قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

 

 

فصل چهارم

 

 

 

راهبرد حضرت امام خمينى(رحمه الله)

  در دفاع از ارزش‌ها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استراتژى حضرت امام خمينى(رحمه الله)

در دفاع از ارزش‌ها

 

نگرش به شخصيت، رفتار، شؤون زندگى امام و تحليل اين زندگى و رفتارها، تابع پيش‌فرض‌هايى است كه اشخاص و گروه‌هاى گوناگون، نسبت به شخص امام دارند. برخى، امام را رهبرى سياسى مى‌شناسند كه در شرايطى ويژه كه نارضايتى‌ها و مشكلات اقتصادى در جامعه پديد آمده بود، در مقام يك رهبر سياسى، راهى را در پيش گرفت. به فعاليت‌ها و مبارزه‌ها سر و سامان بخشيد و كشتى انقلاب را به ساحل مطلوب هدايت كرد. نظير سياستمداران ديگر كه در جوامع خود، خدمات خوبى انجام داده‌اند. اين نگرش كسانى است كه با عينك سياسى به مسائل مى‌نگرند. از اين افراد، توقعى جز اين نيست.

نقطه مقابلِ ديدگاه پيشين، نگرش ديگرى است كه با عينكى ديگر، (عينك حقيقت‌نگر، واقع بين و فراگير) به مسائل نگاه مى‌كند. در اين نگرش، تنها بُعد سياسى ـ اجتماعى و به طور كلى بُعد دنيوى رهبرى‌هاى امام خمينى(رحمه الله) مد نظر نيست؛ بلكه بايد خيلى عميق‌تر نگريست تا بتوان ديد كه امام چه تحولى در جامعه بشرى ‌از نظر انسانيت‌ـ به وجود آورده است؛ البته هر كسى از ظن خود، يارِ «انسانيت» شده است و برايش تفسيرى دارد. براى مثال، «اومانيست‌ها»(1)يك جور و ديگران به گونه‌هاى ديگر «انسانيت» را تفسير مى‌كنند.

 


1. «اومانيست»؛ يعنى «انسان‌مدارى و انسان‌گرايى» و پيروان اين مكتب را اومانيست مى‌گويند.

وقتى مى‌گوييم امام خمينى(رحمه الله) به جامعه انسانيت چه خدمتى كرد؟ ذهن صاحبان تفكر و نگرش اوّل، به سراغ همان معناى نخست رهبرى سياسى ـ اجتماعى در محدوده انسان دنيوى مى‌رود؛ در حالى كه حضرت امام، «انسان» را فراتر از اين موجودِ دو‌پاى جسمانى مى‌ديد؛ زيرا در اين جهت (امور دنيايى)، انسان با ديگر حيوان‌ها شريك است. انسانيت انسان هم، به اين نيست كه يك زندگى اجتماعىِ منظمى داشته باشد. ممكن است، هزاران نوع تلاش انجام دهيم تا زندگى را منظم كنيم، تقسيم كار كرده، اصول مدنيت را رعايت كنيم؛ اما با اين همه، نتوانيم به اندازه يك كندوى زنبور عسل، نظم را در جامعه ايجاد كنيم و يا نتوانيم به اندازه يك موريانه، نظم و مقررات اجرايى دقيق برقرار سازيم.

انسانيت انسان، تنها به نظم اجتماعى‌اش نيست؛ به رفاه و تنعمات زندگى‌اش نيز نيست.(1) ما چه مى‌دانيم كه لذت حيوانات، چگونه است. از كجا بدانيم كه لذت‌هاى زندگى‌شان، از ما بهتر نباشد؛ از حيوان‌هاى كوچك ‌مثل گنجشك‌ها، بلبل‌ها و... ـ گرفته تا حيوانات بزرگ؛ مانند فيل، شير و حيوان‌هاى ديگرى كه ما از باطن آن‌ها خبر نداريم. ما خبر نداريم اين موجودات، چه اندازه از زندگى‌شان لذت مى‌برند. شايد آن بلبلى كه بر روى شاخه گلى نشسته و نغمه‌سرايى مى‌كند، خيلى لذتش از ما بيشتر باشد؛ بنابراين صرف لذت، ملاك «انسانيت» نيست.

انبيا، انسان را به‌گونه‌اى ديگر مى‌ديدند؛ ايشان، اين بدن محسوس را يك پوشش جسمانى براى يك جوهر معنوى و الاهى مى‌دانستند.

 


1. نه‌تنها صرف نظم اجتماعى؛ بلكه اصل زندگى اجتماعى، اهميت ذاتى ندارد؛ البته ضرورتش از اين لحاظ است كه زمينه بيشترى را براى نيل اعضا به سعادت ابدى فراهم مى‌آورد؛ آن هم با انجام افعال اختيارى؛ زيرا اساساً اين تقسيم افعال اختيارى به خوب و بد است كه «نظام ارزشى» را به وجود مى‌آورد. تفصيل مطلب را در كتاب حقوق و سياست مؤلف ببينيد.

اين دو نوع بينش درباره انسان، تازگى ندارد و تا آن جايى كه تاريخ تمدن بشر ـ در آثار كتبى و باستانى و... ـ نشان مى‌دهد، از قديم الايام نگرش به انسان، تنها به عنوان يك موجود جسمانى و مادى محض نبوده است؛ بلكه به چيز ديگرى هم معتقد بوده‌اند. روابط روحى و مسائل ماوراى طبيعى، در بعضى انسان‌ها مانند برخى از مُرتاضان هند بوده و هست.

فرق اين دو ديدگاه، مسأله كوچكى نيست تا آدم بگويد كه هرگونه دلم خواست عمل مى‌كنم؛ پس اگر دلش بخواهد، قبول كند و اگر دل نخواهد، رد كند؛ به عبارتى ديگر، بگويد كه اين يك صراط است و آن‌هم يك صراط، و همه صراط‌ها هم مستقيم هستند و فرقى نمى‌كنند. پس هر چه دل تنگت مى‌خواهد، بگوى. مى‌خواهيد انسان را مثل برّه، گاو، بلبل و يا‌... ببينيد، نه اين‌كه او را يك حقيقت ماورايى ببينيد. بگوييد كه عالَمى دگر هست و ملكوتى نيز؛ آن‌گونه كه خيالبافان مى‌گويند!!

صاحبان اين نگرش مى‌گويند آنچه پيامبران و عارفان مى‌گفتند، خيالبافى بوده است و واقعيت همين خوردن و خوابيدن است. مسائلى مانند «روح»، «خليفه الاهى»، «ملكوت آسمان و زمين»، اسطوره است. اين‌ها را براى لالايى گفته‌اند تا شما را خواب ببرد. مسأله اين است كه خوب بخوريد و بپوشيد! و زندگى منظمى داشته باشيد؛ خشونت نكنيد و همديگر را آزار ندهيد! اگر گفتند جهنم و عذابى هست، براى اين است كه بترسيد و خشونت نكنيد، وگرنه اين‌ها واقعيتى ندارند؛ چه اين‌كه اگر گفتند خدايى هست و زندگىِ بى‌نهايت (جاويدان) و مانند آن وجود دارد، اين‌ها نيز افسانه و اسطوره است. انسان خيال‌پرداز، اين مطالب را مى‌سازد تا كمبودهاى خود را با خيال در بهشتِ مرصع جبران كند! اين مسأله، يعنى معرفت نفس را جدى نگيريد.

 

اساس فكر ما اين است كه خود را چه مى‌دانيم. اگر ندانيم كه چه هستيم و بايد چه اعتقاد و معرفتى براى خود داشته باشيم، چگونه مى‌خواهيم راه درستى را براى زندگى كردن ترسيم كنيم. اگر ماشين يا يك دستگاه الكترونيكى را به شما بدهند و شما ندانيد كه آن دستگاه چيست و براى چه ساخته شده است، چگونه مى‌توانيد از آن درست استفاده بكنيد؟ اگر ندانيم آدميزاد يعنى چه و انسانيت چيست، چگونه مى‌توانيم راه بهتر زيستن را بشناسيم؟ اگر اين مسأله را اين جا حل نكنيم، براى هميشه لنگ خواهيم بود؛ و درست در همين جا است كه اومانيسم، سكولاريسم(1)، پلوراليسم(2) و ليبراليسم(3) مطرح مى‌شود.

اگر گفتيم كه انسان همين موجود دوپاست، همه اين مسائل به دنبالش خواهد آمد و چيزهاى ديگرى كه هنوز به فكر من و شما نرسيده است؛ تا شياطين بعدها چه بيافرينند! اما اگر به يقين قرار شد كه انسان حقيقتى ماورايى باشد و اين جسم مثل يك لباس تا مدتى در برِ اوست و بعد در زير خاك دفن مى‌شود تا نپوسد؛ با اين وصف، حقيقت انسان چيز ديگرى و از عالم ديگرى است؛ يعنى موجودى با يك حقيقت فناناپذير، در عالَمى جاويد و ابدى است.

اكنون بنگر كه تفاوت اين دو بينش، از كجاست تا به كجا؟ به ناچار بايد يكى از آن‌ها را بپذيريم و آن را اساس انديشه و زندگى قرار دهيم. اكنون دامان سخن را به سوى پرسش آغازين جمع كنيم؛ يعنى اگر بگوييم كه امام براى حفظ ارزش‌ها


1. سكولاريسم (Secularism) يعنى دنياگرايى و دنيايى شدن و زندگى منهاى مذهب.

2. پلوراليزم (Pluralism) يعنى كثرت‌گرايى و اعقتاد به تكثر در مسائل ارزشى، فرهنگى و مانند آن.

3. ليبراليسم (Liberalism) يعنى طرفدارى از آزادى بدون حد و مرز به هر قيمتى كه باشد.

چه كرد؟ بايد ببينيم ارزش‌ها چيست تا بعد بگوييم امام براى حفظ آن‌ها چه كرد و راهبرد وى چه بود؟ آيا ارزش‌ها، همين چيزى است كه مردم، امروز مى‌پسندند و فردا عوض مى‌شود و آيندگان چيز ديگرى مى‌پسندند؟ اين‌كه حفظ كردن ندارد و راهبردى نمى‌خواهد. آيا ارزش، يعنى آنچه عقل جمعىِ مردم يا ‌به قول دوركيم(1)‌ـ روحِ جمعى‌شان مى‌پسندد كه رفتارشان با خانواده‌هايشان، بچه‌هايشان و...، چنين يا چنان باشد. عقل و روحِ جمعى، يك روز مى‌پسندد كه جامعه مردسالار باشد و روز ديگر، زن‌سالارى را مى‌پسندد. زمانى دوست دارد كه بچّه‌ها به پدر و مادر احترام كنند و اكنون مى‌پسندد كه بچّه‌ها با والدين پرخاشگر باشند. عقل جمعى، يك وقت جامعه را اهل حيا، عفت و پاكدامنى مى‌پسنديد؛ اما اكنون دوست ندارد و مى‌گويد كه اين‌ها شوخى بود. پاكدامنى يعنى چه؟ هرچه دلت مى‌خواهد و آنچه دوست دارى، انجام بده؛ هيچ آداب و ترتيبى هم مجوى!

در يكى از سفرهايى كه به آمريكا داشتم، يكى از استادان ايرانى را كه پيرمردى هفتاد ساله و عضو دوازده انجمن علمى برجسته دنيا، و در اصل اصفهانى بود، در «فيلادلفيا» ديدم. او مى‌گفت: «خدا لعنت كند كسى كه مرا به آمريكا فرستاد!» گفتم: «چرا؟» گفت: «چه بگويم! چند شب پيش وقتى به خانه رفتم، ديدم چراغ اتاق دخترم روشن است؛ چون ديروقت بود، با خودم گفتم كه نكند مريض شده است. رفتم تا احوالش را بپرسم. در زدم و آن را باز كردم. ديدم دخترم، پهلوى يك مرد آمريكايى است. عذرخواهى كردم و در را بسته، بيرون آمدم. دخترم بيرون آمد و با پرخاشگرى تمام، هرچه از دهانش بيرون آمد نثار من


1. اميل دوركيم (Emil Durkheim) [1858 ـ 1917 م] از جامعه شناسان بزرگ اروپايى است كه به وجود واقعيت اجتماعى اعتقاد داشت.

كرد و گفت: «تو چه حقى داشتى كه به اتاق من بيايى؟» گفتم: «خيال كردم كه مريض هستى، آمدم تا احوالت را بپرسم و در عين حال عذرخواهى كردم؛ اما او قانع نشد». و اضافه كرد كه اگر دفعه ديگر بيايى پليس را خبر مى‌كنم و مى‌گويم پدرم قصد تجاوز به من دارد!!

اين دختر من است كه او را با شيره جانم پرورش داده‌ام؛ ولى اكنون حق ندارم به اتاقش بروم و احوالش را بپرسم! اين فرهنگ آمريكاست. اين آزادى است!»

به او گفتم: «چرا به ايران برنمى‌گردى؟» گفت: «در ايران، كسى را ندارم؛ زيرا تمام فاميل، زن و بچه‌ها را يكى‌يكى به آمريكا آورده‌ام. همين‌جا دخترانم را شوهر داده‌ام و براى پسرانم زن گرفته‌ام و اين يكى مجرد است كه او هم، چنين است؛ با اين حال، به ايران برگردم كه چه كنم».

اين آدم كه از دردِ لگدمال شدن ارزش‌هايش در امريكا، به خود مى‌پيچد، پروفسورى است كه عضو برجسته دوازده انجمن علمى دنياست. اگر انسان، يعنى همين موجود مادى، لازمه‌اش همان مى‌شود كه از زبان آن انديشمند شنيديم! عفت يعنى چه؟ ارزش كدام است؟ مگر يك روز، زشت‌ترين چيزها اين نبود كه به كسى گفته شود «با هم‌جنس روابط دارد»؛ ولى امروز پنجاه‌هزار نفر براى طرفدارى از «هموسكسوئل»(1) (هم جنس بازى) تظاهرات مى‌كنند.! چه ارزشى؟! عقل جمعى عوض شده است و در نتيجه ارزش‌ها تغيير كرده است!!

يك شخص لهستانى‌الاصل مى‌گفت: «در سال اول كه به كانادا آمده بودم، در


1. هموسكسوئل (HomoSexual behavior) يا رفتار هم‌جنس‌خواهانه، عبارت است از فعاليت‌هاى شهوانى يا رابطه جنسى بين دو مرد يا دو زن كه در روان‌شناسى به عنوان رفتار مرضى شناخته شده و مجازات آن در شرع و حقوق اسلامى، بسيار سنگين است.

خيابان گردش مى‌كردم. هوا گرم بود؛ كُتم را درآوردم و به دست گرفتم. پليس اسب‌سوار رسيد و گفت: «كتت را بپوش!» گفتم: «براى گرمى هوا آن را درآورده‌ام». گفت: «اين كار (درآوردن كت)، خلاف عفت عمومى است!»

آن روز آدم از شدت گرما حق نداشت كتش را در بياورد؛ چون اين كار، ضد ارزش بود؛ اما امروز خانمها با مينى‌شورت، به خيابان مى‌آيند و خلاف عفّت عمومى نيست!

آيا امام آمد كه از اين ارزش‌ها حمايت كند؟ چه ارزشى؟ ارزشى كه با سليقه‌ها عوض شود و با قرائت‌ها تغيير كند، چه حمايتى بايد از آن كند؟ يكى از آن سوى جامعه سر برآورده است و مى‌گويد كه قرائت من، اين است. ديگرى از آن گوشه جامعه برمى‌خيزد و فرياد بر‌مى‌آورد كه قرائت من چيز ديگرى است. ارزش را هم، چنين تعريف كردند: ارزش؛ يعنى احترام به همه قرائت‌ها؛ با اين وصف، چه دفاعى بكنيم و از چه دفاع بايد كرد؟

نمونه ديگرى را ذكر مى‌كنم. آن هم «بَرى» است كه از اين «باغِ» قرائت‌ها و صراط‌ها رسيده است. در يك جلسه،(1) فردى نامه‌اى را به من داد كه در آن «ابن ملجم» را تبرئه كرده و نوشته بود: «ابن ملجم، وقتى امير مؤمنان را مى‌كشت، اين كشتن را وظيفه خود مى‌دانست؛ اكنون ما از كجا بفهميم كه او درست مى‌گفت يا على؟»

پلوراليسم يعنى همين؛ يعنى ما ملاك و معيارى نداريم. ابن‌ملجم تشخيص و قرائتش اين بود، و برداشت و تشخيص على، چيز ديگرى بود. وانگهى، ابن‌ملجم كه ‌تا زمان قتل امير مؤمنان‌ـ قرآن و نماز شب هم مى‌خواند.

 


1. جلسه، در مشهد مقدس و در تاريخ 1/7/1378 ش بوده است.

نمونه ديگر، روز عاشوراست. وقتى كه عبيدالله ابن‌زياد مى‌خواست دستور حمله به سيدالشهدا(عليه السلام) را صادر كند، به سپاهش گفت: «يا خيلَ اللهِ ارْكَبي وَ بِالْجَنّةِ أَبْشِري»؛ يعنى اى اسب‌سوارانِ خدايى! سوار شويد، برويد حسين را بكشيد و روانه بهشت شويد!

مى‌گويند: ابن‌زياد هم قرائتش از اسلام، اين بود. ما حق نداريم قرائت او را غلط بدانيم. آن يك قرائت است و اين هم قرائتى ديگر است. سيدالشهدا(عليه السلام)، براى خودش يك قرائت داشت و ابن‌زياد نيز براى خودش يك برداشت؛ به عبارتى ديگر، اميرمؤمنان و سيدالشهدا(عليهما السلام)، ارزش‌ها را يك‌طور ديده‌اند و ابن‌ملجم و ابن‌زياد به گونه‌اى ديگر. پس حق نداريم كه بين آنان داورى كنيم و بگوييم، اين يكى حق و آن دگر باطل است!

بر پايه همين نگرش، كار آن گروهك تروريست خوارج نهروان نيز، اين‌گونه بود؛ همان سه نفرى كه هم‌قسم شدند و گفتند: «فتنه عالَم زير سر سه نفر است؛ يعنى على، عمروعاص و معاويه؛ آنان را بكشيم تا جهان اسلام آزاد شود! قرائت اينان هم از اسلام، اين بود؛ از اين رو بى‌احترامى به هيچ‌كدام آنان روا نيست!

اگر براى شناختن ارزش‌هاى مثبت از منفى و تمييز حق از باطل معيارى نباشد، از كدام ارزش و چگونه دفاع كنيم؟ در حالى كه ‌طبق اين نگرش‌ـ ارزش‌ها متغير است و در زمان‌ها و مكان‌هاى مختلف فرق دارند. ناگفته نماند كه در اسلام نيز، احكامى داريم كه در زمان‌ها و مكان‌هاى مختلف فرق مى‌كنند. امام در اين‌باره فرمودند: «احكامى داريم كه تابع شرايط زمانى و مكانى است و مجتهد بايد اين‌ها را بداند و رعايت كند؛ لكن بر اساس همان فقه جواهرى». البته وجود برخى مقررات متغير كه تابع شرايط مكان و زمان باشد، مطلب تازه‌اى نيست؛ بلكه همان فقه جواهرى است كه امام مى‌فرمود؛ يعنى بايد بنا بر همان فقه

جواهرى باشد و در عين حال، شناختن عنصر زمان و مكان، براى اجتهاد و تشخيص احكام اوليه و ثانويه و رعايت مصالح اقوى و اهم، نيز لازم است. متأسفانه امروز، اين سخن امام بهانه‌اى شده است براى اين‌كه بگويند: «همه احكام اسلام، قابل تغيير است و تابع شرايط زمان و مكان!» چرا؟ در پاسخ مى‌گويند: «چون امام فرمود كه مجتهد بايد شرايط زمان و مكان را بداند».

امسال كه سال امام است،(1) همين سخنان را به نام احياى افكار امام خمينى(قدس سره) خواهند گفت؛ يعنى آنچه را كه آن بزرگوار حيات خودش را صرف مبارزه با آن كرد، به عنوان يك افتخار براى آن حضرت ثبت خواهند كرد كه امام آمد و گفت: «احكام، تابع شرايط زمان و مكان است!»

اگر قرار بر اين مدار بود كه ارزش‌ها با قرائت‌هاى مختلف تغيير كند و كسى هم حقِ مخالفت عملى با هيچ قرائتى نداشته باشد؛ پس چرا امام قيام كرد؟ چون شاه هم يك قرائت داشت؛ او نيز مى‌گفت: «اين مطالبى كه من (محمدرضا شاه) مى‌گويم، با روح اسلام موافق‌تر است از آن چيزهايى كه آخوندها مى‌گويند!» پس امام چه حقى داشت كه با قرائت شاه مخالفت كند؟

وَالله! قرائت بعضى از روشنفكرهاى به اصطلاح مسلمان امروز، صدها بار دورتر از اسلام است! اين‌ها، چيزى براى اسلام باقى نگذاشته‌اند. مگر از اينان نيست كسى كه مى‌گويد: «اعتقاد به خدا هم، جزء ذاتيات دين نيست؛ بلكه جزء عرضيات دين است؛ يعنى مى‌توانى دين داشته باشى، ولى اعتقادى به خدا نداشته باشى! آن‌گاه، اين مى‌شود «اسلام مدرن»!»

 


1. يعنى سال 1378 هـ.ش. كه در پيام نوروزى مقام معظم رهبرى، حضرت آيت‌الله خامنه‌اى ‌مدظله‌العالى‌ـ اين سال به نام «سال امام خمينى» نام‌گذارى شد.

اينان، به اصطلاح، روشنفكر مسلمان هم هستند! مى‌گويد: «اين‌كه امام حسين(عليه السلام) كشته شد، علتش آن بود كه جدّش در جنگ «بَدر» خشونت به خرج داد؛ يعنى عكس‌العمل آن خشونت، اين شد كه فرزندش را كشتند. ما بايد ‌از آن عمل پيامبر و عكس‌العمل قاتلان حسين‌ـ درس عبرت بگيريم و خشونت به خرج ندهيم!

اين روشنفكر ‌به اصطلاح‌ـ مسلمان با اين سخنش، خدا و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را تخطئه كرد؛ دين را محكوم و يزيديان را ‌حاكم و‌ـ تبرئه ساخت!

اين كسانى هم كه به اصطلاح قانونمدار هستند و مدافع اسلام ‌و قسم خورده‌اند كه از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنند‌ـ نفسشان در نيامد و لبى به اعتراض نگشودند؛ حتّى موعظه‌اى هم نكردند! چرا؟ چون آزادى است؟!

پس شما كه سوگند خورده‌ايد از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنيد، از چه اسلامى مى‌خواهيد دفاع كنيد؟ هر كسى هرچه مى‌گويد، مى‌گوييد اين هم يك قرائت است! پس قسم خورده‌ايد كه از قرائت‌هاى مختلف دفاع كنيد؟ شايد اقتضاى جامعه چندصدايى، همين باشد!

به يكى از مسؤولان گفتند: «چرا ارزش‌هاى اسلامى را رعايت نمى‌كنى؟» گفت: «چه ارزشى بالاتر از آزادى! ما طرفدار ارزش‌ها هستيم؛ زيرا ما در حالِ ترويج آزادى هستيم؛ و اين، بالاترين ارزش است!»

اگر اين اباحى‌گرى و رهايى از عبوديت خدا، آزادى و دفاع از ارزش‌هاست؛ پس ابليس خيلى مدافع‌تر از اين ارزش‌هاست؛ شاه، بسيار مدافع‌تر از چنين ارزش‌هايى بود.

اگر جمهورى اسلامى براى اين‌گونه ارزش‌ها آمده است؛ پس چرا انقلاب شد

و جمهورى اسلامى تأسيس شد. چون در نتيجه و بر اساس نگرش چنان مسؤولانى، بالاترين ارزش‌ها همان بود كه مردم آزاد بودند تا با دين مبارزه كنند. آزاد بودند كه در كنار بارگاه مقدس امام رضا(عليه السلام) مشروب‌فروشى باز كنند! اگر اين روند ادامه يابد، شايد به همان اوضاع عقب‌گرد كنيم؛ البته خواهند گفت: مشروب‌فروشى‌ها و... براى توسعه اقتصادى است! دولت مجبور است براى توسعه اقتصادى، كسب را آزاد بگذارد. قانون اساسى هم گفته است: مردم، بايد در كسب خويش آزاد باشند؛ همان‌گونه كه ‌همين قانون اساسى‌ـ آزادى بيان را تضمين كرده، آزادى شغل را هم تضمين كرده است! به راستى، ضرر مشروبات الكلى بيشتر است يا ضرر افكار الحادى و گمراه‌كننده ‌هرچند به نام قرائتى از اسلام باشد‌ـ؟

اكنون ما بحث كنيم كه راهبرد امام در دفاع از ارزش‌ها چه بود؟ چه ارزش‌هايى؟! اصلا، ارزش يعنى چه؟! اگر اين طرز تفكرهاى ليبراليستى، سكولاريستى و پلوراليستى رواج يابد، براى اسلام چه مى‌ماند كه از آن دفاع كنيد؟ مگر آنان نگفتند كه اعتقاد به خدا، جزء جوهر دين نيست. پيغمبر هم اشتباه مى‌كرد و وحى را درست نمى‌فهميد! احكام هم كه تابع عقلِ جمعى است و آن احكام اسلام، به درد هزار و چهارصد سال پيش مى‌خورد و تاريخ مصرف آن گذشته است!(1)

 


1. تاريخ‌مند كردن احكام اسلام؛ يعنى انكار جاودانگى آن‌ها، و انكار جاودانگى احكام اسلام، با انكار اصل اسلام و كفر صريح مساوى است. اگر قرار بود كه اسلام مانند ساير اديان منسوخ شود، پس چه فرقى ميان دين خاتم (اسلام) و ساير اديان است. احكام اسلام، قيد زمانى ندارد و از ضروريات است كه انكار آن مساوى با انكار اصل اسلام و موجب ارتداد خواهد بود. توضيح بيشتر را در كتاب «تعدد قرائت‌ها» از مؤلف ببينيد.

اين چه اسلامى است و كدام ارزش؟ ما مسأله اصلى را حل نكرده‌ايم كه از مسأله دوم سخن بگوييم؛ يعنى نگفته‌ايم كه آدميزاد يعنى چه تا بگوييم ارزش انسانى كدام است؟ اگر انسان يعنى حيوان دوپا، ديگر چه ارزشى را مى‌خواهيم مطرح كنيم. با اين وصف، انسان فقط خوردن، خوابيدن و ساير لوازمش است؛ در نتيجه بالاترين ارزش‌ها هم، آزادى و يله بودن خواهد بود!

اما اگر آدم، چيز ديگرى است و براى رسيدن به مقام انسانى، راه و برنامه مشخصى دارد؛ در اين صورت مى‌توانيم بگوييم: ارزش‌ها كدام است و كدام راه، انسان را به آن كمال نهايى و آن مقام عالى انسانى مى‌رساند؟ اما اگر اين‌ها شوخى، شعر، اسطوره و نمادين شد، ديگر چه ارزشى و چه انسانيتى؟!

امروز، تلاش مى‌كنند قرآن را مثل يك كتاب شعر، مانند ديوان حافظ و... معرفى كنند. همان‌گونه كه هر كس ‌وقتى ديوان شعر حافظ را باز مى‌كند‌ـ طبق دلخواه خودش يك برداشت خاصى از غزل حافظ مى‌كند. يكى براى مريضش فال مى‌گيرد تا ببيند بهتر مى‌شود يا نه؟ مى‌گويد: «اين شعر، مى‌فرمايد كه ‌ان‌شاء‌الله‌‌ خوب مى‌شود». زن و شوهر دعوا كرده‌اند؛ آن يكى فال مى‌گيرد و يك برداشت و اين يكى، برداشت ديگرى دارد. كسى كه مسافر دارد، از شعر حافظ گونه ديگرى برداشت مى‌كند.

امروز، قرآن را اين‌گونه معرفى مى‌كنند؛ مى‌گويند: يك كتاب شعر و سخنى نمادين است ! چيزى سروده است؛ اما واقعيتى ندارد؛ تا هر كسى طبق فهم خودش برداشتى بكند! روح همه اين‌ها، اين است كه خوش باشيد! بقيه‌اش دكوراسيون است. اين‌كه مى‌گويند خدايى هست و قيامتى، وحيى و پيغمبرى و جبرئيلى، اين‌ها اسطوره است و شعرى سروده‌اند. يك قرائت از اسلام اين است.

كسى حق ندارد به قرائت‌هاى مخالف، جسارت و سليقه خودش را بر ديگران تحميل بكند. آدمى بايد «تولرانس»(1) داشته باشد. حق و باطل معنا ندارد؛ بلكه برداشت‌ها مختلف است. همان‌گونه كه سليقه‌ها در انتخاب رنگ لباس فرق مى‌كند. شما رنگ كرمى را مى‌پسنديد و ديگرى رنگ قهوه‌اى را مى‌پسندد. اين‌كه دعوا ندارد. تو، كرمى خود را بپوش و او قهوه‌اى خويش را بپوشد؛ نه من بگويم، اين رنگى كه من مى‌پسندم، به حتم بهتر است و نه برعكس؛ زيرا بهتر و بدترى، وجود ندارد. تو دوست دارى كه بگويى: «اسلام» و آن ديگرى خوشش مى‌آيد و مى‌گويد: «بوديسم» يا «يهوديت» يا «بهائيت» يا...؛(2) در حالى كه اين‌گونه نيست؛ بلكه حق و باطل وجود دارد و ملاك صدق و كذب و خطا و صواب هم وجود دارد.

 

 

ملاك خطا و صواب در قضاياى ارزشى چيست؟

 

مختصر كلام را مى‌آوريم، مُطولش را در جاى ديگرى بحث كرده‌ايم.(3) اجمال مطلب درباره قضاياى ارزشى اين است كه قضاياى حقوقى و اخلاقى، به دو صورت بيان مى‌شوند:

 


1. تولرانس (Tolerance) يعنى روامدارى و تحمل هر عقيده و فكرى گرچه باطل و ضد ارزشهاى راستين و حقيقى باشد. روى خوش نشان دادن به همه تفكرات اعم از منفى و مثبت.

2. اكنون ‌به طور جدى‌ـ مى‌كوشند كه بهائيت را رسميّت ببخشند. عواملى كه در دستگاه نفوذ كرده‌اند، در پى آنند كه «بهائيت» را به رسميّت بشناسند؛ در حالى كه در زمان شاه، چنين نشد؛ با اين وصف، چه اسلامى و چه انقلابى؟

3. تفصيل مطلب را، در كتاب آموزش فلسفه، درس «بيستم» ببينيد. و نيز براى آگاهى از «نسبى يا مطلق بودن» ارزش‌ها و نظرى بر قبض و بسط ديگران، ر. ك: محمد تقى مصباح يزدى، نظريه سياسى اسلام، ج 2، جلسه 39، ص 247.

صورت اوّل، براى حكايت از ثبوت قاعده خاصى، در نظام ويژه‌اى است؛ براى مثال اين قضيه كه «بريدن دست دزد، در اسلام واجب است»؛ فقيه يا حقوقدان آن زمانى كه بخواهد چنين احكامى را بيان كند، به ذكر نام نظام اخلاقى و نظام حقوقى اسلام، نياز ندارد و از اين نظر به طور معمول، قيد «در اسلام» را نمى‌آورد. ملاك صدق و كذب در چنين قضايايى، مطابقت و مطابقت نداشتن آن‌ها با مدارك و منابع آن نظام است.

صورت دوم، براى حكايت از ثبوت واقعى و نفس‌الامرى است. در اين صورت است كه اختلاف نظرهايى وجود دارد؛ نظرهاى گوناگونى ارائه شده است كه هيچ‌كدام مورد تأييد نيست. براى روشن شدن مسأله، چند مقدمه كوتاه را يادآورى مى‌كنيم:

1. قضاياى اخلاقى و حقوقى، به رفتار اختيارى انسان مربوط و مقدمه نيل به اهداف مطلوب است؛ مطلوب بودن آن‌ها، به لحاظ همين مطلوب بودن وسيله‌اى و مقدِّمى آن‌ها است؛

2. اهدافى كه انسان آن را دنبال مى‌كند، يا تأمين نيازهاى طبيعى و دنيوى و ارضاى غرايز حيوانى است يا تأمين منافع و مصالح اجتماعى و جلوگيرى از فساد و هرج و مرج و يا رسيدن به سعادت ابدى و كمال معنوى و روحى (قرب الاهى در اسلام) است. ارزش در همه موارد ‌غير از مورد اوّل‌ـ از صرف‌نظر كردن از خواسته‌اى براى رسيدن به خواسته بالاترى برمى‌خيزد؛

3. كلى‌ترين و جامع‌ترين هدف حقوقى و اخلاق، تأمين مصالح اجتماعى و كمال نهايى در سايه قرب به خداى متعال است. هرگاه اين هدف، انگيزه رفتار فردى يا اجتماعى انسان باشد، داراى ارزش اخلاقى خواهد شد؛ بنابراين رفتارهاى

متعلق به حقوق هم مى‌تواند در زير چتر اخلاق قرار بگيرد؛ البته به شرط آن‌كه به انگيزه اخلاقى انجام گيرد؛

4. هدف‌هاى نامبرده، داراى دو حيثيت هستند: يكى، مطلوب بودن آن‌ها براى انسان؛ به گونه‌اى كه سبب صرف‌نظر كردن از خواست‌هاى پست‌تر مى‌شود. از اين نظر با خواست فطرى انسان براى رسيدن به سعادت و كمال ارتباط پيدا مى‌كند و حيثيتى روانى و تابع شناخت و مبادى علمى و ادراكى است. ديگرى، حيثيت تكوينى آن‌ها كه به طور كامل، عينى و مستقل از ميل، رغبت، تشخيص و شناخت افراد است. و هرگاه فعل را در ارتباط با هدف مطلوب از نظر مطلوب بودنش در نظر بگيريم، مفهوم «ارزش» از آن انتزاع مى‌شود؛ و هرگاه آن را از نظر رابطه وجودى با نتيجه مترتّب بر آن لحاظ كنيم، مفهوم «وجوب» يا «شايستگى» يا «بايستگى» از آن گرفته مى‌شود كه در زبان فلسفى از آن به «ضرورت بالقياس» تعبير مى‌شود.

با توجّه به اين مقدمات، مى‌توانيم نتيجه بگيريم كه ملاك صدق و كذب و صحت و خطا در قضاياى اخلاقى و حقوقى، تأثير آن‌ها در رسيدن به اهداف مطلوب است؛ تأثيرى كه تابع ميل، رغبت، سليقه و رأى كسى نيست و مانند ساير روابط علّى و معلولى، از واقعيت‌هاى نفس‌الامرى است؛ البته ممكن است در تشخيص هدف نهايى و هدف‌هاى متوسط اشتباه رخ دهد؛ چنان كه برخى بر اساس بينش مادّه گرايانه خودشان، هدف انسان را در بهزيستى دنيوى خلاصه كرده‌اند؛ از اين رو تنها همين اهداف مادّى را ملاك ارزش مى‌دانند. همچنين ممكن است در تشخيص راه‌هايى كه انسان را به هدف‌هاى واقعى مى‌رساند، اشتباهاتى رخ بدهد؛ ولى همه اين اشتباه‌ها، ضررى به واقعى بودن رابطه سببى و

مسببى، بين افعال اختيارى و نتايج مترتب بر آن‌ها نمى‌زند؛ همان‌گونه كه اختلافات دانشمندان، در قوانين علوم تجربى، به معناى نفى آن‌ها نيست.

نتيجه آن‌كه اصول اخلاقى و حقوقى، از قضاياى فلسفى و قابل استدلال و برهان‌هاى عقلى است؛ هرچند عقل انسان عادى، در فروع و جزئيات ‌بر اثر پيچيدگى فرمول‌ها و كثرت عوامل و متغيرات و احاطه نداشتن به آن‌ها‌ـ نارسا باشد و نتواند حكم هر قضيّه جزئى را از اصول كلى استنتاج كند. در اين موارد است كه چاره‌اى جز استناد به وحى نيست.

بنابراين، نه قول گروهى صحيح است كه قضاياى اخلاقى و حقوقى را تابع ميل‌ها، رغبت‌ها، سليقه‌ها و بينش‌هاى فردى و گروهى مى‌پندارند و از اين رو، اصول كلى و ثابتى را براى آن‌ها نمى‌پذيرند؛ و نه قول افرادى حق است كه آن را تابع نيازها و شرايط متغير زمانى و مكانى مى‌دانند و استدلال برهانى را كه ويژه قضاياى كلى و دائمى و ضرورى است، درباره آن‌ها جارى نمى‌دانند؛ و نه قول كسانى صحيح است كه اين قضايا را مربوط به عقل ديگرى ‌غير از عقل نظرى‌ـ مى‌انگارند؛ و از اين روى استدلال براى آن را با مقدمات فلسفى كه مربوط به عقل نظرى است، نادرست مى‌شمارند.

پس حق و باطلى در عالم داريم. ملاك تشخيص حق از باطل نيز، وجود دارد. در حقيقت يك كمال انسانى، وراى اين شكم‌پرستى‌ها، شهوت‌رانى‌ها، مقام‌پرستى‌ها و پيروزى در انتخابات وجود دارد.

آيا درست است كه همه‌چيز را به بازى بگيريم كه چند صباحى رياست داشته باشيم؟! با اسلام و خدا هم بازى كنيم! به خدا قسم! بعضى از مدّعيان اصلاحات، از اين‌كه روشن‌ترين افكار امام خمينى(رحمه الله) را هم تحريف كنند، هيچ ابايى ندارند! و

اكنون دارند تحريف مى‌كنند؛ منتظر باشيد! مقدارى به هوش بياييم و از اين خواب گران برخيزيم تا بفهميم كه با ما چه مى‌كنند؛ به نام اسلام و به اسم طرفدارى از خط امام، هدف امام را از بين مى‌برند؛ همان‌گونه كه امام حسين(عليه السلام)را به نام طرفدارى از اسلام كشتند!

الحمد لله مردم ما‌هرگاه بفهمند كه چه بلايى بر سرشان مى‌آيد؛ آن وقت‌ـ از هيچ چيزى فروگذار نمى‌كنند. نمونه‌اش بيست و سوم تيرماه بود.(1) با اين‌كه در برخى مناطق كشور اجازه راهپيمايى به مردم ندادند، ديديم كه مردم چه كردند!

امام خمينى(رحمه الله) مردم را خوب شناخت. از ويژگى‌هاى امام، يكى همين شناخت خوب مردم و ديگرى شناخت راه انبيا بود. بعضى معرفتشان نسبت به اسلام و انبيا، خوب بود؛ اما مردم را نمى‌شناختند و آنان را باور نداشتند و مى‌گفتند كه مردم، همكارى نمى‌كنند؛ ولى امام، مردم را باور داشت. او مى‌دانست كه عشق به امام حسين(عليه السلام) و دين، در خون اين مردم وجود دارد. او مى‌دانست هرگاه مردم بفهمند كه با ارزش‌هاى اسلامى و راه امام حسين(عليه السلام)مخالفت مى‌شود، ساكت و آرام نمى‌نشينند.

بعد از گذشت بيست سال ‌ از پيروزى انقلاب‌ـ عده‌اى فكر مى‌كردند كه مردم از انقلابشان، اسلامشان، از فداكارى‌هايشان و از شهادت‌طلبى‌هايشان پشيمان شده‌اند؛ ولى مردم يك بار ديگر ‌در بيست و سوم تيرماه سال 1378 ه‌.‌ش‌ـ به


1. در 18 تير 1378 عده‌اى غوغاطلب، در بين دانشجويان افتادند، به دانشگاه و خوابگاه دانشجويان حمله كردند و اموال عمومى را به آتش كشيدند. در پى آن‌كه بسيجيان و نيروى انتظامى به فرماندهى سردار فرهاد نظرى آنان را سر جايشان نشاندند، مردم در 23 تيرماه به حمايت از ارزش‌ها و ولايت در سراسر كشور راهپيمايى عظيمى به راه انداختند و وحدت و قدرت خود را به رخ دشمنان كشيدند.

همه دنيا ثابت كردند كه ما چنين هستيم كه نموديم؛ نه آن‌گونه كه ايشان پنداشتند.

اگر اين مردم، عكس‌العمل حادّى از خود نشان نمى‌دهند، به جهت نجابت آنان است و حسن‌ظنى كه به بعضى از اشخاص دارند؛ و اگر متوجّه بشوند كه آنان چه مارهايى در آستين و چه بلاهايى در انبان دارند، آرام نمى‌نشينند و مى‌كنند آنچه كه بايد بكنند.

براى هشدار ‌بارها گفته‌ام و بار دگر‌ـ مى‌گويم كه خواب‌هاى آشفته‌اى، براى اين مردم ديده‌اند. اگر بيدار شويد ‌به فضل خدا‌ـ نخواهيد گذاشت كه اين خواب‌ها، تعبير شود و به تحقق برسد؛ ولى اگر خوابمان برد و با هشدارهايى كه مقام معظم رهبرى (آيت‌الله خامنه‌اى ‌مد ظله‌ـ) و ساير دلسوزان انقلاب مى‌دهند، از اين خواب گران برنخيزيم؛ در نتيجه كم و بيش امكان خطرهايى وجود خواهد داشت. آينده اسلام، انقلاب و سرنوشت كشور، در دست من و شماست؛ تا چه اندازه به دينمان پايبند و علاقه‌مند و حاضر به فداكارى در راه حفظ ارزش‌ها باشيم.

 

 

يك شبهه و جواب آن

 

شبهه، يك مشكلى است كه براى صاحب آن پيش آمده است. ابتدا، آن شبهه (مشكل) را به پرسش و مسأله تبديل و آن‌گاه جوابش را تقديم مى‌كنيم. شبهه را به صورت اين پرسش درمى‌آوريم و مى‌گوييم: آيا ارزش‌ها، متغير و تابع قرائت‌ها است؟ به عبارت ديگر، آيا دين تابع سليقه‌هاست؟ اگر تابع سليقه‌ها نيست، پس چرا فقها اختلاف نظر دارند؟(1)

 


1. برخى، اين تعدد فتاوا و اختلاف‌هاى مذهبى ‌از قبيل اشعرى، معتزلى و... اختلاف‌هاى فقهى، مانند مذاهب چهارگانه معروف سنى و فقه شيعه‌ـ را، مؤيدى براى تعدّد قرائت‌ها ذكر مى‌كنند. بايد بگوييم كه اين دليل، رسواترين و سخيف‌ترين دلايلى است كه براى اثبات صحت تعدد قرائت‌ها بدان چنگ زده‌اند؛ درست مانند چنگ زدن به لانه عنكبوت براى بالا رفتن از پرتگاه!

نظريه قرائت‌ها، تمام قرائت‌ها را درست مى‌داند؛ در حالى كه در اختلافات مذهبى چنين نيست. هر مذهبى، ديگران را بر خطا مى‌داند و حتى گاهى مسأله به حد تكفير و ارتداد يكديگر مى‌رسد. بنابراين اختلاف مذاهب و ديدگاه‌هاى فقهى و كلامى، نه‌تنها دليل بر صحت تعدد قرائت‌ها نيست؛ بلكه بر عكس تعدد قرائت‌ها را باطل مى‌كند؛ زيرا بر خلاف نظريه قرائت‌هاى مختلف، در اين مسائل، هر كسى فقط ديدگاه و قرائت خود را صحيح مى‌داند و قرائت ديگران را قبول ندارد. وانگهى اختلاف فتاوا، در «ظنيات» است، نه «محكمات». آن هم براى دستگيرى از مكلفان كه از حيرت به در آيند و از آن دو حكم، يكى را عمل كنند و اين به معناى وجود دو «واقعيت» نيست؛ از اين رو، خود را در اين مسائل «مخطّئه» مى‌دانيم نه «مصوّبه». (توضيح بيشتر را در كتاب تعدد قرائت‌ها از مؤلف بخوانيد).

اگر گفتيم كه ارزش‌ها، متغير و تابع قرائت‌هاست؛ با اين بيان، از چه معنايى و چه چيزى مى‌شود دفاع كرد؟ زيرا ‌در اين صورت‌ـ دفاع از ارزش‌ها، معناى معقولى نخواهد داشت.

اصول ارزش‌ها، متغير نيست؛ از اين رو قرائت صحيح، همان قرائت امير مؤمنان و امام حسين(عليهما السلام) است؛ همان برداشت علماى بزرگ از صدر اسلام تا به امروز است.

وانگهى، مگر در مسائل قطعى اسلام، جاى اختلاف يا اعمال سليقه است؟ برخى امروز مى‌گويند: «سليقه خودتان را بر مردم تحميل نكنيد». در جواب اين مغالطه، بايد گفت: «دين، چه ربطى به سليقه دارد؟ اگر قرار بود كه دين تابع سليقه من و شما باشد، پس براى چه آمده است؟ چون ما سليقه‌هايمان را داشتيم».

اما اين‌كه اختلاف‌نظر فقها را مؤيدى براى نگرش خودشان مى‌آورند، اين هم درست نيست؛ زيرا مسائل اختلافى، ظنى و متشابهاتى كه در دين وجود دارند نيز،

سليقه‌اى نيست؛ بلكه صاحب‌نظران بر اساس روش صحيح استنباط اظهار نظر مى‌كنند. در علوم ديگر هم، اوضاع چنين است. اگر اختلاف‌نظر متخصصان فقيه را سليقه‌اى پنداشتيم، بايد اظهار نظر تمام متخصصان در همه علوم را نيز سليقه‌اى بدانيم؛ در حالى كه هيچ باشعورى اين حرف را نمى‌زند. شايد بى‌مناسبت نباشد كه فرق قرائت‌هاى مختلف از دين، با اختلاف فتواها را با توضيح بيشترى تقديم كنيم؛ باشد كه نقاب از رخ انديشه قرائت‌ها بگشاييم.

 

 

تمايز قرائت‌هاى مختلف با اختلاف فتاوا

 

پرسش: قرائت‌هاى گوناگون از دين، يعنى چه و با فتاواى مراجع ‌در بعضى مسائل‌ـ چه فرقى دارد؟

پاسخ: قرائت‌هاى مختلف از دين، از تفكر پلوراليسم دينى ‌در بُعد نظرى‌ـ بيرون تراويده است؛ و بهترين شكل آن، اين است كه مى‌كوشد دين را حقيقتى تلقى كند كه تنها نزد خداست و هرگز بشر و حتى پيامبران را بدان راهى نيست. اين تفكر، دست و پا مى‌زند تا چنين وانمايد كه اديان الاهى، چهره‌هاى متفاوتى از آن حقيقت واحدند.

اين گرايش چنين مى‌پندارد كه اختلاف اديان، ناشى از اختلاف فهم‌ها از دين است. مسلمان، يهودى و مسيحى، هر كدام برداشت خاصى از دين و وحى الاهى دارند. در عين حال، دين يك حقيقت واحد، ثابت و مختص خداست و هيچ انسانى حتى پيامبران را بدان راهى نيست. آنچه در حوزه معرفت انسان قرار مى‌گيرد، تنها برداشت ذهنى و فهم بشرى اوست؛ براى مثال پيامبر(صلى الله عليه وآله) ‌العياذ بالله‌ـ برداشتى مطابق با شرايط ذهنى و اجتماعى و ارزش‌هاى زمان خود از وحى

الاهى و دين داشته است و هرگز دين را آن‌چنان كه نزد خداست، درك نكرده است؛ در مقام تبليغ نيز، معجونى از دريافت ناخالص و پيشينه‌هاى فكرى خود را به ديگران القا كرده است.

طرفداران اين نوع تفكر مى‌گويند كه چه بسا امروزه ‌به لحاظ پيشرفت علم‌ـ ما خود بهتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دين برداشت كنيم؛ از اين رو آنچه در دسترس بشر قرار مى‌گيرد، هيچ تضمينى بر صحت آن وجود ندارد. بنابراين هيچ فردى، حق ندارد ادعا كند كه فهم من، از ديگرى برتر است. بر اين اساس، به جاى «صراط مستقيم» صراط‌هاى مستقيم خواهيم داشت و همه برداشت‌ها و پندارها ‌در عين چندگانگى‌ـ جلوه‌هايى از حقند كه همگى، ما را به يك مقصد مى‌رسانند.

بديهى است كه بر اساس اين نگرش، راست و دروغ، خوب و بد، حق و باطل واژه‌هاى بى‌معنايى هستند؛ زيرا ‌طبق اين ديدگاه‌ـ هر فرد، دسته و گروه، هرچه درباره دين و خدا بگويند ‌اگرچه گفتارشان متناقض با يكديگر باشد‌ـ همه بر حقند و صادق؛ يعنى تمام راه‌ها مستقيم هستند!

درباره ملاك صدق و كذب قضاياى ارزشى سخن گفتيم. درباره اين حرف پايانى، بايد اين نكته را بيفزاييم كه بطلان نظريه صراط‌هاى مستقيم، بر حسب تفسير پيش گفته، با اندكى تأمل روشن مى‌شود؛ زيرا ادعاهاى اديان، در بسيارى از مسائل، متفاوت و متناقض است. بر حق بودن همه آن‌ها، به معناى بر حق بودنِ طرفين نقيض است كه عقل سليم، بالبداهه آن را مردود مى‌داند. براى نمونه، هيچ عاقلى تثليث مسيحى را با توحيد مسلمانان، به عنوان دو قرائت از يك موجود (خدا) نمى‌تواند به رسميت بشناسد. بهويژه با تأكيدى كه قرآن كريم، بر نفى و ابطال تثليث دارد.

 

آنچه بايد بدان توجّه داشت، فرق اساسى اين نوع نگرش در زمينه معرفت‌شناسى است كه همه معرفت‌هاى بشرى و از جمله معرفت دينى را نسبى و تابع ذهنيت‌ها و پيش‌فرض‌هايى مى‌داند كه از زمينه‌هاى اجتماعى و ديگر علوم گرفته شده است. مسأله اختلاف برداشت فقيهان از مدارك فقهى، در برخى مسائل جزئى و فرعى دين است. اين دو، دو حوزه جداى از يكديگر است؛ پس هرگز نمى‌توان اختلاف فتواها را شاهدى بر صحت پلوراليسم دينى گرفت: «هرگز نتوان كرد، اين با آن قياس».

آنچه به عنوان پلوراليسم دينى و ‌در بُعد نظرى‌ـ به نام قرائت‌هاى مختلف، از آن سخن گفته مى‌شود، نظريه‌اى است كه از نظر منطقى، توجيهى ندارد؛ در حالى كه نه‌تنها فهم فقها از برخى مدارك فقهى در بعضى فروع دينى، امرى طبيعى است؛ بلكه تغيير برداشت يك فقيه، از مدارك فقهى واحد در دو زمان و در نتيجه تغيير فتواى او، واقعه‌اى طبيعى است. براى توضيح بيشتر، به لزوم تفكيك بين دو نوع علوم و معارف انسانى اشاره مى‌كنيم.

 

1. علوم ثابت و تغيير ناپذير

بخشى از معارف بشر، علومى هستند كه هرگز درباره آن‌ها شك و احتمال تغيير جا ندارد. نمونه اين بخش از علوم، هم در معارف عقلىِ غير دينى و هم در معارف دينى يافت مى‌شود. براى مثال، انسان يقين دارد كه يك «سر» دارد و آن هم در بالاى بدن خود. هرگز انسان عاقلى پيدا نمى‌شود كه بگويد، تا كنون اشتباه مى‌كردم كه خود را داراى يك «سر» مى‌دانستم؛ من دو سر دارم؛ آن هم در زير پاهايم! يا اين‌كه معتقد به اين باشد كه 4=2+2 قرائتى قديمى است و اكنون بايد حاصل اين جمع را عدد پنج بدانيم.

 

در اصول و ضروريات دين نيز ‌از زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تا اكنون‌ـ هرگز مسلمانى پيدا نمى‌شود كه معتقد باشد خدا، دوتاست يا نماز صبح، يك ركعت است يا بگويد كه به جاى ماه مبارك رمضان، بايد ماه رجب را روزه گرفت؛ يا به جاى روز نُهم ذى‌الحجه ‌كه حجاج بايد در عرفات باشند‌ـ روز نهم محرم را وقوف در عرفات قرار بدهد؛ آيا ميان مسلمانان اختلافى در اين مسأله گزارش شده است؟ در اين مسائل كه اعمال حج، طواف دارد، رمى جمرات دارد، داراى قربانى و احرام است، اختلافى وجود ندارد. آيا در اين موارد، مى‌توان قرائت‌هاى مختلف داشت؟! هرگز! البته روشنفكران جديد مى‌گويند كه همه اعمال حج، نمادين است. فردا شما هم مى‌توانيد به فلان جا برويد و به جاى اين طواف، مقدارى ورزش كنيد؛ و به جاى نماز خواندن رو به كعبه، در مقابل كاخ سفيد كرنش كنيد! اين، قرائت جديدى است. ما اين‌گونه مى‌فهميم و شما حق اعتراض نداريد. اين يك سليقه است و شما هم بايد آن را تحمل كنيد!

عزيز من! احكام اسلام سليقه‌اى نيست و اساساً قطعيات و ضروريات دين، فتوا نمى‌خواهد و تقليدبردار نيست. دوست و دشمن، كافر و مسلمان مى‌دانند كه قصاص، و حدود الاهى مانند بريدن دست دزد، براى اسلام است. كتاب‌هاى فقهى، سرشار از احكام قطعى و تغييرناپذيرى است كه هيچ تغيير يا اختلاف فتوايى، در آن‌ها وجود ندارد.

 

2. شناخت‌هاى عادىِ تغييرپذير

دسته ديگر، ديدگاه‌هاى ظنى است كه مى‌تواند متأثر از زمينه‌ها و ساختارهاى فرهنگى ـ اجتماعى باشد و گاهى ممكن است علوم ديگر، در شكل‌گيرى آن‌ها

نقش داشته باشند. در اين‌گونه معارف، چه بسا با تغيير پيش‌فرض‌ها و ساختارهاى خاص فرهنگى ـ اجتماعى، تغييراتى به وجود آيد؛ چنان كه در معرفت‌هاى عادى، وضع به همين منوال است.

در علوم و معارف غير دينى، كم نيستند آرايى كه بطلان آن‌ها ثابت شده است و يا احتمال تغيير در آن‌ها وجود دارد؛ مانند نظريه زمين مركزى و.... مگر در پزشكى در برخى مسائل، اختلاف نظر وجود ندارد؟ هنوز در طب در معالجه بسيارى از امراض، اختلاف آرا هست. در مواردى يك پزشك چيزى و پزشك ديگر چيز ديگرى تشخيص مى‌دهد؛ و يكى داروى خاصى و ديگرى داروى ديگر را تجويز مى‌كند؛ اما هيچ وقت براى اين اختلاف‌ها، درِ دانشگاه‌ها، درمانگاه‌ها، مطب‌هاى پزشكان و داروخانه‌ها بسته نمى‌شود؛ براى اين‌كه نتايج قطعى فراوانى هست؛ هرچند ممكن است گاهى يك پزشك، اشتباه بكند؛ چنانكه ممكن است يك نظريه خطا درآيد.

در احكام جزئىِ فرعى دينى نيز، نمونه‌هايى از تبدل رأى و اختلاف در فتوا مشاهده مى‌شود؛ براى نمونه فقيهان سابق ‌از ظاهر مدارك فقهى‌ـ چنين استنباط مى‌كردند كه آب چاه، در اثر ملاقات با نجاست نجس مى‌شود و تطهير آن با كشيدن مقدار معينى از آب آن چاه حاصل مى‌شود. نمونه ديگر، اختلاف برداشت فقيهان است در اين‌كه در ركعت سوم و چهارم نماز، گفتن يك مرتبه «تسبيحات اربعه» كافى است يا سه مرتبه گفتن واجب است.

اين‌گونه اختلاف‌هاى جزئى در برداشت از برخى مدارك فقهى، امرى ممكن است؛ ولى در مسلّمات اسلام، اختلافى وجود ندارد. آن‌جايى كه ‌در جزئيات‌ـ اختلاف فتوا هست، هر فقيهى فتوايش براى خودش حجت است و مقلدانش بر

اساس فتواى او عمل مى‌كنند. اين مطلب، چيز تازه و جديدى نيست. تولرانس، بيش از همه در بين فقهاى شيعه وجود داشته است. در زمان ما، مرحوم آيت‌الله العظمى بروجردى(رحمه الله) در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(عليها السلام)بحث نماز جمعه را تدريس مى‌كرد و فتوايشان اين بود كه نماز جمعه واجب نيست و جاى نماز ظهر را نمى‌گيرد. در همان زمان، مرحوم آية‌الله سيد‌محمدتقى خوانسارى(رحمه الله)در مدرسه فيضيه، همين موضوع را تدريس مى‌كرد و فتوايشان اين بود كه نماز جمعه واجب عينى است و به جاى نماز ظهر كافى است.

در يك زمان، دو مرجع تقليد به فاصله صد متر ‌براى صدها مجتهد فاضلى كه در پاى كرسى درسشان حاضر بودند‌ـ درس خارج مى‌گفتند؛ مشكلى هم نبود، اين فتوايش چنين و آن يكى فتوايش چنان است. چنين مسأله‌اى از قطعيات اسلام نيست و چون امام معصوم حاضر نيست، از يك سوى و منابع ما در طول تاريخ دستخوش مشكلات شده است، از سوى ديگر؛ در بسيارى از مسائل نمى‌شود فتواى قطعى داد و همين‌جاست كه بين صاحب‌نظران اختلاف نظر هست در اين مورد بايد تحمل داشته باشيم و به آراى صاحب‌نظران احترام بگذاريم؛ امّا نه به آراى از راه رسيده‌ها و مغالطه غير متخصصان. كسانى كه بر اساس متد صحيح علمى، در محدوده تخصصشان اظهار نظر كنند ‌اگرچه خطا هم باشد‌ـ نظرشان محترم است؛ البته اين هم در جايى كه جاى اجتهاد است؛ نه در قطعيات و ضروريات دين.

در مطلب پيش‌گفته، بحثى نيست. همه مردم هم با اين چنين مسائلى آشنايند؛ حتى افرادى كه در مناطق دورافتاده زندگى مى‌كنند، مى‌دانند كه فتاواى مراجع در موارد جزئى با هم فرق مى‌كنند و هيچ مشكلى هم نيست. آنچه از نظر

عقل و منطق نمى‌توان پذيرفت، اين است كه اين تغييرات جزئى و روبنايى را بهانه قرار دهيم و بگوييم كه چون در اين موارد جزئى تبدّل رأى و اختلاف فتوا پيدا شده است، پس بشر نمى‌تواند هيچ‌گونه معرفت ثابت و يقينى داشته باشد و تمام علومش، تغيير خواهد كرد!

اين‌گونه سخن گفتن كه از آن به «مغالطه خاص و عام» نيز تعبير مى‌شود، به خيال‌پردازى و سروده‌هاى شعرى شبيه‌تر است تا استدلال عقلى و منطقى. بنابراين، مسأله اختلاف فتاواى فقها، با مسأله قرائت‌هاى مختلف از دين، تفاوت جوهرى دارد و نمى‌توان اختلاف فتاوا را از مصاديق قرائت‌هاى مختلف از دين دانست. اساساً تفكر قرائت‌هاى مختلف از دين ‌به آن معنايى كه ذكر شد‌ـ تفكرى آميخته با تناقض است كه منطقاً قابل توجيهِ عقلانى نيست.

 

 

راهبرد امام خمينى، در دفاع از ارزش‌ها چه بود؟

 

قبل از پاسخ اين پرسش، بهتر است كه به پرسش ديگرى پاسخ داده شود، و آن، اين‌كه آيا راهبرد امام، چيز جديدى است و منحصر به فرد يا در راهبرد خود، الگويى هم دارد؟

در پاسخ، بايد بدانيم كه راهبرد حضرت امام خمينى(رحمه الله)، همان راهبرد قرآن، پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)، امامان معصوم(عليهم السلام) و ابراهيم خليل(عليه السلام) است. مگر امام آمده بود كه چيز جديدى بياورد؟ براى توضيح بيشتر، به راهبرد چند نمونه از الگوهاى ياد شده، اشاره مى‌كنيم.

 

 

راهبرد قرآن در حفظ ارزش‌ها (نه سازش، نه تسليم)

 

در صدر اسلام، مسلمانان با مشكلات فراوانى مواجه بودند. يك زمان پيغمبر

اكرم(صلى الله عليه وآله) با مسلمانان در شِعب ابى‌طالب، چنان در محاصره بودند كه نان و آب به آنان نمى‌رسيد؛ ابوطالب بايد شب‌ها مخفيانه برايشان آب مى‌برد. در مثل چنين شرايطى، اهل طائف آمدند و گفتند كه اگر اين سجده كردن را از ما برداريد، قرارداد مى‌بنديم كه از شما حمايت كنيم. در جنگ‌ها از شما حمايت و دين شما را قبول مى‌كنيم؛ فقط اين به خاك افتادن، بر ما سنگين است. آيه نازل شد كه ‌اى پيامبر!‌ـ اگر انعطافى پيدا مى‌كردى، در دنيا و آخرت معذب مى‌شدى. قرآن مى‌فرمايد كه كفار، خيلى دلشان مى‌خواست كه تو يك مقدار، نرمش به خرج مى‌دادى تا آنان هم با تو نرمش و سازش كنند: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون؛(1) اما اگر اين كار را مى‌كردى، اسم تو از طومار انبيا محو مى‌شد؛ مگر تو آمده‌اى كه سازش كنى؟

اگر پيامبر به بت‌ها بد نمى‌گفت ‌همان‌گونه كه قبل از بعثت مى‌آمد، نماز مى‌خواند و به هيچ بتى هم سجده نمى‌كرد‌ـ كفار، با او كارى نداشتند. دشمنى با آن حضرت، زمانى آغاز شد كه به بت‌ها بد گفت و در مقام مقابله و مخاصمه با بت‌پرستان برآمد؛ مگر پيغمبر نمى‌توانست، با آنان سازش كند؟

كفار، دوست داشتند كه تو چيزى بر ضد بت‌ها نگويى و آرام، كار خودت را بكنى و آنان هم كار خودشان را بكنند؛ يعنى در كنار هم، زندگى مسالمت‌آميزى داشته باشيد و به روى هم لبخند بزنيد؛ ولى پيامبر اجازه نداشت. قرآن مى‌گويد كه برو، فرياد بزن و از اينان نترس! تو مبعوث شده‌اى تا مردم را راهنمايى كنى، نه اين كه با كفار سازش كنى. سازش كردن كه كار مشكلى نيست؛ نه جنگى از آن برمى‌آيد، نه خونريزى، نه زندانى و نه محاصره‌اى.

 


1. قلم، 9.

 

راهبرد ابراهيمى

 

نمونه ديگر، حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. ابراهيم را چه زمانى در آتش انداختند؟ آن وقتى كه گفت: أُفّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله؛(1) از آن وقت كه بت‌ها را شكست، محاكمه‌اش كردند و او را به كيفر اهانتش به بت‌ها در آتش انداختند؛ وگرنه تا چندى پيش از آن، در ميان مردم و كنار آزر زندگى مى‌كرد. آزر ‌عمو يا پدر زن حضرت ابراهيم(عليه السلام)‌ـ هم بت‌پرست بود و هم بت‌تراش؛ تا اين زمان مسأله‌اى نبود. ابراهيم(عليه السلام) با آنان بحث مى‌كرد كه چرا اين بت‌ها را مى‌پرستيد؟ چه فايده‌اى دارند؟ آنان هم مى‌گفتند كه برو دنبال كار خودت و به اين چيزها، كارى نداشته باش» (تو و سجاده خويش، ما و بتخانه خويش)؛ اما آن وقتى كه ابراهيم(عليه السلام)رفت و بت‌ها را شكست، مخالفت‌ها آغاز شد و او را محاكمه كردند؛ اين راهبرد انبيا(عليهم السلام)است.

قرآن مى‌فرمايد شما بايد از ابراهيم پيروى كنيد. وقتى با صراحت به مشركان گفت كه ما دشمن شماييم؛ ما با شما آشتى‌پذير نيستيم؛ آب ما از يك جوى نمى‌رود. شما هم بايد از ابراهيم تبعيت كنيد؛ فقط ابراهيم يك كلمه گفت كه شما نبايد آن را بگوييد و آن، اين‌كه وقتى حضرت ابراهيم(عليه السلام) با آزر بحث مى‌كرد (عمويش بود يا پدرزنش، معلوم نيست. در قرآن به نام «أب» ياد شده است)، بنا بر همان دلسوزى كه داشت، گفت: لأََسْتَغْفِرَنَّ لَك؛ يعنى من براى تو استغفار خواهم كرد. خدا مى‌فرمايد: همه چيز را از ابراهيم ياد بگيريد؛ جز همين يك كلمه را (برايت طلب آمرزش خواهم كرد). يعنى به مشرك، حتّى وعده استغفار هم ندهيد.

قرآن چقدر دقيق است؛ مى‌گويد كه الگوى شما بايد ابراهيم باشد و به او ‌در


1. انبياء، 67.

اين‌كه آشكارا، به مشركان و اسلام و دشمنان خدا گفت كه ما دشمن شما هستيم‌ـ تأسى كنيد! شما هم صريح بگوييد: «مرگ بر آمريكا».

ما مسلمان هستيم و تابع ابراهيم(عليه السلام)؛ يعنى راهبرد ما بايد ابراهيمى باشد؛ همان‌گونه كه امام خمينى(رحمه الله) چنين بود. اين همان چيزى است كه اسلام به ما دستور داده است.

 

 

راهبرد علوى

 

امام را بايد مثل جدش امير مؤمنان(عليه السلام) با قاطعيت و صلابتش بشناسيم. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى تقسيم غنايم جنگى، به امير مؤمنان(عليه السلام) مأموريتى داد. حضرت امير(عليه السلام) در تقسيم غنايم، سخت‌گيرى كرد و ‌به اصطلاح‌ـ مته را بر خشخاش گذاشت. برخى از اين كار برآشفتند و شكايت آن جناب را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بردند و گفتند: «على، خيلى سخت‌گيرى مى‌كند. خوب است كه اندكى انعطاف داشته باشد». پيامبر فرمود: على(عليه السلام) در مقام اداى وظايف خدائيش «خشن» و انعطاف‌ناپذير است: «اِرفَعوا ألسنتَكم عن على بن ابى‌طالب؛ فاِنَّهُ خشنٌ فى ذات الله عزّ و جلّ، غيرُ مُداهن فى دينه»؛(1) يعنى در دينش، نرمى به خرج نمى‌دهد. از حق شخصى خودش مى‌گذرد؛ از صبح تا به شب زحمت مى‌كشد و با هزار خون دل، چشمه آب حفر مى‌كند؛ ولى به محض آن‌كه آب جارى شد، آن را وقف فقراى جامعه مى‌كند. اين چشمه‌ها در آن صحراى سوزان حجاز چقدر قيمت داشت، خدا مى‌داند؛ ولى آن جناب، خودش نان جو مى‌خورد و چشمه آب زلال را براى نيازمندان وقف مى‌كرد، چون آن‌جا، جاى انعطاف است.

 


1. شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 173.

همين امير مؤمنان و پيشكسوت سلحشوران است كه مقابلِ يتيمان اشك مى‌ريزد. وقتى باخبر مى‌شود كه يك «خلخال» را از پاى يك دخترِ كافرى در آورده‌اند، به خشم مى‌آيد و مى‌فرمايد كه اگر مؤمنى از درد اين ظلم، جان بدهد، جا دارد: «فَلَوْ أَنَّ إمرأً مسلماً ماتَ مِنْ بَعدِ هذا أسفاً، ما كانَ بِهِ مَلُوماً؛ بَلْ كانَ عندي جَديراً»؛(1) يعنى اگر از اين پس، مسلمانى از غم چنين حادثه و ظلمى بميرد؛ سزاوار ملامت نيست؛ بلكه در ديده من، شايسته كرامت است. خلاصه، يعنى جا دارد كه يك مؤمن، براى اين حادثه، از غصه بميرد.

اما همين على، پاى حكم خدا كه ميان مى‌آيد، ديگر انعطاف نمى‌شناسد و نرمش ندارد. آيا ما با اين سستى و بى‌حالى مى‌توانيم پيرو على باشيم! آيا مى‌توانيم پيرو خط امام خمينى باشيم؟! امام با آن قاطعيتش و ما با اين وضع!

پس از اين توضيح درباره راهبرد قرآنى، ابراهيمى و علوى ‌كه الگوى امام خمينى(رحمه الله) هستند‌ـ به پرسش اوّل پاسخ مى‌دهيم و با ذكر چند نمونه از قاطعيت‌هاى امام خمينى(رحمه الله) براى حفظ ارزش‌ها، اين بحث را ختم به خير مى‌كنيم. پرسش اين بود كه «راهبرد امام خمينى(رحمه الله) در دفاع از ارزش‌ها چه بود؟»

پاسخ اين پرسش را مى‌توان در چند جمله ذيل خلاصه كرد كه راهبرد امام:

اوّل: شناخت خود ارزش‌ها بود؛

دوم: معرفى ارزش‌ها به مردم؛

سوم: اعتماد به مردم و باور داشتن آنان، در اين‌كه به دينشان علاقه دارند؛

چهارم: وى در مقام حفظ ارزش‌ها، در مسلّمات اسلام قاطع بود (چند نمونه از آن صلابت‌ها را خواهيم آورد).

 


1. ر.ك: نهج‌البلاغه، خطبه 27.

 

چكيده سخن

 

گفته شد كه در مسائل جزئى دين، اختلاف نظر از سوى مجتهدان، امرى ممكن است. آن‌گونه كه در ساير علوم، بين متخصصان آن فن، اختلاف در جزئيات امرى طبيعى است؛ اما در قطعيات اسلام، محل اختلاف و اِعمال سليقه نيست. اين مغالطه است كه كسى درباره مسلّمات اسلام بگويد، سليقه خود را بر ديگران تحميل نكنيد.

حضرت امام خمينى(رحمه الله) هم ارزش‌ها و هم مردم را شناخته بود و به مردم اعتماد داشت. وى در مقام حفظ ارزش‌ها، در مسلّمات اسلام قاطع بود و هيچ‌گونه تسامح و تساهلى را درباره آن‌ها روا نمى‌داشت. زندگى اين بزرگ‌مرد، سرشار از دفاع‌هاى صريح و روشنى در اين زمينه است. به چند نمونه از قاطعيت وى، مقابلِ كسانى كه مى‌خواستند به ضروريات اسلام تعرض كنند، اشاره مى‌كنيم.

 

 

چند نمونه از برخوردهاى امام خمينى در دفاع از ارزش‌ها

 

نمونه اوّل: امام و حكم منكران قصاص (از امروز مرتدند و...)

به محض اين‌كه جبهه ملى به حكم قصاص اعتراض و در اين باره اعلاميه صادر كرد مبنى بر اين كه لايحه قصاص غير انسانى است، امام در اين باره فرمود:

اين‌كه كسى بگويد حكم خدا «غير انسانى» است، اسلام غير انسانى است، اين كافر است(1)‌... جدا كنيد حساب [خودتان ]را از مرتدها. اين‌ها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز محكوم به ارتداد است.(2)

 


1. ر.ك: صحيفه امام (22 جلدى)، ج 14، ص 458.

2. ر.ك: همان، ص 462.

اين راهبرد امام، در زمينه پاسدارى از احكام اسلام بود. مگر با دين هم مى‌شود شوخى كرد؟ يا حق است يا باطل؛ اگر حق است، چرا در آن تشكيك مى‌كنيد و اگر باطل است، چرا اسم اسلام را مى‌بريد؟ چرا قسم مى‌خوريد كه از اسلام حمايت مى‌كنيد؟

 

نمونه دوم: تذكر به صدا و سيما، براى پخش يك مصاحبه

هنوز از يادمان نرفته است زمانى كه در راديو با خانمى مصاحبه‌اى كردند و از او پرسيدند: «امروز، الگوى شما كيست؟» گفت: «اوشين». به محض پخش اين مصاحبه، امام تلفنى به مسؤولان صدا و سيما فرمود كه اين، توهين به حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) است.

دست‌اندركاران صدا و سيما، آن‌قدر به دست و پا افتادند و التماس كردند تا ثابت كنند كه سوءنظرى در كار نبوده است. اگر ثابت مى‌شد كه اين مصاحبه، قصد توهين به الگوى مسلمانان را داشته است، امام خمينى(رحمه الله) به اين آسانى و سادگى‌ها صرف‌نظر نمى‌كرد.

در حفظ ارزش‌هاى قطعى اسلام ـ چه باورها و چه ارزش‌ها؛ چه احكام اجتماعى و چه فردى ـ آنچه معلوم است كه ويژه اسلام است؛ بايد با تمام وجود از آن دفاع و براى نگهدارى آن مقاومت كرد؛ يعنى هيچ جاى انعطاف نيست.

 

نمونه سوم: جمهورى اسلامى، نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم

چه كسى است كه اين موضع حضرت امام خمينى(رحمه الله) را در مقام حفظ ارزش‌ها و قاطعيت و صلابت او را نشناخته باشد؟

 

قرائت‌هاى مختلف تا كى و چند؟ تا كجا؟ تا بدان‌جا كه در اصل وجود خدا هم تشكيك شود؟! تا جايى كه ضروريات اسلام را انكار كنند؟! تا آن‌جا كه قرآن را هم قابل نقد و مشتمل بر مطالب نادرست بدانند؟! پس براى چه انقلاب كرديم؟ پس چرا اسمش را انقلاب اسلامى گذاشتيم؟ چرا حضرت امام اجازه نداد كه در كنار «انقلاب اسلامى» بگوييم انقلاب دموكراتيك اسلامى، جمهورى دموكراتيك اسلامى؟(1) چرا اجازه نداد؟ چون صبغه اصلى اين انقلاب، اسلاميت است؛ مردم براى آن، جان و مال دادند، زندان رفتند، شكنجه‌ها ديدند و شهيد شدند. براى اين‌كه اسلام تحقق پيدا كند، نه هوس‌هاى اين و آن. امام براى حفظ اين ارزش‌ها، از هيچ چيز نمى‌گذشت. اين، راهبرد امام بود.

 

نمونه چهارم: برخورد كليمى با رشدى سامرى

گفته شد كه اختلاف نظر و وجود قرائت‌هاى مختلف، تنها در حوزه مسائل ظنى و متشابهات دين پذيرفته است. در مسائل قطعى اسلام، محكمات، ضروريات و بيّنات اسلام، تنها يك قرائت وجود دارد و آن هم قرائت خدا و پيامبر اوست. در اين عرصه، مجالى براى اختلاف نظر، تشكيك و ارائه قرائت‌هاى مختلف نيست. همان‌گونه كه در طى هزار و چهارصد سال كه از عمر اسلام مى‌گذرد، اختلافى در آن‌ها رخ نداده است.

 


1. امام، در زمان نام‌گذارى «اسم حكومت» به همه‌پرسى فرمود: «لازم است تذكر دهم، آنچه اين جانب به آن رأى مى‌دهم «جمهورى اسلامى» است و آنچه ملت شريف ايران در سرتاسر كشور با فرياد از آن پشتيبانى نموده است، همين «جمهورى اسلامى» بوده است، نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم. من از ملت شريف انتظار دارم كه به «جمهورى اسلامى» رأى دهند كه تنها اين، مسير انقلاب است». ر.ك: صحيفه امام، ج 6، ص 265.

ما شاهد بوديم، وقتى حضرت امام خمينى(رحمه الله) حكم اعدام سلمان رشدى مرتد را صادر كردند،(1) همه علماى اسلام، آن را تأييد نمودند. بدون هيچ مخالفتى، همه گفتند كه آنچه امام فرموده، حكم اسلام است. برخى از غربزده‌هاى از راه رسيده


1. وقتى كه سلمان رشدى، كتاب آيات شيطانى را در هتك و جسارت به مقدسات دينى ‌بهويژه مقدسات اسلام‌ـ نوشت، امام خطاب به مسلمانان جهان پيام تاريخى ذيل را صادر فرمود. متن حكم امام درباره «سلمان رشدى» بدين شرح است:

25 بهمن 1367

باسمه تعالى

اِنّا لله واِنّا اِليه راجعون

«به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مى‌رسانم: مؤلف كتاب آيات شيطانى كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين «ناشرين» مطلع از محتواى آن، محكوم به «اعدام» مى‌باشند. از مسلمانان غيور مى‌خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعاً آن‌ها را «اعدام» كنند تا ديگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كسى در اين راه كشته شود، «شهيد» است ‌ان‌شاءالله‌‌. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد؛ ولى خود قدرت «اعدام» او را ندارد، او را به مردم معرفى نمايد تا به جزاى اعمالش برسد.

والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته

روح الله الموسوى الخمينى

«ر.ك: صحيفه امام، ج 21، ص 263».

چند روز بعد ‌29 بهمن همان سال‌ـ رسانه‌هاى گروهى خارجى به دروغ به مسؤولان نظام جمهورى اسلامى نسبت مى‌دهند كه اگر نويسنده كتاب آيات شيطانى توبه كند، حكم «اعدام» درباره او لغو مى‌شود. امام خمينى(قدس سره) فرمود:

«اين موضوع صد در صد تكذيب مى‌گردد. سلمان رشدى اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان «واجب» است با جان و مال، تمام همّ خود را به كار گيرد تا او را به «درك» واصل گرداند. اگر غير مسلمانى از مكان او مطلع گردد و قدرت اين را داشته باشد تا سريع‌تر از مسلمانان او را اعدام كند، بر مسلمانان «واجب» است آنچه را كه در قبال اين عمل مى‌خواهد به عنوان جايزه يا مزد عمل به او بپردازند».

ر.ك: صحيفه امام، ج 21، ص 268.

كه بهره‌اى از اسلام نداشتند، با آن حكم مخالفت كردند و گفتند كه قرائت ما از اسلام، چنين نيست؛ اما روشن است كه عقلاى عالَم، تنها براى كسانى ارزش و اعتبار قائلند كه در حوزه معرفتى مربوط، صاحب‌نظر باشند و با روش صحيح تحقيقِ متناسب با آن علم اظهار نظر بكنند؛ بهويژه در مسائل ظنى دين، رأى صاحب‌نظران و متخصصان دينى معتبر است. نظر كسانى معتبر است كه بيش از پنجاه سال نزد اساتيدى چون مرحوم آيت‌الله العظمى بروجردى، امام خمينى، علاّمه طباطبايى(قدس سرهم) و مانند ايشان، درس خوانده و شاگردى كرده باشند و از تقواى در رفتار، فهم صحيح، تحقيق و استنباط برخوردار باشند و تحت تأثير هوس‌ها و جوسازى‌ها قرار نگيرند. در حوزه دين، نظر هر هوس‌باز غرب‌زده تازه از راه رسيده‌اى كه چند صباحى درسى خوانده و خود را كارشناس دين، معرفى مى‌كند، معتبر نيست.

در قضيّه حكم ارتداد سلمان رشدى، دو نكته ثابت شد: يكى، قاطعيت حضرت امام خمينى(رحمه الله) در حفظ ارزش‌ها، و ديگرى، اختلافى نبودن محكمات اسلام؛ به گونه‌اى كه همه علما، يك صدا حكم امام را تأييد كردند كه حكم اسلام اين است و بس.

اين، گوشه‌اى از راهبرد حضرت امام خمينى(رحمه الله) در دفاع از ارزش‌ها بود. او چون كوه استوار و بسان سيل، خروشان بود. از «لَومِ لائم» [سرزنش ملامت كنندگان] واهمه‌اى نداشت و در قطعيات اسلام، تسامح و تساهلى روا نمى‌داشت. قرائتش، همان قرائت رسول خدا، امير مؤمنان و ائمه اطهار(عليهم السلام) بود. به قرائت ائمه اطهار و علماى دين بى‌چون و چرا معتقد بود و پاى مى‌فشرد.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org