- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايدريافتفايلصوتياينجاراکليککنيد | 5.56 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 8/11/93، مطابق با هفتم ربيعالثاني 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(15)
ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
اشاره
در دو جلسه گذشته گفتيم که روش انبيا بهخصوص پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله در تعليم مردم، روشي است که براي عموم مردم قابل استفاده باشد و از همين جهت معمولاً از طرح مطالب بسيار دقيق يا استدلالات پيچيدهاي که احتياج به مقدمات عميق دارد، خودداري ميکنند، مگر براي افراد خاصي که در شرايط ويژهاي جلساتي به آنها اختصاص داشته باشد و براي آنها مناسب باشد. با اينکه قرآن صريحاً ميفرمايد: فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ،[1] بسياري از مردم متدين و خوبان ما ناخودآگاه خيال ميکنند، خداوند بالاي آسمانهاست، اگر به آنها بگويند نسبت خداوند به بالاترين نقطهاي که شما فرض ميکنيد تا پايينترين نقطه، مساوي است، نميتوانند معنايش را درک کنند. 1400سال است که ما مسلمانان با تعاليم قرآن آشنا هستيم و از برکات اهل بيت صلواتاللهعليهماجمعين در تنزيه خداي متعال استفاده کردهايم؛ بزرگان ما نيز براي اين که حقيقت «ليس کمثله شيء» را بيان کنند، زحمتهاي فراواني کشيدهاند، اما حتي خود ما طلبهها نيز آنطور که بايد و شايد به عمق اين مطالب نميرسيم و يا درست نميتوانيم آنها را درک کنيم، و گاهي بعد از اينکه آنها را تصديق نيز ميکنيم، در عمل طور ديگري رفتار ميکنيم. اين نشانه آن است که آنگونه که بايد و شايد به عمق مطلب نرسيدهايم.
بيانات ساده و دلنشين؛ راه هدايت عموم مردم
يکي از دلايل اينکه در قرآن کريم يا بسياري از روايات، مسايل عميق معرفتي مطرح نشده اين است که اين مطالب براي اکثريت مردم قابل فهم نيست و شايد گاهي بدآموزي نيز داشته باشد. اين است که ابتدا مطالب ساده و همهفهم را براي مردم طرح ميکردند تا مقداري زمينه تصوري اين مسايل را داشته باشند و سپس برهان اقامه ميکردند که دليل آن چيست. از سويي لطف، عنايت و رحمت خداوند در حق بندگان اقتضا ميکند که هر چه آسانتر، راه پيشرفت را براي آنها فراهم کند. از اين باب معرفتي فطري به همه انسانها داده است که در عمق فطرت خودشان بدون نياز به تعليم ديگران نوعي آشنايي با خدا دارند. اين داستان را همه شنيدهايد که يکي از زنادقه خدمت امام صادق صلواتاللهعليه آمد و گفت: خدا را چنان به من معرفي کنيد که گويا او را ميبينم. حضرت فرمودند: کشتي سوار شدهاي؟ گفت بله. فرمودند: اتفاق افتاده که در سفرهاي دريايي کشتيتان بشکند؟ گفت: بله اتفاقا چنين شده است. فرمودند: اتفاق افتاده که مشرف به مرگ باشي و خودت را بين مرگ و حيات ببيني و اميدي به اين که کسي نجاتت بدهد، نداشته باشي؟ گفت: همين طور است. فرمودند: در آنحال هيچ اميدي به جايي داشتي که کسي بتواند تو را نجات دهد؟ گفت: بله چنين احساسي داشتم، اما نميدانستم به چه کسي اميدوارم، اما اين را اصلا امر معقولي نميدانستم. فرمودند: آن کسي که به آن اميد داشتي همان خداست. در آيات قرآن نيز به اين مطلب اشاره شده است.[2] اين آشنايي قلبي در عمق وجود ماست و خداوند اين کار را کرده است که ما خيلي از او بيگانه نباشيم. گاهي نيز عواملي پيش ميآید که اين درک فطري ما را به آگاهي ميرساند و توجه پيدا ميکنيم.
خداوند ميخواهد همه انسانها را هدايت کند. براي اينکار اولا اين زمينه را در فطرت ما قرار داده است. ثانيا او که خود ميداند عموم مردم، براهين پيچيده را بهدرستي نميتوانند درک کنند، با بيانات بسيار ساده و دلنشين مقدمات فهم نتيجه آن استدلالات را در آنها ايجاد ميکند؛ البته اگر انسانها در بعضي از اين بيانات کنجکاوي کنند و خود بخواهند عمقش را پيدا کنند، به شکل برهان نيز درميآيد، اما ظاهرش بيان خيلي سادهاي است و بيشتر مردم نيز از همينگونه بيانات استفاده ميکنند و اعتقاد پيدا ميکنند. اين است که آيات قرآن به سبک بعضي از نوشتههاي علمي که متصدي مباحث دقيق علمي و عقلاني هستند، بيان نشده است. برخي با توجه به اين ويژگي، تصور کردهاند که روش حکما و عقلاي عالم غلط است، ولي اگر کمي در آيات قرآن و احتجاجاتي که اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين، بهخصوص امام رضا صلواتاللهعليه، داشتهاند دقت بفرماييد، ميبينيد که بسياري از آنها برهانهاي عميق فلسفي است و کسيکه شبههاي داشته باشد و بخواهد جواب آن را پيدا کند، به آنها نياز پيدا ميکند. ولي براي هدايت عموم مردم بايد راهي را انتخاب کرد که بيشتر آنها بتوانند استفاده کنند. راههاي پيچيده ولو خيلي ارزشمند باشد، بهکار عموم مردم نميآيد و بايد آنها را براي اهلش ذخيره کرد تا از آنها در پاسخگويي به شبهات پيچيدهاي که از طرف ملحدين مطرح ميشود استفاده شود.
تلاش انبيا؛ توجه دادن به مسايل ضروري
نکته دوم اينکه در بحثهاي گذشته گفتيم که ميتوان مسامحتا ادعا کرد که معلومات در عالم بينهايت است و هيچ حد و حصري براي آنها نميتوان معين کرد. بنابراين روشن است که انسان نميتواند به همه معلومات احاطه پيدا کند و عقل او ميگويد بهدنبال معلوماتي برود که براي او لازم است و به آن نياز دارد. انسان بايد آموختن علمي را انتخاب کند که براي او بيشتر مفيد است. روش انبيا نيز همين بوده است؛ بهخصوص که افراد عادي غالباً نميتوانند تشخيص دهند چه علمي برايشان لازمتر است. فرض کنيد شايد بيشتر مردم اينطور فکر کنند که هيچ علمي بهتر از علم «حفظ الصحه» نيست و از اينرو طبابت خيلي مهم است و ارزش آن از هر علمي بيشتر است. اما اين استدلال و ارزشگذاري پيشفرضي دارد که همه به آن توجه ندارند و آن اين است که حفظ جان بهمعناي حفظ همين زندگي دنيا تا پيش از آن است که انسان بميرد، و ديگر چيزي نيست که احتياج به حفظ داشته باشد. حال اگر اين مسئله مطرح شود که آيا واقعا جان ما همين زندگي محدود دنياست و بعد از آن ديگر هيچ خبري نيست، براي انسان شک پيدا ميشود که شايد کاري لازمتر از طبابت نيز باشد. ما اگر مريض هم باشيم و دارويي هم نداشته باشيم و کسي هم نباشد که ما را معالجه کند، دستآخر ممکن است که چند روز زندگي دنيا را از دست بدهيم، اما اگر حياتي ابدي داشته باشيم و چيزهايي را که بهدرد آن حيات ميخورد، ياد نگيريم، ضرر بسيار بزرگي ميکنيم که اصلا با صد سال و هزار سال دنيا قابل مقايسه نيست.
با توجه به اين حقيقت، در اين قضاوت خود تجديدنظر ميکنيم و ميگوييم اگر کساني چيزي به انسان ياد بدهند که براي زندگي ابدياش مفيد باشد، مهمتر از اين است که دستورالعمل حفظ الصحه بدهند که فقط براي زندگي مادي دنيا مناسب است. بنابراین اهمیت بعضي از کارها بينهايت بيشتراز طبابت است؛ زیرا آنها براي زندگيِ بينهايت ما مؤثر است، و زندگي بينهايت هيچ نسبتي با عدد ندارد؛ پس خدمت کساني که باعث ميشوند انسان به سعادت آخرت برسد، هزاران بار بيشتر از کسي است که با طبابت خود مردم را درمان ميکند. انسانها خودبهخود توجهی به این مسأله پیدا نمیکنند که ممکن است زندگی ابدی نیز داشته باشند. اين کار انبياست و آنها در بين همه معلوماتي که براي بشر لازم است، چيزهايي را ضروريتر ميبينند و ميگويند: اينها خيلي مهم است و اگر اينها نباشد، بشر ضرري ميکند که هيچ چيزي جبرانش نميکند. برخی خيال ميکنند که انبيا براي اين آمدهاند که هر چه برای بشر مفيد است بيان کنند. این افراد ميگويند: مگر قرآن براي هدایت مردم به چيزهايي که احتياج دارند نازل نشده است؟ پس چرا دستورهای پزشکی، داروي سرطان، فرمول غني کردن اورانيوم و امثال آن در قران نیست؟ جواب اين سؤال آن است که اين مسایل نسبت به مسائلي که قرآن به آن پرداخته است خيلي کمارزشتر است. قرآن به چيزهايي پرداخته که اگر نباشد، ضررش بينهايت است، اما درباره این مسایل، اولاً خود انسانها انگيزه دارند و دنبال میکنند، و به فرض که محروم هم بمانند ضرر ندانستن آنها بينهايت نيست و ضررهاي محدودي است.
اثبات معاد؛ بزرگترين مشکل انبيا
دانستیم که در قرآن اين اصل رعايت شده است که ما را با چيزهايي آشنا کند که ضروريترين است، و اگر ندانيم یا درباره آنها اشتباه کنيم، خسارت ما بيش از همه چيز است. ولي گفتن اين مطلب آسان نيست و کسي آن را نميپذيرد. خود ما وقتي ميخواهيم اهميت و ضروت دين و اسلام را بيان کنيم، گاهي ميگوييم: هر جا دين است، مردم راحت زندگي ميکنند و جنايت و دزدي کمتر است؛ پس دين لازم است! این سخن به این معناست که ما ارزش دين را از راه ارزش دنيا ميفهميم، اما خدايي که دنيا و آخرت برايش بهطور يکسان و مساوي حاضر است، ميتواند بگويد: کل دنيا در مقابل آخرت چيز باارزشي نيست؛ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ.[3] اما فهماندن این مطلب به مردم بسیار مشکل است، و اگر پیامبري از روز اول چنین چيزي بگويد، هيچ کس به سخنانش گوش نميدهد. این است که پیامبران با روش حکيمانهاي آرام آرام مردم را متوجه اين مطلب میکنند که غير از اين زندگي مادي که ميشناسيم، خبر ديگري نیز هست.
همانطور که از قرآن استفاده ميشود، بزرگترين برخورد و عکسالعمل منفي مردم نسبت به انبيا، درباره همين موضوع بوده است. وقتی انبيا ميگفتند خدا هست، مردم روي آن خيلي حساسيت نشان نميدادند. حتي درباره دلیل نبوت و پیامبری، غير از خواص که منافع خود را در خطر ميديدند، توده مردم مقاومت زیادی نداشتند؛ اما وقتي به آنها ميگفتند که شما بعد از مرگ زنده ميشويد، به اعمالتان رسيدگي ميکنند و کارهاي خوبتان را پاداش و کارهاي بدتان را کيفر ميدهند، تأمل ميکردند و آن را نمیپذیرفتند. حتي اين سخنان را به مسخره ميگرفتند و وقتی بعضي از آنها به هم میرسيدند، میخندیدند و ميگفتند: هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.[4] اين مطلب را به عنوان خبر خندهداري براي یکديگر نقل ميکردند. ميگفتند: میخواهید يک چيز تازهاي برايتان بگويم؟! کسي پيدا شده که خيلي عجيب است؛ بهنظرم ديوانه باشد؛ ميدانيد چه ميگويد؟! ميگويد: آدميزاد وقتي مرد و بدنش مثل پودر شد دوباره زنده ميشود! اينها ميگفتند و دیگران هم ميخنديدند! ببينيد انبيا چه خون دلي خوردند تا اين مسأله را براي مردم جا انداختند که آدميزاد بعد از مرگ زنده ميشود، آن هم يک زندگي که ديگر مرگ ندارد و همه اين زندگي دنيا مقدمه آن است.
ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
قرآن نيز با تدبير حکيمانهاي به دنبال آن است که آرام آرام آنچه را مردم در اين زمينه به آن نياز دارند به آنها بفهماند. ابتدا به صورتهاي مختلفي امکان رستاخيز را ثابت ميکند و براي مردم ميگويد که ببينيد اين حادثه در طبيعت نمونه دارد. به همين زمين که در زمستان خشک و لميزرع است، نگاه کنيد! باراني ميآيد و همين زمين در فصل بهار کمکم سبز ميشود و از گياهانش حيوانات و انسانها استفاده ميکنند. ببينيد زمين خشک مرده چه طور زنده شد! خداوند ميتواند انسان مرده را نيز زنده کند؛ وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ.[5] البته اين بيان فقط براي اين است که به انسانها بفهماند که ببينيد اين امر محال نيست، ولي اثبات نميکند که حتماً واقع ميشود. در ادامه خداوند از گوشه و کنار، شواهدي عيني براي زنده شدن مردگان ميآورد؛ شواهدي مثل حضرت عيسي که مردهاي را زنده کرد، يا قومي که هلاک شدند و پس از مدتي خداوند آنها را زنده کرد. بعد از همه اينها خداوند برهان ميآورد که اگر جهان آخرت نباشد، کار خدا لغو و زندگي شما عبث است؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ.[6] اين روش تربيتي خاصي است و ما در عالم، مکتبي از يک مربي، مصلح يا حکيمي سراغ نداريم که اين چنين براي عموم مردم قابل استفاده باشد؛ البته ممکن است فيلسوفي پيدا شود و براي يک يا دو شاگرد خود بتواند از اين مطالب بگويد، ولي به درد جمعيت ميلياردي نميخورد. اين کار روش انبياست که با عموم مردم با چه زباني صحبت کنند که بتوانند آنها را هدايت و به سعادت راهنمايي کنند. اين روشي است که از خدا برميآيد؛ چون خودش انسان را خلق کرده است و ميداند که در عمق روح بشر چيست و از چه راهي بيشتر اثر ميپذيرد و تحت تأثير قرار ميگيرد.
روش تعليم قرآن ويژگي ديگري هم دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در بيانات قرآني، بسياري از آياتي که در مقام اثبات توحيد، نبوت، معاد و ساير معارف است، چند نوع معنا و هدف را دنبال ميکنند که همه تحقق مييابد. حال ممکن است اشخاصي از همه اين اهداف استفاده کنند يا هر کسي مطابق استعداد و آمادگي ذهني خود، يکي از اين زاويهها را در نظر بگيرد و از آن استفاده کند. مثلا خداوند در آیات 190 و 191 از سوره آلعمران ميفرمايد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار؛ سياق اين آيه آن است که از تأمل در آيات الهي، انسان به مسئله معاد ميرسد و درصدد برميآيد که از خدا بخواهد که او را از عذاب ابدي حفظ کند.
اما در آيات ديگري شبيه اين تعبيرات براي اهداف ديگري آمده است. مثلاً در آيه 163 سوره بقره ميفرمايد: وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ. روشن است که اين آيه در مقام توحيد است؛ سپس ميفرمايد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. همانگونه که ملاحظه ميکنيد صدر آيه با آيه سوره آل عمران مشترک است. البته در اين آيه چند نمونه ديگر مانند پيدر پي آمدن شب و روز، نزول باران و وزش باد را نيز اضافه ميفرمايد و سپس ميگويد: لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ اگر مردم عقلشان را به کار گيرند، از دقت در اين نشانهها، خيلي چيزها را استفاده ميکنند. روشن است اولين استفادهاي که در اين آيه منظور است، همان اثبات توحيد در آيه قبل است.
مفسران در اينکه چگونه ميتوان از اين آيات براي توحيد استفاده کرد، روشهاي مختلفي بيان کردهاند که دلچسبترين آنها اين است که اين آیات در مقام اثبات توحيد واجبالوجود نيست؛ بلکه در مقام توحيد الوهي است. إِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ به اين معناست که آن خدايي که شما بايد بپرستيد، يکي است. پرستشي که شما ميکنيد براي اين است که نيازهايي داريد و کسيکه نيازهايتان را برطرف ميکند، پرستش ميکنيد. اما وقتي دقت کنيد، ميبينيد که همه اينها يک نظام پيوسته است و از هم جدا نيست. باد ميآيد و ابر پديد ميآيد. ابر که پديد آمد، باران نازل ميشود. باران که ميآيد، گياه ميرويد. گياه که ميرويد، شما و حيوانات از آن استفاده ميکنيد و ادامه حيات ميدهيد. بنابراين همه اين نيازها به هم پيوسته است؛ هر کس آب را نازل ميکند، هم او به شما روزي ميدهد. اين آب را چه کسي نازل ميکند؟ همان کسي که بادش را فرستاده است. بادش را نيز همان کسي فرستاده که گردش شب و روز و ماه و خورشيد را مقدر کرده است. اين يک نظام پيوسته است؛ پس يک مدبر بيشتر ندارد.
شکرگزاري؛ انگيزه فطري انسان
گفتيم انسان بهدنبال اين است که کسي را پرستش کند که نيازهاي او را برطرف ميکند. وقتي انسان در اين نشانهها دقت کند ميبيند فقط خداست که قدرت همه اين کارها را دارد و همه اين کارها به دست اوست. بنابراين نتيجه ميگيرد که غير از خداي يگانه را نبايد بپرستد. اين خود برهاني براي توحيد است. اما در آيات ديگري شبيه همين تعبيرات آمده است و آنها را به عنوان نعمتهايي براي مردم ذکر ميکند، که به فطرت خودشان بايد در مقابل کسي که به آنها نعمت ميدهد، شکرگزار باشند؛ أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ× وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ× وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ.[7] کيست که اين نعمتها را به شما داده است؟ پس چرا شکرش را به جا نميآوريد؟ اگر اين اهداف را کنار هم قرار بدهيد، خواهيد ديد که خود اين اهداف نظامي دارد و خداوند متعال با توجه دادن به همين چيزهايي که همه مردم ميبينند، ابتدا اصل توحيد را ميفهماند؛ الهکم اله واحد؛ سپس اثبات ميکند که کار اين خداي واحد، گزاف نيست و اين عالم را براي اهداف معقولي خلق کرده است؛ بنابراين اين عالم سرانجامي خواهد داشت و هدفي را دنبال خواهد کرد. چون آن هدف شامل ما نيز ميشود، اعمال ما نيز حساب و کتابي و بهشت و جهنمي خواهد داشت. البته به اعتقادات هم اکتفا نميکند و ميگويد شمايي که آن خدا را داريد که شما را براي چنين روزي آفريده است، بايد او را پرستش کنيد؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[8].
حتى قرآن درباره انگيزههاي انسان براي پرستش هم سخن ميگويد. يکي از انگيزهها اين است که انسان نيازهايي دارد و وقتي بيچاره ميشود و دستش از همهجا کوتاه ميشود، به سراغ خدا ميرود. خدا هم نميگويد وقتهاي ديگر هر جا بودي حالا هم برو همانجا؛ ميگويد: خوش آمدي؛ أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ.[9] ولي بالاتر از اين انگيزه، عاملي فطري در وجود انسان قرار داده است که وقتي ميبيند خدا اين نعمتها را به او داده، انگيزه شکر پيدا ميکند. ارزش اين عبادت بسيار بيش از عبادتي است که فقط براي رفع حاجت است. اين عبادت، عبادت احرار است. بعضي خدا را از ترس عذاب ميپرستند. بعضي براي طمع در بهشت، اما امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: ولکني اعبده حباً له.[10] ارزش اين عبادت بسيار بيشتر از عبادتهايي است که براي ترس از جهنم و يا رسيدن به ثوابهاي اخروي انجام ميشود. خداوند ميخواهد اين انگيزه را در انسانها زنده کند، تا به عاليترين کمالها برسند. تا عبادتهايشان فقط از روي ترس يا به اميد ثواب آخرت و بهشت و حورالعين نباشد و انگيزه عاليتر، مقدستر و پاکتري داشته باشند. اين همان عشق به خداست؛ اينکه احساس کنم من در مقابل خدا بدهکارم و آرام نشوم تا از او تشکر کنم. خداوند چنين سرمايهای در فطرت ما قرار داده است.
اگر در نعمتهایی که خداوند به ما میدهد دقت کنيم، جاي اين نميماند که در زندگي غير از شکر، کاري بکنيم. خداوند نیز ميداند که چه خلق کرده است و در فطرتش چه قرار داده است. میفرماید: وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛[11] وقتی شما از مادر متولد شديد، هيچ علمي نداشتيد. ما چشم، گوش و قلب براي شما قرار داديم. چرا اينها را به شما داديم؟ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. اين چه نعمت ارزندهاي است که به شما داديم! اگر چشم، گوش و عقل نداشتيد چه ارزشي داشت؟! اگر يکي از اينها عيبي پيدا بکند و احتياج به عمل جراحي داشته باشد، چقدر حاضريد پول خرج کنيد؟ آن وقت ما در شبانهروز چند بار به ياد این هستيم که خدا به ما چشم داده است؟ چه نعمت عظيمي! همان آيهاي که دلالت بر توحيد ميکند، همان آيهاي که دلالت بر معاد ميکند، انگيزه عبادت کردن را نیز ايجاد ميکند و به این توجه ميدهد که آن خدايي که تو بايد معتقد باشي و بپرستي، چنين خدايي است. از اين راهها او را بشناس! حکمتش را بدان! نعمتهايش را درک کن! من در وجود تو عاملي قرار دادهام که اگر درست فکر و توجه کني، حتماً شکر خواهي کرد. قرآن با يک جمله، هم توحيد، هم حکمت الهي، و هم معاد را اثبات ميکند، و هم انگيزه عبادت کردن (آن هم در عاليترين مرتبهاش) را ايجاد ميکند.
ان شاء الله خدا توفيق فهم عنايات و استفاده از آنها را به همه مرحمت کند!
[1]. بقره،115.
[2]. عنکبوت، 65؛ يونس، 22و23.
[3]. نساء،77.
[4]. سبا،7.
[5]. فاطر، 9.
[6]. مومنون،116.
[7]. يس، 71-73.
[8]. ذاريات، 56.
[9]. نمل، 62.
[10]. الخصال، ج1، ص188.
[11]. نحل،78.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org