قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

گفتار ششم

 

سقيفه، عبرتى مهم در تاريخ اسلام

 

در مباحث گذشته بيان شد كه فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) به دو دسته تقسيم مى‌شود؛ دسته اول، فضايل و مواهبى است كه خداوند به آن حضرت عطا فرموده است (فضايل اعطايى) و دسته دوم، فضايلى است كه آن حضرت با سعى و تلاش خود آنها را كسب كرده است (فضايل اكتسابى). فضايل اعطايى را نيز به دو دسته تكوينى و تشريعى تقسيم كرديم. آنچه در اين زمان براى ما اهميت بيشترى دارد فضايل تشريعى حضرت على(عليه السلام) است كه مصداق بارز آن مسأله خلافت و امامت آن حضرت است.

 

آخرين تدبير پيامبر(صلى الله عليه وآله)  براى تثبيت خلافت امام على(عليه السلام)

مسأله خلافت و امامت حضرت امير(عليه السلام) از آغاز بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پيش از علنى شدن آن مطرح بوده و بيان آن براى ديگران از ماجراى «يوم الدار» شروع شده و پس از آن به مناسبت‌هاى گوناگون، تا آخرين لحظات عمر شريف پيامبر(صلى الله عليه وآله) ادامه داشته است. آنچه در ميان تمام موارد برجسته تر از ساير ادله است، داستان غدير است كه درباره آن كتاب‌هاى

فراوانى نوشته شده و بحث‌هاى بسيارى انجام گرفته است. با وجود اين كه از جريان غدير تا رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هفتاد روز بيشتر فاصله نبود، لكن طى همين مدت نيز آن حضرت اهتمام زيادى نسبت به تبيين مسأله خلافت و امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) داشتند، تا حجت بر مردم تمام شده و بهانه‌اى براى هيچ كس در اين زمينه باقى نماند. اما با وجود تمام تأكيدات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اين مسأله، امكان عصيان و مخالفت از بين نرفت؛ چرا كه در غير اين صورت، از سنّت فراگير الهى، كه امتحان و آزمايش انسان‌ها است، تخلف مى‌شد. مقدمات امتحان الهى بايد به گونه‌اى مهيا شود كه زمينه اطاعت و عصيان به طور مساوى فراهم باشد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آخرين روزهاى حيات خود، تدبيرى انديشيدند تا كسانى كه احتمالا با خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) موافق نبودند و ممكن بود در مخالفت با اين امر توطئه چينى كنند در مدينه نباشند. از همين رو دستور تجهيز سپاه را صادر كرده و فرمودند: تمام مسلمانانى كه قادر بر جهاد هستند همراه با اين سپاه براى جهاد به جانب مرزهاى روم ـ جايى كه جعفر بن ابى طالب(عليه السلام) و زيد بن حارثه به شهادت رسيده بودند ـ حركت كنند. آن حضرت اسامة بن زيد را كه جوانى برومند بود به جاى پدرش كه در جنگ قبل به شهادت رسيده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار كردند كه تمام كسانى كه توانايى شركت در جنگ را دارند تحت امر اسامه براى شركت در جنگ همراه با اين سپاه بروند. مورخان شيعه و سنى نقل كرده‌اند كه تأكيدات پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى شركت مسلمانان در اين جنگ به اندازه‌اى بود كه در هيچ يك از جنگ‌ها سابقه نداشت. آن حضرت ضمن تأكيد بر پيوستن افراد به سپاه اسامه، فرمودند: نَفَذُوا جَيْشَ أُسامَة لَعَنَ اللّهُ مَنْ

تَأَخَّرَ عَنْهُ؛1 خدا لعنت كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف نمايد و در اين جنگ حضور پيدا نكند. اين تدبيرى بود براى اين كه كسانى كه احياناً ممكن بود هنگام رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فتنه‌اى برپا كنند، در مدينه حضور نداشته باشند، تا مسأله خلافت و امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) با مشكلى مواجه نشود.

اما با وجود اصرار فراوان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مورد شركت افراد در جنگ، ابوبكر و عمر همراه با آن سپاه عازم نشدند و به منزل پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمدند. حضرت با ديدن آنان بسيار ناراحت شدند و پرسيدند: مگر من نگفتم كه همه بايد به جهاد بروند و كسى اجازه تخلف از لشكر اسامه را ندارد؟ آنها در جواب گفتند: چون حال شما مناسب نبود، نخواستيم شما را در مدينه تنها بگذاريم و در بين راه از ديگران جوياى سلامتى شما شويم! ما به سبب علاقه‌اى كه به شما داشتيم همراه با سپاه نرفتيم و خواستيم در كنار شما حضور داشته باشيم!2

با اين اقدام آنان، اين تدبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) نتيجه نداد و كسانى كه بايد در جهاد شركت مى‌كردند، از همراهى با سپاه خوددارى نموده و از امر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) تخلف كردند. بار ديگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در آخرين لحظه حيات تدبيرى ديگر انديشيدند. آن حضرت در حال احتضار فرمودند: قلم و دواتى بياوريد تا مطلبى را بنويسم كه اگر به آن عمل كنيد هرگز گمراه نشويد. برخى از كسانى كه در آن جا حاضر بودند و شمّ سياسى داشتند و مى‌توانستند حوادث را پيش بينى كنند، متوجه شدند كه آنچه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)


1. بحارالانوار، ج 27، باب 1، روايت 4؛ هم چنين ر.ك: همان، ج 28، باب 3، روايت 3.

2. همان، ج 22، باب 1، روايت 19.

قصد نوشتن آن را دارد به احتمال بسيار قوى در مورد امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و اين كار مانع اجراى نقشه‌هاى آنها مى‌شود. از اين رو از اين كار ممانعت كردند. بر اساس نقل مورخان و محدثان اهل تسنن، عمر بن خطاب گفت: اِنَّ النَّبِىَّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ؛1 يعنى درد بر پيامبر غلبه كرده است! هم چنين نقل شده است كه وى حتى تعبيرى جسارت آميزتر به كار برد و گفت: اِنَّ رَسولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَهْجُرُ؛2 يعنى ـ نعوذ بالله ـ رسول خدا هذيان مى‌گويد! مى‌دانيم كه اين تعبير معمولاً در مورد كسى به كار مى‌رود كه بخواهند نسبت به او بى اعتنايى كنند و او و سخنش را كم اهميت جلوه دهند.

حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) از اين تعبير غضبناك و ناراحت شدند. پس از اين مجادلات، بعضى از اصحاب به آن حضرت عرض كردند، اگر اجازه بفرماييد قلم و دوات بياوريم. حضرت فرمودند أبَعْدَ الَّذى قُلْتُمْ؛3 يعنى، بعد از اين سخنانى كه گفتيد؟! به تعبير ديگر، به اين ترتيب اكنون اگر هم چيزى بنويسم، خواهيد گفت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هذيان نوشته است!

 

ماجراى سقيفه

اين گونه بود كه اين تدبير نيز كه نهايت لطف و رحمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به امت بود، مفيد واقع نشد. سرانجام روح از بدن مبارك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پرواز كرد، در حالى كه سر مبارك آن حضرت در آغوش اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داشت.


1. صحيح بخارى، روايت 5237.

2. صحيح مسلم، روايت 3090.

3. بحارالانوار، ج 22، باب 1، روايت 19.

بعد از رحلت ايشان نيز بلافاصله داستان سقيفه پيش آمد. انصار و مهاجران در سقيفه جمع شدند و درباره جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به گفتگو پرداختند. يكى از بزرگان طايفه خزرج ـ كه حدود نيمى از مسلمانان مدينه را تشكيل مى‌دادند ـ به نام «سعد بن عباده» به سقيفه آمد و در حالى كه بيمار بود و نمى‌توانست با صداى بلند صحبت كند، گفت: كسى حرف‌هاى مرا با صداى بلند براى ديگران بازگو كند. سپس خطبه‌اى انشا كرد و ابتدا به تعريف از مهاجران و ذكر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ايشان پرداخت. سپس گفت: با اين وجود، مدينه شهر ما انصار است و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در ميان ما عزت يافت، اسلام در شهر ما رواج پيدا كرد و ما بوديم كه به مهاجران كمك كرديم و زندگى آنها را سامان داديم. بنابراين امامت و رهبرى جامعه حق انصار است.

اما از سوى ديگر مهاجران ـ كه پدران همسران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم در ميان آنها بودند ـ نيز برنامه‌هايى در نظر داشتند كه بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث كردند. آنها نيز به تعريف از انصار و ذكر خدمات آنها نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بوديم كه در زمان غربت اسلام به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آورديم، سابقين و اولين در اسلام ما هستيم و قرآن ما را با وصف «السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ»1 ستايش كرده است. علاوه بر اين كه بسيارى از خويشاوندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز در بين مهاجران هستند.

بر اساس بعضى از نقل‌ها يكى از مهاجران گفت: در بين ما كسى هست كه اگر براى خلافت پيشگام شود هيچ كس با او مخالفت نخواهد كرد، و او على بن ابى طالب(عليه السلام) است.

 


1. توبه (9)، 100.

بحث و گفتگو بين مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خليفه بالا گرفت تا جايى كه گفتند: براى اين كه حق هيچ يك از دو طرف ضايع نشود، دو جانشين انتخاب كنيم، «مِنّا اَميرٌ و مِنْكُمْ اَمير». بزرگان قوم گفتند: اين كار موجب وهن مسلمانان و اختلاف ميان آنان مى‌شود و عزت ما از بين خواهد رفت؛ از اين رو تنها بايد يك خليفه انتخاب شود. سرانجام ابوبكر برخاست و ماهرانه، خطبه‌اى انشا كرد. او ابتدا به ستايش و تمجيد از انصار پرداخت و سپس موقعيت و افتخارات مهاجران را نيز بيان كرد و گفت: براى حفظ وحدت امت اسلامى، امير از مهاجران باشد و از ميان انصار وزيرى براى او انتخاب شود و ما قول مى‌دهيم كه بدون مشورت انصار كارى انجام ندهيم. با شنيدن اين سخنان بعضى از انصار به طرفدارى از او برخاستند، تكبير گفته و با ابوبكر بيعت كردند. در اين هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشير برد؛ عمر نيز در برابر او شمشير كشيد و كار به جنگ و نزاع كشيده شد. اما با وساطت عده‌اى ديگر از مسلمانان و خارج كردن سعد بن عباده از معركه، غائله خاتمه يافت و خلافت ابوبكر تثبيت شد.

 

عكس العمل حضرت على(عليه السلام)  پس از اطلاع از جريان سقيفه

در اين ميان، خبر اين واقعه به حضرت امير(عليه السلام) رسيد، در حالى كه آن حضرت پيكر مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را تجهيز كرده و در قبر گذاشته بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) با شنيدن اين خبر بيل را در زمين فرو كرد، سر مبارك را به آسمان بلند كرد و آيات ابتداى سوره عنكبوت را تلاوت كردند:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. الم. أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا

وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ؛1

سپس فرمودند: اين همان امتحان و فتنه الهى است كه خداوند فرموده هيچ امتى از آن بى نصيب نخواهند ماند.2

فتنه و امتحان كه در اين آيات آمده، غالباً مترادف با هم به كار مى‌روند؛ گرچه از نظر معناى لغوى با يكديگر تفاوت دارند. در آيات ديگرى از قرآن نيز اين دو واژه به يك معنى به كار رفته است؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد: وَ اعْلمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛3 يعنى بدانيد كه دارايى و فرزندان شما وسيله آزمايش الهى هستند. در آيه‌اى ديگر مى‌فرمايد: وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً؛4 يعنى شما را با خوبى‌ها و بدى‌ها مى‌آزماييم. آيات ابتداى سوره عنكبوت نيز ـ كه حضرت على(عليه السلام) با شنيدن خبر ماجراى سقيفه تلاوت كردند ـ اشاره به اين مطلب دارد كه آيا مردم تصور مى‌كنند با صِرف ادعاى ايمان، خداوند آنها را رها كرده، نمى‌آزمايد؟ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ ما پيشينيان را امتحان كرديم، شما را نيز خواهيم آزمود. صِرف اين كه اظهار ايمان كنيد، نماز بخوانيد و جهاد و انفاق كنيد، كافى نيست؛ بلكه بايد تمام مراحل مختلف ايمان را طى كنيد و در هر مرحله امتحان شويد تا پايه ايمان شما مشخص شود. اين سنّت الهى بر ساير سنّت‌هاى خداوند حاكم است و خدا هيچ گاه از آن دست برنمى دارد. خداوند ابتدا راه را روشن كرده، اتمام حجت مى‌كند تا مقدمات لازم براى كسانى كه در صدد شناخت حق


1. عنكبوت (29)، 1 ـ 3.

2. شرح اين ماجرا در بحارالانوار، ج 28، باب 4، ص 181 نقل شده است.

3. انفال (8)، 28.

4. انبياء (21)، 35.

هستند فراهم باشد؛ اما زمينه امتحان را نيز باقى مى‌گذارد.

در نهج البلاغه1 نقل شده است كه شخصى از اميرالمؤمنين(عليه السلام) سؤال كرد: منظور از فتنه‌اى كه در اين آيه آمده چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: اتفاقاً من نيز از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره فتنه‌اى كه اين آيه مى‌فرمايد مؤمنان در آن واقع خواهند شد سؤال كردم؛ پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اجمال فرمودند: بعد از من فتنه‌هايى در اين امت واقع خواهد شد. من گفتم: يا رسول الله! آيا به خاطر داريد در جنگ احد، بعد از شهادت بسيارى از مؤمنان، من به اين دليل كه فوز شهادت نصيبم نشده بود ناراحت بودم و به محضر شما از اين امر گلايه كردم؛ شما نيز فرموديد: «أبْشِرْ فَاِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِكَ» و به من بشارت داديد كه من نيز به شهادت خواهم رسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: بلى، به خاطر دارم؛ لكن تو چگونه با شهادت روبرو خواهى شد و چگونه بر آن صبر خواهى كرد؟ حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايد: در جواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردم: يا رسول الله! در برابر شهادت بايد خدا را شكر كرد، جاى صبر و شكيبايى نيست. من مشتاق شهادت هستم و آرزوى نايل شدن به آن را دارم.

سپس بار ديگر حضرت امير(عليه السلام) از فتنه‌اى كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گريبان گير مسلمانان خواهد شد سؤال مى‌كند. آن حضرت در جواب مى‌فرمايند: بعد از من فتنه‌هايى به وجود خواهد آمد؛ مردم در دين دارى بر خدا منت مى‌گذارند، با اين حال انتظار رحمت او را دارند. آنان فريب دنيا را خواهند خورد و به علت تمايلات نفسانى احكام دين را تغيير خواهند داد. «رشوه» را به عنوان هديه خواهند گرفت. «ربا» را به عنوان بيع انجام داده


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 155.

 و حرام خدا را حلال خواهند كرد. تمام اين كارها به علت علاقه به دنيا انجام خواهد شد. اين فتنه‌ها در امت من به وقوع خواهد پيوست و به دنبال آن تو نيز به شهادت خواهى رسيد.

بنابراين پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسأله امتحان و فتنه امت را پيش بينى كرده بود و اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمادگى مواجهه با آن را داشت. از همين رو هنگامى كه براى آن حضرت خبر آوردند كه گروهى در سقيفه براى انتخاب خليفه و جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع شده اند، ايشان تعجب نكردند. حضرت على(عليه السلام) با شنيدن داستان سقيفه، ماجراى گفتگوى خود با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به خاطر آوردند و آيه فتنه را تلاوت كردند: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ .

 

عبرت‌هايى مهم از سقيفه

به هر حال، اين فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان مى‌رود. پس از آن نيز اين فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زمانى كه حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) ظهور بفرمايد و اين فتنه‌ها را رفع كند. اما منظور از نقل اين داستان‌ها چيست؟ آيا صِرف حسرت خوردن بر وقوع اين فتنه‌ها و نتايج تأسف بار آن و گريه بر مظلوميت مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) كافى است؟ يا اين كه مسؤوليت ما بيش از اينها است؟ شكى نيست كه تمام اين كارها لازم است و ما بايد از كسانى كه مصالح اسلام و مسلمين را به بازى گرفتند قلباً ناراضى باشيم. هم چنين بايد براى مظلوميت اميرالمؤمنين(عليه السلام) متأسف باشيم و اشك بريزيم. اما تمام اين كارها براى هدفى والاتر است و آن، پند گرفتن از اين حوادث براى چگونگى برخورد با مسايل جامعه اسلامى در اين زمان است. ما بايد اين وقايع را تفسير و تحليل كنيم تا دريابيم چرا اين

قضايا اتفاق افتاد؟ آيا فتنه‌ها متعلق به صدر اسلام بود يا اين كه نظير آن براى ما نيز ممكن است اتفاق بيفتد؟ چرا حكايات اقوام پيشين بارها در قرآن كريم نقل شده است؟ قرآن مى‌فرمايد: تكرار اين داستان‌ها براى عبرت است، تا ما مراقب باشيم در موارد مشابه، اشتباهات پيشينيان را مرتكب نشويم. بسيارى از حوادث تاريخى دائماً به نوعى در قالب‌هاى جديد تكرار مى‌شوند و ما بايد تحليل روشنى از اين حوادث داشته باشيم و از آنها عبرت بگيريم.

و اما براى عبرت گرفتن از خصوص حوادثى كه ذكر آنها گذشت دو سؤال مهم مطرح است:

سؤال اول اين كه، چرا مردم نسبت به حضرت على(عليه السلام) دشمنى ورزيدند و با وجود سفارش‌هاى فراوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد حضرت على(عليه السلام) ، آن حضرت را رها كردند؟ آنچه ما در مورد فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل كرديم، قطره‌اى از درياى بى كران فضايل آن حضرت بود، كه با همين مختصر نيز امامت و ولايت آن حضرت به وضوح ثابت مى‌شود؛ اما چرا با اين همه، آن حادثه رقم خورد؟

از آغاز ولادت حضرت على(عليه السلام) و تولد آن حضرت در كعبه، مردم دريافتند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) شخصيتى فوق العاده و مورد عنايت خداوند است. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز طى 23 سال بارها و به مناسبت‌هاى مختلف فضايل و مقامات اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گوشزد كرده، حتى گاهى به خلافت ايشان تصريح مى‌كردند. آيا با وجود انبوهى از دلايل، شواهد و قراين، اگر پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى واقعاً قصد شناختن جانشين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را داشت، مقدمات لازم براى او فراهم نبود؟ آيا مسأله خلافت

حضرت امير(عليه السلام) تا به اين اندازه مخفى بود كه مردم خود اقدام به انتخاب جانشين براى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) كردند؟ چرا مردم آن همه تأكيدات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در مورد امامت حضرت على(عليه السلام) به فراموشى سپردند و نخواستند آنها را به خاطر داشته باشند؟1 خوش بينانه ترين دليلى كه براى رفتار مسلمانان در سقيفه مى‌توان ذكر كرد اين است كه بگوييم آنها داستان غدير را فراموش كردند، با وجود اين كه بيشتر از هفتاد روز از آن حادثه مهم نگذشته بود!

چرا مردم بايد اين واقعه مهم را فراموش كنند؟ چرا هنگامى كه اميرالمؤمنين(صلى الله عليه وآله) براى احقاق حق خود در مقام احتجاج برآمدند و همراه با حسنين(عليهما السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) به در خانه مهاجران و انصار رفته و با آنها بحث كردند، نتيجه مثبتى حاصل نشد؟ اين سؤال، جدى است. شايد عاملى كه موجب همراهى نكردن مردم آن روزگار با حضرت على(عليه السلام) شد، به نحوى در ما نيز وجود داشته باشد و از آن غافل باشيم. درون خود را جستجو كنيم و ببينيم آيا آنچه موجب دست كشيدن مردم از حضرت على(عليه السلام) شد در ما نيز وجود دارد يا نه؟ علت تبعيت نكردن مردم از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فراموش كردن سفارشات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد آن حضرت، امرى كلى است و اختصاصى به آن زمان و آن مردم ندارد. از اين رو بايد تأمل كنيم و ببينيم آيا اين عامل در ما و جامعه ما وجود ندارد؟

و اما سؤال دوم، در مورد نحوه رفتار اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از رحلت


1. بايد توجه داشت كه گاهى انسان عمداً مطلبى را فراموش مى‌كند. از نظر روان شناسى ثابت شده است كه اگر انسان نسبت به امورى علاقه نداشته باشد، آنها را از حافظه خود عقب زده، به فراموشى مى‌سپارد.

پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تا آخرين روزهاى عمر شريفشان است. چه امرى موجب شد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بعضى موارد در مقابل ديگران سرسختى نشان دهد و در برخى موارد نيز با ملايمت و انعطاف برخورد كند؟

پاسخ اين دو پرسش را، ان شاء الله، در مباحث آتى پى خواهيم گرفت.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org