- مقدّمه
- بخش چهارم:اخلاقاجتماعي-فصل اول كليات
- فصل دوم:ملاكهاى كلى در اخلاق اجتماعى
- فصل سوم:خانـواده
- فصل چهارم:جـامعـه
- فصل پنجم:عدالت و ظلم
- فصل ششم:اصلاح و افساد
- فصل هفتم:وفاى به عهد و اداى امانت
- فصل هشتم:حقوق و مصالح اعضاى جامعه
- فصل نهم:آداب معاشرت
- فصل دهم:ارزشها و اخلاق اسلامى در مورد اموال
- فصل يازدهم:ارزشهاى اخلاقى در گفت و شنود
- فصل دوازدهم:اخلاق اسلامى در برابر با رفتار غير اخلاقى
- فصل سيزدهم:اخلاق بين المللى
فصل ششم
اصلاح و افساد
مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن
كاربرد اين دو واژه در قرآن كريم
دستهبندىِ آيات اصلاح
واژه افساد در قرآن
صلاح و فساد اجتماعى
علايم و شرايط جامعه صالح
اصلاح، عدل و احسان
مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن
اصلاح و افساد نيز از مفاهيم عام ارزشى هستند و در اينجا نخست لازم است مفهوم اين دو كلمه را از نظر لغوى بررسى كنيم و سپس كاربردهاى قرآنىِ آنها را بيان كنيم و سرانجام، به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازيم.
اصلاح و افساد از ريشه صلاح و فساد اشتقاق يافتهاند و در مواردى به كار مىروند كه موجودى، كمال مناسب با نوع خود و آن چه كه از او انتظار مىرود را به دست آورد يا از دست بدهد. هر موجودى كه در اين جهان در مسير حركت و دگرگونى است، مىتواند در شرايط خاصى به كمالاتى متناسب با نوع خود، دست پيدا كند كه اگر به آن كمال دست پيدا كرد، از اين وضع، مفهوم صلاح انتزاع مىشود و اگر عواملى او را از وصول به كمال لايق خود، باز داشت، يا پس از وصول به آن، تداوم آن كمال را ناممكن ساخت، در اين صورت، مفهوم فساد از آن انتزاع مىشود؛ مثلا درخت ميوهاى را در نظر بگيريد كه در فصل معيّنى بايد ميوه مخصوص خود را بدهد و از آن نوع درخت، در چنين فصلى، دادن آن ثمر انتظار مىرود؛ حال اگر آفتى به آن نرسد و به موقع، ميوهاى كه از آن انتظار مىرود، بر شاخ و برگش ظاهر شود، از اين وضع آن درخت، مفهوم صلاح و از كار كسى كه آن درخت را پرورش داده و به ثمردهى رسانده است، مفهوم اصلاح انتزاع مىشود؛ اما اگر آفتى به درخت برسد و ميوهاش حالت طبيعى و كيفيت مطبوع خود را نداشته باشد، و در يك جمله، كمالى كه بايد، براى آن درخت حاصل نشود، از اين وضع، مفهوم فساد انتزاع مىشود و مىگوييم: اين درخت يا اين ميوه، فاسد شده است. چنانكه اگر ميوه درخت، ناقص ماند و در فصل مناسب خود، كيفيت مطلوب و حالت مطبوع خود را پيدا نكرد، يا ميوهاش خراب شد، در همه اين موارد، فساد درخت يا فساد ميوه صدق مىكند.
پس حقيقت فساد، به كمال نرسيدن موجودى است كه انتظار مىرود در شرايط مناسب، به كمال برسد يا از دست دادن كيفيت يا كمالى است كه بقا و دوام آن انتظار مىرود. البته واژه «اصلاح» كه از اصل صلاح اشتقاق يافته، در يك معناى محدود، به معناى برطرف كردن فساد
است و در جايى به كار مىرود كه قبلا چيزى فاسد شده باشد و بعداً فساد و عيب آن را برطرف كنند؛ مثل تعمير كردن ساعتى كه خراب شده باشد؛ اما در يك معناى گستردهتر، مواردى را نيز شامل مىشود كه قبلا فسادى در كار نبوده تا آن را برطرف و اصلاح كنند، بلكه استعدادهايى وجود دارد كه پرورش مىدهند و به فعليت مىرسانند و موجودى را كه استعداد و لياقت دستيابى به كمالى را دارد، به گونهاى پرورش مىدهند كه آن كمال در آن تحقق يابد و آن موجود مستعد، از حركت به سوى كمال خود باز نماند و يا منحرف نشود، بلكه رشد طبيعى خود را داشته باشد.
ممكن است گفته شود: در اين فرض كه فسادى قبلا نيست، چگونه واژه اصلاح صدق مىكند؟ در پاسخ بايد گفت: اطلاق واژه اصلاح بر اين موارد، از باب مَثَل معروف «ضيّق فم الركيّه» است؛ يعنى دهانه چاه را تنگ كن. وقتى به كسى گفته مىشود: دهانه چاه را تنگ كن، معنايش اين نيست كه اول يك چاه گشاد حفر كن و بعد دهانه آن را تنگ كن، بلكه منظور اين است كه از اول، دهانه چاه را تنگ بگير. لازمه اصلاح هم اين نيست كه وجود فساد قبلى ضرورى باشد و بعد آن فساد را برطرف كنند، بلكه كارى را كه كسى مىخواهد انجام دهد، اگر آن را به طور صحيح و مطلوب انجام دهد، گفته مىشود: آن كار را اصلاح كرد. اگر موجودى را خوب و درست پرورش دهد و آن را به حد مطلوب خود برساند و از همان اول، جلوى فاسد شدنش را بگيرد، مىگويند: آن را اصلاح كرد.
در واقع، بايد گفت كه افساد نيز در مقابل اصلاح و به تناسب دو معناى آن، در دو مورد به كار مىرود: نخست، در مواردى كه چيزى به كمال مطلوب خود رسيده، اما آن كمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردى كه در پرورش چيزى كوتاهى شده باشد، به گونهاى كه به علت پرورش غلط، اصلا به كمال نرسيده باشد.
كاربرد اين دو واژه در قرآن كريم
در قرآن كريم واژه اصلاح، در يك مورد، به معناى انجام دادن عمل صالح به كار رفته است و تقريباً مىتوان گفت كه مفهوم «عَمَلَ عَمَلا صالِحاً» را دارد. و در جاى ديگر، در مورد اصلاح نفس، و در سومين مورد، به معناى جبران گذشته به كار رفته است؛ يعنى در جايى كه فسادى را خود انسان به وجود آورد و بعد آن را جبران كند و سرانجام، در چهارمين مورد، به معناى حل
مشكلات و از بينبردن مفاسد اجتماعى است. كسانى را كه اين فسادها را از جامعه مىزدايند، «مصلح» و كارشان را «اصلاح» مىنامند و به ويژه، در مورد اصلاح ذاتالبين نيز به كار رفته كه مىتوان آن را مورد پنجم به شمار آورد.
بديهى است در اينجا ما درباره اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعى بحث مىكنيم كه در مورد چهارم ذكر گرديد. بنابراين، معناى عام اصلاح، كه به معناى انجام هر كار صالح و شايسته است ـ و بر مطلق كارهاى ارزشى اطلاق مىشود، هر چند كه در رابطه انسان با خدا يا رابطه انسان با خودش باشد ـ از بحث ما خارج است.
دستهبندىِ آيات اصلاح
دستهاى از آيات قرآن كريم، مطلق اصلاح را گوشزد كردهاند؛ مانند:
فَمَنْ امَنَ وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون(1).
پس هر آن كس كه ايمان آورد و اصلاح كند، هيچ هراسى ندارد و نبايد غمگين باشد.
فَمَنْ اتَّقَى وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون(2).
پس هر آن كسى كه پرهيز و اصلاح كند، هيچ هراسى ندارد و نبايد غمگين باشد.
وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْم وَ اَهْلُها مُصْلِحُون(3).
و پروردگار تو اين گونه نيست كه شهرها را به ظلم ويران كند در حالى كه اهل آن مصلحند.
اِنّا لانُضِيعُ اَجْرَالْمُصْلِحِين(4).
ما پاداش اصلاحكنندگان را ضايع نمىكنيم.
تعدادى از آيات هستند كه هر چند در ظاهر مطلقند، ولى با توجه به قراينى كه در كلام آمده، نمىتوان آنها را مطلق دانست، بلكه مىتوان گفت كه به موارد خاصى نظر دارند؛ مانند:
اِلاَّ الَّذِينَ تابُواْ وَ اَصْلَحُوا وَ بَيَّنُواْ فَاُوْلئِكَ اَتُوبُ عَلَيْهِم(5).
مگر آنان كه بازگشتند واصلاح نمودند و (حقايق را) بيان كردند كه توبه ايشان را بپذيريم.
1. انعام/ 48.
2. اعراف/ 35.
3. هود/ 117.
4. اعراف/ 170.
5. بقره/ 160.
اين آيه به ظاهر مطلق، چون بعد از آيه كتمان آمده است ـ كه مىگويد: خداوند كتمانكنندگان آيات و بينات الهى را لعنت كرده است ـ حمل بر همين مورد مىشود و كلمه «بيَّنوا» نيز قرينه ديگرى است كه دلالت بر همين مطلب دارد؛ همانطور كه جمله اِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدَ ذلِكَ وَ اَصْلَحُوا(1) به مورد خاص تهمت به زنان پاك، كه در آيه قبل آمده، مربوط مىشود.
و نيز مانند آيه:
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعدِ ظُلْمِهِ وَ اَصْلَحَ فَاِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْه(2).
پس كسى كه بعد از ستمكارى توبه كرد و خود را اصلاح نمود، خداوند توبه او را مىپذيرد.
اين آيه نيز به ظاهر مطلق است؛ اما با توجه به اين كه در آيه قبل، حكم سارق ذكر شده، اين آيه نيز به همين مورد سرقت مربوط مىشود.
غير از آيههاى فوق، بسيارى ديگر از آيات هستند كه مطلق نيستند و به موارد خاص نظر دارند؛ مانند:
1ـ آيههايى كه به توبه از گناه و جبران آن نظر دارند:
مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيم(3).
آن كس كه از روى نادانى كار بدى كرد، سپس بعد از آن از گناه خود توبه و خود را اصلاح نمود، خداوند بخشنده و رحيم است.
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَاَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيم(4).
پروردگار تو نسبت به كسانى كه از روى نادانى كار بدى كردند و پس از آن توبه نمودند و خود را اصلاح كردند، پروردگار تو بعد از توبه، بخشنده و آمرزنده است.
2ـ آيههايى كه بيشتر به اصلاح اجتماعى نظر دارند:
وَ قالَ مُوسى لاَِخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِين(5).
1. نور/ 5.
2. مائده/ 39.
3. انعام/ 54.
4. نحل/ 119.
5. اعراف/ 142.
موسى به برادرش هارون گفت: در ميان اين قوم، تو جانشين من باش و آنان را اصلاح كن و راه تبهكاران را دنبال مكن.
وَ ما اُرِيدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهاكُمْ عَنْهُ اِنْ اُرِيدُ اِلاَّ اْلاِصْلاحَ ما اسْتَطَعْت(1).
(شعيب به قوم خود گفت:) من در آنچه شما را از آن نهى مىكنم، سر مخالفت با شما را ندارم و جز اصلاح شما در حدى كه برايم مقدور است، مقصودى ندارم.
3ـ آيههايى كه به نوع خاصى از اصلاح اجتماعى نظر دارند:
فَمَنْ عَفَى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّه(2).
پس آن كس كه در گذرد و سازش كند، پاداش او بر خداوند است.
اين آيه، كه بعد از آيه جَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُها آمده، به گذشتن و اغماض از لغزشى كه طرف مقابل با انسان انجام داده و سازش با او نظر دارد.
وَ بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذلِكَ اِنْ اَرادُوا اِصْلاحا(3).
و شوهران آنها به بازگرداندن آنها و رجوع به آنها سزاوارترند، اگر قصد سازش داشته باشند.
در اين آيه و آيههاى 35 و 128 سوره نساء، سازش زوجين مورد نظر است.
4ـ آيههايى كه به اصلاح ذات البين و ايجاد صلح و سازش ميان دو گروه متخاصم از مردم نظر دارند:
وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ الْنّاس(4).
ميان مردم سازش برقرار كنيد.
اَوْ اِصْلاح بَيْنَ الْنّاس(5).
وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُم(6).
1. هود/ 88.
2. شورى/ 40.
3. بقره/ 228.
4. بقره/ 224.
5. نساء/ 114.
6. انفال/ 1.
وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما(1).
هرگاه دو گروه از مؤمنين با هم به نزاع برخاستند، ميانشان سازش برقرار كنيد.
اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُم(2).
در حقيقت، مؤمنين برادرند. پس ميان برادرانتان صلح و سازش برقرار كنيد.
5ـ در يك مورد هم اصلاح اموال يتيمان مورد نظر است:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَن الْيَتامى قُلْ اِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْر(3).
از تو اى پيامبر! درباره يتيمان مىپرسند. بگو: اگر به اصلاح حال و رعايت مصلحت احوال آنان بكوشيد بهتر است (از اين كه آنان را بىسرپرست بگذاريد).
واژه افساد در قرآن
قرآن در بسيارى از آيات، از افساد در زمين با تعابير گوناگون نكوهش و يا نهى مىكند؛ مانند:
وَ لا تَعْثَوْا فِى اْلاَرْضِ مُفْسِدِين(4).
و در زمين به فساد و افساد نپردازيد. اين تعبير، در آيههاى بسيارى تكرار شده است.
وَ يُفْسِدُونَ فِى اْلاَرْض(5).
و در روى زمين به فساد و تبهكارى مىپردازند.
سَعَى فِى اْلاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها(6).
در زمين سعى دارد تا در آن افساد كند.
وَ يَسْعَوْنَ فى الاَْرْضِ فَسادا(7).
و در زمين سعى در تباهى و فساد دارند.
1. حجرات/ 9.
2. حجرات/ 10.
3. بقره/ 220.
4. بقره/ 60.
5. بقره/ 27.
6. بقره/ 205.
7. مائده/ 33 و 64.
در بعضى از آيات، از پيروى مفسدان نهى شده است؛ مانند:
وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِين(1).
و راه تبهكاران را دنبال نكن.
وَ لا تُطِيعُواْ اَمْرَ الْمُسرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فى اْلاَرْضِ وَ لايُصْلِحُون(2).
رفتار و زندگىِ اسرافكاران را كه در زمين افساد مىكنند و اصلاح و سازندگى ندارند، پيروى مكن.
بعضى از آيات، از افساد بعد از اصلاح نهى مىكنند؛ مانند:
لا تُفْسِدُوا فِى اْلاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها(3).
در زمين، بعد از اصلاح آن افساد نكنيد.
و آيههاى بسيار ديگرى نيز با تعابير گوناگون، فساد و افساد را محكوم مىكنند و آن را نامطلوب، كه نتايج زيانبارى در پى دارد، معرفى مىكند؛ مانند:
زِدْناهُمْ عَذابَاً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُون(4).
به علت اين كه افساد مىكردند، عذابى بر عذابشان افزوديم.
تِلْكَ الْدّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى اْلاَرْضِ وَ لافَسادا(5)
اين جهان آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين اراده برترىجويى و فساد نداشته باشند.
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فى اْلاَرْضِ اِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْمُفْسِدِين(6).
به دنبال فساد در زمين نباش كه خداوند فسادكاران را دوست نمىدارد.
فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِين(7).
پس بينديش كه آينده و سرانجام تبهكاران چگونه است.
1. اعراف/ 142.
2. شعراء/ 151 و 152.
3. اعراف/ 56.
4. نحل/ 88.
5. قصص/ 83.
6. قصص/ 77.
7. اعراف/ 103.
و در بعضى آيات، تعابيرى تهديدكننده به كار رفته است؛ مانند:
فَاِنْ تَوَلَّواْ فَاِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِين(1).
پس اگر پشت كردند، خداوند نسبت به تبهكاران دانا است (و مىداند با آنها چه كند.
وَ رَبُّكَ اَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِين(2).
و پروردگار تو نسبت به تبهكاران دانا است (و مىداند با آنها چه كند.)
فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ اَنْ تُفْسِدُواْ فى اْلاَرْض(3).
آيا اميد آن داريد كه اگر پشت كرديد، در زمين فساد كنيد.
صلاح و فساد اجتماعى
هدف از تشكيل جامعه، تأمين مصالح مادى و معنوىِ افراد است كه اگر اين هدف تحقق يابد، جامعهاى صالح به وجود خواهد آمد و كسانى كه به تحقق اين هدف كمك كنند و در اصلاح جامعه همت گمارند، مصلح خواهند بود. برعكس، اگر جامعهاى در تحقق اين اهداف اجتماعى ناموفق باشد، به تناسب ناموفقيتش، آن جامعه، دچار فساد است؛ يعنى اگر صددرصد، ناكام و فاقد همه نتايج مطلوب و اهداف جامعه صالح باشد، فاسد مطلق است و اگر در بعضى جهات نارسايى داشته باشد و در رسيدن به بعضى اهداف، ناكام بماند، به همان ميزان، دچار فسادهاى جزيى است كه مانع دستيابىِ كامل به اهداف جامعه مىشود.
علايم و شرايط جامعه صالح
علايم و شرايط جامعه صالح را مىتوان به چند دسته تقسيم كرد:
شرط نخست، اين است كه افراد و اعضاى جامعه بتوانند بىاضطراب و دغدغه، در آن، به زندگىِ خود ادامه دهند و زندگى و سلامتىِ آنان تهديد نشود و جان همه در امان بماند. جامعهاى كه اعضايش امنيت جانى نداشته باشند، بىشك، جامعه فاسدى است.
تهديدها و خطرهايى كه متوجه زندگىِ اعضاى جامعه مىشود، شكلهاى گوناگونى دارند.
1. آل عمران/ 63.
2. يونس/ 40.
3. محمد/ 22.
گاهى، وضعيت اجتماعى به گونهاى است كه تبهكاران، جان افراد و اعضاى جامعه را تهديد كرده، با شكستن حريم قانون، مرتكب قتل مىشوند. گاهى ديگر، جان افراد از سوى تبهكاران و قانونشكنان تهديد نمىشود، بلكه قوانينى كه بر جامعه حكومت مىكند، به گونهاى است كه به ناحق خون كسانى در آن به هدر مىرود. به ظاهر، دستگاه قضايى و دادگاهى هست كه به مرافعات رسيدگى مىكنند، براى افرادى كه درگير كشمكش و نزاعند، پرونده تشكيل مىدهند و بر اساس قانون، حكم مىكنند و با اين همه، رأيى كه دادگاه صادر مىكند، حق نيست و افراد بىگناهى بر اساس حكم اين دادگاهها اعدام مىشوند، جان شيرين خود را به ناحق از دست مىدهند و خون پاكشان بر زمين ريخته مىشود؛ چنان كه نمونههايش را در رژيم گذشته ديدهايم.
در درجه پايينتر گاهى سلامتىِ افراد جامعه تهديد مىشود، ناقص و عليل مىشوند، دستشان بريده مىشود، كور مىشوند، يا كارى مىكنند كه افراد بيمار شوند، مواد غذايى را مسموم مىكنند يا افراد را به مواد مخدر معتاد مىكنند كه سلامتىِ آنها تهديد مىشود و به صورت عضوى بيكار و بيمار و انگل در مىآيند و يا با گازهاى سمى و مواد شيميايى، هوا را آلوده و از راه دستگاه تنفسى به مردم تزريق مىكنند و گاهى هم اين سموم و داروهاى زيانبار، مستقيماً به سلامتىِ خود شخص لطمه نمىزند، بلكه عقيم و نازا مىشوند و يا فرزندانى بيمار، عليل و عقبمانده از آنان متولد مىشوند.
شرط دوم، آن است كه اعضاى جامعه، امنيت مالى داشته باشند. اگر در جامعه، اموال مردم را نابود كنند، بمب بريزند و خانههايشان را ويران كنند، كشتزارهايشان را به آتش بكشند، يا آفتى براى باغها و مزارعشان ايجاد كنند كه بازده كامل را نداشته باشد و يا به هر شكل ديگر، زيان مالى به اعضاى جامعه وارد شود، اين هم نوعى فساد اجتماعى است و كسانى كه دست به اينگونه خيانتها بزنند و اين كارها را بكنند، مفسد هستند. آيه شريفه يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْل(1) به همه اين موارد نظر دارد.
گاهى نيز اموال را از مالك قانونىاش مىربايند، يا به زور، مالش را تصاحب و غصب مىكنند، يا اختلاس مىكنند و در محاسبه، صورت حساب غيرواقعى مىسازند، يا اموال كسانى را كه نمىتوانند از حق خود دفاع كنند، تصاحب مىكنند و حقوقشان را زير پا
1. بقره/ 205.
مىگذارند، يا معاملات و مبادلاتى برخلاف عدالت و اصول عقلايى انجام مىدهند كه در اين صورت، گرچه طرف معامله هم راضى باشد، اما اين رضايت، عقلايى نيست و دليل بر صحت معامله و مبادله نمىشود؛ مانند قمار، رشوهخوارى و ديگر معاملاتى كه در شرع باطلند و قرآن كريم با تعبير لا تَأْكُلُواْ اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل(1) به اين گونه معاملات اشاره دارد. همه اينها از مظاهر فساد مالى و اجتماعى است و اصلاح اين فسادها به برقرارىِ يك رژيم صالح مالى و اقتصادى، كه از دزدى، رشوهخوارى و امثال آنها به دور باشد، كمك خواهد كرد.
شرط سوم، حفظ آبرو و حيثيت افراد در جامعه است. اعضاى جامعه، انتظار دارند عِرض، آبرو، شخصيت و حرمتشان در جامعه محفوظ بماند. اگر در جامعهاى شخصيت افراد مصونيت ندارد، كسانى به ناحق ترور شخصيت مىشوند، افراد بىگناه متهم مىگردند و آبرويشان تهديد مىشود، چنين جامعهاى نيز آلوده به يك نوع فساد اجتماعى است.
شرط چهارم، وحدت، همدلى و عواطف متقابل است كه بايد در بين افراد جامعه حاكم باشد. در يك جامعه صالح بايد بين افراد و گروههاى جامعه روابط صحيح برقرار باشد؛ چنانكه در زندگىِ خانوادگى، بين زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر و... وجود دارد. روابط عاطفى ـ همانطور كه گذشت ـ در پيوستگىِ اعضاى جامعه نقش چشمگيرى دارد و مىتواند عامل مهمى براى تأمين مصالح اجتماعى باشد. پس اگر كسانى در جامعه، بين زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند و... اختلاف ايجاد كنند يا رابطه ميان كارگر و كارفرمايى را كه بر اساسى درست، روابط قانونى و مشروع دارند، تيره و تار سازند و يا ديگر گروهها و قشرهاى اجتماعى را به جان هم بيندازند و عليه يكديگر بشورانند، چنين كسانى نيز در زمره مفسدان اجتماعى به شمار مىآيند و چنين جامعهاى فاسد است و نمىتوان در آن، زندگى را به سلامت گذراند. در قرآن مجيد آمده است:
فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما مايُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه(2).
پس مىآموختند از آن دو فرشته چيزى را كه بتوانند با آن، ميان مرد و همسرش جدايى اندازند.
اين آيه در داستان هاروت و ماروت آورده است كه بنىاسرائيل از ايشان سحر ياد مىگرفتند تا ميان زن و شوهر دشمنى ايجاد كنند.
1. بقره/ 188.
2. بقره/ 102.
پس به طور كلى، هر كارى كه روابط عاطفىِ ميان اعضاى جامعه را تيره سازد، مثل سخنچينى و سحر، جزء فساد يا مفاسد اجتماعى است و برعكس، هر كارى كه عواطف اعضاى جامعه به يكديگر را برانگيزد و جوّ محبت و دوستى را ميان آنان فراهم سازد، جزء اصلاح يا مصالح اجتماعى است.
شرط پنجم، حفظ حيثيت معنوىِ اعضاى جامعه است. البته «حيثيت معنوى» مفهوم وسيعى دارد و به يك معنا موضوع شخصيت و عِرض و آبرو را هم مىتوان حيثيت معنوى تلقى كرد؛ اما منظور ما از حيثيت معنوى در اينجا، صرف ابعاد مربوط به عقل و روان انسان است؛ مثل عقايد و افكار كه مربوط به مسائل عقلى و نظرى است و اخلاق كه مربوط به مسائل روانى است.
جامعهاى كه اعضايش اعتقادات درستى پيدا نكنند و آموزش، پرورش و فرهنگ جامعه، زمينه تحصيل عقايد صحيح را براى افراد فراهم نسازد و يا برعكس، عواملى وجود داشته باشند كه عقايد صحيح را از مردم بگيرند و كج فكرى و كج اعتقادى در آنها به وجود آورند، چنين جامعهاى نيز فاسد است و فساد اعتقادى و فساد اخلاقى جزء عميقترين ابعاد فساد اجتماعى خواهد بود.
همچنين اگر در جامعه عواملى باشند كه موجب انحراف اخلاقى افراد و رواج فحشا و بىعفتى بشوند، اين گونه نيز نوعى فساد اجتماعى مربوط به بعد فرهنگىِ جامعه است. بنابراين، در مسائل اخلاقى و مسائل اعتقادى نيز عنوان صلاح و فساد و اصلاح و افساد اجتماعى صادق است.
اصلاح، عدل و احسان
گفتيم كه اصلاح و افساد گاهى در موارد خاص به كار مىرود؛ مثل اصلاح پس از افساد، اصلاح ذاتالبين ميان دو گروه يا دو نفر كه با هم نزاع دارند، اصلاح بين زن و شوهر. گاهى نيز داراى مفهوم عامى است كه موارد اصلاح ابتدايى و بدون سابقه فساد را نيز شامل مىشود كه جزء مفاهيم عام ارزشى در مطلق ارزشهاى مطلوب خواهد بود. در برابر آن، افساد نيز داراى مفهوم عامى است كه افساد ابتدايى و بدون سابقه صلاح را هم دربر مىگيرد.
اكنون مىخواهيم بگوييم كه اصلاح و افسادى كه به طور متعارف در امور اجتماعى به كار
مىرود، تقريباً با موارد عدل و ظلم تطبيق مىكند و به عبارتى داراى مصاديق مشتركند؛ زيرا اصلاح اجتماعى، تنظيم روابط اجتماعى است به گونهاى كه جامعه در مسير كمال مطلوب و هدف نهايى حركت كند و حق هر كسى به او داده شود كه روابط عادلانه نيز بر همين معنا اطلاق مىشود؛ چنان كه در غير اين صورت، جامعه فاسد است و روابط اجتماعى، ظالمانه.
پس اقامه عدل و قسط، در مفهوم گستردهاش را اصلاح، و رفتار ظالمانه در معناى وسيعش را افساد مىگويند، حال در هر محدوده و متعلق به هر چه باشد؛ مثل حيات، سلامتى، مال، عرض و آبرو، اخلاق و عقيده؛ زيرا اعضاى جامعه حق دارند كه امنيت جانى، بدنى، مالى، آبرويى، اخلاقى و عقيدتى داشته باشند و هر عاملى كه به تأمين اين حقوق كمك كند، به اصلاح جامعه كمك كرده است و برعكس، هر عاملى كه اين حقوق را تضييع كند، عامل فساد اجتماعى خواهد بود.
بار سوم ممكن است براى اصلاح اجتماعى، معنايى گستردهتر از «عدل» را در نظر بگيريم تا شامل احسان هم بشود. اگر شما در جامعه، فرد ناتوانى را بيابيد كه در اثر عواملى، طبيعى يا غيرطبيعى، قادر به اداره زندگى خود نيست و شخصاً هم مسئوليتى براى تأمين زندگى و برآوردن نيازهاى او نداشته باشيد، با اين حال، به او كمك كنيد، اعم از كمك علمى يا درمانى و يا مالى، اين كار شما اصلاح است؛ ولى عدل نيست، بلكه احسان است.
البته مسئولان جامعه موظفند كه در حد توان، نيازهاى ضرورىِ يكايك اعضاى جامعه را تأمين كنند. حتى اگر فقرا و نيازمندانى در جامعه باشند كه نتوانند با تلاش خود، زندگىِ خويش را اداره كنند، عائله دولت مىشوند و بر حكومت است كه زندگىشان را تأمين كند و اگر با وجود توانايى و امكانات، نيازهاى ايشان را تأمين نكند، ستم كرده است. از اينرو، كمك حكومت به زندگىِ افراد بىبضاعت، تحت عنوان عدل قرار مىگيرد نه احسان. كسانى كه براى تأمين زندگىِ افراد ناتوان، مسئوليت خاصى ندارند، با اين حال به آنان كمك مىكنند، در واقع، به آنان احسان كردهاند و اين كار در دايره عدل قرار نمىگيرد؛ زيرا اگر هم اين كار را نكنند، ظلمى به آنان نكردهاند. اين كار نيز از مصاديق اصلاح اجتماعى شمرده مىشود؛ چون با كمك و احسان خود، فرد ديگرى را به صلاح و كمال رسانده است. بدين ترتيب، مفهوم اصلاح، حتى در روابط اجتماعى نيز از مفهوم عدل وسيعتر خواهد بود؛ ولى افساد تقريباً در همه جا مساوى با ظلم است و معنايش اين است كه حق كسى را پايمال و از رشد و تكامل او
جلوگيرى كنند كه هيچ كس حق چنين رفتارى را با ديگرى ندارد و اگر چنين كرد، به او ظلم كرده است.
در روابط اجتماعى، علاوه بر عدل، احسان هم ضرورى است و براى اين كه جامعهاى از صلاح كامل برخوردار شود، عدل به تنهايى كافى نيست. افرادى در جامعه هستند كه هيچ حقى بر كسى ندارند و كارى براى جامعه انجام نمىدهند؛ ولى براى آن كه جامعه، جامعه ايدآلى باشد و مظاهر فقر و گرسنگى، وجدان اعضاى آن را نيازارد، تأمين زندگىِ آنان هم لازم است و به يك معنا مىشود براى آنها حقى بر حكومت در نظر گرفت. افرادى كه ناقصالخلقه و ناتوان به وجود آمده، يا در اثر عوارضى معلول و ناتوان شدهاند، حقى بر جامعه دارند؛ اما ثبوت اين حق، بديهى نيست و نياز به توجيه و استدلال دارد. كسانى كه در خدمات اجتماعى مشاركت مىكنند و خدمتى براى جامعه انجام مىدهند، بديهى است كه حقى بر جامعه پيدا مىكنند؛ اما افراد ناقصالخلقهاى كه نمىتوانند براى جامعه خدمتى انجام دهند، البته از ديدگاه اسلام حقى بر حكومت دارند و كم و بيش، بعضى نظامهاى ديگر نيز اين حق را پذيرفتهاند؛ ولى حق آنها بر جامعه به آسانى قابل اثبات نيست، هر چند كه ما با توجه به هدف آفرينش و حق الهى و به كمك ادله نقلى، حق اين افراد را بر جامعه اثبات مىكنيم.
البته همان طور كه گفتيم چنين حقى اگر هم ثابت شود، بر ذمه حكومت است و اگر افراد ديگرى دست به تأمين زندگى اين افراد ناتوان زدند، به آنان احسان كردهاند و در عين حال، كار آنان كارى اصلاحى خواهد بود. پس مىتوان گفت كه رابطه بين مفهوم اصلاح و مفهوم عدل، اعم و اخص است. هر عدلى اصلاح هم هست؛ اما هر اصلاحى عدل نيست و آنجا كه عدل و احسان را از هم تفكيك مىكنيم، هر دو از مصاديق اصلاحند.
البته همان طور كه گفتيم، مصاديق افساد و ظلم، دقيقاً با هم تطبيق مىكنند. در اينجا گفتنى است كه لازمه اطلاق فساد بر اين معناى وسيع، اين نيست كه اگر در جايى حكمى براى مفسدى ثابت شود، براى همه اهل فساد ثابت باشد و آن حكم را بتوانيم بر همه موارد ديگر نيز تعميم دهيم.
به بيان روشنتر، در قرآن كريم براى محارب، به اين عنوان كه مفسد فىالارض است، مجازات اعدام يا تبعيد و... تعيين شده و در اينجا سخن اين است كه اگر براى اين مفسد حكم اعدام ثابت شده، دليل بر اين نيست كه ما حكم اعدام را به مفسدهاى ديگر، مانند
سخنچينى و بههمزدن رابطه ميان زن و شوهر به وسيله سحر، نيز سرايت دهيم و به دليل اين كه مفسدند، آنان را نيز محكوم به اعدام يا تبعيد كنيم.
چنين احكامى بايد در فقه به دقت بررسى شوند تا با تعيين حد و مرز دقيق موضوع، معلوم شود كه تا چه اندازه توسعه دارد، شامل كدام موارد مىشود و اطلاقش تا كجا است. آرى، اين يك بحث فقهى است و بايد با روش خاص فقهى بررسى شود و صرف اين كه، مفهوم افساد را تعميم داديم، لازمهاش اين نيست كه حكم يك مورد و يك نوع مفسد را به همه موارد افساد، تعميم دهيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org