قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل اول

كليّات

 

 

 

كليات

1. اشاره به دو نظريه جامعه‌شناسى، مبنى بر اين‌كه آيا نوابغ و قهرمانان، جامعه و تاريخ را مى‌سازند يا برعكس؟

 

دگرگونى‌هايى كه در زندگى اجتماعى انسان‌ها و جوامع مختلف پديد آمده است، علل و عوامل گوناگونى داشته و شاخه‌اى از جامعه‌شناسى به بررسى اين موضوع اختصاص داده شده است. اين دانشمندان «علم‌الاجتماع» و كسانى كه در فلسفه تاريخ بحث و تحقيق كرده‌اند، گرايش‌هاى مختلفى را پديد آورده و نظريه‌هاى متفاوتى را ابراز كرده‌اند. آنان در اين مسأله، يك اختلاف اساسى با هم دارند و آن اين‌كه آيا جامعه و تاريخ، ساخته دست قهرمانان هستند يا قهرمانان، ساخته دست جوامع هستند و افراد، نقشى اساسى در جامعه ندارند؟ به عبارت ديگر، قهرمانان فكر و عمل، جامعه و تاريخ را مى‌سازند يا تاريخ و جامعه ـ در بستر و دامن خود ـ نوابغ را مى‌پرورانند؟

به طور عمده، نظريه‌ها را مى‌توان به دو بخش تقسيم كرد؛ يك دسته معتقدند، دگرگونى‌هاى اجتماعى بيشتر بر اثر عوامل سياسى، اقتصادى و گاهى عوامل فرهنگى پديد مى‌آيد. به هر حال، پديد آمدن پديده‌هاى اجتماعى را بايد در محيط اجتماعى بررسى كرد.

صاحبان اين نظريه، نقش افراد را ناچيز مى‌شمارند و بر اين باورند كه خود

جامعه، قانونمند است و با قوانين خاصِّ خودش، دگرگونى‌هايى پيدا مى‌كند. در اين ديدگاه، افراد، نقش رهبران (نوابغ و قهرمانان)، كمرنگ جلوه داده مى‌شود. در مقابل، گروه ديگرى اين تغييرها را بيشتر معلول تأثير شخصيت‌هاى بزرگ تلقّى مى‌كنند و تا آن‌جا پيش مى‌روند كه گاهى اظهار مى‌كنند: «تاريخ، ساخته دست قهرمانان است».

اينان، معتقدند كه «قهرمانان»، نقش اساسى را در تغييرهاى اجتماعى بازى مى‌كنند (منظور از «قهرمانان» نيز، اشخاصى‌اند كه داراى مزاياى ويژه‌اى باشند و فعاليت‌هاى برجسته‌اى انجام بدهند و تحولى در جامعه به وجود بياورند).

نظريه‌پردازان اخير، بيشتر به بررسى ويژگى‌هاى روان‌شناختى رهبران و قهرمانانِ جامعه مى‌پردازند. آنان بررسى مى‌كنند در حركتى كه به دست رهبر معيّنى به وجود آمده چه عاملى جنبه اصلى داشته است و كدام يك از ابعاد شخصيت وى در پيشرفت كار و موفقيت او مؤثر بوده است و حتى گاهى بعضى از ويژگى‌هاى منفى‌شخصيت رهبران، مانند خودبزرگ‌بينى، داشتن روحيه پرخاشگرى، عواطف تند و امورى از اين قبيل را عوامل پيروزى رهبران معرفى مى‌كنند!

 

 

2. نظريه اسلام در اين مسأله و نارسايى آن دو نظريه

 

ما درصدد قضاوت بين اين دو نظريه نيستيم؛ ولى آنچه از منابع اسلامى استفاده مى‌شود، با هيچ يك از اين دو نظريه مطابقت كامل ندارد؛ يعنى چنين نيست كه تنها «قهرمانان» در ساختن جامعه و تاريخ مؤثر باشند و جامعه هيچ نقشى نداشته باشد و نيز چنان نيست كه خود جامعه، داراى يك قانونمندى جبرى باشد و افراد نتوانند نقشى اساسى را در جامعه ايفا كنند؛ بلكه اين عوامل، به طور مشترك تأثير

مى‌گذارند؛ يعنى گاهى اين عامل، قوى‌تر است و گاهى عامل ديگر. به هر حال، هر دو عامل با هم در دگرگونى‌هاى جامعه مؤثرند.

از جمله مواردى كه نظريه جامعه‌گرايان را ـ كه منكر نقش افراد هستند‌ـ رد مى‌كند، ظهور پيامبران ‌صلوات الله عليهم اجمعين ـ، پيشوايان دينى و مصلحان اجتماعى است؛ و روشن است كه اين نظريه براى تبيين حركت‌هايى مثل حركت‌هاى انبيا ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ و پيروان راستين آن‌ها كافى نيست. در ميان اين‌گونه دگرگونى‌هاى تاريخى كه به رهبرى رجال الاهى تحقق يافته است، به تغييرهايى بر‌مى‌خوريم كه نقطه‌هاى عطفى را در تاريخ رسم كرده‌اند.

اين‌گونه حركت‌ها، ابتدا پديده‌هايى ساده و محلى تلقى مى‌شده‌اند، به طور مثال، فردى حركت كوچكى را در منطقه‌اى ‌گاهى دور افتاده و گمنام‌ـ شروع كرده است؛ ولى پس از مدتى همين حركت، آن‌چنان گسترش يافته‌است كه پهنه جامعه انسانى و گستره تاريخ را فرا گرفته است و نه‌تنها بر شؤون اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سياسى جامعه اثر گذاشته، بلكه همه ابعاد انسانى را دگرگون كرده است.

گويا جامعه‌گرايان خواسته‌اند اين حركت‌ها را هم به گونه‌اى بر نظريه خودشان تطبيق‌كنند؛ يعنى بگويندكه اصلا پديد آمدن آن افراد هم، به دليل زمينه‌هاى اجتماعى ويژه‌اى بوده است؛ ولى اين توجيه‌ها، بى‌مايه و براى هر نظريه‌اى قابل ارائه است.

اين‌كه هزار و چهارصد سال پيش، در «جزيرة العرب» فردى با ويژگى‌هاى معينى ظهور كرد و تحولى عظيم در عالم پديد آورد، از سوى پيروان دين او يا افراد ديگر، انكارناپذير است. هيچ فردى نمى‌تواند تأثير او را در ايجاد اين تحول جهانى انكار كند. براى ظهور چنين فردى توجيه‌هايى مى‌كردند ـ و هنوز هم برخى افراد،

همان‌ها را تكرار مى‌كنند ـ كه هيچ يك از آن‌ها قابل قبول نيست؛ مانند زمينه فقر اجتماعى، عقب‌افتادگى جامعه و مسائل ديگرى از اين قبيل؛ و يا تضاد طبقاتى و مطالبى كه ماركسيست‌ها مى‌گفتند و هنوز هم عده‌اى در گوشه و كنار، همان مطالب را تكرار مى‌كنند!

حقيقت اين است كه ظهور پيغمبران، يك پديده الاهى است و از قوانين اجتماعى و اين جهانى پيروى نمى‌كند. خداى متعال اراده فرموده است به افرادى كه داراى ويژگى‌هاى خاصى هستند، در زمانى وحى بشود و ايشان مبعوث شوند و مردم را دعوت كنند تا دگرگونى‌هاى مطلوب ـ در حدى كه با اختيار مردم سازگار باشد ـ به وقوع بپيوندد. از سوى ديگر، تأثير پيامبران بر تغييرهاى اجتماعى، به معناى قهرمان‌پرستى در تاريخ نيست؛ يعنى وقتى يك پيامبر يا امام و يا يك مصلح اجتماعى در جامعه‌اى ظهور مى‌كرد ـ هرچند داراى ويژگى‌هاى خاص، فوق‌العادگى‌ها، نبوغ‌ها، علم غيب، قدرت اعجاز، چيزهاى ديگر و سرانجام داراى وحى بود ـ چنان نبود كه به تنهايى بتواند جامعه را يكسره عوض كند؛ بلكه پيشرفت دعوت انبيا، مرهون شرايط اجتماعى ـ فرهنگى ويژه‌اى است؛ البته خود پيامبران در ايجاد اين شرايط ـ كم و بيش ـ مؤثر بودند؛ ولى پيشرفت ايشان، مرهون پذيرش مردم بود؛ يعنى اين‌كه مردم، چقدر انبيا را بپذيرند. هيچ عامل جبرى براى اين‌كه مردم دعوت انبيا را بپذيرند وجود نداشت، همان‌گونه كه براى پديد آمدن ايشان هم، عامل جبرى‌اى مؤثر نبود.

پس آنچه مى‌توان از ديدگاه اسلامى در اين زمينه ارائه كرد، نظرى معتدل است. در اين نظريه بايد دو مطلب را با هم ملاحظه كرد: اول، نقش افراد برجسته ـ بهويژه نقش انبيا ـ در جامعه؛ دوم، شرايطِ اجتماعى، توده‌هاى مردم و تأثيرى كه آنان مى‌توانند بر حركت اجتماعى و پذيرفتن دعوت انبيا و مصلحان داشته باشند.

 

 

سرآمدِ نوابغ تاريخ (پيامبر خاتم) نيز، به تنهايى جامعه و تاريخ را نساخت

 

همه مسلمانان مى‌دانند و معتقدند كه ‌از بدو خلقت تا كنون و بلكه تا پايان روزگار، يعنى از ازل تا ابد‌ـ شخصيتى به فضيلت پيامبر اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) نيامده و نخواهد آمد.(1) مكتب او، بهترين مكتب‌ها، رهبرى او، كامل‌ترين رهبرى‌ها و ويژگى‌هاى شخصى او ممتاز بود. با اين وصف، به تنهايى نتوانست تأثيرات كافى و دگرگونى‌هايى را كه در نظر داشت، در مدت كوتاهى به وجود بياورد. در زمان حيات خويش، تحولى بسيار مهم را بنياد نهاد؛ ولى به اتمام نرسيد و پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جاى اين‌كه آن خط در مسير تكاملى خودش پيش برود، عقب‌گردهايى كرد و متأسفانه انحراف‌ها، انعطاف‌ها و كجروى‌هايى پديد آمد. حدود چهارده قرن، به اين منوال گذشت. كسانى كه به نام رهبرى مسلمانان و به اسم جانشين پيامبر در گوشه و كنار دنيا ‌چه در زادگاه اسلام و چه در كشورهايى كه مردمانش بعدها مسلمان شدند و حتى در اندلس(2)‌ـ حكومت كردند؛ ولى در حقيقت، نه‌تنها جانشين پيامبر نبودند، بلكه بسيارى از كارها و رفتارهايشان در جهت عكس برنامه‌اى بود كه پيغمبر اسلام ترسيم كرده بود. آنان به نام خلافت اسلامى، مانند پادشاهانى كه مذهبى ندارند؛ به عياشى، خوش‌گذرانى، ظلم بر مردم و بى‌اعتنايى به توده‌هاى مردم گذراندند. نتيجه


1. فصل نهم كتاب قهرمان در تاريخ درباره «مرد حادثه‌جو و مرد حادثه آفرين» است. در آن فصل، از تحقيق مشهور «ماك كين كاتل»، شخصيت‌هاى برجسته در تاريخ عرب را نام برده است. ده نفر، نامشان در ابتداى هزار تن از نام بُرده‌شدگان است كه نام مبارك «محمد(صلى الله عليه وآله)» در صدر همه نوابغ و قهرمانان قرار دارد. ر.ك: سيدنى هوگ، قهرمان در تاريخ، ترجمه خليل ملكى، فصل 9، ص 139.

2. اندلس سرزمينى است در جنوب غربى اروپا كه در سال 92 هجرى مسلمانان آن را فتح و حدود هشتصد سال بر اين ناحيه فرمانروايى كردند.

بى‌اعتنايى به دين هم، سقوط‌ها، عقب‌گردها و انحطاطى بود كه براى خود و جامعه خويش به بار آوردند.

در طول اين تاريخ ـ بعد از ائمه(عليهم السلام) ـ افراد اندك‌شمارى يافت مى‌شوند كه اسلام را با همه جوانب و در همه ابعاد آن (عقايد، اخلاق، احكام، مسائل فردى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مسائل درون مرزى و بين‌المللى)، شناخته باشند، و افزون بر مسائل پيش‌گفته، بينش اجتماعى و شناخت وى از جامعه، بينشى وسيع و جامع باشد و با وضع جهان، سياستمداران، سياست‌بازان و دسيسه‌ها آنان آشنايى كافى داشته باشند، دست سياست‌بازان و توطئه‌گران را از پيش بخوانند و بدانند كه آنان در چه كارند و چه نقشه‌هايى مى‌كشند، حتى گاهى، پيش از آن‌كه آنان طرحى را ارائه كنند، او پيشاپيش نقشه آنان را بخواند كه چه خواهند كرد؛ يعنى از نظر بينش جهانى و شناخت سردمداران استكبار و زورمندان جهانى، پيش‌تر و بيشتر از همه بدانند كه آن سياست‌بازان، چه نقشه‌اى در بر و چه خيالى در سر دارند. در زندگى فردى؛ زاهد، پارسا، نمونه‌اى از زندگى پيشوايان معصوم و ياران والامقام آنان و در مهربانى؛ از مادر براى امت، مهربان‌تر باشند. در دورانديشى و دورنگرى ـ نسبت به دشمنان و بيگانگان ـ بافراست و تيزبين بوده و بتوانند اسلام را آن‌چنان كه هست، بشناسند و آن‌گونه كه بنيان‌گذار آن خواسته است، در خودشان اجرا كنند و بعد در اجراى آن (اسلام ناب) در جامعه و جهان همت گمارند و تمام نيروهاى خويش را براى اين هدف به كار ببرند.

در اين چهارده قرن ـ پس از ائمه(عليهم السلام) ـ كمتر كسى را با ويژگى‌هاى پيش‌گفته، مانند يك قهرمان، يعنى حضرت امام خمينى(رحمه الله)سراغ داريم. اگر دوست و دشمن، شخصى را با اين ويژگى‌ها سراغ دارند، معرفى كنند؛ اين گوى و اين ميدان. البته

ممكن است فردى فقيه‌تر يا در بعضى از جنبه‌هاى علوم اسلامى برتر از او وجود داشته باشد؛ ولى در مجموع، آن كه چنين بينش جامع و ژرفى از اسلام در تمام ابعاد داشته باشد؛ در طول عمر پر بركت خود، لحظه‌اى از اصول اسلامى رويگردان نشده باشد؛ هرگز در راهى كه تشخيص داده، سستى نورزد و هيچ عاملى نتواند او را از عمل به وظيفه‌اش باز دارد بسيار كمياب است.

سخن، در بيان نارسايى آن دو نظريه جامعه‌شناختى بود. از تاريخ انبيا كه بگذريم، در نهضت امام خمينى نيز قصّه همان است؛ يعنى دو نظريه‌اى كه در ابتداى نوشتار به آن‌ها اشاره شد، با انقلاب اسلامى ما انطباق ندارند. نهضت امام خمينى، پديده‌اى بود كه در عصر ما اتفاق افتاد. بيشتر ما شاهدش بوديم و بسيارى هم، در آن مشاركت مستقيم و جدى داشتيم. بدون شك، اين پديده تاريخى ـ با وجود تحليل‌هاى فراوانى كه در اين دو دهه، دوست و دشمن، در تمام جهان درباره آن انجام دادند ـ هنوز زواياى ناشناخته بسيارى دارد.

اين نهضت، بدون ترديد زمينه‌هاى اجتماعى ـ تاريخى بسيارى داشته است. عواملى مانند عقايد شيعه، دگرگونى‌هاى زندگى شيعه در طول تاريخ، زحمت‌هايى كه عالمان و بزرگان در تبيين سيره اهل‌بيت(عليهم السلام) كشيده‌اند، اعتقاداتى كه مردم ـ بهويژه مردم شيعه ايران ـ نسبت به حركت ائمه اطهار و بهويژه قيام حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) داشته‌اند، آداب و رسومى كه در طول تاريخ شكل گرفته بود و عوامل ديگرى كه در قرن اخير در كشور ما پديد آمد. به طور قطع، مجموعه عوامل پيش گفته، زمينه‌هايى را براى اين تغيير فراهم آورده بود؛ چنان كه شخصيت عظيم رهبر اين نهضت نيز، تأثير فوق‌العاده‌اى داشت؛ به گونه‌اى كه دشمن و دوست نتوانستند آن را انكار كنند.

 

 

3. بنيان‌گذارِ «بزرگداشت‌ها»

 

بحث را با اين پرسش آغاز مى‌كنم كه نخستين فردى كه «بزرگداشت» ياد ديگران را به عنوان يك «سنّت» ايجاد كرد، كه بود؟

اين، يك پرسش تاريخى است. هر حركت اجتماعى، سنّت يا رسمى، از نقطه‌اى شروع شده است. آن‌گاه، ديگران هم ياد گرفته و به آن عمل كرده‌اند تا اين كه اندك‌اندك به يك «سنّت» تبديل شده است؛ مانند سنّت روز «چهلم» يا «سالگرد» عزيزى كه از دنيا رفته باشد. اين امر، يك «سنّت الاهى» است؛ شايد سنّت حسنه‌اى نيز باشد. پرسش اين بود: بنيان‌گذار اين «سنّت»، چه كسى بوده است؟

درست است كه درباره حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) نخستين فردى كه ياد آن حضرت را گرامى داشت و به زيارتش مشرف شد، جناب «جابر بن عبدالله انصارى(رحمه الله)» بود؛ ولى پرسش، عام‌تر است. تنها درباره «عزادارى» نمى‌پرسيم؛ بلكه به طور كلى، سخن از «بزرگداشت» مى‌باشد. چه شخصى به ما آموخته است كه «بزرگداشت» و «نكوداشت» برگزار كنيم؟

به نظر مى‌رسد كه خداوند متعال بزرگداشت را تعليم داده است؛ يعنى اوست كه به ما ياد داده از نيكان به نيكى ياد كنيم. آياتى كه در اوايل مطلب بيان كردم، به همين مناسبت بود. شايد شما هم تعجب كنيد كه چرا در روز و شب اربعين يا سالگرد امام، اين آيات را خواندم:(1)‌‌‌(سَلامٌ عَلى نُوح فِي الْعالَمِينَ * إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِينَ * وَإِنَّ مِن


1. حضرت‌استاد ‌مدظلّه‌ـ درسخنرانى پيش‌از خطبه‌هاى نمازجمعه همدان درتاريخ14/3/78، اين مطالب را بيان فرموده است. ايشان در آغاز سخن، آيات مزبور را قرائت فرمودند.

شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم.(1) مناسبتش همين بود تا بگويم خدا اين «سنّت» را به ما آموخته است كه از بندگان شايسته و رهبران برجسته به نيكى ياد كنيم و خاطره ايشان را زنده نگاه داريم.

در قرآن كريم، مكرر از انبيا با اوصاف و القاب تحسين‌آميزى ياد شده است. گاهى با بيانِ قطعه‌اى از تاريخ و گاهى به صورت داستان تاريخى كه به حيات فكرى و سياسى آنان اشاره دارد (براى الگو گرفتن).

يكى از سوره‌هايى كه بيشترين نام را از انبيا برده است، سوره «صافات» مى‌باشد. در اين سوره از پيامبران به نيكى ياد كرده و پس از ذكر هر كدام از ايشان، به داستان زندگى وى اشاره‌اى كرده و نكته‌هاى برجسته زندگى‌اش را بيان فرموده است. آن‌گاه مى‌فرمايد: سلام خدا بر او باد!

 

 

4. خدا و «بزرگداشت» حضرت نوح(عليه السلام)

 

 

چند آيه پيشين، پس از داستان حضرت نوح(عليه السلام) آمده است. حضرت، قومش را به حق دعوت كرد؛ ولى مردم، نپذيرفتند.(2) ماجراى آن جناب با قومش و غرق شدن منكران حق، به اين‌جا مى‌رسد كه كشتى حضرت نوح(عليه السلام) به ساحل رسيد؛ مؤمنان نجات يافتند و منكران غرق شدند. پس از آن، خداوند مى‌فرمايد:سَلامٌ عَلى نُوح فِي الْعالَمِين؛ سلام خدا ـ در همه جهان‌ها ـ بر نوح باد!

 


1. صافات، 79 - 84؛ يعنى سلام بر نوح(عليه السلام)، از همه زمان‌ها و تمام مكان‌ها (در ميان جهانيان)؛ ما اين‌گونه نيكوكاران را پاداش مى‌دهيم؛ زيرا او از بندگان «با ايمان» ما بود؛ سپس ديگران دشمنان او را غرق كرديم؛ و يكى از پيروان او، ابراهيم(عليه السلام) بود؛ (به خاطر بياور) هنگامى كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.

2. قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً * وَإِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ و...(نوح، 5 ـ 7).

بسيار باارزش است كه خدا به بنده‌اى اين چنين سلام بگويد. وقتى حضرت نوح(عليه السلام) پيام سلام را شنيد، چه حالى داشت! عبارتى به نظر نمى‌رسد كه بتواند آن حال نوح(عليه السلام) را بيان كند و به تصوير بكشد.(1) تعبير شاعرانه‌اى بهتر از اين نيست كه خدا به بنده‌اش بفرمايد: «سلام من بر تو باد!» آن هم، نه فقط در اين جهان؛ بلكه در همه حال و همه‌جا!

 

 

5. علت «بزرگداشت» حضرت نوح در قرآن

 

خداى سبحان در ادامه «بزرگداشت» حضرت نوح، مى‌فرمايد كه إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِين؛ يعنى ما نيكوكاران را اين‌گونه پاداش مى‌دهيم. هر كه كار نيكويى انجام دهد، از چشم ما مخفى نمى‌ماند؛ پاداش او را مى‌دهيم و يادش را زنده مى‌داريم. آنچه سبب شد كه ما بر حضرت نوح «سلام» بفرستيم و ياد او را زنده بداريم، اين بود: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِين؛ او، از بندگان با ايمان ما بود؛ يعنى بنده‌اى نيكوكار با ايمانى كامل.

بنگريد كه نزد خدا، چه چيزى ارزش دارد؟ وقتى خدا مى‌خواهد از بنده‌اى تعريف كند، از چه چيز او تعريف مى‌كند؟ از قيافه‌اش يا از ديگر ارزش‌هاى مادى و معنوى او؟ هيچ‌يك از اين‌ها، ملاك ارزش نيست؛ بلكه آنچه شايسته تمجيد است و ارزش دارد، «ايمان» است: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِين. ايمان كه در همه مؤمنان، كم و بيش وجود دارد؛ ولى اين‌كه خدا درباره نوحِ پيغمبر مى‌فرمايد: «او با ايمان و از بندگان مؤمن ما است»، نشانه اين است كه «ايمان» حضرت، آن قدر


1. حافظ:

مژده وصل تو كو كز سر جان بر خيزم *** طاير قدسم و از دام جهان برخيزم

به ولاى تو اگر بنده خويشم خوانى *** از سر خواجگى كون و مكان برخيزم

كمال داشته كه خدا از او به عنوان «مؤمن نمونه» ياد مى‌كند. در ادامه مى‌فرمايد: ديگران را كه به او ايمان نياوردند، نابود كرديم؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِين.

 

 

6. خدا و «بزرگداشت» حضرت ابراهيم(عليه السلام)

 

 

در ادامه آيه پيش‌گفته آمده است: وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم. قصّه حضرت نوح(عليه السلام) گذشت. افرادى كه به ايشان ايمان آوردند، باقى ماندند؛ ولى دشمنان و مخالفانش نابود شدند. اين خط، جريان داشت تا آن‌كه ميان پيروان حضرت نوح(عليه السلام)شخصيت‌هاى برجسته‌اى پيدا شدند و راه او را ادامه دادند. قرآن مجيد ميان پيروان نوح، از جناب «ابراهيم(عليه السلام)» ياد مى‌كند: وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيم؛ از شيعيان او، ابراهيم(عليه السلام) بود؛ البته فاصله زمانى ميان جناب نوح و حضرت ابراهيم(عليهما السلام) خيلى زياد ـ شايد چند هزار سال ـ بود. با اين وصف، خدا مى‌فرمايد: ابراهيمى كه شيعه نوح بود، همان راه او را ادامه داد. فاصله زمانى مهم نيست؛ بلكه اشتراك در هدف، راه و برنامه مهم است. آنچه حضرت ابراهيم را به جناب نوح پيوند داد و يك خطّ نورانى را در تاريخ ترسيم و سلسله‌اى را پى‌ريزى كرد ـ كه حلقه‌هايش نوح و ابراهيم و انبياى ديگر بودند ـ هدف توحيدى ايشان بود؛ يعنى بندگان خدا را به سوى «او» بخوانند و ايمان را در دل‌هاى مردم زنده كنند؛ با زشتى‌ها و پليدى‌ها به مبارزه برخيزند و با جهالت‌ها، گمراهى‌ها و كجروى‌ها بستيزند.

 

 

7. روش قرآن براى «زنده نگاه داشتن» ياد ديگران

 

انسان‌ها براى به كار انداختن جريان گذشته، روش‌هاى مختلفى را در وقايع‌نگارى

و تاريخ‌نويسى ابداع كردند. قرآن نيز، براى زنده نگاه داشتن جريان‌هاى گذشته روش ويژه‌اى دارد. قرآن مجيد براى بيان وقايع، انبيا را محور قرار مى‌دهد. براى مثال، وقتى مى‌خواهد شرح حال مردمى كه در زمان حضرت نوح زندگى مى‌كردند ـ با ويژگى‌هاى مختلفى كه داشتند ـ بيان كند، نه سلطان آنان را مطرح مى‌كند و نه سرزمينى كه در آن زندگى مى‌كردند. قرآن، بر چنان امورى تكيه نمى‌كند؛ زيرا اين‌ها مهم نيستند؛ بلكه مهم اين است كه در آن جامعه چه كسى «محور» بود و انسان‌ها را به سوى «سعادت» دعوت مى‌كرد.

قدرت‌هاى مادّى ـ در آن ديار ـ آمدند و رفتند؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِين؛ ديگران را غرق كرديم. آنان نابود شدند. بعد از ايشان هم، اقوام فرعون و ديگران آمدند؛ آنان نيز به همان سرنوشت مبتلا شدند. زندگى ايشان اهميتى ندارد؛ زيرا چند صباحى در اين عالم، جولانى دارند، زرق و برقى از خود نشان مى‌دهند و سرانجام، راه نيستى را در پيش مى‌گيرند و نابود مى‌شوند. آنچه پايدار مى‌ماند، حق و پيروان آن است.

شيوه قرآن اين است كه بر «حقّ» تكيه دارد و بر آنان كه «حقّ» را در جامعه زنده كردند و مردم را به سوى «حقّ» دعوت كردند؛ يعنى دقيقاً مقابلِ آن‌ها كه پيرو باطل بودند. باطل، دوامى ندارد و رفتنى است؛ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا(1). آنچه تا ابد پايدار مى‌ماند، حق است؛ هرچند ممكن است كه پيروان حق در اين عالم، فرازها، فرودها و گرفتارى‌هايى داشته باشند. ممكن است به زندان بيفتند و شكنجه ببينند؛ ولى اين مشكلات مانع از حق‌گويى و حق‌جويى نمى‌شود؛ زيرا حق


1. وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ و بگو «حق آمد و باطل نابود شد؛ به يقين، باطل، نابود شدنى است». (اسراء، 81).

نه تنها در اين جهان، بلكه براى هميشه پايدار خواهد ماند. به هر حال، شيوه قرآن اين است كه ستاره‌هاى برجسته حق‌جويى ‌يعنى انبيا و پيروان راستين آنان‌ـ را معرفى مى‌كند. ديگران ـ خواه پيروان راستين انبيا باشند يا مخالفان آن‌ها‌ـ به سبب آنان طرح مى‌شوند؛ اصل، اين ستاره‌هاى درخشنده‌اند. ايشان، انسان‌هاى نمونه‌اى هستند كه خدا آنان را پسنديده است و به ايشان درود مى‌فرستد. خداوند به صورت غير مستقيم، به ما نيز مى‌آموزد كه «ياد بزرگان و رهبران» را اين چنين زنده بداريم.

حضرت نوح، چند هزار سال ـ به طور دقيق نمى‌دانيم ـ زندگى مى‌كرد. تاريخ‌نويسان در اين‌باره سخنانى گفته‌اند كه اطمينان‌بخش نيست. حضرت نوح، هزاران سال قبل زندگى مى‌كرد؛ ولى اين كه قرآن براى مردم عرب ـ در زمان ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ـ ياد نوح را گرامى مى‌دارد و بر او سلام مى‌فرستد: سَلامٌ عَلى نُوح فِي الْعالَمِين. اين سلام، ويژه زمان خودش نبود؛ بلكه در تمام عالم‌ها، سلام خدا بر نوح باد و پس از او بر ابراهيم و انبياى ديگرى كه يكى پس از ديگرى ظهور مى‌كردند؛ پس «خدا» به ما مى‌آموزد كه «ياد گذشتگان عزيز» و «ياد رهبران شايسته» را گرامى بداريم و بر آنان درود بفرستيم.

نكته ديگرى كه از اين داستان حضرت نوح به دست مى‌آيد، همين خطى است كه قرآن ترسيم مى‌كند. نقطه شروعى را كه ـ در اين سوره ـ بيشتر به آن بها داده است، از حضرت نوح شروع مى‌شود و پس از آن جناب، اين خط ادامه يافت تا زمانى كه حضرت ابراهيم بار ديگر در احياى آن كوشيد؛ در حالى كه گرد و غبار مرور زمان بر اين خطِ راست الاهى مى‌نشست و آثار هدايت را در زير غبارهاى تاريخْ پنهان مى‌كرد، مردم تعاليم حضرت نوح و راه خداپرستى را فراموش

مى‌كردند؛ آنان به دنبال بت‌پرستى‌ها و خودپرستى‌ها رفته بودند. در چنان اوضاعى، حضرت ابراهيم كه پيرو جناب نوح بود، آمد و همان راه، يعنى راه خداپرستى را زنده كرد.

از آيه پيش‌گفته برمى‌آيد كه خداى متعال مى‌خواهد بفهماند، اين «سنّت الاهى» است كه راه صحيح انسان زيستن و به خدا نزديك شدن را همواره ميان انسان‌ها ـ در طول تاريخ ـ روشن بدارد و آن‌گاه كه به تاريكى مى‌گرايد، مردانى چون نوح و ابراهيم را برمى‌انگيزد. آن‌ها بار ديگر اين راه را روشن مى‌كنند تا مردم دچار حيرت و جهالت نشوند؛ اين، سنّت خداست. ده‌ها و صدها آيه، به صراحت يا به اشاره اين مطلب را در قرآن مطرح كرده‌اند كه كار ما هدايت انسان‌هاست. به بندگان شايسته مى‌گويد كه آنان، الگو باشند؛ راه را به ديگران نشان بدهند و رفتارشان براى ديگران، سرمشق باشد؛ در عين حال، قرآن به آن نكته‌هايى كه بايد از آن‌ها الگو گرفت، اشاره مى‌فرمايد؛ مانند: فداكارى‌هايى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) كرد؛ مقاومت آن جناب، مقابلِ نمروديان كه وقتى او را در آتش هم افكندند، از كارش دست نكشيد و از راه خود منصرف نشد.

افزون بر اين، آن «ابتلائاتى» بود كه خدا براى حضرت ابراهيم پيش آورد؛ امتحان‌هاى عجيبى كه ما سراغ نداريم ـ حتى براى پيغمبران ديگر ـ به اين صورت طرح شده باشد. خدا به حضرت ابراهيم در سنّ پيرى در حالى كه تازه به او فرزندى داده و آن فرزند جوانى برومند، زيبا و با كمال شده بود، دستور داد كه فرزندت را براى من قربانى كن! حضرت ابراهيم نيز حاضر شد تا اسماعيل عزيزش را كه نور چشمش بود و ميوه دلى كه نزديك صدسالگى به دست آورده بود، براى خدا قربانى كند؛ البته خدا نگذاشت كه اسماعيل قربانى شود و براى

ابراهيم، قربانى فرستاد. آنچه مهم بود، آمادگى پدر براى انجام چنين مسؤوليتى بود كه ما براى هيچ پيامبرى ـ غير از ايشان ـ چنين امتحانى را سراغ نداريم.

خدا ـ به طور عملى ـ به ما ياد مى‌دهد، كسانى شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند كه حاضر شوند حتّى فرزندان خود را هم ـ براى سعادت و هدايت انسان‌ها ـ قربانى كنند. نمونه تام و تمام چنين رهبرانى، حضرت ابراهيم بود؛ همان ابراهيمى كه حاضر شد تا با دست خودش، اسماعيل را در راه خدا قربانى كند. آن رهبرى، مراتب نازل‌ترى هم دارد؛ يعنى پدر و مادرانى كه آماده بشوند تا فرزندان خويش را به قربانگاه و ميدان‌هاى جهاد بفرستند!

اى پدران و اى مادران شهدا! آفرين بر شما باد! سزاوار است كه بگوييم: اِنَّ مِنْ شيعَةِ ابراهيم لَهؤلاءِ الْمُؤمنينَ وَالْمُؤمِنات؛ يعنى به يقين، اين خانواده‌هاى شهدا، از پيروان راستين ابراهيم هستند؛ همان ابراهيمى كه اسماعيل عزيزش را براى قربانى به كوى دوست برد. همين‌طور، آن مادرى كه چهار فرزند خود را به دست خويش، به قربانگاه فرستاد. اين فداكارى‌ها نزد خدا گم نخواهد شد. در ملكوت الاهى بر فرشتگان وحى نازل مى‌شود كه خداى متعال به اين پدران و مادرانى كه اين چنين فرزندانشان را در راه من و براى احياى دين من روانه قربانگاه كردند، افتخار مى‌كند.

مضمون مطلب پيش‌گفته، در روايات هست؛ يعنى خدا به وسيله انسان‌هاى نمونه، بر فرشتگان مباهات مى‌كند؛ مباهات مبنى بر اين‌كه فرشتگان ببينيد كه چگونه انسان‌هاى شايسته فداكارى مى‌كنند و در راه من از همه چيز مى‌گذرند.

پاداشى كه خدا در دنيا به اين‌گونه انسان‌ها مى‌دهد، عبارت است از: عزت، افتخار، سربلندى، عشق و محبت در دل‌هاى مردم. خيال نكنيم كه فقط ما عاشق

امام خمينى(رحمه الله) بوديم؛ امامى كه حاضر شد تا فرزند برومندش را در راه خدا بدهد، آن‌گاه بفرمايد: «اين‌طور قضايا(1) مهم نيست، خيلى پيش مى‌آيد... و خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر، و الطافى دارد خفيه؛ يك الطاف خفيه‌اى خداى تبارك و تعالى دارد كه ماها علم به آن نداريم و... چون از هر جهتى ناقص هستيم، از اين جهت در اين امورى كه پيش مى‌آيد جزع و فزع مى‌كنيم، صبر نمى‌كنيم. اين براى نقصان معرفت ما است به مقام بارى‌تعالى. اگر اطلاع داشتيم از آن الطاف خفيه‌اى كه خداى تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد و اِنَّهُ لَطيفٌ عَلى عِبادِه(2) و اطلاع بر آن مسائل داشتيم...؛ مى‌فهميديم كه يك مصالحى در كار است، يك الطافى در كار است».(3)

افزون بر اين‌كه مصيبتِ فقدانِ فرزند را از الطاف خدا شمرد، در عزاى او نيز گريه نكرد! آيا شايسته نيست كه خدا در ملكوت به فرشتگان بفرمايد: «اِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَلْخُمينى»؟

 

 

8. خدا و «بزرگداشت» پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)

 

 

خدا، رهبران شايسته را براى هدايت بشر فرستاده است. اوست كه در قرآن دائماً ياد انبيا را زنده مى‌دارد و بر ايشان درود مى‌فرستد. دو نمونه (حضرت نوح و ابراهيم) را ذكر كرديم. نمونه ديگر، «بزرگداشت» ياد پيامبر اسلام به وسيله خود


1. اشاره به شهادت مرحوم آية الله سيد مصطفى خمينى، فرزند امام.

2. اقتباس از شورى، 19.

3. ر.ك: صحيفه امام، چ اوّل 1378، ج 3، ص 234 و 235، سخنرانى 10 آبان 1356؛ صحيفه نور (22 جلدى)، ج 1، ص 255؛ و دوره جديد، ج 1، ص 427؛ و 10 دى 1356. مكان سخنرانى: نجف اشرف، مسجد شيخ انصارى.

خداست. در چندين جاى قرآن، از وى ياد و تجليل شده است. يكى از آيه‌هايى كه در «نكوداشت» پيامبر اسلام «سنگ تمام گذاشته»، در سوره احزاب است: إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيما؛(1) يعنى خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى‌فرستند؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر او درود بفرستيد و سلام گوييد ـ آن هم چه سلامى ـ و به طور كامل، تسليم فرمان او باشيد.

خدا و ملائكه‌اش بر پيامبر اسلام درود مى‌فرستند؛ بلكه به مردم نيز دستور مى‌دهد كه شما هم بر او درود بفرستيد؛ صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيما! پس «سنّت بزرگداشت» را خدا خود، بنا نهاده است.

 

9. خدا و «بزرگداشت» بندگان شايسته (مانند امام خمينى(رحمه الله)

ما بر نام امام، «صلوات» مى‌فرستيم؛ زيرا خدا فرموده است كه من بر بندگان شايسته «سلام» مى‌فرستم، شما هم «صلوات» بفرستيد! هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَكانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيما؛(2)يعنى او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‌فرستد و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مى‌كنند تا شما را از ظلمت‌ها به سوى نور رهنمون شود؛ او با مؤمنان، همواره مهربان بوده است.

خدا، فقط بر شخص پيامبر و اهل‌بيت او «سلام» نمى‌فرستد؛ بلكه بر پيروان راستين پيامبر هم «صلوات» مى‌فرستد. ما نيز براى امتثال امر الاهى، از خداى متعال درخواست مى‌كنيم كه پروردگارا! به عزت و جلالت، صلوات و سلام‌هاى


1. احزاب، 56.

2. احزاب، 43.

بى‌پايانت را بر ارواح طيبه شهداى ما و روح ملكوتى امام خمينى بفرست! به ما نيز توفيق بده تا به گونه‌اى مشى كنيم كه مستحق درود و سلام بشويم!

 

 

10. هدف از «بزرگداشت‌ها و مراسم عزادارى» چيست؟

 

آيا براى «بزرگداشت» ياد رهبران شايسته‌اى (مثل امام خمينى) تنها همين مراسم عزادارى كافى است يا بيش از اين هم، چيز ديگرى لازم است؟

پاسخ اين پرسش واضح است؛ به دليل آن‌كه اساساً، علت عقلايى برگزارى چنين مراسمى اين است كه اهداف و روش‌هاى امام زنده شود، اگر تنها نامى بر زبان جارى شود، چندان ارزشى ندارد. زنده نگاه داشتن ياد او، براى زنده نگاه داشتن شخصيت، آرمان‌ها، اهداف، سنّت‌ها و سيره اوست. اين مراسم، ابزارى است كه جنبه نمادين دارد. اصل اين است ما كه شايستگى رهبرى وى را پذيرفته‌ايم، راهبرى او را زنده بداريم و او را فراموش نكنيم؛ يعنى از هدف و راه او غفلت نورزيم؛ وصيت‌هايش را به دست فراموشى نسپاريم و پشت سر نيندازيم.

امام خمينى چندين سال پيش از وفاتش، اين «وصيت‌نامه» را نوشت و مهر و موم كرد تا پس از وفاتش گشوده شود و مردم از محتوا و مضمون آن آگاه شوند؛ يعنى امام، نه‌تنها در زمان حيات خودش و براى مردم معاصرش راهنما بود و احساس مسؤوليت مى‌كرد، براى نسل‌هاى آينده هم احساس مسؤوليت مى‌كرد. براى آيندگان نيز، دل مى‌سوزاند و به فكر آنان بود. نيمه شب‌ها، در پيشگاه خدا اشك مى‌ريخت و دعا مى‌كرد. براى عمل به اسباب ظاهرى هم، اين «وصيت‌نامه» عجيب را نگاشت و به يادگار گذاشت.

اى مردمِ وفادار و حق‌شناس كه براى «بزرگداشت» ياد امام، هر سال اين

مراسم عظيم را بر پا مى‌كنيد، يكى از وجوه حق‌شناسى شما اين باشد كه «وصيت‌نامه» امام را نگاه بداريد و هر روز يك صفحه از آن را بخوانيد! امام سال‌ها پيش از وفاتش، به ياد من و شما بود؛ بهويژه به ياد جوان‌هايى كه بعد از درگذشت امام، در صحنه اجتماع حاضر مى‌شوند و او را نمى‌بينند؛ طنين سخنان دلنوازش را نمى‌شنوند و آن چهره نورانى را تماشا نمى‌كنند، تا حداقل نوشته‌هاى او باقى بماند و از آن‌ها استفاده كنند. حكمتِ «وصيت‌نامه‌اى» كه امام نوشت، اين بود كه پيشرفت جوانان نسل حاضر و نسل‌هاى آينده را در نظر داشت. امام، براى افرادى كه او را درك كرده بودند ‌با رهنمودهايش‌ـ به وظيفه خويش در برابر آنان عمل كرده بود؛ ولى براى نسل‌هاى بعد كه آنان نيز بايد از رهبرى‌هاى او استفاده كنند، توجّه خاصّى داشت؛ از اين رو وصيتى دلسوزانه در اختيارشان قرار داد.

وصيت‌نامه امام خمينى(رحمه الله) عصاره قرآن كريم، روايات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) است تا مرهم و درمانى براى زخم‌هاى زمان ما و دردهاى بى‌درمان اجتماعى ما فراهم كرده باشد. آيا شايسته نيست كه هر روز با اين «وصيت‌نامه» انس داشته باشيم و آن را دستورالعمل روزانه خود قرار دهيم؟ آيا عشق به امام، چنين اقتضايى ندارد؟ آيا حق‌شناسى نعمت امام و شكر راهبرى او، چنين اقتضا نمى‌كند؟ آيا فراموش كردن وصيت‌هاى امام، يك نوع «جفا» نيست؟

متأسفانه! عده‌اى اين «وصايا» را به سبب مرور زمان، غفلت يا وسوسه‌هاى شياطين انس و جن، به فراموشى سپرده‌اند!

امروز، كسانى هستند كه نمى‌خواهند «وصيت‌نامه» امام خمينى(رحمه الله) در جامعه زنده باشد. دوست ندارند كه سخنان امام، آويزه گوش ياران و ياوران او شود. مى‌خواهند كه همه چيز ‌وصيت كننده، وصيت و وصيت‌نامه‌ـ فراموش شود. به

صراحت مى‌گويند كه ما آن زمان هم به «ولايت فقيه» ايمان نداشتيم! اين افراد، شايد در بعضى از پست‌هاى مهم كشور هم حضور يافته و بر جاى بزرگان تكيه زده‌اند! اينان نمى‌خواهند كه «وصيت‌نامه» امام، پيش چشم ياران او باشد و مردم با آن مأنوس شوند؛ زيرا مادامى كه اين سخنان در دست باشد و مردم با آن‌ها انس داشته باشند، فريب دشمنان اسلام و عُمّال و مزدوران آنان را نخواهند خورد؛ اما وقتى كه مردم از كلام امام، وصيت‌ها و رهنمودهاى او فاصله بگيرند، كم‌كم جاى وسوسه‌هاى شيطان باز مى‌شود.

 

 

11. وصيت‌نامه امام كجا و نشريه‌هاى دگرانديش كجا؟!

 

من از جوانان عزيز درخواست مى‌كنم كه چند صفحه از «وصيت‌نامه» امام را بخوانند! آن گاه چند صفحه از «روزنامه‌ها و نشريه‌هاى دگرانديش»(1) را نيز بخوانند. سپس اين دو را با هم مقايسه كنند تا بدانند كه امام چه مى‌گفت و اين‌ها چه مى‌گويند و ببينند كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا! آيا اينان مى‌توانند پيرو امام باشند؟

آيا اين قوم، به انقلاب و اسلام و ولايت معتقدند؟ آيا انكار صريح مُفاد آيات قرآن، با اسلام سازگار است؟ آيا مرسوم كردنِ هتك احكام قطعى و ضرورى اسلام ‌با لحن تمسخرآميز‌ـ با «ايمان» مى‌سازد؟ كجاى اين انديشه با اعتقاد به خدا،


1. آن نشريه‌هايى كه در يك زمان ظهور كردند و زنجيروار بر جامعه پيچيده بودند، در همان ايام (1378ش) حمله‌هاى گسترده‌اى را به مقدسات شروع كردند. هرگاه يكى از آن‌ها توقيف مى‌شد، قلم به دستان آن، به يارى همكار ديگر خود مى‌رفتند و از آن‌جا حمله مى‌كردند و يا با نام جديدى كار را شروع مى‌كردند. خيلى از آن‌ها، توقيف شد. مقام معظم رهبرى اين نشريه‌ها را «روزنامه‌هاى زنجيره‌اى» و «پايگاه دشمن» لقب دادند.

قرآن، ايمان و اسلام سازگار است كه اختلاف ارث زن و مرد و يا اختلاف ديه آنان را به صورت مسخره‌آميز، در «روزنامه‌ها» بنويسند؛ آن هم افرادى كه خودشان را به مقامات كشورى نيز منسوب مى‌دانند!(1)

آيا اين دگرانديشان كه احكام اسلام را مسخره مى‌كنند، نظر امام را نشنيده‌اند كه به اين نوع مسخره‌كنندگان فرمود: «...تا گفته مى‌شود مكتبى، آقايان مسخره مى‌كنند! مكتبى يعنى اسلامى. آن كه مكتبى را مسخره مى‌كند، اسلام را مسخره مى‌كند. اگر متعمّد باشد، مرتد فطرى(2) است و زنش برايش حرام است، مالش هم بايد به ورثه داده بشود، خودش هم بايد مقتول باشد...».(3)

در اوايل انقلاب، «لايحه قصاص» در شوارى عالى قضايى مطرح شد تا احكام قصاص اسلام براى جمهورى اسلامى، به صورت قانون درآيد. گروهى از حقوق‌دانان جبهه ملى، اعلاميه‌اى صادر كردند مبنى بر اين كه حكم قصاص اسلامى، غير انسانى است. آن‌ها مردم را دعوت كرده بودند تا برضدّ لايحه تظاهرات كنند! امام در پاسخ آنان در نطق غرّايى چنين فرمود:

«من مى‌خواهم ببينم كه اساس اين راهپيمايى كه امروز اعلام شده است، چيست؟ من دو اعلاميه از «جبهه ملى» ديدم كه دعوت به راهپيمايى كرده است. يكى از اين دو اعلاميه كه جزء انگيزه‌اى كه براى راهپيمايى قرار داده‌اند، درباره لايحه «قصاص» است؛ يعنى مردم را دعوت كردند كه مقابل لايحه قصاص بايستند. در اعلاميه ديگرى كه منتشر كرده بودند، تعبير «لايحه غير انسانى!»


1. سخنرانى مزبور به تاريخ 14/3/1378 در نماز جمعه همدان ايراد شده است.

2. مرتد فطرى: مسلمانى كه كافر شده است.

3. سخنرانى امام در 6 خرداد 1360، در ديدار با نمايندگان مجلس (ر.ك: صحيفه امام، ج 14، ص 376).

آمده بود. ملت مسلمان را دعوت مى‌كردند كه در مقابل لايحه قصاص راهپيمايى كنند. مى‌دانيد يعنى چه؟ يعنى در مقابل نص قرآن راهپيمايى كنند! شما را به قيام، استقامت و راهپيمايى در مقابل نص قرآن كريم! دعوت مى‌كنند...

لايحه قصاص، از مسائل قرآن است. مردم در مقابل احكام ضرورى اسلام قيام كنند! افرادى كه از بعضى جبهه‌ها بودند، تكليفشان معلوم است. از ابتدا هم مسأله اسلام، نزد آن‌ها مطرح نبوده است. آنچه مطرح بوده است ‌اگر راست بگويند‌ـ ملى‌گرايى بوده است و من در اين هم شك دارم؛ زيرا افرادى كه سردسته اين‌ها بودند و به ملى‌گرايى معروف بودند(1)، ديديم كه بر ضد ملت قيام كردند. اكنون هم در خارج هستند و دعوت مى‌كنند كه قدرت‌ها بر ضد اين ملت فعاليت كنند. اين قدرت‌هاى بزرگ نيز، همه نوع نيرويى دارند. ملى، مذهبى و حتى معمم هم دارند!

من بايد متأسف باشم! من بايد بسيار متأسف باشم كه در يك كشور اسلامى، اين‌گونه در برابر ديدگان مسلمانان، بر قرآن و اسلام سبّ(2) شود و فلان مقام هم تأييد و دعوت به شورش كند؛ در مقابل چه؟ در مقابل نص قرآن؟!

افرادى كه در اين راهپيمايى مى‌خواهند شركت كنند يا اظهار كردند كه شركت كنند يا اين شركت را تأييد كردند يا مردم را به اين شركت دعوت كردند، نمى‌دانند كه محتواى اين معنا چيست. واى به حال ملتى كه ملى‌هايش اين باشند، و متدينينش هم كه اظهار تدين مى‌كنند، آن باشند، و سرانشان هم اين!

«جبهه ملى» تكليفشان معلوم است؛ زيرا به صراحت بر ضد اسلام قيام كرد. اين‌كه مى‌گويند، حكم خدا و اسلام «غير انسانى» است، چنين افرادى كافرند؛ اين‌ها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز به ارتداد محكوم است.

 


1. منظور، «شاپور بختيار» آخرين نخست وزير رژيم پهلوى است.

2. سبّ: دشنام، بدگويى.

امام فرمود: من متأثرم از اين‌كه با دست خودشان اين‌ها گور خودشان را كندند. من نمى‌خواستم اين‌طور بشود. من حالا هم توبه را قبول مى‌كنم؛ اسلام قبول مى‌كند.(1)

با اين برخورد امام، آنان دست و پايشان را از همان زمان جمع كردند. كشورى كه امام، رهبرى آن را دارد و اسلام بر آن حكومت مى‌كند، جاى اين‌ها نيست؛ به اين دليل، فرار را بر قرار ترجيح دادند؛ ولى بايد اظهار تأسف كرد كه امروز، عده‌اى از فضاى باز سياسى و آزادى مطبوعات سوءاستفاده مى‌كنند و همان سخنان را به صورت زشت‌تر و زننده‌ترى در روزنامه‌ها و مجلّه‌ها مى‌نويسند! آنچه بر زشتى كار مى‌افزايد، اين است كه همين روزنامه‌ها با كمك بودجه دولت و بيت‌المال مردم تأمين مى‌شوند؛ يعنى بودجه بيت‌المال مسلمانان، براى تخريب اسلام مصرف مى‌شود!(2)

ما اگر ياد امام خمينى را زنده مى‌داريم، براى اين است كه مردم حسّاس باشند؛ بدانند او كه بود و چه كرد؛ هدف و روش او چه بود. بايد آن هدف و روش را زنده بداريم و او را فراموش نكنيم؛ زيرا سيره و سنّت امام را فراموش كرده و غافل نشسته‌ايم؟ چرا سستى ما به جايى رسيده است كه برخى چنان جرأتى پيدا بكنند كه به طور عمد، احكام ضرورىِ اسلام را زير سؤال ببرند يا مسخره كنند؟ اگر غيرت دينى مردم آشكارتر بود، اين‌ها چنين جسارتى پيدا نمى‌كردند.

كار تخريب اسلام به دست روزنامه‌هاى دگرانديش به جايى رسيد كه مقام


1. 25 خرداد 1360؛ متن كامل سخنان و اخطار شديد امام، به مخالفان لايحه قصاص و حكم ارتداد مخالفان احكام ضرور اسلام را، در صحيفه امام، ج 14 ص 448 تا 465 ببينيد.

2. سخنرانى مزبور به تاريخ 14/3/1378 در نماز جمعه همدان ايراد گرديده است.

معظم رهبرى (حضرت آيت‌الله خامنه‌اى ‌مد ظلّه‌ـ) چاره‌اى جز اين نديد كه از خود مايه بگذارد. ايشان جوانان غيور را مخاطب قرار داد كه اى جوانان غيرتمند! اى مؤمنان با غيرت! بايد آماده باشيد تا با اين موج هجوم فرهنگى مقابله كنيد!

 

 

12. ضرورت «بزرگداشت» و ياد امام خمينى(رحمه الله)

 

 

ياد و بزرگداشت امام خمينى، «گرامى‌داشت» و ياد امام حسين(عليه السلام) است؛(1) زيرا امام خمينى براى احياى مكتب حسينى قيام و عمر خويش را در اين راه صرف كرد. او در اين راه، توفيق ويژه و بى‌نظيرى به دست آورده بود. به تعبيرى شاعرانه بايد گفت كه امام، روح حسين(عليه السلام) بود كه پس از هزار و سيصد و چند سال، باز بار ديگر در اين كشور تجلى كرد؛ منتها در پيكره فرزندش روح‌الله. آن هدفى كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) دنبال مى‌كرد، به دست اين فرزند برومندش ‌تا حدود زيادى‌ـ تحقق پيدا كرد؛ البته مرتبه جامع و كامل آن مقاصد، به دست نهمين فرزندش، حضرت صاحب‌الامر ـ ان‌شاءالله‌ـ تحقق خواهد يافت.

 

 

13. انگيزه برگزارى مراسم «بزرگداشت» امام خمينى(رحمه الله)

 

 

اين حركت عظيمى كه در كشور ما و بسيارى از كشورهاى ديگر وجود دارد ‌و اين اظهار حق‌شناسى و ابراز عواطف مذهبى به رهبر روحانى‌ـ اثر عشق مردم به امام است. عشق، هنرها دارد و اعجازها مى‌كند. نمونه‌هاى كوچكى از عشق و محبت


1. از كلام حضرت استاد ‌مد ظله‌ـ دو نكته ديگر روشن مى‌شود: 1، نكوداشت ياد امام ‌با يك واسطه‌ـ نكوداشت ياد پيامبر اسلام نيز است؛ 2. آن كه امام خمينى را دوست بدارد، خدا نيز او را دوست دارد؛ به دليل «حُسَيْن مِنّي وَأنَا مِن حُسَيْن، اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْنا».

اين است كه مردم، چنين مراسمى برپا مى‌كنند؛ شب‌ها را بيدار مى‌مانند؛ دست از كار و زندگى مى‌كشند؛ كاروان‌هاى عزادارى تشكيل مى‌دهند؛ ده‌ها و صدها فرسخ راه را پياده يا با وسايل ساده‌اى طى مى‌كنند تا به عشق امام، در كنار مرقد مطهرش حضور يابند؛ زيارتى كرده، ياد او را گرامى بدارند.

براى اين حركت برخاسته از عواطف، دلايل عقلايى هم وجود دارد؛ يعنى تنها، اظهار عاطفه خشك نيست كه مردم ما و ساير عشاق و شيفتگان مكتب اهل‌بيت را به اين‌گونه كارها وا مى‌دارد؛ بلكه افزون بر اظهار عواطف، مزاياى بى‌شمارى بر اين حركت‌ها مترتب است كه مردم آزموده‌اند. بزرگان ما نيز آزموده‌اند كه اين حركت‌ها، چه مصالحى براى جامعه اسلامى دارد. و همين دلايل عقلايى است كه مردم را به برگزارى مراسم «بزرگداشت» رهبرانى همچون «امام خمينى» تشويق مى‌كند.

 

 

14. چكيده سخن

 

دامان سخن را با دو بند جمع مى‌بنديم: نخست اين‌كه خدا به ما آموخته است كه از رهبران شايسته تجليل كرده، «بزرگداشت» و «نكوداشت» آنان را فراموش نكنيم؛ همان‌گونه كه خود خدا از انبيا و پيروان راستين ايشان ‌بعد از هزاران سال‌ـ به نيكى ياد مى‌كند؛ دوم اين‌كه، «بزرگداشت» ياد امام ‌و نيز ناميدن انسانى به نام «امام» كه بسيار پرمعناست ـ براى اين است كه مردم بار ديگر، فرمايش‌ها و رهنمودهاى «او» را در دل‌ها و ذهن‌هاى خود زنده كنند و راه و رسمى را كه امام ترسيم كرده بود، به خاطر بياورند؛ نگذارند كه بر دامان آن بينش و منش، گرد فراموشى بنشيند و آن سيره و سنّت كهنه شود؛ نگذارند با شعارهاى «تساهل و

تسامح» آن غيرت دينى از بين برود. اگر تسامح و تساهل در هر جا مطلوب باشد، در مبانى دين و ارزش‌هاى انقلاب به هيچ وجه مطلوب نيست؛ بلكه با بى‌غيرتى و بى‌تفاوتى مساوى است؛ در اين امور، تسامح و تساهل نيست. مدارا كردن با ديگران، در مورد احكام ظنى و مشكوك جا دارد، نه در امور قطعى اسلام. احكام ضرورى اسلام، جاى مدارا كردن ندارد. سستى كردن در حمايت از احكام قطعى و ضرورى اسلام؛ يعنى بى‌تفاوت بودن نسبت به هتك اسلام؛ و از دست دادن غيرت دينى. همان چيزى كه اين انقلاب را به وجود آورد و بقايش هم در گرو بقاى همان غيرت جوانان غيور مسلمان است. دشمن ‌چون اين مطلب را مى‌داند‌ـ به بهانه‌هاى مختلف مى‌كوشد اين غيرت را از جوانان ما بگيرد تا بى‌تفاوت و سهل‌انگار شوند. گاهى به بهانه «مبارزه با خشونت» و گاهى با ترويج شعار «تسامح و تساهل» مى‌كوشند روح شهامت، حماسه و غيرت دينى را از جوانان ما بگيرند تا بر «خر مراد خويش سوار شوند» و به هر سو كه مى‌خواهند بتازند. آنچه كه از تاخت و تاز اين دشمنان و توطئه‌هاى آنان جلوگيرى مى‌كند، غيرت دينى جوان‌هاست. به هوش باشيد كه اين سرمايه خدادادى را كه با عواطف دينى تغذيه مى‌شود، از دست ندهيد؛ سرمايه‌اى كه مى‌تواند سعادت شما و نسل‌هاى آينده را تا قيامت تضمين كند.

الگوى «غيرت دينى» بعد از ائمه اطهار(عليهم السلام)، امام خمينى(قدس سره) است. و ما در ساحل آن اقيانوس غيرت و ايمان سير مى‌كنيم. به اميد آن‌كه نسيم نَفَسش، دل آشنايان را بنوازد و نور كلامش روشنايى‌بخش شب‌هاى تار تهاجم باشد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org