- درسبيستوسوم:آيين زندگى
- درسبيستوچهارم:همنشين شايسته
- درسبيستوپنجم:آفت ارتباطهاى اجتماعى
- درسبيستوششم:اعتصام قلب
- درسبيستوهفتم:آرزوهاى طولانى
- درسبيستوهشتم:دل صاف
- درسبيستونهم:جايگاه تجربه در زندگى انسانى
- درسسيام:فرصتهاى طلايى
- درسسيويكم:ريشه برترىطلبى
- درسسيودوم:خطر و حذر
- درسسيوسوم:روابط اجتماعى
- درسسيوچهارم:آداب رفاقت (1)
- درسسيوپنجم:آداب رفاقت (2)
- درس سيوششم:آداب رفاقت (3)
- درسسيوهفتم:انواع روزى
- درسسيوهشتم:دنياى ايدهآل
- درسسيونهم:درس تاريخ (1)
- درسچهلم:درس تاريخ (2)
- درسچهلويكم:از انسانيّت تا...
- درسچهلودوم:حقشناسى
- درسچهلوسوم:از فضيلت تا رذيلت
درس بيست و ششم
اعتصام قلب
معيار بهرهمندى از متاع دني
بدترين ظلم
عنان دل
اعتصام قلب
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
بِئْسَ الطَّعامُ الْحَرامُ وَ ظُلْمُ الضَّعيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ، وَ الْفاحِشَةُ كَاِسْمِها، وَ التَّصَبُّرُ عَلَى الْمَكْرُوهِ يَعْصِمْ الْقَلْبِ، وَ إِنْ كانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كانَ الْخُرْقُ رِفْقاً و رُبَّما كانَ الدّواءُ داءاً والدّاءُ دواءاً وَ رُبَّما نَصَحَ غَيْرُ النّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصِحُ؛
خوراكى كه از حرام به دست آيد، بد خوراكى است و ستم نمودن بر ضعيف، زشتترين ستم است. كار زشت همچون نامش زشت مىباشد و تندادن به ناملايمات قلب را مصون مىسازد. آنجا كه مدارا، سختگيرى به حساب آيد، سختگيرى، مداراست. چه بسا كه دارو، درد باشد و درد، دارو و درمان و و چه بسا اندرز دهد آن كه از او انتظار اندرز نيست و آن كه از او اندرز مىخواهند، خيانت كند.
قسمت سوم وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) جملات كوتاهى است كه به صورت مواعظ كلى ايراد شده است. اين سخنان گهربار، هم مصاديقى در زندگى دنيا دارد و هم براى سعادت آخرت مفيد مىباشد. اينك به اندازهاى كه خداى متعال توفيق دهد به توضيح اين جملات نورانى مىپردازيم كه ان شاء اللّه مورد استفاده واقع شود.
همانگونه كه گذشت نسخههاى اين وصيتنامه شريف از نظر كميت عبارات و تقديم و تأخير آنها با هم متفاوت مىباشند؛ لذا جهت پرهيز از اختلاف نسخ، اين وصيت را از كتاب شريف بحارالانوار قرائت مىكنيم. با وجود اين، عبارت بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ وظُلْمُ الضَّعِيفِ اَفْحَشُ الظُّلْمِ وَ... در برخى از كتب اصلا نيامده است و در برخى ديگر اختلاف نسخه وجود دارد. حال با عنايت به اين نكته به تبيين و تفسير كلام حضرت(عليه السلام) مىپردازيم.
معيار بهرهمندى از متاع دنيا
امام متقيان، على(عليه السلام)، در اين قسمت مىفرمايند: بِئْسَ الطَّعَامُ الحَرام؛ حرام، بد طعامى است. اين جمله را به دو صورت مىتوان تفسير كرد:
الف) در اولين بيان مىتوان گفت كه آدمى معمولا ملاكى را براى ارزشيابى امور دنيا و بهرهمندى و يا پرهيز از آنها به كار مىگيرد و بر اساس همان ملاك، امور را ارزيابى مىنمايد و تكليف خود را برابر آنها روشن مىسازد؛ مثلا شايد با خود بگويد هر چه با طبع من سازگار باشد آن خوب است و هر آنچه با طبع من سازگار نيست، بد است. يا اين معيار را مدنظر قرار مىدهد كه از هر چه لذت مىبريم، خوب است و از هر آنچه لذت نمىبريم، ناشايست مىباشد و بر اساس همين معيار تمام امور دنيوى خود را منظم سازد.
در منظر على(عليه السلام) هيچ يك از اين معيارهاى مادىِ صرف، صحيح نيست؛ بلكه بايد معيار معنوى و روحانى را در نظر گرفت. اينگونه نيست كه انسان از هر غذايى كه خوشش آمد، آن غذاى خوبى باشد و از هر غذايى كه خوشش نيامد، بد غذايى باشد. بلكه علاوه بر لذت و الم يا سازگارى و ناسازگارى با طبع بايد معيار معنوى را هم در نظر گرفت. غذاى خوب غذايى است كه حلال باشد؛ هرچند كه لذت نداشته باشد و غذاى بد، غذايى است كه حرام باشد؛ هرچند بسيار شيرين و لذيذ باشد. بنابراين تفسير، بايد به ارزشهاى معنوى هم توجه نمود و هرگز نبايد تنها به معيارهاى ظاهرى اكتفا نمود. از اين رو مىتوان گفت مقصود حضرت(عليه السلام) از بيان اين جمله كه مىفرمايند غذاى حرام، بد غذايى است، همانا عنايت به بعد معنوى لذايذ دنيوى است.
ب) تفسير ديگرى كه براى اين كلام مىتوان ارايه كرد اين است كه منظور حضرت(عليه السلام)مطلق حرام مىباشد؛ يعنى كلام حضرت به اين معنا اشاره دارد كه كارهايى كه ما انجام مىدهيم همگى در ساختار روح ما تأثير دارند. غذايى كه در اين دنيا مىخوريم، در بدن ما اثر مىگذارد؛ و اگر غذا مفيد و سالم باشد بدن ما رشد مىكند و سلامت بدن و نيروى بدن تأمين مىشود و اگر غذا مسموم باشد، بدن مريض مىشود و به انواع ميكروبها مبتلا مىگردد و احياناً با مرگ دست به گريبان مىشود. به همين سان، روح انسان هم در اثر اعمال خوب يا
بدى كه در دنيا با آن مواجه مىشويم همين حالات سلامت و مرض يا حيات و موت را دارد. كارهايى كه انجام مىدهيم در واقع غذاهايى است كه ما به روح خود عرضه مىكنيم. همانگونه كه غذاى بد مثل غذاهاى مسموم بدن ما را مريض مىكند، كار حرام و گناه هم غذايى است كه روح ما را مريض مىسازد. اين اعمال و رفتار ما است كه روح را متأثر مىگرداند؛ هم چنان كه خوردن غذا در بدن اثر مىگذارد، انجام اعمال و رفتار نيز در روح اثر مىگذارد. طبق اين تفسير، معناى كلام حضرت(عليه السلام) اين است كه كه كار حرام، غذاى بد روح انسان است. اين تبيين از تبيين نخست، فراگيرتر است و شمول بيشترى دارد.
بدترين ظلم
يكى ديگر از سفارشهاى حضرت على(عليه السلام) پرهيز از ظلم نمودن به افراد ضعيف است: الظُّلْمُ الضَّعيفِ اَفْحَشُ الظُّلم؛ بدترين و زشتترين ظلمها، ظلمكردن به افراد ضعيف است. واضح است كه هر ظملى بد و زشت است. ظلم؛ يعنى «تجاوز از حد» و «رعايت نكردن حق ديگران». وقتى انسان حق ديگران را رعايت نكند، ظلم كرده است و اين عمل، خواه آن فرد ضعيف باشد و خواه قوى، بد و زشت است، ولى اگر حق افراد ضعيف را رعايت نكند خيلى زشتتر است. وضعيت فرد ضعيف بهگونهاى است كه بايد عواطف ما را بر انگيزاند و ما را به حمايت او وادارد؛ يعنى اقتضاى وضعيت وى ترحم و لطف است. حال اگر به جاى اين كه از وى حمايت كنيم و او را مورد مرحمت خود قرار دهيم، به عكس عمل نموده و بر سرش بزنيم، اين عمل يك ظلم مضاعف شمرده مىشود؛ چون برخلاف انتظار وجدان و عرف عمل كردهايم. نه تنها كمك نكردهايم، بلكه حقش را تضييع نمودهايم؛ از اين رو زشتتر است. در واقع چون اين عمل، ظلم مضاعف است، زشتتر شمرده شده است.
علت ديگر براى زشتتر بودن چنين عملى اين است كه قوى مىتواند از حقش دفاع كند، اما فرد ضعيف نمىتواند از حق خود دفاع كند. اعمال انسان ظالمانه، در حق فرد ضعيف راحتتر و كاملتر انجام پذيرد؛ از اين روى ظلم در حق ضعيف يك عمل ظالمانهتر و بىرحمانهتر شمرده مىشود و به اين جهت حقكشى در مورد وى و ناديده گرفتن حق او بسيار زشتتر است.
به هرحال اين كلام حضرت به ما هشدار مىدهد كه مبادا وقتى با كسى مواجه مىشويم كه توان و قدرت او كمتر از ما است، هرگونه كه مىتوانيم با او رفتار كنيم. در حالى كه ضعف ضعفا ما را به رفتار ملاطفتآميز دعوت مىكند، اينگونه نباشد كه نه تنها به آنها كمك نمىكنيم كه حق مسلّم آنها را نيز پايمال نماييم و مبادا در حالى كه آنها قدرت دفاع ندارند بىرحمانهترين اعمال را انجام دهيم، و حقشان را پايمال نماييم.
در ادامه حضرت مىفرمايد: الفاحِشَةُ كَاسْمِها. اين تعبير از تعبيرهاى منفردى است كه كمتر كسى مىتواند آن را بر زبان آورد. همانگونه كه مىدانيد برخى كارهايى كه ما انجام مىدهيم هم به خوب بودن متصف مىشوند و هم مىتوانند به بد بودن توصيف گردند. بسيارى از كارهايى كه ما انجام مىدهيم اينگونه هستند. به بيانى دقيقتر اعمال و كارهاى ما از نظر قضاوت اخلاقى دوگونه هستند؛ مثلا اعمالى همانند «صحبت كردن»، «غذا خوردن» و «راه رفتن» ممكن است خوب باشند و ممكن است بد باشند. عنوان «صحبتكردن در يك جا مىتواند خوب و عملى شايسته باشد، ولى در جايى ديگر رفتارى زشت و بد خوانده شود. «خندهكردن» ممكن است در يك جا رفتار خوبى باشد در جايى ديگر يك عمل بد تلقى گردد. خود عنوان كار در اين اعمال نشان نمىدهد كه اين كار زشت است يا زيبا؛ خوب است يا بد. اما در برابر، عنوان برخى اعمال در بد بودن و يا خوب شمردن آنها كافى است و خود عنوان از زشتى يا زيبايى آنها حكايت دارد؛ چه آن كه جز به يك شكل محقق نمىگردند؛ مثلا خود لفظ فحشا يعنى بدى. براى زشت بودن ديگر احتياج ندارد كه دليل بياوريم كه چرا زشت است. صدق فحشا كافى است تا بگوييم اين كار عمل بدى است؛ چرا كه فحشا يعنى زشت. فحشا نمىتواند خوب باشد، همانگونه كه احسان نمىتواند بد باشد. براى بدشمردن فحشا نيازمند دليل و برهان نيستيم.
حضرت (حق جلّ جلاله) در قرآن كريم مىفرمايد: وَ لاَ تَقْرَبُواْ الزِّنى إِنَّهُ كانَ فحِشَةً وَ سَآءَ سَبِيلا(1)دليل اين كه نبايد به زنا نزديك شد، فاحشهبودن آن است؛ يعنى كار خيلى زشتى است. پس كلمه فحشا، خود دلالت بر زشتى كار مىكند. عبارت «وَ الْفَاحِشَةُ كَاسْمِهَا»؛ يعنى كارى كه
1. اسرا (17)، 32.
زشت است، از اسمش پيداست كه بد است و ديگر براى بدى آن احتياج به دليل ندارد. ظلم هم فاحشه است و زشت؛ نمىتواند ظلم باشد، ولى پسنديده تلقى گردد. وقتى عملى ظلم و زشت شمرده شد توصيف آن به خوبى و زيبايى جا ندارد.
عنان دل
بىترديد آدمى در پى تحريكها و حداقل تمايلاتى اقدام به انجام كارهاى خود مىنمايد و آنچه در ايجاد اين تحريكها بسيار مؤثر است، دل مىباشد كه توان لازم را جهت انجام اعمالى در اختيار بدن قرار مىدهد و به تعبيرى بدن را به اين سو و آن سو مىبرد. حضرت(عليه السلام)در اين قسمت، روش كنترل دل و مصونسازى آن را بيان مىفرمايند: وَالتَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ يَعْصِمُ الْقَلْب.
دل انسان طبعاً تمايلات و هواهايى دارد. «هواهاى نفسانى»؛ يعنى آرزوهايى كه در دل پديد مىآيند و در بسيارى از موارد اين تمايلات و خواهشها خواستههاى گذرا و ناپسند هستند: إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوء(1). وقتى دل خواستهاى دارد، صرف خواهش دل بودن و از دل برآمدن دليل اين نيست كه خواسته خوبى است. در بسيارى از موارد، دل چيزهايى را مىخواهد كه به ضرر انسان است. چنين خواستهها و گرايشهايى به طور طبيعى در دل پديد مىآيند و ليكن مىتوان كارى كرد كه اين هوسها در دل پيدا نشوند و يا اگر پيدا شدند شكوفا نشوند و غلبه پيدا نكنند؛ يعنى دل در برابر اين خواهشها و گرايشها مىتواند حالت اعتصام پيدا كند. مهم آن است كه كارى بكنيم تا دل حالت اعتصام پيدا نمايد و اختيارش در دست خود انسان باشد. مبادا به هر چيزى دلبسته شويم؛ چون رفتار ما در اختيار ما است. وقتى دل به طرف خواستهاى برود اندامهاى بدن هم به آن طرف حركت مىكنند. وقتى دل چيزى را بخواهد چشم، گوش و... هم به دنبال آن مىروند و تمام بدن براى رسيدن به آن، به همان سمت حركت مىكند:
زدست ديده و دل هر دو فرياد *** كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
1. يوسف (12)، 53.
اگر ما توانستيم دل خود را كنترل كنيم تمام مشكلات ما به صورت بنيادين و ريشهاى حل مىشود. ولى چه بايد كرد كه دل تحت كنترل در آيد؟ مهار گسيخته نشود، به هر سوى كه خواست نرود و علاقهمند و شيفته هر چيزى نگردد؟ راه به دست گرفتن كنترل و اختيار دل آن است كه با تمرين، در جهتى مقابل جهت تمايلاتش سوق داده شود. طبعاً آن جهت مخالف، خوشايند دل ما نيست و به آن تن نمىدهد؛ لذا بايد با تمرين آن را رام سازيم:
بسازم خنجرى نيشش زفولاد *** زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
دل مىخواهد به نامحرم نگاه كند. اگر بخواهيم دل خود را نگاه داريم و اختيار آن را در دست بگيريم، بايد چشم را كنترل كنيم و او را از ديدن هرچه نارواست، منع سازيم. بايستى با تمرين و به تدريج، تمايل و خواستههاى ناخوشايند دل را از آن سلب كنيم و با صبر و تأمل، دورى از اين حالت را بر دل هموار سازيم. به بيان ديگر اگر بخواهيم اختيار دل را به دست بگيريم بايد با تمرين و صبر و تأمل او را بر ترك اين حالت عادت دهيم؛ يعنى با رياضت، دل را به چشمپوشى از نامحرم كه ناخوشايند اوست تربيت نماييم. «رياضت» در لغت به معناى «ورزش» است و تعبير ديگر آن همان تمرين مىباشد. پس اگر مىخواهيم اختيار دل را در دست بگيريم بايد با تمرين و ورزش، كارهاى سخت و خلاف ميل و ناخوشايند وى را به او تحميل كنيم و از اين طريق وى را تربيت نماييم. همان طور كه آدمى وقتى مىخواهد به مقام پهلوانى برسد بايد يك سرى كارهاى بدنى سخت را تمرين كند؛ مثلا وزنههاى سبك و سنگين را بلند نمايد و حركات مشقتآورى انجام بدهد، در امور معنوى هم اگر مىخواهد بر تمايلات دل و خواهشهاى نفس مسلط گشته و اختيار دل را در دست بگيرد، بايد در اين جهت هم ورزش و تمرين كند. تمرين او در اين ميدان ورزشى، اين است كه دل را به صبر و خويشتندارى عادت دهد و با تمرين و ورزش آن را به ترك آنچه مىخواهد، عادت دهد تا پهلوان ميدان مبارزه معنوى گردد.
«تصبر» يعنى صبر را بر خود تحميل نمودن؛ به عبارت ديگر تفعل و تكلف؛ يعنى به زحمت چيزى را پذيرفتن. صبر كردن كار آسانى نيست؛ بلكه زحمت و تلاش بسيار لازم است تا خود را به صبر وادار نماييم؛ مثلا اگر بخواهيم به حرام نگاه نكنيم، بايد تمرين نماييم
و به بعضى چيزهايى كه حلال هم هست نگاه نكنيم. آدمى به طور طبيعى به اين طرف و آن طرف نگاه مىكند و لذا اگر بخواهد خودش را كنترل كند خيلى دشوار است؛ چهبسا مثل اين باشد كه خود را زندانى كند. اگر بخواهيم به حرام مبتلا نشويم، بايد نگاه حلال خود را كنترل كنيم و كاملا بر خود مسلط باشيم؛ مثلا به عنوان يك تمرين بعد از نماز چند دقيقه نگاهت را پايين نگهدار و تعقيبات و تسبيحات را بخوان و دعا كن! با تمرين صبورى و بردبارى است كه انسان مىتواند قدرت پيدا كرده، بر خودش كنترل داشته باشد و اختيار دل خود را به دست گيرد. دل آدمى مثل اسب مهار گسيختهاى است و به هر طرف كه بخواهد مىرود و به هيچ روش و وسيلهاى نمىتوان افسارش را به دست آورد مگر از طريق صبر؛ يعنى اگر مىخواهيد قلبتان مهار شود و افسارش در اختيارتان بيايد بايد بر چيزهاى ناخوشايند صبر كنيد و اين صبر را بر خود تحميل نماييد. بايد تمرين كنيد و رياضت بكشيد و خواستههاى دل خود را محدود كنيد و بر آنچه ناخوشايند شماست، صبر نماييد.
افزون بر اين ناملايمات طبيعى و عادى كه مقتضاى زندگى دنيوى است، آدمى بايد در برابر سختىهايى هم كه ديگران ايجاد مىكنند تحمل داشته باشد. گاهى از برخى افراد حركاتى سر مىزند كه آدمى بايد آنها را تحمل كند و به اصطلاح به روى خودش نياورد. به خصوص اگر چنين اعمالى از يك فرد مؤمن سر بزند كه تحملنكردن آن مىتواند باعث خجالتزدگى وى شود. در اينجا با صبرنمودن بايستى آبرو و حيثيت وى را محفوظ نگه داشت. گاهى تحمل عملكرد ديگران ثوابى فزونتر از سالها عبادت را در پى دارد و در تكامل روحى و معنوى انسان مؤثرتر مىباشد. به هرحال صبر كردن بر چيزهاى ناخوشايند و به روى خود نياوردن و تحملكردن ناگوارىها و هموار نمودن آنها بر خود باعث مىشود كه انسان كمكم اختيار دلش را به دست بگيرد و بر خواهشهاى دل خود كنترل داشته باشد تا دل بوالهوس نشود.
و إِنْ كانَ الرِّفقْ خُرْقاً كانَ الْخُرْقُ رِفْقا. در ادامه، گويا حضرت(عليه السلام) به شكل فشرده و به صورت ساده به يك بحث مهم در فلسفه اخلاق اشاره مىفرمايند: آيا اخلاق نسبى است يا مطلق؟ مىدانيد كه يكى از مسايل مهم در فلسفه اخلاق اين است كه آيا اخلاق مطلق است يا نسبى؟ يعنى وقتى مىگوييم فلان چيز خوب است آيا هميشه و در همه جا و براى همه كس خوب
است يا خوب بودن آن نسبى است و در برخى مكانها و زمانها و براى بعضى افراد خوب است و در برخى مكانها و زمانها و براى برخى افراد ديگر خوب نيست. البته در نسبى بودن هم اتفاق نظر كامل نيست؛ بلكه در نسبىبودن اخلاق هم مذاهب و گرايشهاى متفاوت وجود دارد. بعضى مىگويند مقصود از نسبى بودن، آن است كه همه چيز از نظر خوب و بدبودن تابع مكان، زمان و شرايط است و هيچ خوب و بد مطلقى نداريم. چيزى در نزد عدهاى خوب و پسنديده است، در حالى كه افراد ديگر همان را بد مىدانند و نمىپسندند. كسانى كه آن را خوب مىدانند، براى آنها خوب است و كسانى كه آن را بد مىدانند، براى آنها بد است؛ يعنى هيچ معيارى براى تشخيص خوب و بد وجود ندارد. گروه ديگرى مىگويند يك معيار مطلق وجود دارد. البته آنهايى كه مىگويند اين معيار مطلق است، در برخى موارد دچار مشكل مىشوند؛ مثلا طبق اين نظريه اگر «راست گفتن» خوب است بايد در تمام حالات، مكانها و زمانها خوب باشد، در حالى كه مىگويند اگر به واسطه دروغ گفتن جان مؤمنى از دست ظالمى نجات پيدا مىكند، بايد «راست گفتن» را كنار گذارد و دروغ گفت. از نظر اسلام در اين جا بايد دروغ گفت و جان يك نفر را از دست ظالم نجات داد. همين موارد استثنايى باعث مىشود كه عدهاى گمان كنند اخلاق اسلامى يك اخلاق نسبى است؛ يعنى دروغ گاهى خوب است و گاهى بد. راست گفتن نيز گاهى خوب است و گاهى بد؛ در حالى كه هرگز چنين نيست. البته توجيه دقيق علمى اين بحثها بايد در جاى ديگرى انجام پذيرد و بيشتر مورد مداقه قرار گيرد و در اين مقام به توضيح اجمالى اكتفا مىكنيم.
در تبيين اينگونه اعمال بايد گفت: خوب يا بدبودن اعمال تابع يك سرى معيارهاى كلىتر است؛ مثلا خوب يا بدبودن «راست گفتن» يا «دروغ گفتن» تابع مصالح و مفاسدى است كه بر آنها مترتب مىگردد. اينگونه نيست كه «راست گفتن» هميشه و در همه جا به طور مطلق واجب و پسنديده باشد و يا دروغ گفتن به طور مطلق در همه جا حرام و بد باشد؛ بلكه شرايط و قيودى وجود دارد كه با آن قيود و شرايط، چيزى خوب يا بد شمرده مىشود. بعضى از فلاسفه بزرگ اخلاق كه اين گرايش را داشتند گمان مىكردند وقتى كه مىگوييم چيزى خوب است، ديگر هيچ استثنا ندارد؛ از جمله وقتى مىگوييم رفق، مدارا و ملايمت خوب است و يا
وقتى در روايات زيادى مدارا كردن و با ملايمت رفتار نمودن مورد تحسين و تمجيد واقع مىشود، اين توهم پيش مىآيد كه اين سخن هيچ استثنا ندارد و هميشه و در تمام حالات انسان بايد خيلى با ملايمت رفتار كند و ذرهاى خشونت به خرج ندهد. يا وقتى از حلم و بردبارى به خوبى ياد مىشود و در آيات و روايات زيادى مورد ترغيب قرار مىگيرد، تصور مىكنند كه اصلا غضب كردن كار غلطى است و هرگز نبايد كسى غضب كند. در صورتى كه اين قواعد موارد استثنا دارد. درست است كه موارد استثنا خيلى محدود است، ولى بايد توجه داشت كه چنين موارد خلاف قاعدهاى، هر چند اندك، وجود دارد. به عنوان نمونه در سيره عملى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و يا در نامههايى كه به ولات و مسؤولان حكومت نوشتهاند مشاهده مىكنيم كه تعبيرات خيلى تند و خشن در حق متخلفان به كار گرفتهاند و مسؤول متخلّف را سخت و تند مورد عتاب قرار دادهاند. در اين جا حلم على(عليه السلام) كجار رفته است؟ چرا خيلى با نرمى و آرامى با آنها صحبت نكرده، نفرمودهاند: فرزندانم، پسرانم، عزيزانم! اين كار را نكنيد. عزيزانم! خواهش مىكنم بيت المال، حقوق مردم و ضعفا را رعايت كنيد و...؟! بايد توجه داشت كه در موارد متفاوت، كيفيت رفتار فرق مىكند. در حالى كه بايد در معاشرت با ديگران با نرمى و ملايمت برخورد شود، ولى نسبت به افراد متخلف برخورد خشن و حاد لازم و شايسته است. وقتى با كسى به نرمى برخورد مىشود در واقع به او فرصت داده مىشود تا فكر كند و به آنچه مقتضاى عقل است عمل نمايد و به اشتباه خود پى ببرد و در مقام دفاع از كارهاى خود با برهان عقلى دفاع كند و طبعاً وقتى به كسى با تندى و خشونت و برخورد خشن بگويند: تو بد كردى، نفهميدى و...، علاوه بر اين كه خلاف ادب و اخلاق رفتار نمودهاند فرصت يك فكر صحيح و عملكرد مطلوب را از وى سلب كردهاند. براى اين كه چنين وضعى پيش نيايد بايد با نرمى صحبت نمود تا تعاملى عاقلانه بين افراد در اجتماع برقرار گردد. اينگونه رفتارنمودن در همه جا درست نيست. وقتى پاى مصالح جامعه در ميان است و يا كسى نسبت به جامعه اسلامى و بيتالمال خيانت مىكند و اموال مسلمين را حيف و ميل مىنمايد و... ديگر نبايد با نرمى و آرامى با او صحبت كرد. در چنين موقعيتهايى اگر نرمى نشان دهيم، او تجرّى مىنمايد و به كارش ادامه مىدهد. اگر با كسى كه ميلياردها ريال از بيت المال اختلاس
كرده است با آرامى رفتار كنيم و او را به توبه دعوت كنيم و بگوييم: عزيز من! اين كارها را نكن كه عاقبتش خوب نيست و...! او هم مىگويد: چشم! اما وقتى رها مىشود، خودش را از انظار پنهان مىپندارد و همان كارها را ادامه مىدهد و حتى به خلافكارىهاى بزرگتر و بيشتر دست مىزند. به يقين اين نرمى، عطوفت و ملاطفت بى مورد است؛ چون اينگونه برخوردهاى ملايمتآميز و همراه عطوفت با برخى متخلفان هيچ نتيجهاى ندارد، جز اين كه او را به عملكرد زشت خود تشويق مىكند؛ پس در برخى مواقع بايد خشونت به خرج داد.
اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در اينجا مىفرمايند: وَإن كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً، كَانَ الخُرْقُ رِفْقا؛ گاهى اوقات تندى و خشونت، اثر رفق و ملايمت را در پى دارد؛ يعنى آن نتيجهاى كه از رفق انتظار مىرود از ضدش، يعنى تندى، پديد مىآيد. در چنين جايى بايد به شيوه وارونه عمل كنيد؛ چراكه تندى و خشونت، همان نرمى است؛ يعنى آنچه بايد به عنوان ملاطفت و ملايمت انجام دهيد همان تندى است و برعكس. پس نبايد تصور كرد كه اين تعريف و تمجيدهايى كه از نرمى، ملايمت، تواضع و تحمل حرف ديگران و... مىشود هيچ استثنا ندارد؛ بلكه گاهى اوقات بايد غضب و تندى نمود تا به مطلب رسيد.
نمونه ديگرى از اين بيان، روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مىباشد كه مىفرمايد: با چهره گرفته و اخم با اهل منكر برخورد كنيد و به اين وسيله به خدا تقرب جوييد.(1) در روايت ديگرى على(عليه السلام) مىفرمايد: مَنْ تَرَكَ اِنْكارَ المُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ ولِسانِهِ فَهُوَ مَيّتٌ، بَيْنَ الاَحْيَاء(2)؛ انسانى كه با عمل نمىتواند جلوى منكر را بگيرد، بايد برخوردش، رنگ رخسارهاش، حالات رفتارىاش بهگونهاى باشد كه از راه قيافه به آن طرف بفهماند كه از كارش ناراضى است و اين كار او زشت است. اينگونه نباشد كه به طور كلى با همه با صلح و نرمى رفتار نمايد؛ يعنى با دوست و دشمن، عاصى و مطيع و... با نرمى، مهربانى و فروتنى رفتار كند؛ بلكه گاه بايد تندى نمود.
البته اين سخن نبايد دستآويزى قرار بگيرد براى اين كه هر كسى اخلاق تند خود را به كمك اين سخنان توجيه نمايد. بايد در بعضى جاها تندى نمود؛ ولى اين موارد را بايد با كمال دقت، فكر آسوده و دور از حب و بغض تشخيص داد. مقصود اين است كه بدانيم غضب هم در زندگى جايى دارد و اينگونه نيست كه تندى و غضب در زندگى آدمى هيچجايى نداشته باشد.
1. كنزالعمّال، خ 5518 و خ 5586.
2. تهذيب، ج 6، ص 181.
با اين سخن، موقعيت بعضى از آيات قرآن، روايات و يا بعضى از رفتارهاى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و فرمودههاى آن حضرت و ديگر ائمه(عليهم السلام) روشن مىگردد كه بر چه مبنايى در يكجا دستور دادهاند كه با رفق برخورد كنيد؛ ولى در جايى ديگر تازيانه را بلند مىكنند و بر سر فرد خطاكار مىزنند و يا با تندى مىفرمايند: ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ اَتَدْرى مَاالاِْسْتِغْفار(1)؛ مادرت به عزايت بنشيند! واى بر تو! ... . شخص حكيم كه به دقايق كارها آگاه است مىداند كجا بايد نرمى به خرج داده و كجا بايد تندى نمايد. بنابراين اگر بزرگان و اشخاص فهيم گاهى به رفتارهاى تند و خشن روى مىآورند، رفتارى بىجا و خلاف اخلاق نيست؛ چراكه اگر ملايمت نتيجه عكس دهد؛ شما هم بايد به عكس برخورد كنيد و به جاى ملايمت، تندى و درشتى نماييد: وَربَّ كانَ الدَّاءُ دَوَاء؛ چه بسا دردهايى كه درمانبخش هستند و يا بر عكس چيزى را كه انسان به عنوان درمان استفاده مىكند، باعث مرض وى مىشود؛ مثلا مصرف مستمر و هميشگى غذايى كه براى بدن مفيد و مايه سلامت و حيات است، باعث مرض مىگردد. در رفتارهاى انسان نيز همين قاعده جارى است، هر چيز جاى خود را دارد كه اگر در غير جاى خودش به كار برود، نتيجه عكس مىبخشد.
مطلب ديگرى كه حضرت به آن تذكر دادهاند اين است كه اگر شما كسى را به عنوان فردى خيرخواه نمىشناسيد و نمىدانيد خيرخواه شماست يا نه، يا حتى مىدانيد با شما كدورتى دارد، نبايد فكر كنيد هر چه مىگويد به ضرر شماست. ممكن است همان شخصى كه خيرخواه شما نيست، نصيحتى بكند كه به نفع شما باشد. بنابراين در حرف هر كسى، درست دقت كنيد كه حرف درستى است يا نه؟ اگر ديديد حرف خوب و درستى است، بپذيريد هرچند گوينده دشمن شما باشد. از طرف ديگر انسان گاهى به افرادى اعتماد مىكند چون معصوم نيستند، ممكن است گاهى طبق هواى نفس خود حرف بزنند؛ از اين رو پيروى از آن سخن باعث گمراهى شما گردد. به صرف اين كه به كسى اعتماد داريد و او را خيرخواه خود مىدانيد، نبايد تمام حرفهاى او را درست بشماريد و پيروى نماييد. علاوه بر اين كه گاهى على رغم نيت پاك، اشتباه مىكند.
1. نهجالبلاغه، قصارالحكم، ش 417.
پس نبايد آنقدر به اشخاص بدبين باشيم كه هيچ حرفى را حرف حسابى ندانيم؛ چرا كه حتى دشمن ما هم گاهى حرف خوبى مىزند كه به نفع ماست. از طرف ديگر اگر به كسى اعتماد داريم، نبايد آن قدر اعتماد كنيم كه هيچ احتمال خطا در وى ندهيم و همه سخنان وى را به حال خود سودمند و نافع بدانيم. خلاصه اين كه هم احتمال صحت و خيرخواهى را در مورد دشمن بعيد نشماريد و هم احتمال اشتباه و خيانت را از دوست مورد اعتماد دور ندانيد.
رُبَّما نَصَحَ غَيْرُ النّاصِحِ وَ غَشَّ المُسْتَنْصِح؛ چه بسا آدمى كه نصيحتگر ما نيست چنان خيرخواهانه ما را نصيحت كند كه ناصحان دلسوز اينگونه نصيحت نمىكنند و از آن طرف چه بسا دوست خيرخواه و دلسوزى كه سخنى را به عنوان نصيحت و دلسوزى مىگويد، اما در واقع قصد فريب ما را دارد؛ چرا كه معصوم نيست و ممكن است محكوم هواى نفس خود واقع شود. مبادا با غلبه سوء ظن نصيحتها و خيرخواهىها را از دست بدهيم و مبادا با حسن ظن غالب، گرفتار بدخواهىهاى افراد شويم!!
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org