وعده عذاب داده شده چگونه بايد باشد؟ آيا اگر نيک بنگريم، معناي رفتار کسي که در پيشگاه خداوندي که همه هستي‌اش از اوست، عصيان مي‌کند و به مخالفت با دستورات او مي‌پردازد، سرکشي و گردنکشي نيست؟ البته انسان معتقد به بندگي خدا، در هنگام گناه از اين مسئله غافل است و توجه ندارد که چه مي‌کند. اما اگر او با توجه در آستانه ارتکاب گناه قرار گيرد و انجام کاري را که خداوند آن را حرام و ممنوع دانسته است، به مثابه بي‌اعتنايي به فرمان خدا و تخلف از بندگي خدا به‌حساب آورد، زشتي آن عمل در نظرش نمايان مي‌گردد و درصورتي‌که کاملاً دل و جان خويش را به گناهان و فساد نيالوده باشد، متذکر مي‌شود و از گناه باز مي‌ايستد.

اگر انسان از خودش قدرتي مي‌داشت و مالک چشم، زبان و ساير اندام خويش مي‌بود، باز مخالفت با خداوند خيلي زشت و ناپسند بود. حال وقتي بر اين باور است که همه هستي او از خداست و او با چشمي که خدا داده و با گوش و زباني که خداوند

در اختيار او قرار داده گناه مي‌کند و به تمرد و تخلف از فرمان مالک خود مي‌پردازد، جا دارد که براي هميشه از شرم و خجالت در پيشگاه خداوند سرافکنده گردد. اما افسوس که پرداختن به امور دنيا و گرفتاري‌ها انسان را غافل مي‌سازد.

ماه مبارک رمضان، به‌خصوص سحرهاي آن‌که انسان فارغ از گرفتاري‌ها و اشتغالات روزانه و در فضايي آرام و خلوت مي‌تواند به راز و نياز و عبادت خدا بپردازد، فرصت ارزشمندي براي توجه به خويشتن و رفتار ناپسندي است که از انسان سرزده است. فرصت‌ مناسبي براي انديشيدن در عاقبت گناهاني است که گرچه انسان توجه ندارد، اما ارتکاب آنها اعلان جنگ با خداست. تمرکز در آثار گناه و زشتي آن و توجه به اينکه گناه، اعلان جنگ با خداست، چنان احساس شرم و خجالتي را در انسان برمي‌انگيزد که در آن حالْ انسان آرزو مي‌کند که در زمين فرو رود. همچنين باعث ترس از عذاب الاهي مي‌شود، البته انسان بايد مواظب باشد که اين ترس باعث يأس از رحمت الاهي نگردد؛ چه‌ اينکه يأس از رحمت الاهي خود گناه بزرگي است. انسان درهرحال بايد به خداوند اميد داشته باشد و بر اين باور باشد که مي‌تواند عنايت و توجه خداوند را به‌سوي خود جلب کند و با توفيق الاهي به اصلاح نفس و جبران رفتارهاي زشت خود بپردازد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org