قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
براي‌دريافت‌صوت‌جلسه‌اين‌جا‌راکليک‌کنيد5.02 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 30/7/93، مطابق با  بيست‌وهفتم ذي‌الحجة 1435 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

آثار غفلت از خود در قرآن

درگذشت آيت‌الله مهدوي کني را که از افراد کم‌نظير براي حوزه و انقلاب بودند به پيشگاه مقدس ولي عصر اروحنافداه و همه دوستداران اهل‌بيت و همه علاقه‌مندان به انقلاب تسليت عرض مي‌کنم. قبل از شروع صحبت فاتحه‌اي را براي آن بزرگوار تلاوت مي‌کنيم.

نتيجه غفلت از خود

موضوع بحث ما درباره غفلت بود که ريشه تمام انحرافات، اشتباهات و سقوط‌هاي انسان است و قرآن کريم تأکيد فراواني دارد که انسان از غفلت خارج شود و به آگاهي برسد و بينديشد که چه هست، کجا هست، کجا مي‌رود و چه بايد بکند. گفتیم که نزديک‌ترين چيزی که بايد به آن توجه کنيم خودمان هستيم. ما انسان‌ها غالباً از توجه به خود، توجه به بدن به ذهن‌مان مي‌آيد، در صورتي‌که اين بدن مرکبي برای ماست و حقيقت ما، روح ماست. در قرآن کريم به صورت‌هاي مختلفي به اين مسأله عنايت شده است که شايد روشن‌ترین آنها آيه19 سوره حشر باشد که می‌فرماید: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ. گفتیم اولين نتيجه‌اي که از اين توجه گرفته مي‌شود توجه به آفريننده‌‌اي است که قوام هستي به او و به اراده اوست. از اين معرفت توجه ما به حقيقت ديگري جلب مي‌شود که خداوند ما را براي هدف حکيمانه‌اي خلق کرده است: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؛[1] ما عبث آفريده نشده‌ايم. بنابراین هدفي هست و آن هدف ماوراي اين زندگي دنيايی ماست. سپس اين مسأله مطرح مي‌شود که وقتي هدف از زندگی ما در این دنیا آخرت است، چگونه بايد رفتار کنيم که در آن عالم ابدي سعادتمند باشيم؟ اين‌جاست که نياز به نبوت و انبيا براي انسان مطرح مي‌شود و به این توجه پیدا می‌کند که بايد پيغمبران و شرايع را شناخت و وظايف را از راهنمايي‌هاي انبيا ياد گرفت و به آن عمل کرد. اين زيربناي فکري انسان عاقل است؛ انساني که از غفلت خارج شده و به آگاهي رسيده است. ولي وقتي خودمان را نشناخته‌ايم، توجه‌مان به بدن‌مان منحصر می‌شود و دنبال لذت و راحتي بدن مي‌رويم. در این صورت طبعا چيزهايي مطرح می‌شود که خوشي‌ها و لذايذ حيواني را براي ما در اين عالم فراهم مي‌کند، و اصلا به ماوراي بدن که همان روح و حقيقت ماست، توجه نمی‌کنيم. وقتي علاقه به لذايذ دنيا زياد مي‌شود، دیگر به خدا، آخرت و انبیا اعتنا نمي‌کنيم.

آثار غفلت از نگاه قرآن

در جلسات گذشته گفتیم که مهم‌ترين چيزي که ما را از اين غفلت خارج مي‌کند، همان بيانات انبياست؛ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ‏ فِطْرَتِهِ‏ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ. ولي گوش انسانی که دلبستگي‌اش به لذايذ دنياست، اصلا بدهکار نيست و هر چه برای او دليل و برهان برای قیامت بیاورند از آن غفلت مي‌ورزد. اين مي‌شود مصداق اعراض از ذکر خدا که با اتباع هواي نفس توأم است. آياتي از قرآن اين نکته‌ها را کاملا به هم مربوط مي‌کند و اگر دقت کنيم مي‌بينيم که اين سير فکري کاملا منطقي است. خداوند در آیه 30 از سوره نجم مي‌فرمايد: فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا× ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ؛  پيغمبری که خود به يک معنا ذکر است، به مردم تذکر می‌دهد، ولی آن‌هايي که دلبستگي‌شان به دنيا زياد است، توجه نمي‌کنند. خداوند می‌فرماید: بعد از اين که تذکر دادي و حجت بر آن‌ها تمام شد، رهايشان کن! دیگر فايده ندارد. از کسانی که پس از يادآوري و تذکر اعراض مي‌کنند، روي بگردان! اين‌ها محور فکرشان زندگي دنيا و همين لذت‌هاي مادي است. سپس اين‌ها را ارزيابي مي‌کند و مي‌گويد ببين دانش اين‌ها چقدر کم است؛ ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ؛ پايه دانش‌شان همين است. در مقياس الهي، دنيا در مقابل عالم آخرت چيزي حساب نمي‌شود. بر اساس محاسبات رياضي نیز عمر دنيوي ما – حتي اگر هزار سال هم باشد- نسبت به آخرت چشم برهم‌زدنی حساب نمي‌شود. زیرا بالاخره اين هزار سال محدود است و عمر آخرت نامحدود، و هيچ عدد بزرگي با نامتناهي نسبتي ندارد. درباره نادانی این افراد می‌فرماید: يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛[2] علم اين‌ها به همين اندازه‌ است که زندگي دنيا را بلدند و عقلشان به چيز ديگر نمي‌رسد. اين‌ها کساني هستند که از آخرت غافلند. 

اگر انسان دنيا را با آخرت مقايسه کند، مي‌بيند که اين دنیا فقط به آن اندازه‌ که در سعادت آخرت دخالت دارد، ارزش دارد وگرنه خودش ارزشي ندارد. در آیه دیگری خداوند از کسانی یاد می‌کند که عذاب عظیمی برای آن‌ها فراهم شده است: ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَيَاةَ الْدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ *  أُولَـئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛[3]  این‌ها کسانی هستند که زندگي دنيا را بر زندگي آخرت ترجيح دادند. خداوند ابتدا به‌وسیله انبیا انسان را از آن غفلت طبيعي و ناآگاهي اولي خارج کرد. انبیا برای انسان‌ها دلايلي آوردند که شما باید خداي يگانه را پرستش و دستورات او را اطاعت کنيد. اما برخی انسان‌ها علاوه بر این‌که روگرداندند و گوش ندادند، مسخره نیز کردند. وقتي کفران نعمت کردند، مستحق عقوبت شدند. عقوبتشان اين است كه خداوند بر چشم، گوش و قلب‌های آنان مهر مي‌زند و ديگر حقيقت را نمي‌بينند و مصداق  این آيه می‌شوند که: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا.[4] خداوند با کسي دشمني ندارد. اين مسيري است که خداي متعال براي تکامل انسان آفريده است؛ فطرت پاک و عقل به او داده است، انبيا را فرستاده است. وقتی او همه اين‌ها را زير پا گذاشت، خداوند نیز او را می‌راند و به خودش وامي‌گذارد!

آیه 57 از سوره کهف در این‌باره مي‌فرمايد: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ؛ ظلم از اين بيشتر چه مي‌شود؟ خداوند پيغمبران را فرستاد و آن‌ها فداکاري کردند، جان خودشان را به خطر انداختند و مصيبت‌ها ديدند تا انسان را هدايت کنند. ولی با این‌که هدايت انبيا به آن‌ها رسيد و حجت بر آن‌ها تمام شد، باز هم اعراض مي‌کنند. خداوند نیز در مقابل این ناسپاسي، کاري مي‌کند که ديگر قدرت فهم صحيحي نخواهند داشت.  می‌فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ؛ غلافي بر دل‌هايشان قرار داديم که ديگر نتوانند حقيقت را ببينند. وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا؛ بار سنگيني روي گوش‌هايشان گذاشتیم که دیگر حقيقت را نمي‌شنوند. صداهاي عادي دنيا را مي‌شنوند اما صداي انبيا را نمي‌شنوند! سپس می‌فرماید: وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا؛ اين‌گونه افراد دیگر   قابل هدايت نيستند. علت آن هم اين است که وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا؛[5] وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛[6] ريشه همه اين مشکلات به اين برمي‌گردد که اين‌ها از حقايق غفلت کردند و تابع خواسته‌هاي نفساني و شيطاني شدند. از آن‌جا که اين‌ها تمام فکرشان متوجه همين‌ لذت‌هاي دنياست، به چيزهاي ديگر توجه نمي‌کند و اگر هزاران بار به هر زباني صدايشان بزني و با آن‌ها سخن بگويي، گوش نمي‌دهند. اين است که مي‌فرمايد: وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا؛ اين‌ها را ديگر رها کن.  در  آيه ديگري مي‌فرمايد: فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛[7]  کسي را که خدا گمراه کند، چه کسي مي‌تواند هدايت کند؟! اين بالاترين سقوطي است که براي انسان تصور مي‌شود. ريشه آن نيز هواي نفس است. ريشه آن اين بود که خيال مي‌کرد خودش همين بدن مادي است. خيال مي‌کرد لذايذش فقط همين لذت‌هاي دنياست. اگر مي‌دانست که حقيقت او به خداوند نسبت دارد و حقيقتي است که ملائکه مقرب خدا در مقابلش به خاک مي‌افتند، اگر باور مي‌کرد که چنين ارزشي دارد، خودش را به چند ريال پول و يک پست اعتباري و... نمي‌فروخت.  قرآن چنين کساني را زيان‌کارترين اشخاص مي‌داند و مي‌فرمايد: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.[8]

نسيان خدا؛ نتيجه نسيان نفس

اين سير به هم مربوط است. با اين‌که ابتدا از عدم توجه به نفس و غفلت از خود شروع مي‌شود، ولي سپس به غفلت از خداشناسي، معادشناسي و پيغمبرشناسي که همان اصول دين است، مي‌رسد. در عين حال اين‌ شناخت‌ها با هم تأثير و تأثر متقابل دارند. وقتي کسي به آخرت توجه پيدا کند و آن را جدي بگيرد، از خداوند اطاعت بيشتري مي‌کند و معرفتش نسبت به خدا افزوده ‌شود. وقتي معرفت انسان به خدا افزوده شد، از انبيا بيشتر تبعيت مي‌کنند و همين‌طور در اثر اين تبعيت بر ايمانش نسبت به آخرت‌ افزوده مي‌شود. متقابلا هر چه انسان اين مسايل را پشت گوش بيندازد و  به آن بي‌اعتنايي کند به شناخت‌هاي ديگر هم ضربه مي‌زند و به جايي مي‌رسد که:  وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛[9] آدميزاد به‌گونه‌اي مي‌شود که وقتي نام خدا را نزد او مي‌برند، رو ترش مي‌کند و چندشش مي‌شود!  عدم ايمان به آخرت، توحيد را نيز از دست انسان مي‌گيرد؛ ديگر نه به انبيا توجه مي‌کند و نه عقل خودش را حاکم مي‌کند، و فقط به فکر لذت‌هاي دنياست.

وقتي انسان حقيقت انساني خودش را نشناخت، خدا را هم فراموش مي‌کند؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ نسيان نفس و نسيان خدا با هم توأم است، و يکي نتيجه ديگري است. وقتي انسان اين‌گونه شد، در واقع انسانيتش را از دست داده است. قرآن درباره چنين کساني مي‌فرمايد: الذين خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ.[10] اين‌ها خودشان را مي‌بازند. اين ضرر بسيار بيشتر از ضرر مالي است. کسي که خودش را ضرر مي‌کند، پوچ مي‌شود و رفتارش به‌گونه‌اي مي‌شود که وقتي کساني که عاقل هستند، رفتار او را مي‌بينند، تعجب مي‌کنند. قرآن درباره يکي از مظاهر اين رفتارهاي نامعقول مي‌گويد: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛[11]  حرکت رباخواران همانند حرکت کسی است که شیطان در او تصرف کرده است. شيطان در بعضی انسان‌ها تصرف مي‌کند، و اين‌ها حرکات نامعقولي دارند؛ تلوتلو مي‌خورند و حرکاتي مي‌کنند که هيچ توجيهي ندارد و حتي خودشان هم نمی‌دانند چرا اين‌گونه هستند.

مس شيطان و ازخودبيگانگي

اين آيه مرا به ياد موردي می‌اندازد که خود ديده‌ام. کسي که گاهی می‌دیدم در خيابان یا کوچه راه مي‌رفت، ولی واقعا مثل یک ديوانه بود. اصلا نمي‌شد نوع راه رفتنش را توجيه کرد. مدام يک قدم جلو مي‌رفت و يک قدم به عقب مي‌رفت، این طرف، آن طرف! من اگر خود نديده بودم باور نمي‌کردم که آدميزاد می‌تواند اين طور شود.  کسي بود که سرمايه زيادي هم نداشت ولی آن‌ها را ربا می‌داد و همیشه در فکر اين بود که فلانی موعدش رسيده و پولش را نداده است و سودش چقدر مي‌شود. همه شبانه روز فکرش همين بود که آن پولي که دادم، چه شد؟! پس مي‌دهد؟! سفته چه شد؟! چک چه شد؟! اصلا توجه نمي‌کرد که کجا هست و ديگران او را مي‌بينند. موضوع ابتلای انسان به چنين حالتی در طب، عرفيات و ادبيات قديم بوده است و حتي به ادبيات فلسفي هم راه پيدا کرده است. تعبير ساده‌اي که برای این حالت به‌کار می‌رود جن‌زدگی است. حتي فرقه‌اي از مسيحيان معتقد بودند که مبتلایان به جنون يا صرع، جن‌زده هستند و آن‌ها را روي ميزي محکم با طناب مي‌‌بستند و شلاق مي‌زدند تا آن جن از تن‌شان خارج بشود. در چند آیه از قرآن نیز تعبیر مس شیطان آمده است؛ يعني شيطان عاملي است که در ارتباط با برخي انسان‌ها آن‌ها را به مشکلاتي مبتلا مي‌کند. درباره حضرت ايوب هست که: إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ.[12]  از آن‌جا که شيطان به عنوان مبدأ شرور شناخته می‌شود، شرور به او نسبت داده مي‌شود. حضرت ایوب نیز نخواست گرفتاري‌هايي که برايش پیدا شده را به خداوند نسبت بدهد. بلكه آنها را به اسباب نسبت داد؛ مثل حضرت ابراهيم که مریضی را به خودش نسبت داد و  گفت: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. تعبيري که در غرب براي اين حالت به کار مي‌برند الیناسیون است. در برخی از گويش‌هاي فارسي نیز به جن‌زدگي «آل‌زدگي» می‌گویند که ممکن است با تعبیر به‌کار رفته در غرب ریشه مشترک داشته باشد. به هر حال در زبان لاتين به اين حالت آلیناسیون و به آل‌زده، آلينه می‌گویند. آلينه را در فارسی به جن‌زدگي، ديوانگي و بيگانگي ترجمه می‌کنند و در اصطلاح فلسفي آليناسيون را به از خودبیگانگی ترجمه مي‌کنند. اين همان حالت آن رباخوار است که از خودش بي‌خود است و توجه‌اش فقط به پول است و سودي که سر ماه مي‌خواهد از دیگران بگيرد.

 آن‌هايي که خدا را شناختند و حقايق را درک کردند، وقتی بسیاری از ما را مي‌‌بينند همين حالت را در ما مي بينند. مي‌گويند اين‌ها جن‌زده هستند؛ عقل ندارند. وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ با این‌که می‌بینند شیطان چگونه انسان‌ها را فريب می‌دهد و به چه روزگاري مي‌اندازد؛ راحتي، ثروت‌ و عزت‌شان را مي‌گيرد و بيچاره‌شان مي‌کند؛ در مقابل دشمن بايد خضوع بکنند؛ دست‌هايشان را بلند کنند و بگویند ما تسليم هستيم و حکم هر چه تو فرمايي! حالا ديگر بس است تحريم‌ها را بردار و ما را رها کن! عقل‌شان را به کار نمی‌گیرند. اصلا درک نمی‌کنند که وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ. به اين راضي‌اند كه حالا تحريم‌ها برداريم و کمي از آن‌جا پول به دست بياوريم و يک کسي به ما زنده باد بگويد!

غفلت از خود؛ ريشة ازخودبيگانگي

ريشه اين مشکلات به این برمي‌گردد که فراموش کرده‌ است که او اين بدن نيست. اين بدن مرکبي است که بايد سوار آن شد و از آن برای تعالی روح کار کشيد. با اين بدن بايد کار کرد تا دين را شناخت و علم را به دست آورد. با اين بدن بايد عبادت کرد. با اين بدن بايد به ديگران خدمت کرد و به بندگان خدا رسيدگي کرد. بسياري از ما انسان‌ها خيال مي‌کنيم ما فقط همين بدنيم و فقط بايد فکر اين باشيم که خوب بخوريم تا بدن‌مان رشد بکند و لذت ببريم؛ خوب بخوابيم، ظاهرمان زيبا باشد، لباس‌مان فاخر باشد و.... اين همان حالتي است که در رباخوار وجود دارد. ما فراموش کرده‌ايم که مسافریم و آن سفر را بايد با این ماشين برويم. خيال مي‌کنيم ماشين را به ما داده‌اند که فقط آن را با آب و صابون بشویيم و هميشه تميز و براق باشد. اين ثروت را به شما داده‌اند تا از آن، هم براي خودت استفاده کني و هم به فقرا بدهي. فقرا عيال‌الله هستند و شما امين خدا. ولي ما خيال مي‌کنيم اصلا خود اين ثروت مطلوبيت ذاتي دارد. هشتاد سال  عمر کرده ‌است، فکر می‌کند چند سال عمر می‌کند؟! اگر صد سال عمر کند بيست سال ديگر هم مي‌خواهد زندگي کند. برای این بيست سال به چقدر پول، غذا، خانه، فرش و اثاث نیاز دارد؟ ولی با این‌که ثروتش برای هفت پشت او کفایت می‌کند، باز به دنبال گلوگاهي اقتصادي است که ثروتي به دست بياورد و چيزي به اموالش اضافه کند. يک کارخانه ديگر، يک سهام ديگر، پس‌اندازش را در بانک‌هاي خارج بيشتر کند! مي‌خواهي با این‌ها چه کار کني؟ تو اندازه هفت پشتت داري ديگر چه مي‌خواهي؟ اين به خاطر اين است دنیا را فقط برای دنیا دوست دارد؛ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ خدا نیز خودشان را از يادشان برده است. يادشان رفته خودشان چه هستند و چه کسي هستند؟

علاج این بیماری  آن است که انسان‌ها به فطرت خود‌شان برگردند. باید به خودشان و خداوند که مقوم وجودشان است توجه کنند. باید به حکمت الهي در آفرينش‌شان و سير تعالی خود توجه کنند، و سپس تصميم بر عمل بگیرند که اگر عمل بر خلاف دانسته‌ها باشد، پیوسته کمرنگ مي‌شود و کم‌کم فراموش و سپس انکار مي‌شود.

 از خداي متعال درخواست مي‌کنيم به برکت کساني که دوست‌شان مي‌دارد، اين پرده غفلت را از دل‌هاي ما بردارد و بر معرفت، ايمان و ولايت ما بيفزايد! وصلی ‌الله علي محمد وآله ‌الطاهرين.            


[1]. مؤمنون، 106.

[2]. روم، 7.

[3]. نحل،107-108.

[4]. اعراف، 179.

[5]. نجم، 29.

[6]. کهف، 28.

[7]. روم، 29.

[8]. کهف، 103-104.

[9]. زمر، 45.

[10]. انعام، 12.

[11] بقرة، 275.

[12]. ص، 41.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org