قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

پاسخ به دليل برون دينى

اين شبهه را به چند صورت مى توان پاسخ داد. اولين پاسخ اين است كه كسى مى تواند از حقيقت وحى سخن بگويد كه خود او وحى را دريافت كرده باشد. حال، آيا شما كه وحى را به اين صورت تعريف مى كنيد، پيامبر هستيد؟ آيا تا به حال وحى را دريافت كرده ايد كه آن را به اين صورت توصيف مى كنيد؟ شايد بعضى از آنها بى ميل نباشند كه ادعاى پيامبرى هم بكنند; هر چند به صراحت چنين ادعايى نكرده اند، اما به طور تلويحى گفته اند كه وحى حقيقت ثابت مجردى است كه اختصاص به زمان خاصى ندارد; اين انسانها هستند كه بايد استعداد تلقى وحى را پيدا كنند و هر زمان كسى چنين استعدادى را پيدا كرد، آن را دريافت مى كند!!! حتى بالاتر از اين، بعضى از آنها مى گويند آنچه را ما از وحى دريافت مى كنيم، از آنچه هزار و چهارصد سال پيش، پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دريافت كرده، كامل تر و صحيح تر است! چون او مطالبى را كه از وحى مى فهميد، طبق معلومات زمان خود بيان مى كرد. علم و فرهنگ آن زمان هم نسبت به امروز عقب مانده بود و اشتباه و خطاى زيادى در آن وجود داشت. اما امروز علوم پيشرفت كرده و ما از علوم روز بهره مند هستيم، از اين رو ما وحى را بهتر از پيغمبر(صلى الله عليه وآله)دريافت مى كنيم. به تعبير ديگر، آنچه در اين گفته ها به صورت تلويحى گفته مى شود، اين است كه ما پيغمبرى بالاتر از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هستيم. البته هنوز به صراحت اين ادعا را مطرح نكرده اند، ولى هنگامى كه افرادى كار كسروى ـ كه كتاب "ورجاوند بنياد" را نوشت و دين جديدى آورد ـ را تاييد مى كنند، اشخاصى هم چنين كتابهايى را تجديد چاپ مى كنند، و به صورت رايگان آنها را توزيع مى كنند و از كسروى به عنوان نويسنده بزرگ عصر تجليل مى كنند; چنين كسانى در ضمن كتابهايى كه منتشر مى كنند اين حرفها را القا مى كنند كه وحى حقيقت ثابتى است و هر كس كه استعداد دريافت آن را پيدا كند، به آن دسترسى خواهد داشت. خدا هم در اين زمينه بخيل نيست و سخنانى از اين قبيل. اين حرفها به معنى انكار خاتميت و ادعاى نبوت است، آن هم نبوتى بالاتر و كاملتر از نبوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)!!! اين آقايان منتظر فرصت مناسب بودند تا اين ادعا را هم مطرح كنند و اگر آن حركت با همان سرعت اوليه ادامه پيدا مى كرد، روزى به صراحت چنين ادعايى را مطرح مى كردند. چون همين افراد بودند كه هر روز حرفهاى جديدى را مطرح كردند كه پيش از آن نگفته بودند و اضافه كردند كه هنوز حرفهاى ناگفته اى داريم كه روزى خواهيم گفت. سرانجام تا اينجا پيش رفتند كه گفتند:

اولا، قرآن كلام خدا نيست، بلكه كلام پيامبر است! ثانياً، ممكن است پيامبر در فهميدن آن مرتكب اشتباه شود. و هم چنين بيانات قرآن، مطابق معلومات آن زمان است كه مشتمل بر اشتباهاتى بوده است. آيا غير از اين حرفها سخن ديگرى هم بايد مى گفتند؟ با اين وجود، بر اسلام منت مى گذارند و مى گويند ما اسلام را به گونه اى تبيين مى كنيم كه دنياى امروز آن را بپسندد! آنها مى گويند كسانى كه قرآن را طبق قرائت كهنه آن بيان مى كنند، به اسلام خيانت مى كنند چون مردم اين زمان، چنين اسلامى را نمى پسندند! آنچه ما به عنوان اسلام مطرح مى كنيم، با ذائقه مردم اين روزگار سازگارتر است و از اين رو، آن را مى پذيرند! يكى از اين آقايان هم در كنفرانس برلين گفت: اسلام با هيچ چيز منافات ندارد! غربى ها هم گفتند: عجب دين خوبى! ما هم دين اسلام را قبول داريم! اسلامى كه تكليف واجبى ندارد، حكم حرامى هم ندارد، عجب اسلام خوبى است! اينها اسلام را به اين صورت تعريف مى كنند تا همه مردم آن را بپذيرند!

اما جواب اين شبهه را چگونه بايد گفت؟ در مرحله اول بايد گفت ما شما را پيامبر نمى دانيم و كسى كه پيامبرى او ثابت نشده و وحى را دريافت نكرده باشد، نمى داند حقيقت وحى چيست. چون تا انسان تجربه اى در مورد مسأله اى نداشته باشد، نمى تواند در مورد آن سخن بگويد. طفلى كه هنوز به بلوغ نرسيده است، نمى تواند آنچه را انسان هاى بالغ در مورد بعضى از غرايز درك مى كنند، درك كند. چون انسان، تنها مى تواند آنچه را تجربه كرده است، بيان كند و چون ما شما را به عنوان پيامبر قبول نداريم، نمى توانيم گفته شما را در مورد كيفيت وحى بپذيريم. علاوه بر اينكه گفته شما برخلاف توصيفى است كه قرآن از وحى دارد. بر اساس توصيف قرآن، وحى هم نوشته و هم صوت دارد و نه تنها تا زمانى كه به پيامبر برسد خطايى بر آن عارض نخواهد شد، بلكه تا رسيدن آن به دست مردم نيز تغييرى در آن ايجاد نخواهد شد و در مورد قرآن هم تا روز قيامت از تحريف مصون خواهد بود. مى بينيد وحى از ديدگاه اين ـ به اصطلاح ـ اسلام شناسان با وحى از منظر قرآن چه مقدار تفاوت دارد؟ به گفته آقايان، صحت وحى از ابتدا قابل اطمينان نيست چون پيامبر بشر است و بشر جايزالخطا است و قرآن هم كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و آن حضرت هم مطابق فرهنگ زمان خود سخن گفته است! اما قرآن مى فرمايد نه تنها وحى از ابتدا به درستى بر پيامبر نازل شده است، بلكه تا زمان رسيدن آن به مردم و حتى تا روز قيامت هم بدون تغيير باقى خواهد ماند.

براساس نقل قرآن، بسيارى از موارد وحى به صورت نوشته محسوس در اختيار مردم قرار گرفته است. پس از آنكه حضرت موسى(عليه السلام) چهل شب در كوه طور به عبادت پرداخت، تورات به صورت الواح مادى بر آن حضرت نازل شد و ايشان آن الواح را برداشته و نزد قوم خود آمد; اما هنگامى كه مشاهده كرد كه مردم، گوساله پرست شده اند از شدت عصبانيت الواح را به كنارى انداخت و سر و ريش برادرش را گرفته به سوى خود كشيد و از او در اين مورد بازخواست كرد. قرآن در اين زمينه مى فرمايد: «و القى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه»1 يعنى حضرت موسى(عليه السلام) الواح را به كنارى پرتاب كرد. از اين تعبير فهميده مى شود كه الواح به صورت مادى بوده است. بنابراين، هميشه وحى حالت مبهمى نيست كه بر پيامبر عارض شود. در مورد قرآن، در آيه اى چنين گفته شده است: «بأيدى سفرة كرام بررة»2، يعنى هنگامى كه وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل مى شود، فرشتگان نوشته هاى وحى را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه مى كنند. حتى در مورد بعضى از سوره ها در روايات نقل شده است كه هفتاد هزار ملك آن را همراهى مى كنند3. در حالت وحى تمام مدارك شعورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از وحى پر مى شود، ذهن آن حضرت مفهوم وحى را درك مى كند، گوش آن حضرت صداى وحى را مى شنود و چشم او خطوط وحى را مى بيند.

شما از ماهيت وحى چه مى دانيد؟ بر چه اساسى تصور مى كنيد وحى مانند حالت مبهمى است كه عرفا يا متصوفه گفته اند؟ اگر اين گونه باشد تفاوت يك صوفى كه ادعاى مكاشفه مى كند، با پيغمبر چيست؟ اولين تفاوت، اين است كه در افكار متصوفه اختلاف پيش مى آيد. بين افكار صوفيان اختلاف فراوانى به چشم مى خورد اما بين انبيا هيچ اختلافى نيست. بنابراين، در مرحله اوّل، چنين توصيفى را در مورد كيفيت وحى نمى توان پذيرفت. البته اگر كسانى كه اين ادعا را مطرح كرده اند پيامبر شده بودند، ممكن بود اين سخن را از ايشان بپذيريم اما آنها شيّادى بيش نيستند! چه رسد به اينكه پيغمبر باشند.

جواب دوم اينكه: هر چند وحى علم حضورى و عارى از هر نوع مفهوم است; اما خداوندى كه آن علم حضورى را عطا مى كند، مى تواند علم حصولى را هم همراه با آن به شخص اعطا كند. به عبارت ديگر شهود واقعى همراه با مفهوم ذهنى بر پيامبر نازل شود. هنگام نزول قرآن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، آنچنان آن حضرت نسبت به حفظ الفاظ وحى حريص بود كه آيه اى نازل و حفظ آيات قرآن تضمين شد. «لاتحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه»4. اين امر نشانه اين است كه همزمان با خواندن قرآن توسط جبرئيل براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آن حضرت نيز تكرار الفاظ آيات را آغاز مى كرد، مبادا آنها را فراموش كند; از اين رو آيه نازل شد كه «لا تحرك به لسانك»، يعنى لازم نيست زبانت را براى تكرار آيات حركت دهى، «ان علينا جمعه و قرآنه»، ما ضمانت مى كنيم كه اين قرآن به درستى جمع آورى شده و در اختيار تو قرار گيرد. «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه». پس هنگامى كه ما قرائت آن را تمام كرديم، آنگاه تو آن را بخوان. قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه»5، يعنى قبل از اينكه نزول وحى بر تو تمام شود، در خواندن آن عجله نكن. با تمام اين شواهد، آقايان مى گويند: قرآن را خود پيامبر درست كرده است. قرآن خطاب به پيامبر مى فرمايد: هنگامى كه ما آيات را خوانديم، تو بعد از ما آيات را بخوان. اين امر حاكى از اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگران بود كه مبادا ضمن نزول آيات، كلمه اى را فراموش كند. بر همين اساس، آيه ديگرى نازل شد كه خداوند در آن فرمود: «سنقرئك فلاتنسى»6، مطمئن باش كه آيات را فراموش نمى كنى. اگر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)آيات را درست مى كرد، آيا به خاطر فراموش كردن آنها نگران مى شد؟ عجيب اين است كه اين آقايان چنين سخنانى را مى گويند، با اين حال، خود را نيز مسلمان و منجى قرآن مى دانند! و با تمام اين اوصاف بر مسلمانان منت مى گذارند كه اين سخنان ما براى اين است كه دنيا اسلام را بپذيرد! آنها مى گويند: اگر اسلام را به صورت دينى مشتمل بر احكام واجب و حرام و قوانين جزايى ثابت معرفى كنيم، كسى اسلام را قبول نمى كند. ما تعريف ديگرى از آن ارائه مى كنيم تا دنيا آن را بپذيرند و همه مردم مسلمان شوند، مسلمان شدن به اين صورت يعنى چه؟ يعنى هيچ يك از احكام اسلام را قبول نداشته باشد. عجب اسلامى!!

مى گويند ما احكام اسلام را تغيير مى دهيم تا ديگران اسلام را بپذيرند. آيا اسلام اين چيزى است، كه به دست شما تغيير كرده است، يا آنچه از ابتدا بود؟ اگر آنچه ابتدا بود اسلام است، كسانى كه شما ادعا مى كنيد به اسلام گرويده اند، به آن ايمان ندارند، و اگر آنچه شما ساخته ايد اسلام است، مردم ما به آن ايمان ندارند. اين اسلام، ساخته دست و فكر آلوده شماست، اين اسلام واقعى نيست، اين چه منتى است كه بر اسلام داريد؟ با اين وجود در روزنامه ها مى نويسند: اگر قرائت آخوندها از اسلام مطرح شود، دنيا از اسلام بيزار مى شود! كفار زمان پيامبر هم از اسلام بيزار بودند. اما پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اجازه نداشت، به خواسته هاى كفّار تمايل پيدا كند. حال، آقايان بر اسلام منت مى گذارند، كه ما قرآن را تغيير داده و اسلام را به صورتى تعريف مى كنيم كه مردم آن را بپذيرند. خدا چه نيازى به پذيرش ديگران دارد؟! او حقيقت را بيان كرده است. هر كس طالب حق است آن را مى پذيرد و هر كس طالب حق نيست، رد يا قبول او اهميتى ندارد. «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»7، «ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعاً فان الله غنى حميد»8. نه تنها شما اى روشنفكران! اگر قرآن را انكار كنيد، گَردى به دامن كبريايى خداوند نمى نشيند، بلكه خود او مى فرمايد: اگر تمام مردم دين را انكار كرده و كفر بورزند، ما به ايمان آنها نيازى نداريم.

خدا از سر لطف و كرم خود، اين حقايق را بيان كرده است تا هر كس در جستجوى حقيقت است، آن را بپذيرد. وگرنه خود او مى توانست دين را به گونه اى بيان كند كه ديگران هم آن را بپذيرند; خدا به كمك شما احتياجى ندارد تا نقايصِ پندارى كار او را تكميل كنيد.


1. اعراف، 150.

2. عبس، 16 15.

3. ر.ك: بحارالانوار، ج 89، ص: 275، باب 33، روايت 3.[مثل سوره انعام]

4. قيامه، 19 ـ 15.

5. طه، 114.

6. أعلى، 6.

7. كهف، 29.

8. ابراهيم، 8.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org