- پيشگفتار
- انواع فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- على(عليه السلام) شخصيتى متفاوت
- بررسى و پاسخ چند شبهه درباره فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- منشأ مشروعيت حكومت على(عليه السلام) ، انتصاب يا انتخاب؟
- سقيفه، نقطه آغاز سكولاريزم
- سقيفه، عبرتى مهم در تاريخ اسلام
- بازشناسى عوامل مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام)
- اصول گرايى، شيوه حكومتىِ على(عليه السلام)
- رفتار و عملكرد سياسى على(عليه السلام) پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)
- نقش مردم در مشروعيت و مقبوليت حكومت اسلامى
- تقابل «غدير» و «سقيفه» در تاريخ اسلام
- علل همراهى نكردن مردم با على(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
- بحثى پيرامون مفهوم «امامت»، «ولايت» و «ولايت فقيه»
- تفكيك ناپذيرى ولايت الهى از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
- استقرار حكومت و ولايت فقيه در ايران
- ولىّ فقيه و حق قانون گذارى
- حكومت ولايى و تهديدهاى پيش رو
گفتار هشتم
اصول گرايى، شيوه حكومتىِ على(عليه السلام)
قاطعيت على(عليه السلام) در برخورد با معارضان حكومت اسلامى
در صدر اسلام، پس از آن كه مسلمانان از خلافت ديگران سرخورده شدند چارهاى جز اين نديدند كه دست نياز به سوى اميرالمؤمنين(عليه السلام) دراز كنند و از ايشان بخواهند كه امر حكومت وخلافت را عهده دار شوند. در اين مورد براى بسيارى از جوانان و نوجوانان اين سؤال مطرح مىشود كه چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) بلافاصله و از همان آغاز خلافتشان با گروههاى مختلف به مبارزه برخاستند؟ اصولا انگيزه آن حضرت از جنگهاى مختلف دوران خلافتشان چه بود؟
صرف نظر از ويژگىهايى كه درباره عصمت ائمه(عليهم السلام) قايل هستيم و معتقديم كه هر آنچه انجام داده اند، از طرف خدا و وظيفه آنها بوده؛ وقتى به عنوان يك ناظر بى طرف سير حوادث را در زمان حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بررسى مىكنيم، از خود مىپرسيم آيا بهتر نبود كه آن حضرت با مخالفان خود به نحوى كنار مىآمدند تا جنگهايى كه تقريباً تمام دوران حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را فرا گرفت به راه نمىافتاد؟ اگر آن جنگها نبود، آن همه
مسلمان كشته نمىشد، آن همه اموال بيهوده از بين نمىرفت، آن همه فرزندان، يتيم و اين همه زنها بى شوهر نمىشدند و آن همه ضررهاى اقتصادى به مردم و جامعه تحميل نمىشد. چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) با وجود همه اين مسايل جنگ را انتخاب كرد؟
همانگونه كه امروزه بعضى مىگويند، در آن زمان نيز گروهى مىگفتند، على(عليه السلام) آدم خوبى است اما سياست بلد نيست و نمىداند چگونه بايد كشوردارى كند! حضرت على(عليه السلام) گاهى دردمندانه از اين قضاوتهاى سطحى و غيرمنصفانه شكايت مىكرد و به آنها پاسخ مىداد، كه برخى از آنها در نهج البلاغه آمده است.
اهميت اين بحث از آن جهت است كه مىتوانيم با توجه به حوادث آن برهه تاريخى و فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و سيره عملى و رفتار ايشان نسبت به آن حوادث، دواى درد روزگار خودمان را پيدا كنيم؛ يعنى ببينيم اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين زمان بود چگونه رفتار مىكرد. اين چيزى است كه ما به عنوان شيعه حضرت على(عليه السلام) و كسى كه مىخواهد پيرو راه آن بزرگوار باشد، بايد بر اساس منطق روز بفهميم و به كار ببنديم.
پس از كشته شدن خليفه سوم، مردم به اصرار از حضرت على(عليه السلام) خواستند كه امر خلافت را بر عهده گيرد. بنا به فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه، مردم آن چنان به خانه آن حضرت هجوم آوردند كه نزديك بود امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) زير دست و پا له شوند. از جمله اين افراد، يكى هم «طلحه» بود. طلحه خود مدعى خلافت بود و سالها پى فرصتى بود تا نوبت به او برسد. او از كسانى بود كه مردم را براى كشتن عثمان تحريك مىكرد و تصورش اين بود كه اگر عثمان كشته شود
مردم با او بيعت خواهند كرد. پس از كشته شدن عثمان و با اوضاعى كه پيش آمد، برخلاف تصور اولى، طلحه ديد كه زمينه به هيچ وجه براى خلاقت او مساعد نيست. از اين رو طلحه مصلحت را در صبر كردن و بيعت با حضرت على(عليه السلام) ديد. نقل شده اولين كسى كه بعد از كشته شدن عثمان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كرد طلحه بود.
پس از بيعت طلحه و افرادى نظير او، ساير اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، و شخصيتهاى مهمى كه سابقهاى در اسلام داشتند، و پيرمردها و حافظان قرآن و ديگران نيز همه بيعت كردند.
اكنون سؤال اين است كه در اين شرايط آيا بهتر نبود حضرت على(عليه السلام) فرصت را مغتنم شمرده و براى دل جويى از اين افراد مقدارى به حرفها و پيشنهادهاى آنان توجه كند و به خواسته هايشان اهميت دهد؟ مگر طلحه و زبير از حضرت على(عليه السلام) چه مىخواستند؟ يك درخواست آنها اين بود كه سهمشان را از بيت المال به همان ميزانى قرار دهد كه عمر قرار داده بود و در زمان عثمان نيز ادامه داشت1. اين كه چيز مهمى نبود! كسى كه مىخواهد حكومت كند به اين اندازه بايد انعطاف داشته باشد! آيا بهتر نبود
1. جالب است كه بدانيم اين زياده خواهى طلحه و زبير در حالى بود كه هر دو، افرادى ثروتمند بودند. طلحه، به اصطلاح امروزى، از فئودالهايى بود كه اراضى زيادى را در مناطق مختلف تصرف كرده بود و عُمّالش در آن جا زراعت مىكردند و درآمد كلانى از آن زمينها داشت. زبير نيز مانند طلحه بود و هر دو از ثروتمندان مهم آن زمان بودند، اما در عين حال مىخواستند سهمى كه از بيت المال دارند از ديگران بيشتر، و همان سهمى باشد كه عمر براى آنها مقرر كرده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ آنان فرمود: من اموال شخصى دارم، اگر مىخواهيد در اختيارتان مىگذارم. گفتند: نه، ما كه گدا و محتاج مال تو نيستيم، ما مىخواهيم همان امتيازى كه تا به حال در بيت المال داشته ايم و خيلفه دوم براى ما قرار داده بود محفوظ باشد. حضرت فرمود: من نمىتوانم اين كار را بكنم، زيرا اين بر خلاف سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله) است. من روش خلفاى پيشين را نمىپسندم و آن را موافق اسلام نمىدانم.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين درخواست را قبول مىكرد و سهم آنها را از بيت المال بيشتر از ديگران قرار مىداد و در عوض از بروز جنگ و خون ريزى جلوگيرى مىكرد؟ دست كم آن حضرت مىتوانست ابتدا پيشنهاد آنها را به ظاهر قبول كند، ولى در عمل، با آوردن بهانههايى از اجراى آن طفره برود و در اين بين سعى كند راهى براى برون رفت از اين معضل پيدا كند.
دومين خواستهاى كه طلحه و زبير مطرح كردند درخواست پست و مقام بود. زبير خواستار حكومت عراق بود و طلحه حكومت يمن را مىخواست. در مورد اين خواسته نيز ممكن است به ذهن بيايد براى اين دو پست چه كسى بهتر از زبير و طلحه بود؟ زبير پسر عمه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) بود و سوابق درخشانى در جنگها و مجاهدتها داشت. از اين رو مناسب بود حضرت على(عليه السلام) حكومت عراق را به زبير واگذار مىكرد و اگر تخلفى از او صادر مىشد آن گاه وى را مؤاخذه مىنمود. طلحه نيز حكومت يمن را از آن جهت مىخواست كه يكى از بستگانش در آن جا از طرف عثمان عامل بود و ثروتى هنگفت به هم زده بود (كه با همين ثروتش هزينه جنگ جمل را نيز تأمين كرد). اگر حضرت على(عليه السلام) اين حكومت را هم به طلحه مىداد چه مىشد؟ نهايت اين بود كه طلحه مىرفت و با تصرف نامشروع در بيت المال، مقدارى مال حرام جمع مىكرد؛ اما بهتر از اين بود كه اين همه خونهاى مردم ريخته شود!
از اين رو بر اساس اين تحليل، سياست اقتضا مىكرد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) ابتدا با طلحه و زبير مماشات كند. هم چنين اقتضاى عقل سياسى اين بود كه حضرت تا مستحكم شدن پايههاى حكومت فرد به معاويه اجازه دهد تا در گوشهاى دور از مركز اسلام ـ در شام و سرحدّات
روم ـ حكومت كند. براى مقابله با معاويه، حضرت مىبايست تا تحكيم پايههاى خلافت خود و فراهم آوردن سپاه و امكانات كافى صبر مىكرد. پس از آن مىتوانست به سراغ معاويه برود و به راحتى او را از سر راه بردارد.
اينها مسايلى بود كه در همان زمان نيز كسانى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گوشزد مىكردند و اصرار داشتند كه حضرت در روش و سياست خود تجديدنظر كند.
حضرت در پاسخ، ضمن رد چنين پيشنهادها و راه كارهايى مىفرمودند: فكر نكنيد اين مسايل را نمىدانم يا هوش معاويه و سياست او بهتر از من است و راه و رسم كشوردارى را بهتر از من مىداند. من درباره اين مسايل بسيار فكر كردم و پس از بررسى و تأمل فراوان در مورد آنها به اين نتيجه قطعى رسيدم كه منحصراً دو راه در پيش رو دارم: يكى جنگيدن با اينان و ديگرى كفر؛ راه سومى وجود ندارد:
فَما وَجَدْتُنى يَسَعُنى اِلّا قِتالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِما جَاء بِهِ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) فَكانَتْ مُعالَجَةُ الْقِتالِ اَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ مُعالَجَةِ الْعِقابِ؛1 پس خودم را در وسعتى بيش از اين نيافتم مگر اين كه با ايشان پيكار كنم، يا آنچه را محمد(صلى الله عليه وآله) آورده، انكار نمايم. پس من راه پيكار را بر خود آسان تر ديدم تا راه عذاب الهى.
با اين همه، امروزه با ترويج تفكرات دموكرات مآبانه و ترويج شعار احترام به افكار عمومى و آراى مردم، اين سؤال در ذهن جوانان ما تقويت مىشود كه به راستى چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) به جاى حل مسايل از راههاى
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 53.
مسالمت آميز و دموكراتيك، راه جنگ و خشونت را انتخاب كرد؟! براى بررسى اين موضوع، در اين جا پس از تحليلى اجمالى، قسمتهايى از فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مرور مىكنيم.
هدف على(عليه السلام) ، ارائه الگويى عملى و كامل از حكومت اسلامى
پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و قبل از خلافت حضرت على(عليه السلام) به ترتيب، ابوبكر و عمر و عثمان در مسند خلافت قرار گرفتند. ابوبكر مستقيماً با بيعت مردم به اين مقام رسيد، عمر با نصب ابوبكر خليفه شد، و عثمان نيز از طريق شورايى شش نفره و با ساز و كارى خاص، براى خلافت انتخاب گرديد. اما هيچ يك از اين حكومتهاى سه گانه نتوانستند الگويى واقعى از يك حكومت اسلامى ارائه دهند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طريق علم خدادادى و مطالبى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به او فرموده بود، مىدانست كه پس از خودش نيز حكومت اسلامى ديگرى به دست يك امام معصوم(عليه السلام) تحقق نخواهد يافت. تاريخ نيز گواه است كه پس از آن حضرت، ابتدا داستان امام حسن(عليه السلام) و جنگ ايشان با معاويه و در نهايت مسأله صلح و خانه نشين شدن امام حسن(عليه السلام) پيش آمد و سپس نيز شهادت امام حسين(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) اتفاق افتاد و هيچ يك از آن بزرگواران موفق به تشكيل حكومت نشدند. از اين رو حكومت اسلامى تنها در برههاى كوتاه از زمان، به دست اميرالمؤمنين(عليه السلام) تحقق پيدا كرد و آن حضرت توانست با زحمتهاى فراوان، الگويى از حكومت اسلامى واقعى را در عمل پياده كند و نشان دهد كه رئيس و كارگزاران چنين حكومتى چگونه بايد رفتار كنند. گرچه طرح و مشخصات كلى اين حكومت در بيانات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)
آمده، اما نياز بود نمونهاى عملى از آن نيز نشان داده شود؛ زيرا اگر هيچ مصداقى پيدا نمىكرد، اين فكر در اذهان تقويت مىشد كه حكومت اسلامى امرى صرفاً آرمانى و ايده آلى ذهنى است كه هيچ گاه قابل تحقق نيست؛ دليل آرمانى بودن آن هم اين است كه چنين حكومتى هرگز تحقق نيافته است. بنابراين براى آن كه ثابت شود چنين حكومتى امكان تحقق دارد، بايد در برههاى از زمان عملا پياده مىشد؛ و تنها فرصتى كه امكان داشت نمونهاى از حكومت اسلامى، به دست يك امام معصوم(عليه السلام) در عالم نشان داده شود، دوران حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود.
البته اين مسأله فقط اعتقاد شيعه است و ساير مسلمانان چنين اعتقادى ندارند. از نظر آنان همه حكومتهاى صدر اسلام از نوع حكومت اسلامى بوده است. حتى بسيارى از علماى اهل سنّت، در بحث حكومت تصريح كردهاند كه اگر كسى عليه حكومت حق اسلامى قيام كند، جنگ با او واجب است، و كشتنش نه تنها جايز بلكه واجب است؛ اما اگر شخص قيام كننده پيروز و مسلط شد و حاكم را كشت و خودش به جاى او نشست، اطاعت از او بر همه واجب مىشود!1 در هر صورت، ما فعلا قصد نقد و بررسى آراى مختلف در اين زمينه را نداريم، بلكه مىخواهيم بر اساس مذهبى كه صحيح دانسته و آن را پذيرفته ايم مشى كنيم.
1. مبناى اين سخن نظريه «استيلا» است كه يكى از نظرياتى است كه در باب حكومت و سياست، از جانب برخى علماى اهل سنّت، نظير: امام شافعى، غزالى، ماوردى و ابن تيميه و ديگران، به آن اشاره شده است. مثلاً از امام شافعى نقل شده كه «من ولّى الخلافة فاجتمع عليه الناس و رضوا به فهو خليفة و من غلبهم بالسيف حتى صار خليفة فهو خليفة». براى مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر.ك: ابوزهره، محمد؛ تاريخ المذاهب الاسلامية والعقائد و تاريخ المذاهب الفقهيه؛ الجزء الاول.
به اعتقاد ما نمونه يك حكومت اسلامى واقعى كه در رأس آن فردى باشد كه رفتارش حجيت داشته و بتواند الگوى ديگران قرار گيرد، تنها در حكومت حضرت على(عليه السلام) يافت مىشود. البته درست است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) هر كارى كه انجام مىداد به امر خدا و بر اساس كتابى بود كه خداى متعال براى آن حضرت قرار داده بود،1 اما همه اين برنامهها ملاك و مبنا داشت و هيچ كدام گزافى نبود.
برنامهاى كه براى حضرت على(عليه السلام) تعيين شده بود اين بود كه بايد الگوى حكومت اسلامى را ارائه دهد. اكنون طلحه و زبير آمدهاند و حكومت عراق و يمن را مىخواهند. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) از روى مماشات و مصلحت گرايى و به اصطلاح از روى سياست، اين درخواست را قبول مىكرد و آنها مدتى در آن جا برطبق هواهاى نفسانى خود به حكم رانى مشغول مىشدند، نمونه حكومت اسلامى در عراق و يمن تحقق پيدا نمىكرد. وقتى به دست ابوبكر و عمر تحقق پيدا نكرد، به طريق اولى به دست طلحه و زبير تحقق پيدا نمىكرد؛ چون طلحه و زبير ثابت كرده بودند چقدر دنيا زده هستند. ابوبكر و عمر دست كم در ظاهر بسيارى از مسايل را رعايت مىكردند. البته شرايط هم طورى بود كه بايد بسيار زاهدانه زندگى مىكردند و نمىتوانستند ريختوپاش، سوءاستفاده و اسراف و تبذير داشته باشند. اما طلحه و زبير اين گونه نبودند؛ مثلاً زبير به هنگام مرگش، هزار برده و كنيز و ثروتهاى فراوان ديگر داشت. مردم چنين شخصى را به
1. بر اساس روايات معتبر، خداوند براى هر يك از ائمه(عليهم السلام) كتابى قرار داده كه تمامى مسايل مربوط به دوران امامت آن امام در آن آمده و وظايف وى در هر يك از آن موارد مشخص شده است. البته در روايات از چند و چون و ماهيت واقعى اين كتاب چندان سخنى به ميان نيامده و ائمه(عليهم السلام) تنها خود واقف به اين امر هستند.
عنوان تارك دنيا و كسى كه توجهى به زخارف دنيا نداشته باشد، نمىشناختند. با اين حساب اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افرادى با چنين زندگى و روحياتى را در حكومت خود به كار مىگرفت، آيا مردم مىتوانستند نمونه حكومت اسلامى را در حكومت على(عليه السلام) پيدا كنند؟!
عنصر «مصلحت» در حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
به راستى اگر حضرت على(عليه السلام) به همراه طلحه، زبير و معاويه شورايى تشكيل مىدادند و حكومت را بين خودشان تقسيم مىكردند، گل مىگفتند و گل مىشنيدند و با صلح و سازش به روى هم لبخند مىزدند؛ من و شما امروز درباره آن حضرت چه قضاوتى مىكرديم؟! آيا بين حكومت آن حضرت و حكومتهاى قبل و بعد از ايشان تفاوتى قايل مىشديم؟
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىبايد وراى همه مصالح، مصلحتى فراتر را ملاحظه كند، و آن ارائه يك الگوى راستين از حكومت اسلامى بود. هيچ مصلحت ديگرى در مقايسه با اين مصلحت رجحان نداشت. اراده خداوند اين بود كه با حكومت آن حضرت به مردم نشان دهد كه امكان پياده شدن و اجراى حكومت اسلامى، به معناى واقعى آن، وجود دارد. تا زمان ظهور امام عصر(عليه السلام) ـ كه معلوم نيست چقدر طول خواهد كشيد ـ حكومت اميرالمومنين(عليه السلام) حجتى است بر ما كه حكومت راستين اسلامى، صرفاً يك ايده آل ذهنى نيست و عملا قابل تحقق است. اگر حكومت آن حضرت نبود خداوند چنين حجتى بر مردم نداشت. از اين رو در چنين حكومتى به هيچ وجه، سازش كارى و مصلحت گرايى قابل توجيه نبود و بايستى شكل كاملا صحيح حكومت اسلامى پياده و اجرا مىگرديد.
به همين دليل اميرالمؤمنين(عليه السلام) از همان ابتدا خيلى محكم فرمودند: تنها بر اساس تكليف و وظيفه و همانگونه كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رفتار مىكرد، عمل مىكنم. اكنون براى اثبات اين مدعا شواهدى را از كلمات خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) ذكر مىكنيم.
پيش بينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد جنگ اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فتنه گران
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل مىكند كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به آن حضرت فرمودند:
اِنَّ اللّهَ قَدْ كَتَبَ عَلَيْكَ جِهادَ الْمَفْتُونينَ كَما كَتَبَ عَلَىَّ جِهادَ الْمُشرِكينَ قالَ فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ ما هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتى كُتِبَ عَلَىَّ فيِهَا الْجِهادُ قالَ قَومٌ يَشهَدونَ اَن لا اِلهِ اِلاَّ اللّهُ وَ اَنّى رَسُولُ اللّهِ وَ هُمْ مُخالِفُونَ لِلسُّنَةِ فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ فَعَلامَ اُقاتِلُهُمْ وَ هُمْ يَشهَدُونَ كما اَشهَدُ قالَ عَلَى الاِْحداثِ فىِ الدّينِ وَ مُخالَفَةِ الاَمرِ.1
پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: خدا بر من جهاد با مشركان را و بر تو جهاد با فتنه زدگان را واجب كرد. همانطور كه من مأمور بودم با مشركان بجنگم، بعد از من روزگارى بيايد كه تو بايد با كسانى كه فتنه زده شده اند، جهاد كنى. اميرالمؤمنين(عليه السلام) سؤال كردند اين فتنهاى كه مىفرماييد كسانى فتنه زده مىشوند و من بايد با آنها بجنگم، چه فتنهاى است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: آن فتنه زدگان كسانى هستند كه شهادتين را بر زبان دارند؛ يعنى مىگويند ما خداى يگانه را قبول داريم، رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را قبول داريم و مسلمانيم. آنان احكام ظاهرى اسلام را عمل مىكنند، اما با
1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، باب 157، ص 206.
سنّت من مخالفند و به رفتار من اقتدا نمىكنند؛ تو بايد با آنان جنگ كنى. عرض كردم، يا رسول الله وقتى آنها مسلمان هستند و شهادت به توحيد و نبوت مىدهند به چه دليل بايد با آنها بجنگم؟ چطور با مسلمانى كه نماز مىخواند و روزه مىگيرد، بجنگم؟! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: آنچه باعث مىشود كه تو با آنان بجنگى يكى اين است كه آنها در دين بدعت مىگذارند، و ديگر اين كه با تو مخالفت مىكنند؛ و مخالفت با تو، به عنوان امام و خليفه بر حقى كه حقانيت و خلافتش ثابت گرديده و پذيرفته شده است، خروج بر امام حق است، كه بايد با آن مقابله كرد.
از اين رو پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين مسأله را كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) روزگارى مىبايد با گروههايى از مسلمانان بدعت گذار بجنگد، از قبل به آن حضرت خبر داده بود و آمادگى روحى لازم را در حضرت على(عليه السلام) ايجاد كرده بود تا براى چنين روزى آماده باشد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در نهج البلاغه درباره ظهور بدعتها در دين مىفرمايد:
وَ اِنَّ الْمُبْتَدَعاتِ المُشَبَّهاتِ هُنَّ الْمُهلِكاتُ اِلاّ ما حَفِظَ اللّهُ مِنْها؛ بدعتها و امور شبهه ناك، و چيزهايى كه جزو دين نيست ولى با توجيهاتى به نام دين به مردم ارائه مىشود، باعث هلاكت مردم مىگردد، مگر اين كه خدا منّت بگذارد و از مفاسد آن جلوگيرى كند و مانع نابود شدن جامعه شود.
وَ اِنَّ فى سُلطانِ اللّهِ عِصْمَةً لاَِمْرِكُمْ؛ حكومت و قدرت الهى كه در اختيار من قرار گرفته، موجب مىشود كه شما بيمه شويد و كارتان به سامان برسد، مبتلا به شبهات نشده و هلاك نشويد.فَاعْطُوهُ طاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَة وَ لا
مُسْتَكْرَه بِها؛ حال كه حكومت من عامل نجات شما از هلاكت است، از روى اختيار، و نه اكراه و جبر، با حكومت من همكارى كنيد و تصميم بگيريد آن را از دل و جان بپذيريد تا هم در دنيا عزتتان محفوظ بماند و هم در آخرت به نجات و سعادت برسيد. سپس مىفرمايد، يا اين كار را انجام مىدهيد و خود را با طوع و رغبت با حكومت حق همراه مىكنيد، يا اين كه خدا اين قدرت را از شما خواهد گرفت: وَ اللّهِ لَتَفعَلَنَّ اَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللّهُ عَنْكُمْ سُلطانَ الاِسلامِ ثُمَّ لا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ اَبَداً حَتّى يَأْرِزَ الاَْمْرُ اِلى غَيْرِكُمْ؛1 اگر با حكومت حق همراهى نكنيد، خدا سلطنت اسلامى و حكومت اسلامى را از چنگ شما در خواهد آورد و به دست ديگران خواهد داد.
آرى، اميرالمؤمنين(عليه السلام) تنها راهى را كه باعث مىشود قدرت و عزت جامعه اسلامى محفوظ بماند اين مىداند كه مردم از حكومت الهى پيروى كرده و از دستورات خدا اطاعت و احكام او را اجرا كنند. حضرت قسم ياد مىكند كه اگر به دنبال بدعتها و نوآورىهاى خودساخته رفته و با توجيهات و بهانههايى نظير اين كه زمان چنين اقتضا مىكند و دنيا از ما نمىپذيرد، از اجراى احكام خداوند شانه خالى كنيد، بدانيد كه اين قدرت و شوكت از شما سلب خواهد شد.
تفاوت جنگهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جنگهاى زمان حكومت على(عليه السلام)
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه در توصيف جنگهاى زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
فَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ اللّه(صلى الله عليه وآله) وَ اِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الآباءِ وَ الأَبْناءِ وَ
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 121.
الإِخْوانِ وَ الْقَراباتِ فَما نَزْدادُ عَلى كُلِّ مُصيبَة وَ شِدَّة اِلاّ ايمانَاً وَ مُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ وَ تَسْليماً لِلأَمْرِ وَ صَبْراً عَلى مَضَضِ الْجِراحِ؛1 در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شرايطى پيش مىآمد كه ما بايد با پدران، فرزندان، برادران و ساير خويشانمان بجنگيم و راهى نمىماند جز اين كه به كشتن آنها اقدام كنيم. آرى، در جنگهاى صدر اسلام بسيار مىشد كه كار به آن جا مىكشيد كه پدر و پسر مقابل هم قرار مىگرفتند و يكى بايد ديگرى را مىكشت. حضرت مىفرمايد، اين مصيبتها و امتحانهاى سخت موجب نمىشد كه ما دست از ايمانمان برداشته و در راه و روشمان سست شده و از جنگ فرار كنيم، بلكه اين مسايل بر ايمان، پايدارى و مقاومت ما مىافزود.
ليكن با اين همه، خصوصيت جنگهاى زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه جبهه حق و باطل كاملا روشن بود و يك طرف ايمان و طرف ديگر كفر قرار داشت. در يك طرف مسلمانها و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و طرف ديگر كفار و مشركان بودند. از اين رو اگر كسى اسلام را پذيرفته بود كاملا برايش روشن بود كه بايد براى جنگيدن با كفار آماده باشد و خلاصه، دغدغه، اضطراب و ابهامى در كار نبود.
اما در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) كار بسيار سخت تر از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. روزگارى شده بود كه بايد مسلمان با مسلمانى ديگر بجنگد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مىفرمايد: وَ لكِنّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ اِخوانَنا فِى الاِسْلامِ عَلى ما دَخَلَ فيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاِعْوِجاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأويلِ؛2 پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روزگارى
1. همان، خطبه 121.
2. همان.
آمده كه بايد با هم كيشان و برادران مسلمان خود كه دچار كج روى و انحراف شدهاند و احكام خدا را تأويل مىكنند، بجنگيم. اين همان چيزى بود كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره آن به اميرالمؤمنين(عليه السلام) خبر داده و فرموده بود: روزگارى بيايد كه همانطور كه من بر اساس تنزيل قتال كردم تو بايد بر اساس تأويل قتال كنى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخى از نمونههاى اين انحرافات را نيز به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده بودند. در اين باره حضرت على(عليه السلام) در يكى از خطبههاى نهج البلاغه از قول پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند، از جمله فتنههايى كه پس از من در ميان امتم ظاهر خواهد شد اين است كه:
فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بالنَّبيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبا بِالْبَيْعِ؛1 روزگارى بيايد كه شراب را به اسم آب انگور، رشوه را به اسم هديه، و ربا را با نام بيع حلال مىشمرند.
جنگ بر اساس تنزيل و تأويل
از امام زين العابدين(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: روزى بند كفش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كنده شده بود. حضرت آن را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) دادند تا تعمير كند. سپس خودشان در حالى كه به يك پايشان كفش و پاى ديگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند. آن روز در مسجد افراد زيادى، از جمله، ابوبكر و عمر و بسيارى ديگر از اصحاب حضور داشتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به آنان كرده و فرمودند: اِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقاتِلُ عَلَى التَّأْويلِ كَما قاتَلَ مَعى عَلَى التَّنْزيلِ؛ در ميان شما كسى هست كه بعد از من «قتال على التأويل» خواهد كرد همانگونه كه
1. همان، خطبه 155.
همراه من «قتال على التنزيل» كرده است. ابوبكر سؤال كرد: اَنَا ذاكَ، آيا آن كسى كه بر تأويل جنگ خواهد كرد من هستم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: نه، تو نيستى. عمر سؤال كرد: آيا آن شخص من هستم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز هم فرمودند: نه، تو نيستى. اصحاب ساكت شدند و به يكديگر نگاه كردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: وَ لكِنَّهُ خاصَفَ النَّعْلَ وَ اَوْمَأَ بِيَدِهِ اِلى عَلىٍّ(عليه السلام) ؛ كسى كه بر «تأويل» خواهد جنگيد همانى است كه الآن كفش مرا پينه مىزند؛ و اشاره به على(عليه السلام) كردند، در حالى كه آن حضرت مشغول پينه زدن كفش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.1
بدين ترتيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همان زمان حيات خودش زمينه سازى مىكرد كه بگويد على(عليه السلام) بعد از من خواهد جنگيد و جنگش بر حق و بر اساس قرآن است؛ پس به او اعتراض نكنيد كه آيه قرآن را درست تطبيق نمىكند.
و عجيب اين است كه حضرت على(عليه السلام) هنگامى كه براى جنگ با اصحاب جمل مهيا مىشد اين آيه را خواند:وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ.2 مضمون آيه اين است كه مشركان با شما پيمان و قرارداد ترك مخاصمه مىبندند و متعهد مىشوند در چهار ماه حرام يا اوقات ديگر با شما نجنگند؛ مادامى كه آنها به قراردادشان عمل مىكنند شما نيز به پيمان خود وفادار باشيد، اما اگر آنان پيمان را شكستند، با پيشوايان كفر بجنگيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن روز پس از تلاوت اين آيه فرمود، «أَئِمَّةَ الْكُفْر» زبير، طلحه و عايشه هستند و از
1. بحارالانوار، ج 32، باب 7، روايت 260.
2. توبه (9)، 12.
روزى كه اين آيه نازل شده، به آن عمل نشده بود و ما با جنگ جمل به آن عمل مىكنيم.1 اين در واقع تأويل آيه و از همان مواردى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرموده بود على(عليه السلام) بر اساس تأويل جنگ خواهد كرد.
آرى، درست است كه طلحه و زبير روزگارى از اصحاب خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند و زبير كسى بود كه سالها در جهاد شركت كرده بود و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) براى او و شمشيرش دعا كرده بود، اما روزگارى نيز در مقابل جانشين آن حضرت ايستادند و لقب «امامان كفر» گرفتند.
زبير پسر عمه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و همان كسى است كه فاطمه زهرا(عليها السلام) مىخواست به او وصيت كند و به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كرد، اگر شما وصيت مرا قبول نمىكنيد به زبير وصيت كنم! او همان كسى است كه با ابوبكر بيعت نكرد و از خواص حضرت على(عليه السلام) بود. آن زبير كارش به جايى رسيد كه مقابل اميرالمؤمنين(عليه السلام) ايستاد و آن حضرت درباره اش فرمود: او مصداق «أَئِمَّةَ الْكُفْر» و آن ناكثان و پيمان شكنانى است كه «نَكَثُوا اَيْمانَهُم» در شأن آنان نازل شده است.
در روايت مذكور، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از آن كه فرمودند، كسى كه بنا است «على التأويل» بجنگد همان كسى است كه كفش مرا پينه مىزند، اضافه كردند: وَ اِنَّهُ يُقاتِلُ عَلى التَّأويلِ اِذا تُرِكَتْ سُنَّتِى وَ نُبِذَتْ وَ حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِى الدّينِ مَنْ لَيسَ لَهُ فِى ذلِكَ فَيُقاتِلُهُمْ عَلِىٌّ عَلى اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالى. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به ابوبكر و عمر و ديگرانى كه در آن جا بودند، فرمود: روزى بيايد كه مردم سنّتهاى مرا كنار گذاشته و به دنبال آراى خودشان بروند ـ به قول امروزىها «دموكراتيك» عمل كنند! ـ در آن روز كتاب خدا تحريف
1. بحارالانوار، ج 32، باب 3، روايت 140.
مى شود و آيات خدا را طورى ديگر تفسير مىكنند. البته روشن است كه تحريف لفظى منظور نيست؛ چرا كه خداوند مىفرمايد:إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.1 از اين رو مراد پيامبر(صلى الله عليه وآله) تحريف معنوى است؛ يعنى تفسير به رأى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايند، روزى بيايد كه قرآن تفسير به رأى مىشود و معناى اصلى كه منظور خداى متعال است بيان نمىشود. دليل آن نيز اين است كه معناى اصلى خريدار ندارد! اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در اين باره در نهج البلاغه مىفرمايند: وَ إِنَّهُ سَيَأْتى عَلَيْكُمْ مِنْ بَعدى زَمانٌ... لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ؛2 زمانى بيايد كه در آن روزگار اگر قرآن درست قرائت شود، هيچ كالايى بازارش بى رونق تر و كسادتر از قرآن نخواهد بود، اما اگر قرآن تحريف شده و بر غير معناى صحيحش حمل گردد رونق بسيار خواهد داشت و هيچ كالايى پر خريدارتر از قرآن نخواهد بود!
در زمان حضرت على(عليه السلام) طورى شده بود كه قرائت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) متروك و قرائتهاى جديد مطرح شده بود. حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِى الدّينِ مَنْ لَيْسَ لَهُ فِى ذلِكَ؛ كسانى درباره دين سخن مىگفتند كه صلاحيت آن را نداشتند. آيا اين امر در زمان ما چگونه است؟ آيا فقط علما و مراجع و اسلام شناسان در باره دين صحبت مىكنند و ديگران در حوزه مسايل تخصصى دين نظرى نمىدهند؟ آيا غير متخصصان، از بيم اين كه مبادا سخنى خلاف واقع و احتياط بگويند، در عرصه مسايل دينى وارد نمىشوند؟ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: روزگارى مىآيد كه كسانى در حوزه مسايل مربوط به دين
1. حجر (15)، 9: بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرده ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 147.
اظهار نظر مىكنند كه صلاحيت آن را ندارند: تَكَلَّمَ فِى الدّينِ مَنْ لَيسَ لَهُ فِى ذلِكَ فَيُقاتِلُهُمْ عَلِىٌّ عَلى اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالى؛1 اين جا است كه على(عليه السلام) بايد با آنان بجنگد تا دين خدا زنده مانده و سنّت متروك من دوباره احيا شود: عَلى اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالى.
جنگ ارزشى يا جنگ سلطه جويانه؟
آرى، براى آن كه سنّتهاى متروك احيا و قرائتهاى ساختگى كنار زده شود، براى آن كه تحريفهاى معنوى و تفسيرهاى به رأى، از دامان قرآن زدوده و معناى صحيح آن مطرح و به آن عمل شود، حضرت على(عليه السلام) بايد با مخالفان بجنگد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره هدف خود از جنگيدن چنين مىفرمايد: اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ أَنّى لَمْ اُرِدِ الْاِمْرَةَ و لا عُلُوَّ الْمُلْكِ وَ الرِّياسَةِ؛ خدايا تو مىدانى كه اگر با اينها جنگيدم به اين دليل نبود كه امير آنها شده و حكومت و رياست را به دست گيرم. وَ اِنَّما اَرَدْتُ الْقِيامَ بِحُدُودِكَ وَ الاَداءَ لِشَرْعِكَ؛ من جنگيدم تا حدود تو در جامعه پياده شود و قانون تو اجرا گردد. وَ وَضْعَ الاُمورِ فى مَوَاضِعِها؛ و براى آن كه كارها در مسير صحيح خودش قرار بگيرد. وَ تَوفيرَ الْحُقُوقِ عَلى اَهْلِها؛ جنگ من براى آن بود كه حقوق مردم را به جاى خود بازگردانم. در اثر عملكرد ناصحيح حكومتهاى قبلى، حقوق مردم تضييع شده بود و به نور چشمى هاو اقوام امتيازات ويژه داده مىشد. من جنگيدم به اين دليل كه حقوق مردم را برگردانم و بيت المال را بين اهلش يكسان تقسيم كنم. وَ الْمُضِىَّ عَلى مِنْهاجِ نَبِيِّكَ(صلى الله عليه وآله) ؛ و به همان برنامه پيامبر تو رفتار كنم، نه برنامههايى كه ديگران بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به
1. بحارالانوار، ج 22، باب 7، روايت 260.
اجرا در آورده بودند. وَ اِرشادَ الضّالِّ اِلى اَنْوارِ هِدايَتِكَ؛1 من با اصحاب جمل و ديگران مىجنگم براى اين كه گمراهان را هدايت كنم. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمىجنگيد، كسانى كه به دنبال هدايت بودند راه را گم مىكردند؛ چرا كه رفتار و حكومت اصحاب جمل باعث گرديده بود كه ديگران نيز گمراه شوند. از اين رو حضرت مىفرمايد، من مىجنگم تا راه را براى هدايت مردم و كسانى كه مىخواهند راه راست را تشخيص بدهند باز نمايم.
اكنون ما بايد از آنچه در تاريخ آمده، براى روزگار خودمان استفاده كنيم. مسلّم است كه اين مسايل فقط مربوط به زمان حضرت على(عليه السلام) نبوده و نيست. علت جنگهاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، همانگونه كه خود آن حضرت اشاره فرموده، زياده خواهى عدهاى و رواج بدعتها در جامعه بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن گاه كه قدرت پيدا كرد، به حكم «حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ»2 وظيفه داشت با همان مسلمانهاى نمازخوان و مسجدى، همان كسانى كه سالها در جنگهاى بدر و حنين و احد در راه اسلام جنگيده بودند و مجروح شده و اموالشان را براى رواج اسلام داده بودند، بجنگد؛ چرا؟ براى آن كه دين خدا احيا شده و بدعتها از بين برود. آيا اين امر مخصوص زمان حضرت على(عليه السلام) بود و ديگر مصداق نخواهد داشت؟ اگر روزگارى بدعتها در جامعه اسلامى رواج پيدا كرد و بدعت گذاران با موعظه و نصيحت به راه نيامدند، آيا كسانى كه توان دارند، نبايد با قوّت و قدرت، آنان را سر جاى خود بنشانند؟
1.ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، باب 414.
2. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org