قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

فصل سوم

 

 

 

آراى تربيتى حضرت امام خمينى(قدس سره)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آراى تربيتى حضرت امام خمينى(قدس سره)

 

بررسى تمام انديشه‌هاى حضرت امام خمينى(رحمه الله) در زمينه «مسائل تربيتى» كار آسانى نيست. اقرار مى‌كنم كه توانايى بيان تمام انديشه‌هاى حضرت ايشان را در اين زمينه ندارم. از سويى ديگر، شايد بيان بعضى از مطالبى كه مى‌دانم ـ و مى‌توانم بگويم ـ تكرار مكررات باشد؛ چون به طور دقيق، از اطلاعات ذهنى مخاطب اطلاع ندارم كه با كدام بخش از انديشه‌هاى آن حضرت آشناست تا اگر مطلب تازه‌اى مى‌دانم، بر آن بيفزايم؛ از اين رو از زاويه ديگرى به اين مسأله مى‌نگريم؛ زيرا احتمال مى‌دهم كه به اين زاويه، كمتر توجّه شده باشد.

 

 

دليل برترى آراى تربيتى امام بر نظر ديگر مصلحان و مربيان جهان

 

ما امام را به آن دليل از ساير مصلحان و شخصيت‌هاى جهان برتر مى‌دانيم و به ايشان عشق مىورزيم، كه او براى خودش چيزى قائل نبود. او هيچ‌گاه نگفت كه من چنين فكر مى‌كنم و اين‌گونه نظر مى‌دهم؛ همان‌گونه كه هرگز نگفت كه من طرحى براى حكومت دارم يا طرحى براى تربيت در‌انداخته‌ام. بنده حدود چهل سال كه خدمت امام بودم، همچو عباراتى را از زبان ايشان نشنيدم؛ بلكه برعكس آن را مى‌شنيدم؛ يعنى دائم ورد زبان و كلامش اين بود كه خداوند تبارك و تعالى

چه فرموده است، اسلام چه مى‌گويد، قرآن چه مى‌فرمايد، ما هر چه داريم از بركت اسلام داريم.

اگر كلمات امام ‌از سخنان، بيانيه‌ها و وصيت‌هايش‌ـ را واژه‌شمارى كنيم، بيشترين كلماتى كه به كار برده «اسلام» است و «خدا»، «قرآن»، «اهل بيت» و مانند آن‌ها. سخنان ايشان را ـ چه آن وقتى كه به عنوان استاد حوزه، تدريس مى‌كرد و چه در ايّام نهضت و مبارزات سياسى (از سال 42 ش. به بعد) و چه در دوران پيروزى انقلاب (از سال 57 ش. به بعد) ـ بررسى كنيد، مى‌بينيد كه بيشترين تأكيد وى، بر «اسلام» است. سرّ آن اصرار و ابرام، اين بود كه ايشان از عمق جان باور داشت كه سعادت انسان جز در سايه اسلام، ميسر نيست. وى معتقد بود كه اگر راهى براى سعادت (خوشبختى و لذت دائمى) بشر، غيراز راه اسلام ـ و آنچه در اسلام هست ـ وجود داشت، خداى كريم بخل نمىورزيد؛ هرگز!

خدا، پيامبر اسلام را براى چه و به كدام منظور فرستاد؟ قرآن را براى چه مقصودى نازل فرمود؟ مگر غير از اين بود كه انسان‌ها را به راه سعادت هدايت كند؟ اگر براى سعادت آدمى چيزى بهتر از معارف كتاب و سنّت، وجود داشت، خدا مضايقه نمى‌كرد. صفات الاهى، شاهد اين مقصود است و همين را ايجاب مى‌كند. اقتضاى حكمت حكيم، رحمتِ رحيم، كرمِ كريم، ولاى ولىّ و هدايت هادى اين است كه بهترين چيزى را كه در زندگى انسان‌ها مفيد باشد، به آنان افاضه فرمايد؛ در كتاب‌هاى آسمانى، نازل و به وسيله پيامبران، ابلاغ كند و به مردم برساند. بنابراين، نتيجه طبيعى و قطعى‌اش اين مى‌شود كه آنچه، به وسيله پيامبر اسلام (خاتم انبيا)(صلى الله عليه وآله) ـ بهويژه در متن قرآن به صورت اجمال و در سنّت به طور تفصيل ـ آمده است، كامل‌ترين برنامه و بهترين راهى است كه مى‌تواند انسان‌ها را به سعادت و سرمنزل مقصود برساند.

 

آيا مصلح جامعه، دلسوز مردم و عاشق انسان‌ها براى هدايت آنان و رساندنشان به كمال مى‌تواند توصيه‌اى بهتر از «عمل به قرآن» داشته باشد؟

امام به انسان‌ها عشق مىورزيد و براى آن‌ها دل مى‌سوزاند. او براى آن‌كه هر آدمى به سعادت لايق خويش برسد، دنبال راهى مى‌گشت كه از طريق آن، وى را به سعادت برساند و رهنمون شود. با اين وصف، راهى بهتر از راه خدا، قرآن و اسلام سراغ نداشت و ارائه نمى‌كرد؛ يعنى راه كمال، اين است و بس؛ بنابراين، كاملا منطقى است كه محور تمام سفارش‌هايش، اسلام باشد؛ با اين وصف، آيا معقول بود اين شخصيت با آن بينش بلند بگويد كه اسلام، قرآن، پيغمبر و اهل‌بيتش آن‌گونه فرموده‌اند و من هم اين‌گونه مى‌گويم؟! مگر اظهار چنين نظرى ممكن بود! او اگر چيزى مى‌دانست، از كتاب و سنّت آموخته بود و با راهنمايى اهل بيت(عليهم السلام)به آن نائل شده بود و خود را در كنار ايشان، صاحب نظر نمى‌دانست تا بگويد من آنم و نظر من، اين است. او محو در اسلام و غرق تماشاى حقيقت بود.

مرحوم شهيد آيت‌الله سيد محمدباقر صدر(رحمه الله)، تعبير شيرينى از اين حال و قال امام كرده بود. او، به شاگردانش فرموده بود: «ذُوبُوا فِي الْخُمَينِي، كَمَا ذَابَ هُوَ فِي الاِْسْلاَم». مرحوم صدر(قدس سره) خودش از مراجع تقليد بود، رساله عمليه داشت و شاگردان بزرگى تربيت كرده بود كه بعضى از آنان، از مراجع تقليد فعلى هستند. چنان كسى، به شاگردانش توصيه كرده است: «در امام ذوب بشويد؛ آن‌گونه كه او در اسلام ذوب شده بود».

ويژگى امام اين بود كه در اسلام ذوب شده بود و چيزى از خود نداشت. او، آينه‌دار طلعت يار بود؛ آينه‌اى براى نشان دادن حقايق اسلام در گفتار، رفتار،

موضع‌گيرى‌ها و تمام زندگى‌اش. آينه‌اى بود كه نقش حق را راست بنمود. اين تجلى اسلام در وجود وى بود كه او را محبوب آدميان ـ اعم از مسلمان و غير مسلمان و دوست و دشمن ـ كرد. همه شهادت دادند كه در اين قرن، شخصيتى به محبوبيت امام خمينى در عالم ـ ميان مسلمانان و غير مسلمانان ـ مشاهده نشده است. رمز و راز اين بى‌نظيرى را شاهد مشهودان بيان كرده است: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.(1) خدا اين محبت را در دل‌ها مى‌اندازد.

 

 

امام و احياى ابعاد فراموش شده اسلام

 

ويژگى امام اين نبود كه انديشه و آراى تربيتى ويژه‌اى را به نام خويش ارائه كند. برجستگى وى اين بود كه «ديدگاه‌هاى تربيتى اسلام» را ارائه مى‌كرد. هنر امام اين بود كه نكته‌هاى متروك، مغفول و فراموش شده اسلام را به ياد اندازد؛ آن‌ها را در نظر جامعه آورد و توجّه انسان‌ها را به سوى آن‌ها جلب و جذب كند؛ ولى آنچه مى‌خواست مردم را به آن جذب كند، اسلام بود نه خودش؛ زيرا كه او، خودى نمى‌ديد. در اين زمينه، سخن‌ها مى‌توان گفت كه از حوصله اين مقال و مقام بيرون است.(2)

پيش از امام، در جامعه ما نكته‌هايى از اسلام ـ در همه جنبه‌ها ـ از ديده‌ها دور


1. مريم، 96: به يقين، كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى‌دهند، خداى رحمان، براى آن‌ها، محبتى در دل‌ها قرار مى‌دهد.

2. حضرت استاد ‌دام بركاته‌ـ به دليل ضيق وقت، در اين باره وارد بحث نشده است؛ چون ايشان اين سخنان را در سمينار «بررسى انديشه‌هاى تربيتى امام» در ياسوج افاضه فرموده‌است و در چنين همايش‌هايى، وقت، محدود و مشخص است.

مانده و از آن‌ها غفلت شده بود. مهم‌ترين آن‌ها، بعد سياسى، حكومت، كشوردارى و اقتصاد بود. در زمينه «مسائل تربيتى» نيز، ابعادى از اسلام مورد غفلت واقع شده بود. امام اين ابعاد را زنده كرد. پس در واقع، بهتر است بگوييم كه امام، آراى تربيتى اسلام را زنده كرد، نه آراى تربيتى خود را؛ چون او، براى خودش چيزى و عرشى قائل نبود تا بر آن نقشى ببندد.

اگر دقايق آنچه را كه امام در اين دوران زنده كرده بيان كنيم، رشته سخن به درازا مى‌كشد. براى آن‌كه دور نرويم، با يك نگاه كلى و نظر تحليلى به اين مسأله مى‌نگريم. آن نگاه كلّى را با اين پرسش آغاز مى‌كنيم كه چرا «مسائل تربيتى اسلام»، متروك و مورد غفلت واقع شده بود؟ مگر «اسلام» در كشور ما، چهارده قرن زنده نبود؟ جايى كه بهترين خدمت را به اسلام و نشر افكار و معارف اسلام كرده‌اند، مردم همين سرزمين بوده‌اند. خدماتى كه ايرانيان براى نشر اسلام انجام دادند، شايد هيچ كشورى در دنيا انجام نداده باشد.

اگر حكايت چنان بود، چرا اوضاع چنين شد؟ يعنى اگر جامعه ما آن خدمات را سرانجام ارائه داد، پس چرا «مسائل تربيتى اسلام» مورد غفلت واقع شد و محتاج احياگرى مانند امام بود تا آن‌ها را زنده كند؟ پاسخ اين مسائل را به اجمال مى‌دانيد؛ اما اكنون، اندكى از آن را تحت عنوان «علت آن غفلت و تغافل» بررسى مى‌كنيم.

 

 

علت فراموش شدن آراى تربيتى اسلام

 

در دوران‌هاى گذشته و در زمان سلاطينى كه بر اين سرزمين حكومت كردند ـ چه پيش از اسلام و چه پس از آن ـ در عمل آنچه ترويج مى‌شد، بر محور دربار و

درباريان بود. درست است كه علاقه مردم مسلمان به اسلام، حاكمان را مجبور مى‌كرد كه ـ براى جلب و جذب مردم هم كه شده ـ از اسلام دم بزنند؛ به اين لحاظ، برخى از سلاطين كه هوشمندتر بودند يا شرايط خاص اجتماعى ايجاب مى‌كرد تظاهر بيشترى به ديندارى و طرفدارى از دين بنمايند؛ ولى «اصل كلّى» اين بود كه محور، شخص سلطان و درباريان بودند. هر چه در جهت تأمين آمال آنان بود، پيش مى‌رفت و هر چه را نمى‌پسنديدند، تغيير مى‌دادند.

اوضاع چنين بود تا دوران مشروطيت كه حركت سياسى جديدى در كشور ما و برخى كشورهاى اسلامى ديگر پديد آمد. برخلاف آنچه برخى از نويسندگان بى‌انصاف يا ناآگاه مطرح مى‌كنند، در قيام مشروطيت و مبارزه با استبداد و حمايت از «عدالتخانه»، بالاترين نقش را علما داشتند و در اين راه شهدايى نيز دادند؛ حتى آن كسى را كه به عنوان ضد مشروطه معرفى مى‌كنند،(1) بزرگ‌ترين حامى


1. منظور، شهيد آيت‌الله شيخ فضل الله نورى(قدس سره) است كه در سيزده رجب هزار و سيصد و بيست و هفت، به دست و دستور انگليس، ارمنى‌ها و ماسونى‌هاى سكولار، در تهران به دار آويخته شد. پس از آن‌كه جنبش اصيل «عدالتخانه‌خواهى» علما و مردم در «دو سفارت» به حذف و تبديل و جايگشت دچار شد و از مسير اصلى و ايده آغازينش جدا و منحرف گشت؛ در اين زمان، شيخ چون سيل خروشيد و بسان كوه استوار ايستاد و گفت كه ما كتاب و شريعت داريم و نسخه ترجمه شده قانون اساسى بلژيك و انگليس را بدون تصرف و تعديل نمى‌پذيريم. مشروطه، بايد مشروعه باشد؛ مشروطه‌اى كه از ديگ پلو سفارت انگليس بيرون بيايد و امثال يپرم‌خان ارمنى، براى آن سينه بزنند، به درد ما نمى‌خورد. آخر، مقبول كدام احمق است كه انگليس، مدافع اسلام شود؟ آرى او، براى دفاع از عقيده احمدى(صلى الله عليه وآله) و مذهب جعفرى(عليه السلام)، سر بر كف نهاد رو به كوى دوست. زبان حال و قالش اين بود كه از ماسونى و غربزده، امثال اين مسائل را نپرسند. و آنچه بر سر و پاى دار سرود، مهر بطلانى است بر تمام تهمت‌ها و ياوه‌سرايى هزل گويانِ گرد شيرينى:

آن يار كزو گشت سَرِ دار بلند *** جرمش اين بود كه اسرار هويدا مى‌كرد

مشروطه و ضد استبداد بود؛ منتها، او مى‌گفت: «بناى مشروطه، بايد بر مبناى مبانى اسلام ساخته شود». به اصطلاح يعنى مشروطه، بايد مشروعه باشد. غربزدگان مى‌گفتند كه مشروطه، منهاى مشروعه؛ يعنى همين چيزى كه امروز هم، نويسندگان دگرانديش و گويندگان غربزده با سوء استفاده از فضاى آزاد كشور تكرار مى‌كنند و به تجديد آن تخريب، تحريف و سمپاشى‌ها اقدام كرده‌اند.

امروز هم در روزنامه‌ها، مقاله و سخنرانى‌ها ـ كسانى كه كم و بيش مى‌شناسيد ـ تلاش مى‌كنند كه دين را از سياست و حكومت جدا كنند. آن‌ها مى‌كوشند كه بگويند اگر آزادى هست و اگر دموكراسى بخواهد سر بگيرد ـ و باشد ـ بايد دين كنار زده بشود؛ با وجود دين، آزادى و دموكراسى مفهومى ندارد. آن روز هم در مشروطه، چنين مسأله‌اى بود؛ تقى‌زاده و همفكران او مى‌گفتند: «اگر ايران بخواهد سعادتمند بشود، بايد از فرق سر تا ناخن پا فرنگى بشود».

آنان مى‌گفتند كه مشروطه را منهاى دين مى‌خواهيم. مرحوم شيخ فضل‌الله نورى مى‌گفت: مشروطه را با شرط رعايت دين (مشروطه مشروعه) مى‌پذيريم. به همين دليل او را اعدام كردند؛ وگرنه او مخالف مشروطه نبود. او از پيشگامان و بنيانگذاران نهضت مشروطه بود. آنان كه تاريخ را تحريف و تخريب مى‌كنند، مى‌كوشند شيخ شهيد را طرفدار استبداد معرفى كنند؛ در حالى كه او مخالف بى‌دينى بود، نه مدافع استبداد؛ و در همين مسير (پاسدارى از دين و مبارزه با كجروان جامعه) به شهادت رسيد.

بگذريم از آن زمان كه نهضت با رهبرى، مشاركت و همدلى جدى مراجع تقليد ـ نه يك روحانى مانند من ـ بزرگانى مثل مرحوم آخوند خراسانى، مرحوم شيخ عبدالله مازندرانى، مرحوم حاج ميرزا حسين نجل، حاج ميرزا خليل تهرانى،

مرحوم ميرزا محمدحسين نائينى، مرحوم آقا نجفى اصفهانى، مرحوم آقا نورالله اصفهانى و... شكل گرفت. كسانى كه بيشتر آن‌ها از مراجع تقليد بودند، اين قيام را رهبرى كردند. هدف آنان اين بود كه زورگويى‌هاى پادشاهان را محكوم، محدود و مشروط به اين كنند كه موافق با ارزش‌هاى اسلامى باشد؛ ولى دزدانى كه مترصد آشفته‌بازار بودند و فرصت‌طلبان ـ و شايد در بين آنان ايادى دشمنان و ايادى استعمار ـ كوشيدند از آن فضاى ضد استبدادى كه به وجود آمده بود، به نفع اهداف و نيات ناپاك خودشان سوء استفاده كنند و چنين نيز كردند. نظام مشروطه‌اى كه براى رعايت احكام اسلام، رفع ظلم و نشر عدل برقرار شده بود ‌و طبق «اصل دوم متمم قانون اساسى»(1) شرط شده بود كه بايد مصوبات مجلس شوراى ملى، به تأييد پنج نفر از علماى طراز اوّل (هيئت نظّار) برسد تا احكام اسلامى رعايت و تأمين بشود؛ يعنى چيزى شبيه «شوراى نگهبان» كنونى ـ نتيجه عكس داد؛(2)يعنى سركوبگر اسلام و مروج كفر شد.

 


1. پيش‌نويس اين اصل را شيخ شهيد تهيه كرده بود و پس از آن‌كه آن را به همراه ميرزا على اكبر ـ كاتب مخصوص خود ـ به مجلس برد، به كاتبش گفت: «ميرزا على‌اكبر بخوان و شمرده بخوان!» تا سه مرتبه، او مى‌خواند و شيخ دوباره مى‌فرمود باز هم بخوان. سپس فرمود: «الآنَ طابَ لِيَ الْمَوت»؛ يعنى اكنون كه مهار را زدم، مرگ بر من گواراست. (گردآورنده)

2. مشروطه‌طلبان تندرو و مشروعه‌سوز و پهلوى‌دوز، از اين خرابكارى‌ها، تحريف و تخريب‌ها، حذف، تبديل و جايگشت‌ها فراوان داشتند؛ ابتدا، سر «عدالتخانه» را در سفارتخانه زير آب كردند. دوم، كلمه «اسلامى» را كه در دستخط مظفرالدين شاه آمده بود (مجلس شوراى اسلامى)، حذف كردند و «شوراى ملى» ساختند. سوم، روز افتتاح مجلس اوّل را ـ كه به دستور مظفرالدين شاه بايد در نيمه شعبان يعنى روز ميلاد امام زمان (عج) صورت مى‌گرفت ـ به طور عمده به چند روز بعد موكول كردند؛ اما بعدها مجتهد اعلم تهران را در روز سيزدهم رجب (روز ميلاد مولا)، اعدام كردند! (گردآورنده)

آن روز، هنوز اين نظر (هيئت نظار)، خام بود. «شوراى نگهبان» امروز، شكل تكامل يافته‌اى از صورت پنج نفر علماى طراز اوّل مى‌باشد. آن ايام، هيئت نظار در داخل مجلس بود ـ و سرانجام ـ ممكن بود كه اين پنج نفر در مجلس، تحت تأثير فضاى مجلس قرار بگيرند(1) و جوّ جنجالى مجلس، فرصت تأمل و دقت نظر را از آنان بگيرد. امروز، قوانين پس از آن كه به تصويب نمايندگان رسيد، به شوراى نگهبان فرستاده مى‌شود. در شورا، شش نفر از فقيهان مصوبات مجلس را بررسى مى‌كنند تا ببينند كه مخالف شرع هست يا نيست. پوشيده نيست كه «شوراى نگهبان»، مى‌تواند اعتبار بيشترى از آن «هيئت پنج نفره» داشته باشد؛ به هر حال آن روز، چنين اصل و شرطى بود كه بايد گفت «حبذا آن شرط»؛ هرچند كه جزايش شاد نبود؛ نمى‌دانم آيا موردى در تاريخ مشروطيت مى‌يابيد كه اين «علماى طراز اوّل» توانسته باشند نقش كارسازى ايفا كنند؟ حكومت اسلامى كه بر اساس و به نام دفاع از احكام اسلام و مبارزه با استبداد و ديكتاتورى سلاطين پى‌ريزى شده بود، در عمل به حكومتى شبيه «لائيك» تبديل شد. قوانين غير اسلامى تصويب مى‌شد و كسى هم جرأت نداشت سر به مخالفت بردارد؛ حتى كار سكولارهاى تندرو به جايى رسيد كه در اين اواخر،(2) تاريخ اسلام را هم عوض كردند. آنان به جاى تاريخ هجرى شمسى (مثلا 1353)، تاريخ


1. گويا مرحوم شيخ شهيد نيز، همين مسأله را يك مشكل مى‌ديد و به اين لحاظ، با سيدين و همفكران آن‌ها، اختلاف نظر داشت؛ حضرت ايشان معتقد بود كه «هيئت نُظّار» بيرون از مجلس به وظيفه عمل كند، بهتر است؛ هرچند آنان در داخل مجلس هم وظيفه‌اى براى علما نگذاشته بودند. (احمدى‌خواه)

2. يعنى دوره پهلوى كه يكى از عمده حاصل و محصول، مشروطه بود و منتخب رجال سكولارِ مشروطه‌ساز و مشروعه‌سوز. (گردآورنده)

زرتشتى (2532) مى‌نوشتند و دمادم، از تاريخ دوهزار و پانصد ساله دم مى‌زدند؛(1)يعنى ترويج و احياى زرتشتى‌گرى و ملى‌گرايى منهاى اسلام؛ همين چيزى كه امروز ـ به يمن وجود آزادى بيان ـ در بعضى از روزنامه‌هاى مدّعى تسامح و تساهل ديده مى‌شود؛ به گونه‌اى كه اگر مقاله‌اى را از يكى از روزنامه‌ها و نشريه‌هاى امروز برداريد و بخوانيد، خيال مى‌كنيد كه يك زرتشتى آن را نوشته يا اصلا محفل زرتشتى‌ها اين نشريه را منتشر مى‌كند. آن قدر اصطلاحات اهورامزدا و گشتاسب و مانند آن را مى‌بينيد، خيال مى‌كنيد كه لوح و قلم اين جريده در دست محفل زرتشتيان و نوشتار اين روزنامه به بيان و بنان آنان است و از آن‌جا بيرون تراويده.(2)

پس آنچه سبب شد آراى تربيتى اسلام به فراموشى سپرده شود، خيانت غربزدگان بود؛ وقتى مدارس جديد تأسيس شد ـ غير از آن اوايل كه چند تن از علما، دانشمندان و حتى فقها را براى تأسيس ارگان‌هاى كشور اسلامى به كار


1. اين‌كه تاريخ ما را اين اندازه محدود به دو هزار و پانصد سال مى‌كنند، شيطنتى صهيونيستى است كه به دوره «كورش» بر‌مى‌گردد؛ وگرنه اگر پاى صهيون را از اين ورطه قطع كنيم، تاريخ ما بيش از اين است. بدبخت اينان كه بر اثر جهل، تاريخ كهن كشور خويش را فداى حماقت خود و شيطنت دشمن كرده‌اند. (احمدى‌خواه).

2.به‌دوستان گروه تاريخ‌مشروطه، يك‌سخن جدىِ مزاح‌آلود را، چنين‌مى‌گفتم كه عجيب است، اين ايام چندم خرداد به بعد، همانند دوره مشروطه است؛ حتى نام برخى از سران دو جناح. نام روزنامه‌ها (مثل بيان، نوروز)، تخريب و تحريف مقدسات، هتك حرمت‌ها، شعارها (مثل اصلاحات و...)، توقيف روزنامه‌ها به علت تخريب و حمله به فرهنگ و اعتقادات مردم، اخلال‌گرى، اباحه‌گرى و...! فكر مى‌كنم كه در اين شوخى، مراعات نظير و تناسب هست. تعجب آن گاه بيشتر مى‌شود كه روزنامه‌اى كه با نام و ننگ خاصى در آن دوره توقيف شده، در اين زمان نيز نام همان است و جرم همان. بيش از اين، «مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز». (احمدى خواه).

گرفتند و بعد ايشان كنار زده شدند و تحصيلكرده‌هاى فرانسه و انگليس را جايگزين اين انديشمندان اسلامى كردند. كسانى كه با فرهنگ اسلامى آشنايى نداشتند؛ حتى اگر خيّر و خيرخواه هم بودند، باز نمى‌دانستند كه بايد چه كنند؛ زيرا بهره‌اى از علوم اسلامى نداشتند. بهره آنان از علم، چيزى بود كه استادان دانشگاه سوربن يا هاروارد و يا امثال اين‌ها به آنان داده بودند. آنان مى‌آمدند و بدون نقد و نظر يا جرح و تعديلى هر چه داشتند، مى‌آوردند و عرضه مى‌كردند. اگر كتاب هم مى‌نوشتند، از همان مايه‌هاى سوربن، هاروارد و آكسفوردى بود كه يادشان داده بودند؛ چه اين‌كه بسيارى از آن‌ها، تنها ترجمه بود؛ يعنى تبليغ و ترويج همان نظريه‌هاى آن‌ها.

اكنون هم پس از گذشت دوران‌ها و اين همه پيشرفت علمى، بسيارى از كتاب‌هاى دانشگاهى ما از حد ترجمه فراتر نرفته است؛ در عين حال، بسيارى از آن‌ها ـ پس از آن‌كه چند بار چاپ و در دانشگاه‌ها تدريس شده بودند؛ ولى ـ هنوز با اصلش مطابقت ندارد؛ در نتيجه ما ترويج ترجمه نادرست و تبليغ افكار نادرست مى‌كنيم!

اين‌كه فرهنگ كشور و تعليم و تربيت جامعه برگرفته از نظام غربى و آموزش و پرورش اروپايى باشد، نهال نامباركى بود كه در جامعه ما كاشته شد و بعد هم با آبيارى‌هايى كه از سياست‌هاى مختلف مى‌شد، به بار نشست و اين ميوه‌هاى تلخ را به بار آورد و به كام كشور ريخت. فرزندان ما را از اسلام، فرهنگ ناب اسلامى و تعاليم تعالى‌بخش الاهى دور ساختند؛ در عوض آنان را با گرايش‌هاى مادّى، بى‌بند و بارى، هوس‌بازى و بى‌اعتنايى به ارزش‌ها بار مى‌آورند؛ به گونه‌اى كه وقتى تحصيلات عمومى آن‌ها تمام مى‌شود، آرزوى فرنگ و تحصيل در آن‌جا را

بكنند، مدركى از دانشگاه‌هاى خارجى بگيرند و به آن افتخار كنند. هنگام برگشت نيز، با تكبر، غبار از خود بيفشانند كه ما مدرك از دانشگاه سوربن و كجا و ناكجا آباد گرفته‌ايم! به نام آن چند دانشگاه و مقدار اصطلاحات نادرست و درست به هم آميخته فخر مى‌فروشند و به جلوه مى‌آيند؛ افتخارات ملّى خويش را در گوشه‌اى رها مى‌كنند و به معارف دين، قرآن مبين و به علما و انديشمندان دلسوز اعتنايى نمى‌كنند!

كوتاه سخن اين‌كه اسلام توانايى داشت، نسل برومند و نيرومندى را تربيت كند تا مايه سرفرازى كشور باشد؛ اما غربزدگان نخواستند كه از اين منبع غنى استفاده كنند. آنان دل در گرو فرهنگ بيگانه نهادند و معتقَدات غرب را ترويج كردند و آن‌ها را ابزار زندگى خويش ساختند! در نتيجه، به جاى آن‌كه «مؤمن خويش و كافر فرنگ» شوند، كافر خويش و مؤمن فرنگ شدند!

ناگفته نگذريم كه در همان زمان ـ و بعدها هم حتى تا اين زمان ـ افرادى كه مقابل اين حركت خائنانه قد بر‌افراشتند و ايستادند، كم نبودند؛ بهويژه در ميان مسؤولان آموزش و پرورش، آموزگاران، دبيران و مديران مؤمن و متعهد چنان آدميانى به دست مى‌آمد؛ كسانى كه با چنگ و دندان، فرهنگ اسلامى را حفظ كردند. آن‌ها كوشيدند معارف اسلامى را به دانش‌آموزان منتقل كنند. براى اين منظور مدارس ملى را ساختند و در مدارس دولتى هم در حد توان تلاش كردند كه مسائل اسلامى را تبليغ و ترويج كنند. خدمات اين عزيزان ـ در طول تاريخ ـ در پيشگاه خدا محفوظ است؛ خدا به گذشتگان آن‌ها اجر و جزاى كامل مرحمت فرمايد و به زندگان آن‌ها؛ سلامت، سعادت، طول عمر و توفيق بيشتر عنايت كند! مدارس جامعه تعليمات اسلامى و رفاه و علوى، از آن جمله است كه در تهران بنيان نهاده شد.

 

به هر حال، كارى كه امام كرد، اين بود كه تنها، مقابل غربزدگان قد بر افراشت(1). سپاهى كه با ساز و برگ كافى و پشتيبانى بين‌المللى و تبليغاتى همه كشورها براى دست‌نشاندگان آن‌ها، در ايران مى‌كوشيدند تا در آستانه قرن بيستم، كشور آزادمردان و آزادزنان بسازند. آن‌ها تمدن بزرگ را به مردم نويد مى‌دادند و طرفداران و اربابان آنان نيز حمايت و تشويق مى‌كردند. كار به جايى رسيد كه كم‌كم ارزش‌هاى اسلامى به فراموشى سپرده شد و مورد استهزا قرار گرفت. ديگر ديندارى، مايه خجلت شده بود؛ به گونه‌اى كه اگر دانشجوى دختر مى‌خواست روسرى بپوشد و به دانشگاه برود، خجالت مى‌كشيد! يك جوان مسلمان دانشگاهى كه مى‌خواست نماز بخواند، مى‌بايست جايى دور از ديد و چشم ديگران براى نماز پيدا مى‌كرد تا مسخره‌اش نكنند!

اين‌ها افسانه نيست. از كسانى كه مقدارى سن و سالشان بيشتر است، بپرسيد تا گوشه‌اى از آنچه ديده‌اند، برايتان باز‌گويند؛ تا بگويند كه كار دستگاه آموزش و پرورش ما ـ بهويژه در سطح آموزش عالى و دانشگاه‌ها ـ به كجا كشيده بود.

امام جلوى اين سيل خروشان و مُخرّب را گرفت؛ آن را به كلّى برگرداند و از بستر ناپاك و مسير منحرفش به «صراط مستقيم» هدايت كرد؛ تعليم و تعلم را ـ به شرط «خواندن به اسم ربّ» ـ در آن جاده مستقيم، عبادت اعلان كرد. او اين سيل سرگردان، موج‌فشان و مخرب را در جهت صحيح به جريان انداخت.

 


1. مرحوم آيت‌الله العظمى اراكى(قدس سره) در ضمن يك مصاحبه با روزنامه رسالت گفت كه امام، در سال چهل و دو فرمود: «اگر كسى هم نباشد، خمينى به تنهايى مى‌ايستد و مبارزه مى‌كند». ايشان در ادامه افزود: «من در آن زمان قسم ياد كردم كه اگر اين ابرمرد در صحراى كربلا مى‌بود، جزء مستشهدين بين يدى امام حسين(عليه السلام) مى‌شد». (احمدى‌خواه).

كار امام، دقيقاً مانند مهار كردن سيل بنيان‌كن و استفاده درست از آب آن پس از مهار كردن بود. اندكى در تشبيه پيش گفته تأمل كنيد! آيا در فصل بهار، سيل خروشان را ديده‌ايد كه سر در كوى و برزن مى‌نهد و همه چيز را با خود مى‌برد. امدادگران در چنين اوضاعى، در نهايت، سيل‌بند درست مى‌كنند كه آن را متوقف سازد تا خانه‌ها را خراب نكند؛ ولى اگر سيلى عظيم با امواجى سركش طغيان كند و راه بيفتد، ديگر نه بند دوام مى‌آورد و نه بنّا؛ زيرا نمى‌شود كه مسيرش را تغيير داد؛ امان نمى‌دهد كه سيل‌بند بزنند. اين‌جا كسى مى‌خواهد كه سدّى ذوالقرنين‌گونه بزند. امام آمد و به خوبى از عهده اين كار برآمد. او، مسير يك سيل بنيان‌كن را تغيير داد و آن را در اختيار گرفت و برگرداند؛ يعنى كارى شبيه اعجاز انجام داد.

فراموش نكرده‌ايم بعد از پيروزى انقلاب كه «تجمل‌گرايى» در جامعه ما عيب شده بود، حتى بعضى از خانم‌ها حاضر نبودند براى شب عروسى هم آرايش بكنند؛ چون آن را كارى طاغوتى مى‌دانستند. از ياد نبرده‌ايم خانم‌هايى را كه قبول نمى‌كردند مهر سنگينى را در ازدواج بپذيرند. اين قضايا، اسطوره و افسانه نيست؛ بلكه واقعيت‌هايى است كه در همين كشور اتفاق افتاد. تفريط‌هايى هم وجود داشت كه اشتباه بود. بايد در تمام امور، اعتدال را رعايت كرد كه «خَيرُ‌الامور» است؛ وگرنه اگر آدم بخواهد كه از افراط به تفريط پناه ببرد ـ آن هم ـ مشكلاتى ديگر به بار مى‌آورد. افراط و تفريط، كار عاقلان نيست و هيچ‌كدام درست نمى‌باشد.

با حركت امام، فرهنگ جامعه عوض شد؛ ساده زيستن به جاى تجمل‌گرايى نشست و ايثار، جايگزين خودخواهى و خودپرستى شد و در اندك زمانى، مردم ايثارگر شدند.

 

آن زمانى كه ـ در اوايل انقلاب ـ نفت كم بود، اين جوان‌ها به راه مى‌افتادند و براى خانه‌هاى پيرمردها و پيرزن‌هايى كه دستشان به جايى نمى‌رسيد، نفت مى‌بردند؛ حتّى سهميه خويش را براى آنان مى‌بردند. حاضر مى‌شدند كه خودشان سرما بخورند تا مردم محروم نفت داشته باشند و راحت به سر ببرند؛ وَيُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَة(1).

اين مسائل، به دست چه كسى در اين كشور رواج يافت؟ چه كسى چنين قدرتى داشت و سرچشمه قدرتش از كجا بود؟ امام، محرك اين حركت بود. فقط او، چنان قدرتى داشت؛ قدرتش را هم از اسلام گرفته بود؛ ولى هيچ‌گاه نگفت كه من چنين نيرويى دارم؛ مگر آن وقت كه بايد مقابل دشمن، عظمت اسلام را به رخ آن‌ها بكشد. به اين دليل فرمود: «من دولت تعيين مى‌كنم. من تو دهن اين دولت مى‌زنم».(2) آن‌جا مى‌خواست كه اسلام را مقابل طاغوت جلوه دهد؛ وگرنه مقصود، شخص خودش نبود. او كه هيچ وقت به فكر شخص خود و زندگى شخصى خويش نبود. خانه و كاشانه‌اش، گواه صدقى بر اين مدعايند؛ آن خانه‌اش بود و اين اثاثيه‌اش؛ آن اموالش بود و آن زندگى ساده‌اش كه نمونه‌هايش را گاهى در تلويزيون ديده‌ايد و گاهى هم برايتان نقل كرده‌اند؛ هرچند كه صدها برابر گفته‌ها، ناگفته مانده است.

پس كار امام اين بود كه «تربيت اسلامى» را زنده كرد. كليد سعادت ما، اين است و بس. اگر به راستى، به امام و انديشه‌هاى او احترام مى‌گذاريم، بايد اسلام را بهتر بشناسيم.

 


1. حشر، 9: آنان را بر خويش مقدم مى‌دارند؛ هرچند خودشان، بسيار به آن احتياج دارند.

2. فرازى از بيانات امام در بهشت زهراى تهران، در 12 بهمن 1357.

امام نه‌تنها فرهنگ ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و مذهب جعفرى(عليه السلام) را به جلوه آورد، بلكه پيروان ديگر اديان را به اصل فراموش شده خويش برگرداند و متوجّه خود كرد. اكنون، اندكى به اين دو مطلب مى‌پردازيم.

 

 

امام و به جلوه آوردن مذهب جعفرى

 

پيام‌هايى كه امام مى‌داد و دوستان ايشان آن‌ها را به كشورهاى اسلامى ديگر ـ بهويژه كشورهاى شيعه‌نشين ـ مى‌رساندند، حامل رسالت نابى بودند. امام، عنايت داشت كه عقايد شيعه حاكم بشود و از اشتباه‌ها و خرافه‌ها و پيرايه‌ها، تصفيه شود.

علماى شيعه در كشور ايران چهارده قرن، حقايق اسلام و شيعه را بيش از هر جاى ديگر از خرافه‌ها حفظ كرده‌اند. خرافه در گوشه و كنار، بسيار اندك است؛ اما در بسيارى از كشورهاى اسلامى ديگر كه ميليون‌ها شيعه حضور دارند، افكار و رفتارشان با خرافه‌ها و اشتباه‌ها در‌آميخته است. امام در اين جهت، سعى باصفايى كرد تا انديشه و رفتار شيعيان را خالص كند. امام مى‌كوشيد آنان را با معارف «اهل‌بيت» آشنا و به وظايفشان آگاه سازد. گوشه ديگرى از آن سعى و پيغام، اين بود كه ‌بر اساس معارف ناب اهل بيت‌ـ بين شيعيان يك نوع همبستگى به وجود بياورد.

نقطه ضعف ديگرى كه شيعيان ‌در كنار آن نقطه مثبت (حفظ عقايد شيعه و احكام و فقه شيعه)‌ـ به آن مبتلا شده بودند، اين بود كه به حفظ رابطه با ساير مسلمان‌ها بى‌توجه يا كم توجّه بودند. ما وارثان علوم اهل بيت، وظيفه داريم كه اين معارف را به طور كامل حفظ كنيم. در عين حال، موظفيم ـ به عنوان عضوى در پيكر جامعه مسلمانان جهان ـ روابط خويش را با ديگر مسلمان‌ها تقويت كنيم.

اين، كارى بس مشكل است؛ يعنى هم حفظ اصالت‌هاى تشيع و هم ـ در عين حال ـ حفظ اتحاد و روابط دوستانه با ساير مسلمانان؛ همان كارى كه امام كرد.

وصيت‌نامه او را كه مى‌خوانيد، اوّل با چه ابتهاج شورانگيزى، خامه بر نامه رانده و به تشيع خويش افتخار كرده و از آن، دلبرانه و دليرانه نام برده است؛ ولى در عين حال، در وصيت‌نامه‌اش فرموده و در طول حياتش هم كوشيده است كه وحدت مسلمان‌ها و ارتباط عميق شيعيان با ساير فرقه‌هاى اسلامى حفظ شود؛ زيرا مصالح اسلامى، در گرو حفظ اين روابط است. آنان هم بهره‌هايى از مكتب اسلام دارند، گرچه از بعضى حقايق «مكتب اهل بيت» محرومند. بايد به همين اندازه كه آنان از حقايق اسلام بهره‌مند هستند، به ايشان احترام بگذاريم. آنان از ديگران (بيگانگان) به ما نزديك‌ترند و بايد تلاش كنيم تا نقص‌ها را رفع و كمبودها را برطرف كنيم .

افتخار و تكيه بر مذهب خويش و تأكيد بر اتحاد و ارتباط با غير را در وصيت‌نامه امام بنگريد! ايشان در ابتداى وصيت‌نامه، پس از ذكر حديث «ثقلين» و توضيحى درباره تواتر آن بين فرق اسلامى، آن اتحاد را با حفظ پايبندى به اصول افتخارآميز خويش، اين‌چنين به بند كتابت كشيده است:

ما مفتخريم و ملت عزيز سر تا پا متعهد به اسلام و قرآن، مفتخر است كه پيرو مذهبى است كه مى‌خواهد حقايق قرآنى كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين، بلكه بشريت دم مى‌زند، از مقبره‌ها و گورستان‌ها نجات داده و به عنوان بزرگ‌ترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودى كه بر پاى و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوى فنا و نيستى و بردگى و بندگى طاغوتيان مى‌كشاند،

نجات دهد. و ما مفتخريم كه پيرو مذهبى هستيم كه رسول خدا، مؤسس آن، به امر خداوند تعالى بوده و اميرالمؤمنين على بن ابى‌طالب، اين بنده رها شده از تمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگى‌هاست.

ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على بن ابى‌طالب گرفته تا منجى بشر، حضرت مهدى، صاحب زمان ـ عليهم آلاف التحيات و السلام ـ كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است، از ما هستند.

ما مفتخريم كه ادعيه حيات‌بخش كه او را قرآن صاعد مى‌خوانند، از ائمه معصومين ما است. ما [مفتخريم] به [اين‌كه ]مناجات شعبانيه امامان و دعاى عرفات حسين بن على(عليهما السلام) و صحيفه سجاديه، اين زبور آل محمد و صحيفه فاطميه كه الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است، از ما است.

ما مفتخريم كه باقرالعلوم، بالاترين شخصيت تاريخ است و كسى جز خداى تعالى و رسول(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) مقام او را درك نكرده و نتواند درك كرد، از ما است.

و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه درياى بى‌پايان است، يكى از آثار اوست. و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين ـ عليهم صلوات الله ـ و متعهد به پيروى از آنانيم.

ما مفتخريم كه ائمه معصومين ما ـ صلوات الله و سلامه عليهم ـ در راه تعالى دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل

حكومت عدل يكى از ابعاد آن است، در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازى حكومت‌هاى جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. و ما امروز مفتخريم كه مى‌خواهيم مقاصد قرآن و سنّت را پياده كنيم و اقشار مختلفه ملت ما، در اين راه بزرگ سرنوشت‌ساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مى‌كنند.

ما مفتخريم كه بانوان و زنان، پير و جوان و خُرد و كلان در صحنه‌هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند. و آنان كه توان جنگ دارند، در آموزش نظامى كه براى دفاع از اسلام و كشور اسلامى از واجبات مهم است، شركت و از محروميت‌هايى كه توطئه دشمنان و ناآشنايى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آن‌ها، بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بى‌اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده‌اند.

به هر حال، حفظ كردن پيكر اسلامى ـ به صورت يك پيكر واحد ـ در جهان، با تأكيد بر ويژگى‌هاى عقايد و معارف شيعه، كار سختى بود؛ ولى امام اين كار را هم انجام داد. بنده در گوشه و كنار دنيا، اشخاصى را ديده‌ام كه اعتراف كردند: در ابتدا «وهّابى» و دشمن سرسخت شيعه بوديم؛ اما به دليل علاقه‌اى كه دورادور به امام پيدا كرديم، گرايشى به شيعه در ما به وجود آمد و اكنون هم شيعه شده‌ايم و مدافع

تشيع هستيم. بنده خودم با اشخاصى از كشورهاى سنگاپور، مالزى،(1) و... برخورد داشته‌ام كه خود آنان چنين اعترافى كردند.

بعد از نهضت حضرت امام، در بسيارى از كشورها وقتى از مردم پرسيده مى‌شد كه شما چه مذهبى داريد، مى‌گفتند: «مذهب امام خمينى(رحمه الله)».

اين، دايره دوم بود كه اطراف امام رسم شده بود. دايره نخست، كشور خودش بود و دايره دوم، شيعيان بودند كه دايره وسيع‌ترى داشتند. دايره سوم، تمام مسلمانان بودند كه از دايره تشيع هم وسيع‌تر بود. امام در همين باره (حفظ وحدت اسلامى و تقويت روابط بين شيعيان و ساير مسلمانان) رسالت خودش را به درستى انجام داد. جمله مرحوم آيت‌الله العظمى گلپايگانى را درباره ايشان فراموش نمى‌كنم.

در اوايل انقلاب با اشاره حضرت امام، خدمت مرحوم آيت‌الله العظمى سيدمحمدرضا گلپايگانى(رحمه الله) مشرف شدم. اين حضور، پس از آن اتفاق افتاد كه درباره «مسائل حوزه» مطالبى را خدمت امام گفته بودم. ايشان فرمود: «با آقاى گلپايگانى صحبت كنيد». وقتى خدمت آيت‌الله گلپايگانى(رحمه الله) رسيدم، ايشان فرمود كه اين حركت امام ـ يا «آقاى خمينى»؛ به طور دقيق، تعبير ايشان يادم نيست؛ شايد تعبير امام، از بنده باشد ـ باعث شد كه ساير مسلمانان، به شيعه گرايش پيدا كنند. كسانى كه مسلمان بودند، ولى شيعه را نمى‌شناختند، شيعه را شناختند و به تشيع علاقه‌مند شدند. به علاوه، كفارى كه دور از دايره اسلام بودند، به اسلام علاقه‌مند شدند.

 


1. سنگاپور كشورى است در آسياى جنوب شرقى كه اقليتى مسلمان دارد، ولى مالزى سرزمينى اسلامى است؛ زيرا بيشتر مردمش مسلمان هستند.

اين حركت امام، ساير مسلمانان را به تشيع و ساير انسان‌ها را به اسلام، نزديك كرد و اين حقيقتى بود كه مرحوم آيت‌الله گلپايگانى(رحمه الله)، همان اوايل به خوبى درك كرده بود و آن معانى را براى ما نيز بيان كرد.

پس، دايره سومى كه امام كوشيد، وظيفه خودش (بندگى خدا) را در آن‌جا تحقق بخشد، دايره مسلمانان در تمام جهان بود. امام به اين هم اكتفا نكرد. همت او، همتى خدايى است و به هيچ حد محدودى قناعت نكرد؛ همان‌گونه كه رحمت رحمان، بى‌پايان است. او نيز مى‌خواهد كه اين رحمت، در گستره جهان، ظهور پيدا كند.

امام نه‌تنها ابعاد فراموش شده اسلام را زنده (تجديد) و در جهان منتشر كرد، بلكه ابعاد هويت گم‌شده متدينان جهان را نيز كشف كرد. اعتراف معترفان را در ذيل بنگريد كه شاهد اين مقصودند.

 

 

امام و كشف هويت متدينان؛ اعتراف بزرگان غرب تا سران شرق

 

بنده به چشم خويش اشخاصى را ديدم و افرادى را از شخصيت‌هاى بزرگ عالم غرب سراغ دارم كه گفته‌اند: «پس از حركت امام خمينى در ايران، ما به هويت دينى خود پى برده‌ايم».

همان‌گونه كه شيعيان پس از حركت امام به هويت شيعى خويش پى بردند و جرأت كردند مقابل ساير فرقه‌هاى اسلامى، سر افرازند و با سرفرازى، به پيروى از اهل بيت (يعنى به شيعه بودن) افتخار كنند؛ مسلمان‌ها نيز اين شخصيت و شهامت را يافتند كه در برابر ساير اديان، به مسلمان بودن افتخار كنند. مگر پيش از انقلاب را از ياد برده‌ايد كه انجام مناسك و مراسم دينى براى متدينان،

سرزنش‌آور و براى دانشگاهيان، نشانه ارتجاع و مايه خجلت و انزوا بود؛ چه رسد به اين‌كه كسى، بر بام جهان و در قلب اروپا، گلبانگ افتخار بر آسمان بزند و بگويد كه من مسلمانم و نمازخوانم يا بانويى در آن ديار، به عقايد خويش افتخار كند و بگويد كه من بايد حجاب داشته باشم؛ چون دستور خداست.

همه مسلمانان، چنين حال و وصفى و چنان هويت و شخصيتى پيدا كردند. بعد از حركت امام، بسيارى از عالمان ساير فِرَق اسلامى به ترويج اسلام پرداختند؛ به طور صريح، از مواضع و مبانى اسلام دفاع كردند و به شبهه‌ها پاسخ دادند؛ در حالى كه پيش‌تر، جرأت چنين چيزى را نداشتند. شايد بعضى از جوانان و نوجوانان، اين حكايات را باور نكنند و بگويند كه آخر چگونه مسلمان جرأت نكند، از اسلام خودش دفاع كند؟!

به اين فرزندان عزيز عرضه مى‌دارم كه شايد در گوشه و كنار كشور خودمان، جاهايى را ديده باشيد كه بعضى جرأت نمى‌كنند كه بگويند در اسلام، احكامى از قبيل اعدام ـ آن هم با آن شرايطى كه در اسلام براى برخى از گناهان كبيره، بيان شده است ـ وجود دارد؛ زيرا آنان را به اتهام خشونت، به تير خشونت‌طلبى مى‌بندند. بعضى از مسلمانان امروزى، شهامت ندارند كه ابراز كنند اسلام، چنين حكمى دارد. دليلش اين است كه جوّ فرهنگى جامعه، آن چنان ساخته شده كه اين‌ها (احكام حيات‌بخش)، جزء مصاديق خشونت است و اگر اظهار كنند، اسلام خشونت‌طلب مى‌شود! در نتيجه آن را مخفى مى‌كنند.

با اين‌كه بيست سال از انقلاب اسلامى ايران گذشته، در همين كشور اسلامى و در همين مركز تشيع، هنوز كسانى هستند كه جرأت نمى‌كنند همه احكام اسلام را آشكارا بيان كنند؛ زيرا با فحش، ناسزا و تهمت، بمباران مى‌شوند كه چرا چنين

گفتيد و چرا چنان پيغام داديد؛ و چرا اين خشونت‌ها را به اسلام نسبت داديد؟! مسلمانان بى‌جرأت براى آن كه در تيررس اين تهمت‌ها قرار نگيرند، احكام دين را بيان نمى‌كنند، مى‌گويند: «جوّ فرهنگى مساعد نيست». اين بى‌شهامتى بعضى ‌آن هم در جمهورى اسلامى‌ـ در بيان يك حكم بود؛ اما در آن روز (رژيم گذشته) تمام احكام اسلام چنين بود. كسى جرأت نمى‌كرد بگويد كه من بايد نماز بخوانم يا بايد فلان غسل شرعى را بكنم و يا بگويد كه محرم و نامحرمى داريم. اين امور، مايه تمسخر و برچسب تحجر بود!

مبادا فراموش كنيد كه انقلاب، چه بركاتى براى جامعه اسلامى به همراه داشته است. بى‌انصافند آنان كه اين حقايق را نمى‌بينند. در همين شهر،(1) چه ميزان مشروب‌فروشى، مى و ميكده بود؟ چه اندازه قمارخانه و چقدر عشرتكده وجود داشت؟

به بركت حركت چه كسى، لانه‌ها و منازل جرم و جنايت تعطيل شد. اكنون در گوشه و كنار فسادهايى پنهانى و قاچاقى انجام مى‌گيرد؛ ولى آن روز اين مسائل و فواحش علنى بود. آشكارا چه فسادهايى در كنار بارگاه ملكوتى امام رضا(عليه السلام)، مرتكب مى‌شدند؛ به گونه‌اى كه برخى از خيابان‌هاى مشهد، با خيابان‌هاى پاريس چندان فرقى نداشت!

سرانجام به بركت اين حركت امام بود كه مسلمانان به اصل خويش باز گشتند؛ هويت و شخصيت خود را يافتند و توانستند بگويند كه ما مسلمانيم و بر اين مسلمانى هم افتخار مى‌كنيم. به بركت امام، شخصيت‌هاى بزرگى مانند بعضى از


1. اسم اين شهر مقدس را به اين جهت آورده‌اند كه محل برگزارى مراسم بزرگداشت امام و سخنرانى حضرت ايشان، در آن ديار مقدس «طُوى» بوده است.

رؤساى جمهور كشورهاى اروپايى، شوروى سابق و ديگر بزرگان آن مناطق نيز، منقلب شدند و اعتراف كردند كه مديون امامند و از اين پس هم، تَرك ديوانگى از طعنه مردم نكنند. چند نمونه از اعتراف معترفان را در ذيل بنگريد:

 

 

اعتراف رئيس جمهور اتريش

 

آقاى توماس كليستون، رئيس جمهور اسبق اتريش گفته بود كه پس از حركت امام خمينى در ايران، ما به «مسيحى بودن» خودمان افتخار كرديم. جرأت پيدا كرديم كه بگوييم «مسيحى» هستيم و به مسيحيت و دين اعتقاد داريم.

اين حركت امام باعث شد مسيحيان هم جرأت پيدا كنند و بگويند كه دين داشتن خوب است؛ اگر چه آنان، مصداق دين را «مسيحيت» مى‌دانستند.

 

 

اعتراف اُسقف‌هاى مسيحى

 

من خودم با اسقف‌هايى(1) برخورد كردم كه بى‌پرده گفتند: «حركت امام در ايران، به ما جرأت داد كه به صراحت مسيحيّت، اصل دين و اعتقاد به خدا را ترويج كنيم و قاطعانه طرفدارى كنيم. با ترس و لرز بسيار و به صورت كمرنگ، از دين سخن مى‌گفتيم. تنها افراد عقب‌افتاده، دهاتى‌ها ‌از اين تعبير ايشان عذر مى‌خواهم. تعبير او بود وگرنه اين تعبير، جسارت مى‌شود‌ـ و كسانى كه دور از مراكز بزرگ شهرها بودند، مى‌توانستند مسيحيت خود را حفظ كنند. ما به هيچ وجه نمى‌توانستيم مسيحيت را به تحصيلكرده‌ها و دانشگاهى‌ها، عرضه كنيم؛ زيرا در دانشگاه‌ها، جايى براى «دين» وجود نداشت؛ اما امروز بعد از نهضت اسلامى ايران، دانشگاه‌هاى دينى در سراسر جهان رواج پيدا كرده است.

 


1. اسقف، پس از پاپ، بالاترين شخصيت مسيحيان است.

 

اعتراف رئيس جمهور شوروى سابق

 

بركت امام، به موارد پيش گفته تمام نمى‌شود. همه خبر دارند كه در سال‌هاى اخير، امام همت خود را متوجّه كشورهاى «ماركسيستى» كرده بود. او براى ابرقدرتى مثل «شوروى»، نامه و نماينده فرستاد؛ ابرقدرتى كه هفتاد سال دين‌زدايى كرده بود و تمام مظاهر دينى ‌اعم از اسلام و مسيحيت‌ـ را از بين برده بود. مساجد را انبار علوفه يا اصطبل كرده بود!

امام براى رئيس جمهور چنين كشورى، نامه آن‌چنانى را نگاشت و به سوى آن ديارِ دين‌كُش روانه كرد. آنان از اين‌كه رهبر يك كشور كوچك، چنين كارى كرده بود، بسيار متعجب شدند كه اصلا چه معنا دارد كه او براى ما نامه بنويسد و بگويد: «صداى شكستن استخوان‌هاى ماركسيسم مى‌آيد!»(1) اين چه دخالتى است كه در


1. امام اين نامه را در تاريخ 11/10/1367 ه‌.ش مصادف با 22 جمادى الاوّل 1409 ه‌.ق به آقاى «ميخائيل گورباچف» رئيس جمهور شوروى سابق نوشت. متن نامه سرّى بود كه آن را آيت‌الله جوادى آملى ـ مد ظله ـ و يك هيئت همراه، به كاخ «كرملين» رساندند. بخشى از نامه را در ذيل بنگريد كه اشارت غيبى داشت و پيغام سروش:

«آقاى گورباچف!... اوّلين مسأله‌اى كه مطمئناً باعث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر «خدازدايى» و «دين‌زدايى» از جامعه ـ كه تحقيقاً بزرگ‌ترين و بالاترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروى وارد كرده است ـ تجديد نظر نماييد و بدانيدكه برخورد واقعى با قضاياى جهان، جز از اين‌طريق ميسر نيست...‌.

آقاى گورباچف! بايد به حقيقت رو آورد. مشكل اصلى كشور شما، مسأله مالكيت، اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست؛ همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن‌بست كشيده [است] يا خواهد كشيد. مشكل اصلى شما، مبارزه طولانى و بيهوده با خدا و مبدأ هستى و آفرينش است... .

آقاى گورباچف! امروز ديگر دولت‌هاى همسوى شما كه دلشان براى وطن و مردمشان مى‌تپد، هرگز حاضر نخواهند شد كه بيش از اين، منابع زيرزمينى و روزمينى كشورشان را براى اثبات كمونيست كه صداى شكستن استخوان‌هايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است، مصرف كنند...». (صحيفه امام، ج 21، ص 220 ـ 226).

امور داخلى ما مى‌كند؟ براى ما مبلغ مى‌فرستد و ما را به دست برداشتن از «ماركسيسم» و پذيرش «اسلام» دعوت مى‌كند؟! اين چنين حكايتى در عرف ديپلماتيك، معنا ندارد و باور كردنى نيست.

رهبران شوروى به هر طريق ممكن، خود را جمع و جور كردند و با زحمت، اعصاب خويش را كنترل كردند و براى آن‌كه روابط ديپلماتيك آن‌ها با ايران حفظ شود، پاسخ مؤدبانه‌اى به نامه امام دادند؛ در حالى كه از عمق جان ناراضى بودند و لب‌هاى خويش را از ناراحتى مى‌گزيدند. همان شخص،(1) امروز اعتراف كرده است و با آه و افسوس مى‌گويد كه اى كاش! پيام امام را شنيده بوديم؛ امام آن روز به ما هشدار داد كه مبادا در دام آمريكا بيفتيد و...!

امام مى‌ديد كه سرانجام شوروى چيست؛ بعد هم قرار است كه اينان در دام آمريكا گرفتار شوند. به همين لحاظ، پيشاپيش به آنان هشدار داد كه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابى سهمگين. آن روز باور نمى‌كردند تا اين‌كه به اصلاح «تشت آن‌ها، از بام افتاد» و دهانشان باز ماند! اما امام، آن روز اين فتنه‌ها را ـ كه بر‌خواهد خواست ـ ديده بود. او با فراست الاهى مى‌ديد و درك مى‌كرد: «الْمُؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ الله».(2) او چنين همتى داشت كه بايد قدرتى مثل شوروى را به اسلام دعوت كند.(3)

 


1. يعنى آقاى «ميخائيل گورباچف» كه رئيس جمهور (صدر هيئت رئيسه) شوروى و گيرنده نامه امام بود.

2. اشاره به حديث نبوى(صلى الله عليه وآله) است كه فرمودند: «اتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤمِنِ فَإنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ» (محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج 1، ص 218).

3. آيت‌الله جوادى گفت: هنگامى كه نماينده مخصوص گورباچف به خدمت امام آمد، ايشان خطاب به نماينده فرمود: «من مى‌خواستم درى از غيب به روى آقاى گورباچف باز كنم؛ نه اين‌كه از جهان مادّه با او سخن بگويم».

ما نبايد به اسلامى شدن رژيم خودمان اكتفا كنيم؛ بلكه بايد دنيا را به اين رحمت الاهى دعوت كنيم. اين ملك شخصى ما نيست، يك رحمت عام از ناحيه رحمان است؛ هرچند اكنون در دست ما امانت است كه بايد آن را به صاحبانش برسانيم و صاحبانش، همه انسان‌ها هستند.

امام اين كار را براى خودش يك رسالت مى‌دانست و در اين راه هم تلاش مى‌كرد؛ ولى تقدير خدايى نبود كه عمرش وفا كند تا بتواند اين حركت را در دنيا بيشتر منتشر سازد. اگر اراده الاهى بر افزايش طول عمر امام تعلق گرفته بود، او چنان همتى داشت كه جز به گسترش اسلام ـ در سراسر جهان ـ قانع نشود. او عاشق اسلام بود؛ چون اسلام، رحمت خداست و او هم عاشق خدا بود. عشق الاهى در وى اقتضا مى‌كرد هستى خودش را ـ سر تا پا و آنچه در اختيار داشت و مى‌توانست در اختيار داشته باشد ـ در راه نزديك شدن خلق خدا، به «خدا» صرف كند. جوهره شخصيت امام، اين بود و همين سبب شده بود تا افزون بر جلوه دادن ابعاد فراموش شده اسلام، ديگر متدينان دنيا و حتى ملحدان را نيز به هوش آورد. آفرينِ آفريدگارِ يكتا بر او باد!

 

 

حوادث تاريخ، قابل تكرار است

 

تاريخ تكرار مى‌شود. اگر جريان‌هاى تاريخى را مرور كنيد، خواهيد ديد كه هر دوره از تاريخ، مسائلش كم و بيش تكرار شده است. من نمى‌گويم ـ طبق نظريه بعضى از فيلسوفان تاريخ ـ كه دوران‌هاى تاريخ، عيناً تكرار مى‌شود يا كه حركتش، حركت مارپيچى است؛ اما قرآن به ما مى‌آموزد كه بسيارى از حوادث تاريخى، از نظر روح و محتوا تكرار مى‌شود؛ به اين لحاظ مى‌فرمايد: حوادث گذشته را ببينيد و سرگذشت گذشتگان را بنگريد و از آن‌ها عبرت بگيريد!

 

اگر بنا نبود كه جريان‌هاى تاريخى تكرار شود و هر حادثه‌اى، فقط يك واقعه منحصر به فرد بود ـ يعنى همان‌گونه كه بعضى از فيلسوفان جامعه‌شناسى و تاريخ مى‌گويند ـ و ديگر جاى عبرت گرفتن نبود؛ نبايد اين‌جا، به پند و عبرت‌گيرى امر مى‌شد. چه رسد به اين همه تأكيد، تكيه بر درس‌گيرى از سرگذشت ملل پيشين. اين‌كه قرآن كريم مى‌فرمايد: قُلْ سِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ...(1) به اين دليل است كه «حوادث تكرار مى‌شوند».

اندكى در اين آيه شريفه(2) تأمل كنيد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيب.(3) خدا خطاب به مؤمنان ـ آنان كه جامعه اسلامى را تشكيل دادند ـ مى‌فرمايد: «مگر چنين مى‌پنداريد كه به سعادت ابدى مى‌رسيد؛ در حالى كه جريان گذشتگان، درباره شما تكرار نشده است؟!» استفهام انكارى است؛ يعنى چنين چيزى نمى‌شود. سرگذشت گذشتگان، درباره شما هم تكرار خواهدشد. امتحان‌هايى كه براى پيشينيان‌بود، براى شما نيز رخ خواهدنمود.

علماى شيعه و سنى ـ به نقل متظافر(4) ـ حديثى را در ذيل اين آيه نقل


1. اشاره به آيه‌هاى فراوانى است كه با اندكى تفاوت، فرموده‌اند: «اى پيغمبر! بگو به سرزمين‌هاى مختلف سير و سفر كنيد؛ سرگذشت گذشتگان (مجرم و مكذّب) را بنگريد، باشد كه از آن حوادث گذشته پند و عبرت بگيريد!» ر.ك: آل عمران، 137؛ نساء، 26؛ انعام، 11؛ يونس، 13؛ توبه، 69؛ نمل، 69؛ روم، 42؛ نور، 34؛ عنكبوت، 18 و 20.

2. حافظ نيز براى موصوف مذكر (زبان)، وصف مؤنث (ناطقه) آورده است:

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است *** چه جاى كلك زبان بريده بيهوده گوست

3. بقره، 214.

4. يعنى چيزى شبيه تواتر معنوى؛ يعنى بيان يك معانى با بيان‌هاى مختلف. سيد بن طاووس در طرائف، ص 38، به نقل از ابوسعيد خدرى اين حديث را نوشته و افزوده است كه خدرى، ادعاى «اجماع» بر اين حديث دارد.

كرده‌اند(1) كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: حوادثى كه براى بنى‌اسرائيل اتفاق افتاد، براى شما نيز همانند آن‌ها اتفاق مى‌افتد. در ادامه افزود: «حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَضَب لاَتَّبَعْتُمُوهُم»؛ يعنى اگر بنى‌اسرائيل وارد يك لانه و سوراخ سوسمارى شده باشد، شما نيز وارد مى‌شويد. حوادث تاريخ، قابل تكرار است. در حوادث گذشته بينديشيد تا از شكست‌ها، پند پيروزى آموزيد. لغزش‌گاه‌ها را بشناسيد تا در آنها سقوط نكنيد و در دامى كه ديگران ـ پيش از شما در آن افتاده‌اند ـ نيفتيد. آن دام‌ها در راه شما هم وجود دارد.

اندكى پس از رحلت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) آن حوادث اتفاق افتاد! حضرت، هفتاد روز پيش از وفاتش، مردم را ـ در بازگشت از حجة‌الوداع و ـ در «غدير خم» جمع كرد و دست على(عليه السلام) را بلند كرد و فرمود: «اين، جانشين من است»؛ «...‌مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ‌...»(2).

 


1. براى نمونه رجوع كنيد به: محمد بن يعقوب كلينى، بحارالانوار، ج 28، ص 14، 30 و ...، خاتمه مستدرك، ج 1، ص 158؛ طرائف سيد بن طاووس، ص 38؛ شيخ مفيد، الافصاح، ص 50؛ كتاب سليم بن قيس، ص 163؛ و... .

اين حديث در كتاب‌هاى روايى فراوانى و با اندكى تفاوت آمده است كه به برخى از كتاب‌ها اشاره شد. متن حديث را از دو كتاب نقل مى‌كنيم كه الفاظ به طور كامل، گوياى «تكرار حوادث تاريخى» است:

«لَتَتَّبِعَنَّ سُنَنَ مَنْ كانَ مِنْ قَبْلِكُمْ شِبْراً بِشِبر وَ ذرعاً بِذراع حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لاَتَّبَعْتُمُوهُمْ‌...؛ يعنى جامعه شما، وجب به وجب و گام به گام، از سنت‌هاى گذشتگان تبعيت مى‌كند؛ حتى اگر آنان در لانه سوسمارى رفته باشند، شما نيز هم داخل آن خواهيد شد (شيخ مفيد، همان؛ سليم بن قيس، همان).

خاتمه مستدرك، حديث را با چنين عبارتى شروع كرده است: «لَتسْلُكنَّ سَبيلَ مَنْ كانَ قَبْلكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ‌...»؛ شما، راه گذشتگان را نعل به نعل مى‌پيماييد؛ به اصطلاح يعنى پا را جاى پاى آنان مى‌گذاريد.

2. ر. ك: فرائدالسمطين، ج 1، ص 64؛ كافى، ج 1، ص 420؛ الهداية شيخ صدوق، ص 149؛ و...؛ يعنى هر كسى كه مرا ولى و سرپرست خود قبول دارد، اين‌كه مى‌بينيد، ولى و سرپرست اوست. حضرت رسول در ادامه چنين دست به دعا برداشت: «اللّهمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ خدايا! دوست بدار هر كه على(عليه السلام)را دوست مى‌دارد و دشمن بدار هر كه با على دشمنى مى‌كند؛ خدايا، يارى فرما هر كه على را يارى مى‌كند و خوار و ذليل كن آن‌كه او را خوار مى‌خواهد.

زين سبب پيغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن على مولا نهاد

گفت هر كه را منم مولا(جانشين) و دوست *** ابن عم من على مولاى اوست

كيست مولا آن‌كه آزادت كند *** بند رِقيَّت ز پايت بر كَنَد

مثنوى مولوى، دفتر ششم، ص 1115.

هفتاد روز پس از اين ماجرا ـ يعنى دو ماه و چند روز پس از نزول آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك ـ رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) رحلت كرد. مسلمانان جمع شدند تا جانشينى براى پيغمبر تعيين كنند. يكى گفت: «جانشين پيامبر، از مهاجران باشد!» ديگرى گفت: «از انصار باشد!» يكى از آن گوشه، «فريادزنان مى‌گفت: از هر دو طايفه، يكى از مهاجران و يكى از انصار، باشد! اين يكى با بانگ بلند مى‌گفت: «بايد از قريش باشد!»

تا جايى كه بنده مطالعه كردم، يك نفر نگفت كه پيامبر چه فرموده است. هيچ كس از قضيّه دو ماه پيش (نزول آيه تبليغ(1) و نصب جانشين در غدير خم) چيزى نگفت. يكى از آنان نگفت كه در آن روز، پيغمبر چه كسى را به جانشينى منصوب كرد! همه لب فرو بستند و حقيقتى بزرگ را كتمان كردند! راستى آنان كه مى‌خواستند جانشين تعيين كنند، چه كسانى بودند؟ اينان، همان‌هايى بودند كه بسيارى از آنان در ركاب پيغمبر جنگيده بودند. بسيارى از آنان، هنوز زخم جهاد بر


1. مائده، 67.

پيكر داشتند؛ اما با اين وصف، سرانجام با شخص ديگرى بيعت كردند كه نبايد مى‌كردند؛ يعنى با كسى غير از آن‌كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) ـ از سوى خداـ تعيين فرموده بود!

قصّه اين قضيّه و رمز و رازش چيست؟ قصّه، قصّه تكرار حوادث تاريخ است؛ سرگذشت گذشتگان، قابل تكرار است.

گَرَت باور بُوَد ور نه *** حكايت اين بود و ما گفتيم

 اگر در زمان مشروطيت غربزدگان آمدند و دستاورد علما و مجاهدان را به يغما بردند و فرهنگ غربى را جانشين فرهنگ اسلامى كردند، همان مسائل و مطالب قابل تكرار است. به هوش باشيد! دگر بار اگر پايمان در چاله و چاه برود؛ جز خود خويش، شخص ديگرى را ملامت نكنيم.(1) مگر چقدر بايد آزمايش و تجربه كنيم؟! آن نهضت ملى شدن نفت بود كه علما هزينه كردند. نذرها و عبادت‌ها كردند.

بنده خود به چشم خويشتن ديدم ـ شب عاشورا بود يا تاسوعا ـ كه آيت‌الله كاشانى به مسجد سيد عزيز‌الله تهران آمد و از مردم درخواست توسل كرد و گفت: «فردا نماز جعفر طيّار بخوانيد! مسأله «ملى شدن» صنعت نفت است. ـ خدا ما را بر انگليسى‌ها، پيروز كند ‌!»

واقعه «سى تير» به وقوع پيوست؛ چقدر از مردم كشته شدند! اما همين كه امر به دست ملى‌گراها افتاد، سرمست شدند و تمام زحمت‌هاى مردم را فراموش كردند و تاريخ، تخريب و تحريف شد! علما را طرفدار دربار معرفى كردند،


1. زيرا مؤمن عاقل، دو بار از يك سوراخ گزيده نمى‌شود؛ به اقتباس از آن ضرب‌المثل كه مى‌گويد: «مار‌گزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‌ترسد».

زحمت‌هاى ايشان را ناديده گرفتند و اسلام را به فراموشى سپردند! فكر مى‌كنيد كه آن واقعه‌ها، ديگر واقع و تكرار نخواهد شد؟! قرآن مى‌فرمايد، آن حوادث باز مى‌آيند. اين كتاب هميشه زنده، امروز هم به من و شما مى‌گويد: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُم.(1) آيا قصّه «ملى شدن» صنعت نفت، قضيّه «نهضت مشروطه»، حادثه «سى تير» و ديگر امتحان‌ها، براى شما پيش نمى‌آيد و برگزار نمى‌شود؟!

روزنامه‌ها را برداريد و شعارهاى ملى‌گراها را بنگريد تا ببينيد كه چگونه با سرمايه مردم، به جان مردم و عقايدشان افتاده‌اند. روزنامه‌هايى كه از بيت المال مسلمانان و از سرمايه خانواده‌هاى شهدا ـ و به طفيلى ايشان ـ روزى مى‌خورند؛ بت جبهه ملى را تبليغ مى‌كنند. آيا تاريخ، تكرار نمى‌شود؟! آرى، تكرار مى‌شود؛ بلكه به صورت بدتر!

 

 

گوساله‌پرستى مدرن و نطفه و نقطه شروع آن

 

من و شما، بايد هوشيار باشيم؛ وگرنه همان‌گونه كه داستان بنى‌اسرائيل در اسلام ‌به شكل ديگرى‌ـ پس از رحلت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) ـ تكرار شد، در اين دوران هم به شكل ديگرى بروز خواهد كرد؛ به شكل غرب‌پرستى، دموكراسى‌پرستى و مانند آن‌ها، به جاى خداپرستى! سرانجام، فرهنگ سامرى غرب مى‌تواند فرهنگ (گوساله‌پرستى مدرن) خود را به جاى فرهنگ اسلام جاى بدهد؛ فرهنگ پرستش گوساله‌اى كه جسدى بى‌روح است و فقط سر و صدا مى‌كند جَسَداً لَهُ خُوار.

اين جانشينى به بهانه تعامل فرهنگى، در سايه تساهل و تسامح، براى مبارزه


1. بقره، 214.

با خشونت و چيزهايى از اين قبيل، باز هم تكرار مى‌شود. اين‌ها، ابزارهايى است كه استعمارگران در جعبه و چنته دارند و بارها آزمايش كرده و نتيجه موفقى هم گرفته‌اند. هرگاه خواستند كه مردمى را خاموش كنند و در خواب غفلت فرو ببرند، همين مطالب را برايشان ترويج كردند؛ مانند همين جريان‌هايى كه دگرانديشان در ايران جارى مى‌كنند، چندى قبل در تركيه جارى شد. امروز كار آن كشور اسلامى را به جايى رسانده‌اند كه براى «پنجاه و يك» نفر از طرفداران حجاب، تقاضاى اعدام شده است؛ كشورى كه روزى در دنيا، پايگاه اسلام شمرده مى‌شد. دولت عثمانى بر همه قدرت‌هاى دنيا غالب بود؛ ولى اكنون چنان انحراف معيار پيدا كرده است كه هزار نفر از دوستداران حجاب را كه تظاهرات مى‌كنند، دستگير مى‌كند! دادستان هم دادشان را كه نمى‌ستاند، هيچ؛ بلكه براى «پنجاه و يك» نفرشان تقاضاى اعدام مى‌كند. اين در حالى است كه در همين جامعه ‌به اصطلاح‌ـ «دموكراسى» برقرار است و در قانون اساسى لائيك آن‌ها، چندين بار بر كلمه «آزادى مذهب» تكيه و تأكيد شده است. حكومت بر اساس دين نيست؛ ولى مردم در انجام آداب و دستورهاى مذهبى آزادند. آن‌جا به بهانه مذهبى نبودن حكومت، به مردم اجازه نمى‌دهند كه طبق مذهب خود عمل كنند؛ به گونه‌اى كه بايد براى طرفداران حجاب كه يك حكم ضرورى اسلام است، تقاضاى «اعدام» بشود! با چه وسيله‌اى، اينان را به اين ناحيه رسانده‌اند؟ جز با ترويج دموكراسى، مبارزه با خشونت، نداشتن تعصب دينى (آرام باشيد و با هم بسازيد!)؛ اين چنين آن‌ها را به اين‌جا رساندند.

وقتى كه مردم را خلع سلاح كردند تا مقابل آنان قيام نكنند، اسلحه به دست مى‌آيند و بر مردم مسلط مى‌شوند! مگر حكومت تركيه، دست چه كسى است و چه كسى جز ارتش بر اريكه قدرت تكيه زده است.

 

ارتش، حزب «رفاه»(1) را منحل كرد و براى رئيس آن نيز تقاضاى جريمه و مجازات كرد و او را از فعاليت‌هاى سياسى محروم ساخت. حزب بعدى، حزب «فضيلت»، تازه به جاى آن آمده بود كه براى «فضيلت» نيز همان نقشه را كشيدند و ـ به نام آزادى ـ تكرار مى‌كردند. آزادى احزاب، تثبيت و تأييد شده است و حزب «فضيلت» بيش از احزاب ديگر طرفدار دارد؛ اما ارتش انحلال آن را مى‌خواهد و ديگران نيز بايد اين تصميم ارتش را بدون چون و چرا بپذيرند و تشكيلات آن‌ها، بايد متلاشى شود. آيا اين، خشونت نيست؛ اما حفظ حجاب، خشونت است؟

افزون بر اين، نمى‌گذاشتند هيچ دختر باحجابى وارد دانشگاه شود و نيز هر خانم كارمندى كه روسرى داشته باشد، از كار بركنار مى‌شد. طرفدارن آزادى مذهب، به حمايت از «حجاب» تظاهرات به راه انداختند؛ اما همان حاكمانى كه با زور سرنيزه و «منطق لوله تفنگ» حزب «رفاه» را منحل كردند براى اين طرفداران حجاب، تقاضاى اعدام كردند! اى دو صد ننگ و نفرين بر آن فرهنگ!

براى كشور ما نيز، نقشه تركيه را كشيدند و نقطه و ايده آغازش، از اين‌جا بود كه عصبيت و خشونت را كنار بگذاريد. سر خويش را زير بيندازيد، سر در جيب خود فرو ببريد و هر چه كار خلاف مى‌بينيد، نفس نكشيد. امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد تا قدرت در يك جا متمركز شود؛ وقتى هم كه قدرت متمركز شد و بر روى شما اسلحه كشيدند، شما خشونت نكنيد؛ آنان وظيفه دارند كه چنين خشن باشند؛ اما شما چنان نباشيد. شما بايد بر تلخند آنان لبخند بزنيد!

اين، نقشه‌هايى است كه براى من و شما كشيده‌اند؛ بايد هوشيار باشيم و از فرصت‌هاى قانونى كه داريم، استفاده كنيم.

 


1. حزب رفاه، اسلام گراست و آن را نجم الدين اربكان در سال 1983 به وجود آورد.

 

تهاجم فرهنگى و غارت ارزش‌ها

 

بنا بر آنچه ذكر شد، اگر حق اظهار نظر براى دشمنان دين هست و اگر اجازه داده مى‌شود ـ در روزنامه‌هايى كه با بودجه بيت المال مسلمان‌ها اداره مى‌شود ـ بر ضد سيدالشهدا(عليه السلام) مقاله بنويسند؛ چرا من و شما استفاده نكنيم و به نفع دينمان حرفى نزنيم؟

شب عاشورا، يكى از گروه‌هاى سرشناس دانشگاه ـ اسم نبرم؛ چون دوست ندارم كه درباره اشخاص يا گروه‌هاى خاص صحبت كنم ـ جلسه‌اى تشكيل دادند تا درباره امام حسين(عليه السلام) صحبت كنند. گوينده آن بزم، سخنانى گفت و حرف‌هايى از درون او بيرون تراويد. حاصل آن سخنان، اين است:

اگر پيغمبر در جنگ بدر و حنين، كفار را نكشته بود، فرزندش (حسين) را در كربلا نمى‌كشتند. او، خشونت به خرج داد؛ در نتيجه با فرزندش همان كارى را كردند كه او كرده بود [؟!].

آيا شما هم درباره بهترين پيغمبران معصوم و امام معصوم، همين‌گونه مى‌انديشيد؟! آيا بايد آرام بنشينيم؛ چون نبايد خشونت بكنيم؟! حرف هم نزنيم و اظهار مخالفتى هم نكنيم؛ زيرا اظهار مخالفت با فلان گروه و فلان خط و مشى سياسى مى‌شود!

بنگريد كه دشمن، چگونه گام به گام دست به تخريب مى‌زند. تلاش مى‌كند قداست امام، نام، نشان و ولايتش را هم بشكند و از بين ببرد! اين روزنامه‌ها را بخوانيد تا ببينيد كه چگونه پرده حيا را دريده و به كنارى انداخته‌اند. بنگريد كه چگونه به امام، انتقاد ناجوانمردانه و نابخردانه مى‌كنند. سعى بى‌صفا مى‌كنند تا افكار امام، به فراموشى سپرده شود!

 

اين، مسأله خطرناكى است و محتاج به هشدار و بيدارباش؛ چندين سال است كه مقام معظم رهبرى، حضرت آيت‌الله خامنه‌اى ـ حفظه الحفيظ ـ به صورت‌هاى گوناگون به همه ما ـ بهويژه به فرهنگيان ـ هشدار دادند كه به فرهنگ شما شبيخون زدند! غارت كردند! اين‌ها، تعبيرات حضرت ايشان است.

 

 

راه جلوگيرى از اين تهاجم و غارت (از جهاد نبوى و حسينى تا قيام خمينى)

 

چند سال است كه جامعه ما مورد حمله چپاولگران و غارتگران فرهنگى قرار گرفته است؛ به آن شبيخون زدند و آن را غارت فرهنگى كردند. ديده‌بان فرهنگ ما (رهبر بزرگوار) بارها اين مسائل را هشدار دادند. من و شما، چه پاسخى به نداى «هل مِن ناصر» اين نگهبان و پاسدار دين و دنيايمان داده‌ايم؟ چه خدمتى كرده‌ايم؟ نكند كه منتظر نشسته‌ايم تا دولت اين كارها را بكند؛ همان دولتى كه خود مى‌گويد: «در جامعه مدنى، همه مردم بايد مشاركت داشته باشند».

مقام معظم رهبرى، از مردم مى‌خواهند كه با اين هجوم فرهنگى مبارزه كنند و جلو اين غارت را بگيرند؛ با اين وصف ما بگوييم كه اين، وظيفه دولت است! دولت هم مى‌گويد كه من، طرفدار مشاركت همه ايرانيان هستيم (ايران از آنِ همه ايرانيان است) و جامعه مدنى مى‌خواهم.

چرا آن‌جا كه جاى زحمت كشيدن و قيام است، پاى تلاش ما مى‌لنگد و مى‌گوييم وظيفه دولت است؛ در حالى كه وظيفه من و شما نيز هست: «كُلُّكُم مَسؤول».(1) مسؤوليت در اسلام، تنها مختص به دولت نيست؛ بلكه هر فرد


1. اشاره به حديث شريف نبوى است كه فرمودند: «كُلُّكُم راع وَ كُلُّكُم مَسؤولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ» (بحارالانوار، ج72، ص36، ح36؛ صحيح‌بخارى، ج1، ص215؛ مسنداحمد، ج2، ص121).

مسلمانى مسؤول است. همان‌گونه كه زنان رشيد جامعه ما در دوران نهضت ـ در مبارزه با استبداد و استعمار ـ پيشگام بودند، در اين عصر هم بايد در مبارزه با تهاجم فرهنگى پيشگام باشند؛ جلسه تشكيل بدهند و بحث كنند؛ سطح معلوماتشان را بالا ببرند و شبهات را پاسخ بدهند. در جهات فرهنگى ضعيف هستيم و بُعد فرهنگى انقلاب ما، بسيار كمتر از آن چيزى است كه بايد باشد. شايد يك علتش اين است كه بيشتر نيروها، صرف مسائل نظامى، اقتصادى و ويرانى‌هاى جنگ شده است و هنوز مسائل فرهنگى خود را بررسى نكرده‌ايم. شايد هم كوتاهى يا اشتباه كرده باشيم؛ به هر حال در بُعد فرهنگى، ضعيف عمل كرده‌ايم؛ اما به اندازه‌اى كه مى‌توانيم بايد از دستاورد متخصصان فرهنگ اسلامى ناب استفاده كنيم.

يكى از آن منابع فرهنگ ناب، آثار مرحوم شهيد مطهرى است. مگر كتاب‌هاى آن استاد شهيد، در دسترس همه نيست؟ چه مانعى دارد كه خواهران و برادران، جلسه‌هايى داشته باشند و براى خود سير مطالعاتى تعيين كنند؛ اين كتاب‌ها را كنفرانس بدهند و به گفتوگو بگذارند. بيشتر مسائلى كه امروز در جامعه ما مطرح است ـ و دگرانديشان شبهه انداخته و جوانان ما را مى‌فريبند ـ در كتاب‌هاى شهيد مطهرى پاسخ داده شده است. يكى از بهترين راه‌هاى دفع و رفعِ ضعف و غارت فرهنگى، مطالعه نوشته‌هاى شهيد مطهرى است؛ چرا ما اين كتاب‌ها و آثار ارزشمند را كنار بگذاريم و فراموش كنيم و دائم در پى يك چيز نو بگرديم! مگر بهترين كتاب هستى (قرآن)، هزار و چهارصد سال قبل نازل نشده است؛ اما از هر مطلب جديدى، جديدتر است. معارفش، بسان آب دريا موج مى‌زند و تمام شدنى و كهنه شدنى نيست؛ البته شناگر قابل و صياد عاقل مى‌خواهد.

 

اتفاقاً دگرانديشان ـ به علتى قلبى يا ظاهرى ـ به همين قدمت نزول قرآن كريم(1) ايراد مى‌گيرند. امروز آنان شمشيرها را از رو بسته‌اند و مى‌گويند: «كتابى كه هزار و چهارصد سال پيش‌تر آمده است، به درد امروز نمى‌خورد!؟».

مقاله‌اى را ـ مورخ 3 / 4 / 78 ـ در تهران به من نشان دادند كه از يك روزنامه كثيرالانتشار بود. در آن چنين نوشته بود:

«امروز، ديگر روزى نيست كه صحبت از واجب و حرام بشود. امروز، ديگر روزى نيست كه دين بتواند بر جامعه حكومت كند»؛ يعنى دقيقاً نقطه مقابل آنچه كه امام مطرح و آغاز كرد و تا آخرين لحظه عمرش نيز، بر آن تأكيد كرد.

يكى ديگر از آن منابع فرهنگ ناب كه مردان و زنان جامعه ما مى‌توانند براى مقابله با دزدان و غارتگران فرهنگى از آن استفاده كنند، آثار امام، بهويژه وصيت‌نامه حضرت ايشان است. وظيفه من و شما، اين است كه نقطه مقابل آنان را زنده كنيم؛ يعنى مقابل غارتگران فرهنگى و شبيخون زنندگان، انديشه امام را زنده بداريم؛ البته امام زنده است و ما بايد از اين «زندگى» امام استفاده كنيم. امام هرگز نمى‌ميرد. او تجسم دين است. اگر دين مى‌ميرد، امام نيز مى‌ميرد؛ در حالى كه خدا ضمانت كرده است كه اين دين (اسلام) هميشه پايدار و برقرار مى‌ماند: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُون.(2)

ما به دين نياز داريم و بايد بكوشيم از آن بهره ببريم وگرنه دين به ما احتياجى ندارد و خدا آن را زنده نگاه خواهد داشت و حفظ خواهد كرد.

 


1. شايد اين بندگان از اين لحاظ تقصيرى ندارند؛ به جهت آن‌كه فهم «محكمات» قرآن، استقامت بر ربوبيّت مى‌خواهد؛ چه رسد به مسائل «متشابه» و نو كه «خرد راسخى» مى‌طلبد؛ آن هم متشابه از كتابى كه خودش به لسان عربى مبين فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ‌...‌لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه، 77 ـ 79). (احمدى خواه).

2. حجر، 9: ما قرآن را نازل كرديم و به طور قطع، نگهدار آن هستيم.

امام، خورشيد عالمتابى است كه خاموش شدنى نيست. بايد بكوشيم كه روزنه‌اى به سوى اين خورشيد باز و از انوارش استفاده كنيم. راهكارش هم اين است كه وصيت‌نامه امام و همين طور ساير بيانات و آثار ايشان را بخوانيم، به بحث بگذاريم و درباره آن‌ها، گفتوگو كنيم.

بارها به دليل پخش متناوب سخنانى از امام در برنامه‌هاى صدا و سيما (مانند راه امام و كلام امام از راديو و نيز در سيما به عناوين گوناگون)، از آن‌ها تشكر كرده‌ام و اكنون نيز بار ديگر تشكر مى‌كنم؛ هرچند كه اين تشكر، به معناى امضاى تمام برنامه‌هاى آن‌ها نيست.

نعمت وجود امام و انديشه‌هاى او شكر مى‌خواهد؛ شكر اين نعمت، اين است كه كمر همت ببنديم و تصميم بگيريم كه افكار ايشان را بهتر بشناسيم و در زندگى خويش اجرا كنيم؛ نگذاريم كه اين گوهر گرانبها را به ثمن بخس (قيمت ناچيزى) از ما بخرند يا دزدانه بربايند.

بارها گفته‌ام و بار دگر مى‌گويم كه اگر هيچ چيز ديگر براى مقابله با اين قوم در اختيار نيست، «عصاره قرآن و سنّت»؛ يعنى وصيت نامه امام كه هست. اين وصيت‌نامه ـ به لطف خدا ـ چند بار چاپ شده است. باز هم آن را چاپ و تكثير كنيد! هر شخصى بايد يك نسخه از اين «وصيت‌نامه» را داشته باشد و هر روز، صفحه‌اى از آن را بخواند.

به خدا قسم! اگر روزى «يك صفحه» از اين وصيت‌نامه را بخوانيم، دشمنان نخواهند توانست كه ما را فريب بدهند. امام، اين «وصيت‌نامه» را چند سال پس از پيروزى انقلاب نوشته است، يعنى زمانى كه حدود يك دهه از حيات وى باقى مانده بود اين مرد نكته‌دان، آن قدر با ظرافت و درايت و عميق و دقيق آن را

نگاشته است كه گويا سطر سطرش براى امروز ما نوشته شده است. بخوانيد تا بدانيد و دريابيد كه اين مرد، چه گفته است.

برگزارى همايش براى بررسى «افكار تربيتى امام» كار شايسته‌اى است؛ ولى اين امر به تنهايى مشكل ما را حل نمى‌كند. تنها حُسن اين كنگره، آن است كه فردى بيايد و مطالبى را براى شما يادآورى كند كه افكار امام را فراموش نكنيد؛ وصيت‌نامه او را بخوانيد. با اين وصف، نقطه آغاز وظيفه شما روشن مى‌شود و آن، اين است كه به مطالعه افكار، آثار، وصيت و صحبت‌هاى امام بپردازيد. موظف مى‌شويد هر روز «يك صفحه» از وصايا، كتاب‌ها و انديشه‌هاى ايشان را مطالعه كنيد. با چنين وصف و حالى، انديشه‌هاى امام زنده مى‌ماند؛ وگرنه با برگزارى يك كنگره چند ساعته و سخنرانى افرادى معدود، تنها هزينه‌اى تحميل و سپس نتايجش هم فراموش مى‌شود. بااين فرض كه مقاله‌ها و سخنرانى‌هاى آن همايش چاپ بشود و هم آن مطالب را مرور كند و آن را به گوشه‌اى بيندازد؛ فايده‌اى حاصل نمى‌شود. اگر بنا بر بهره‌گيرى نباشد، اين كار فايده‌اى نخواهد داشت؟ آيا غفلت از نتايج چنان همايش‌هايى، خلاف مقصود برگزارى و برگزاركنندگان نيست؟

چكيده سخن اين است كه براى پاينده ماندن افكار امام در جامعه كه برگرفته از فرهنگ ناب اسلام است، بايد «وصيت‌نامه» ايشان را از كف ننهيم. وصيت‌نامه، آثار و سخنان امام ـ بلا تشبيه و باز هم بلا تشبيه ـ مثل قرآن مى‌ماند كه بايد هر روز خواند. وصيت‌نامه ايشان، «عصاره قرآن و سنّت» است. در اين نسخه، درمان دردهاى اجتماعى ما وجود دارد.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org