- مقدمه معاونت پژوهش
- شرح مناجات محبین
- گفتار سيوهفتم: جايگاه محبت و انس با معبود
- گفتار سيوهشتم: نگاهي دوباره به قرب الهي
- گفتار سيونهم: جستاري در مفهوم و گستره ولايت
- گفتار چهلم: ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
- گفتار چهلويكم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (1)
- گفتار چهلودوم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (2)
- گفتار چهلوسوم: نگاهي به مقامات دوستان خدا
- شرح مناجات متوسلان
- شرح مناجات مفتقرين
- شرح مناجات عارفان
- گفتار چهلوهشتم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (1)
- گفتار چهلونهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (2)
- گفتار پنجاهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (3)
- گفتار پنجاهويكم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (4)
- گفتار پنجاهودوم: جلوههاي معرفت و عشق به خدا
- گفتار پنجاهوسوم: آرمانهاي بلند اولياي خدا
- شرح مناجات ذاكرين
- شرح مناجات معتصمين
- شرح مناجات زاهدين
- كتابنامه
- نمايهها
گفتار سيوهفتم
جايگاه محبت و انس با معبود
اشارهاي به مراتب محبت
در ادامة شرح و بررسي مناجات خمس عشر، مجال پرداختن به مناجات محبين فرارسيده است. محور بيانات نوراني امام سجاد(علیه السلام) در اين مناجات شريف، محبت به خداوند است كه طي مباحث گذشته بارها بدان پرداخته شده است. در اين مناجات چهار واژه بهمعناي محبت ذكر شده كه عبارتاند از: «محبت»، «ود»، «اراده»،و «هيام». افزون بر آن چهار واژه، واژگاني نيز ذكر شدهاند كه بيانگر مبادي، لوازم يا نتايج محبتاند.
چنانكه در برخي از گفتارهاي پيشين گذشت، در زبان فارسي تقريباً واژههاي «خواستن»و «دوست داشتن»به مفهوم محبت به كار رفتهاند؛ واژة اول حاكي از مرتبة نازل محبت، و واژة دوم حاكي از مرتبة شديدتر محبت است و واژگاني چون «دلدادگي»، «شيفتگي»، «دلبستگي» و «شيدايي».براي آثار محبت وضع شدهاند. اما در زبان عربي، حدود بيست واژه براي محبت و لوازم و نتايج آن به كار رفتهاند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاكي از مفهوم و مراتب محبت هستند. به نظر ميرسد واژة «هوي».كه بهمعناي ميل و تمايل به محبوب است، براي اولين مرتبة محبت وضع شده است و «هواي نفس» كه بهمعناي دلخواه ميباشد، از همان ماده گرفته شده است. شايد
واژة «اراده» حاكي از دومين مرتبة محبت باشد. البته اين اراده بهمعناي روانشناختياش نيست كه بهمعناي تصميم و عزم است و رفتار بهشمار ميآيد، بلكه حالتي نفساني و بهمعناي خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نميشود. در قرآن نيز مشتقات اراده در معناي حالت نفساني دوست داشتن به كار رفتهاند؛ براي نمونه خداوند ميفرمايد: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيم؛(1)«شما كالاي اين جهان را ميخواهيد و خدا [براي شما پاداش و نعمت جاويدِ] آن جهان را ميخواهد؛ و خداوند تواناي بيهمتا و داناي باحكمت است».
در آيهاي ديگر ميفرمايد:
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الأمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ...؛(2) «همانا خدا وعدة خود را با شما راست گردانيد، هنگامي كه [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد] به فرمان او دشمنان را ميكشتيد، تا آنكه سست شديد و در كار [جنگ و بر سر تقسيم غنايم] با يكديگر به نزاع پرداختيد و پس از آنكه آنچه را دوست داشتيد [يعني غنايم را]، به شما نشان داد، نافرماني كرديد؛ برخي از شما خواهان اين جهان و برخي خواستار آن جهانيد...».
پس از واژگان «هوي» و «اراده» واژگان «محبت»و «مودت» براي سومين مرتبة دوستي و محبت وضع شدهاند و پس از آنها واژة «هيام» قرار دارد كه يكي از مشتقات آن در كنار واژة «اراده» «محبت» و «مودت» در اين مناجات به كار رفته است. هيام كه در فارسي بهمعناي شيفتگي و شيدايي است، بر مرتبهاي از محبت اطلاق ميشود كه
1. انفال (8)، 67.
2. آل عمران (3)، 152.
عاشق ديوانهوار و مجنونصفت در پي معشوق ميدود و بهدليل رفتار غيرعادي او را ديوانة معشوق مينامند؛ چنانكه در لغت آمده است كه هيام نوعي جنون ناشي از عشق است.(1) بالاترين مرتبة محبت «عشق» است كه در آن، عاشق خود را فاني در معشوق مييابد. واژة عشق كه خود و مشتقاتش فراوان در ادبيات عرفاني به كار رفته است، شايد بدان دليل كه در عصر نزول قرآن بهمعناي عشق و محبت مجازي غلبه يافته بود و بهمعناي عشق معنوي و عشق به خداوند به كار نميرفت، در قرآن ذكر نشده، اما در روايات استفاده شده است؛ ازجمله در روايتي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارة عشق به عبادت خداوند ميفرمايند:
أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْر؛(2) «بهترين مردم كسي است كه عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گيرد (يعني با آن مأنوس گردد) و از صميم دل دوستش بدارد و با تن با آن بياميزد و آن را انجام دهد و خود را برايش فارغ سازد (به كار ديگري مشغول نگردد). چنين شخصي از آن باك ندارد كه زندگي دنيايش با سختي گذرد يا آساني».
مفهوم محبت و ارتباط آن با لذت
اكنون جا دارد دربارة مفهوم محبت سخن گوييم. محبت برخلاف واژگاني چون «هيام»، «ارادت» و «عشق»كه هريك براي مرتبة خاصي از آن وضع شدهاند، لفظي است عام كه در مورد همة مراتب محبت استعمال ميشود؛ گرچه در مواردي بر مرتبة خاصي از محبت
1. ابنمنظور، لسان العرب، ج12، ص626.
2. محمدبنيعقوب كليني، كافي، ج2، ص83، ح3.
نيز اطلاق ميگردد. مفهوم محبت و دوستي از امور بديهي و براي همگان شناختهشده است و چون تجربة دوست داشتن براي هركس رخ داده و ميدهد، هركس درك روشني از آن دارد. با وجود اين، تعريف «محبت»آسان نيست؛ ازآنرو كه گاهي مفاهيم بديهي مثل «مفهوم نور» بهدليل آشكار بودنشان، بهراحتي تعريفشدني نيستند. بنابراين جا دارد در اين مقال به تعريف و تبيين واژة «محبت» بپردازيم. براي اين منظور، ممكن است انسان سراغ كتابهاي لغت، ادبيات و ساير رشتههاي علمي كه دربارة محبت سخن گفتهاند، برود و از لابهلاي آنها معناي محبت را به دست آورد. اما شايستهتر آن است كه سراغ تجربياتش برود و مصاديق محبت را در وجود خود جستوجو كند و ادراكات و احساساتي را كه در گيرودار دوست داشتن براي او پديد ميآيند و با علم حضوري درك ميشوند، واكاود. وقتي ما مصاديق محبتها و دوستيها را از نظر ميگذرانيم، درمييابيم كه آن دوست داشتنها بهدليل لذتي است كه در محبوب و متعلق محبت خود درك ميكنيم. آن لذت گاهي با حواس پنجگانه درك ميشود؛ نظير آنكه ما با چشم مناظر زيبا را مشاهده ميكنيم و از آنها لذت ميبريم و درنتيجه، آنها را دوست ميداريم. با شنيدن صدايي زيبا و لذت بردن از آن، بدان علاقهمند ميشويم يا فلان عطر را چون داراي بوي دلانگيز و لذتبخش است، دوست ميداريم.
گاهي لذتي كه برانگيزانندة محبت و علاقه است، بهوسيلة حواس باطني درك ميشود. نظير آنكه ما از شعري با وزن، محتوا و پيام مناسب كه در آن استعاره، كنايه و لطايف شعري به كار رفته است، لذت ميبريم و با شنيدن آن به وجد ميآييم. همچنين ما كسي را كه داراي اخلاق نيكو و سخاوت و ادب است، دوست ميداريم و اين دوستي بهدليل لذتي است كه از رهگذار ادب، سخاوت و ساير خلقيات نيكوي او عايد ما ميشود.
بنابراين اگر ما از ديدن چيزي، شنيدن صدايي يا بوييدن عطري لذت ببريم، محبت
ما معطوف آنها ميشود و همچنين مفاهيم و معقولات، اگر لذت معنوي را در ما برانگيزانند، محبوب ما قرار ميگيرند. در ارتباط با انسانها نيز وقتي ما از خصلتها و ويژگيهاي آنها لذت ببريم، بدانها محبت ميورزيم؛ چنانكه داشتن قيافة زيبا، صداي خوب يا اخلاق نيكو كه برانگيزانندة لذت هستند، باعث محبت ما به افراد ميشوند. بههرروي، محبت و لذت، لازم و ملزوماند و تعلق دوستي و محبت ما به افراد و اشيا بهدليل لذتي است كه از آنها بهوسيلة ديدن، شنيدن، لمس كردن، چشيدن و بوييدن و نيز بهوسيلة قواي باطني كه عبارتاند از حس مشترك، قوة خيال، قوة مفكره و قوة حافظه متوجه ما ميشود.
اما لذت، حالتي رواني و نفساني است كه چيزي ملايم و سازگار با نفس انسان، آن را پديد ميآورد. چيزهايي كه ما با آنها ارتباط برقرار ميكنيم، گاهي با يكي از قواي مدركة ظاهري يا باطني ما ملايمت و سازگاري دارند و درنتيجه مطبوع نفس انسان قرار ميگيرند و ما از آنها لذت ميبريم. گاهي ملايم و سازگار با نفس ما نيستند و درنتيجه از آنها لذت نميبريم؛ نظير هواي بسيار گرم يا بسيار سرد كه ملايم و سازگار با نفس ما نيست و از آن لذت نميبريم.
ارتباط محبت با تقرب به محبوب
وقتي انسان از چيزي لذت بُرد و درنتيجه آن را دوست داشت، ميكوشد به نوعي با آن ارتباط برقرار كند و به تعبير ديگر واجد آن شود. اگر محبوب او صداي خوش و دلنشيني داشت، ميخواهد آن را بشنود. اگر منظره يا گل زيبايي وجود داشت، ميخواهد آن را ببيند. اگر كتاب خوبي يافت، ميخواهد آن را مطالعه كند. اگر متوجه صفات نيكو نظير شجاعت، عدالت و صداقت شد، ميكوشد آن صفات را در خود پديد آورد. اگر از مهارتي چون هنر نقاشي و خطاطي خوشش آمد، ميكوشد كه آن را كسب
كند. چنانكه از مثالهاي مزبور برميآيد، واجد شدن و برقراري ارتباط با صفات و اشياي گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار كردن و واجد شدن خصلتها و صفات انساني و مهارتهاي پسنديده به اين است كه انسان آنها را در خودش پديد آورد و بخشي از وجود خود قرار دهد. اما ارتباط برقرار كردن با امور بيروني به اين است كه انسان با حواس خود آنها را ادراك كند، و درنتيجه، واجدشان ميشود و با آنها ارتباط برقرار ميكند. به تعبير ديگر، لازمة دوستي و محبت هر چيز، نزديك شدن بدان است. اگر آن چيز از امور مادي است، از طريق قواي حسي خود به آن نزديك ميگردد و اگر از شمار خصلتهاي معنوي و اخلاقي است، نزديك شدن بدان با ايجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خويش تحقق مييابد. اگر موجودي مجرد بود، تقرب به آن، معنايي خاص خواهد داشت. بر اين اساس، نميشود كسي خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جويد. لازمة دوستي و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نيز متفاوت ميشود. با توجه به اينكه لازمة محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پي آن است كه از فاصلهاش با محبوب بكاهد، در ادبيات و متون عرفاني دربارة عشق و محبت، هرجا اين واژگان مطرح شده، مسئلة وصل و هجران نيز مطرح گرديده و آمده است كه عاشق در پي وصل محبوب است و از فراق او شكوه ميكند.
جستاري در حب ذات
روشن شد كه دوستي و محبت در صورتي تحقق مييابد كه لذتي از جانب محبوب به محب برسد و لازمة محبت نيز تقرب محب به محبوب است. اكنون جا دارد به مسئلة حب ذات يا حب نفس نيز پرداخته شود؛ چه اينكه دوست داشتن خويشتن را اصل و اساس همة محبتها معرفي كردهاند. حتي ميتوان گفت منشأ حركت و تلاش انسان در
همة عرصههاي زندگي و جنبههاي مادي و معنوي حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خويش است، به تلاش و كوشش ميپردازد. وقتي ما به مصاديق دوستيها مينگريم، نوعي دوگانگي بين محب و محبوب مييابيم؛ مثلاً كتاب يا شخصي كه محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بين من و او دوگانگي وجود دارد. حتي در مورد حب ذات نيز نوعي دوگانگي تصور دارد؛ چون حب ذات يا به اين معناست كه من دوست دارم زنده باشم و بين زندگاني من با نفسم دوگانگي وجود دارد، يا بدين معناست كه يكي از قواي نفس قوة ديگري را دوست دارد و بينشان دوگانگي حكمفرماست و متحد نيستند. بهطور كلي دربارة موجودات مركب بين محب و محبوب دوگانگي وجود دارد و بر اين اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتي دربارة حب ذات نيز چنين است. اما دربارة موجود بسيط كه تعددي در آن راه ندارد، چگونه ميتوان حب ذات و لذت بردن از ذات خويش را تصور كرد؟ تحليل محبت به ذات دربارة موجود بسيط اين است كه بين كمالات و ذات او تعدد نيست و كمالات، عين ذات اوست. پس وقتي آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عين ذات اوست. درنتيجه محبت خداوند متعال كه بسيطترين حقايق و موجودات است به خويش، عين ذات او و از هر محبتي بالاتر و منشأ همة محبتهاي ساري بين موجودات است؛ به اين معنا كه خداوند مخلوقاتش را ازآنرو كه آثار خودش ميباشند، دوست ميدارد. براي تبيين اين حقيقت در روايتي از قول خداوند آمده است: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِكَيْ أُعْرَف؛(1)«من گنجي پنهان بودم و چون خواستم كه شناخته شوم [و فيض و عنايتم را بگسترانم]، خلق را آفريدم تا شناخته شوم [و همگان از فيض من بهرهمند گردند]».
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج87، باب 12، ص198، ح6.
بر اساس اين روايت، ذات الهي عين محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات ازآنرو كه آثار و پرتوي از وجود خداوند، يا به تعبير ديگر، تجلي اسما و صفات وي هستند كه با اراده و مشيت او لباس وجود پوشيدهاند، مورد محبتش قرار ميگيرند. محبوبترين آن موجودات، كاملترين و نزديكترينِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهلبيت آن حضرت(علیهم السلام) است.
روشن شد كه در مجرد تمام و كاملترين و بسيطترين موجودات كه هيچگونه كثرتي در ذاتش متصور نيست نيز محبت وجود دارد و آن موجود بسيط به ذات خويش و نيز به تجليات وجودي خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عين ذات اوست. حتي دربارة خداوند لذت از ذات نيز با تجريد از جهات مادي متصور است و تعبير بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ يعني ذات خداوند از ذات خويش مبتهج و مسرور است. ازآنجاكه خداوند كاملترين موجودات است، عاليترين و بالاترين مراتب محبت در آن ذات بيهمتا وجود دارد. البته تحقيق و بررسي در اين زمينه كه از افق فهم ما دور است، بسيار دشوار ميباشد و با موشكافيها و بررسيهاي بسيار، تنها ميتوان به دريافت ناقصي از محبت الهي دست يافت. البته تحقيق و مطالعه در اين زمينه كه به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وي و ارتباط انسان با او مربوط ميشود، بسيار ارزشمندتر از تحقيق و بررسي در جنبههاي مادي، نظير بررسي اتم و مولكول است.
اهميت و چگونگي محبت به خدا و انس با او
پس از مطالبي كه دربارة محبت و لذت بيان شد، به بررسي فراز اول مناجات ميپردازيم و ادامة مباحث را طي بررسي سخنان امام سجاد(علیه السلام) پي ميگيريم: إلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذي أَنَِسَ بِقُربِكَ فابْتَغَي عَنْكَ حِوَلا؛
«خدايا، كيست كه شيريني محبتت را بچشد و جز تو كس ديگري را بخواهد و به او محبت ورزد و كيست كه به مقام قرب تو انس يابد و لحظهاي از تو روي گرداند».
در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انكاري تبيين شده است: نخست اينكه اگر كسي شيريني محبت خداوند را چشيد و از لذت محبت او سرشار گرديد، ديگر سراغ جايگزيني براي وي نميرود و دل را در گرو محبت غير او قرار نميدهد؛ مطلب دوم اينكه اگر كسي به جوار خداوند بار يافت و به قرب معبود انس گرفت، حتي براي لحظهاي از حال و هواي انس به قرب الهي خارج نميشود. محبت خداوند بهقدري شيرين و پسنديدة ذايقة انسان است كه اگر كسي آن را بچشد، ديگر به دنبال چشيدن محبت غير او نميرود. انس با خداوند و قرب الهي بهقدري لذتبخش است و به انسان كمال و تعالي ميبخشد كه اگر كسي به قرب الهي بار يافت، حتي حاضر نيست لحظهاي توفيق نيل به آن را از دست بدهد. پس اگر كساني بهرهاي از محبت به خداوند ندارند، دلبستة غير او شدهاند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشتهاند، ازآنروست كه شيريني محبت الهي را نچشيده و به اهميت و عظمت قرب او واقف نشدهاند.
در گذشته برخي افراد سطحينگر ميگفتند كه چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتيجه با حواس مشاهده نميشود، متعلق محبت انسان قرار نميگيرد. محبت انسان به كسي و چيزي تعلق ميگيرد كه دركشدني باشد. پس محبت دربارة خداوند حقيقتاً به رحمت الهي و نعمتهاي او، ازجمله بهشت تعلق ميگيرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده ميشود. اين ادعا با آن دسته از آيات و روايات كه به محبت به خداوند تصريح دارند، سازگار نيست. از آن دسته آيات و روايات برميآيد كه يقيناً ميتوان خدا را دوست داشت و خداوند حقيقتاً متعلق محبت قرار ميگيرد. از آن آيات و روايات استفاده ميشود كه كساني به خداوند محبت دارند و از انس با معبود
لذت ميبرند و كساني بهرهاي از محبت به خداوند ندارند. در يكي از آن آيات در مقابل كساني كه به غيرخدا دل بستهاند، محبت مؤمنان به خداوند شديدتر از محبت آنان به ساير محبوبها معرفي شده است: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«از مردمان كساني هستند كه بهجاي خدا همتاياني [براي عبادت] برگزيدهاند و آنها را دوست ميدارند، مانند دوستي خدا، ولي كساني كه ايمان آوردهاند، در دوستي خدا سختترند...».
چنانكه گفته شد، وقتي انسان كسي يا چيزي را دوست ميدارد كه لذتي را از آن درك كند و بشناسد. حال ما كه خداوند را نميشناسيم، چگونه ميتوانيم جمال و كمال او را درك كنيم و در پي لذتي كه از آنها ميبريم، محبتمان معطوف به خداوند شود؛ آن جمال و كمالي كه امام باقر(علیه السلام) بهرهمند شدن از آن را از خداوند ميخواهند و ميفرمايند:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِوَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّه؛(2)«خدايا، از تو درخواست ميكنم به حق نيكوترين مراتب جمالت كه همة مراتب جمالت نيكوست. خدايا، پس درخواست ميكنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدايا، از تو درخواست ميكنم به حق عاليترين مراتب كمالت كه تمام مراتب آن كامل و عالي است. خدايا، پس درخواست ميكنم به حق تمام مراتب كمالت».
گرچه جمال و كمال الهي همانند ذات او در افق فهم ما نميگنجد و ما از نيل به معرفت خالص و كامل آن عاجزيم، از طريق شناخت آثار جمال و كمال خداوند كه
1. بقره (2)، 165.
2. مفاتيح الجنان، دعاي سحر.
رحمت الهي و نعمتهاي گسترده در جهان هستي و ازجمله نعمتهاي معنوي هستند، ميتوانيم دريابيم كه خداوند داراي جمال و كمال است. درنتيجه بهتوسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و كمالات الهي معطوف ميشود، و با آنها از لذتْ سرشار ميگرديم. با اين معرفت حصولي، ما خداوند را ذاتي با همة صفات كمال ميدانيم. البته اولياي خاص خدا كه به قلههاي تعالي و كمال انساني راه يافتهاند، با علم حضوري خداوند را ميشناسند و به مرحلهاي از معرفت ميرسند كه با چشم دل، خداي متعال و صفات جلال و جمالش را مشاهده ميكنند.
راهكار انس يافتن به خدا و محبت ورزيدن به او
پس از آنكه به عظمت و اهميت محبت به خداوند و انس با او پي برديم، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا برخي نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس ميشوند، اما براي كسب محبت به خداوند نميكوشند و در صدد انس يافتن به او برنميآيند؟ نشانة آنكه عدهاي انسي با خداوند ندارند، اين است كه با بيميلي چند دقيقه از وقتشان را صرف خواندن نماز ميكنند؛ نماز و گفتوگوي با خدا را بار سنگيني بر دوششان ميدانند و ميخواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به كراهت و سنگيني انجام نماز براي افرادي با ايماني ضعيف و سستعنصر ميفرمايد: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِين؛(1) «و به شكيبايي و نماز [از خداوند] ياري خواهيد و اين [كار] هرآينه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس».
حتي برخي كه اهل شركت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتي ميروند كه نماز را سريع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده ميكنند و سريع آن را به اتمام ميرسانند تا به ساير كارهايشان بپردازند. ما وقتي به خود و آنچه در پيرامونمان هست
1. بقره (2)، 45.
مينگريم، درمييابيم افزون بر آنكه در درون ما جاذبهاي به عبادت و انس يافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراواني نيز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرميها ما را از عبادت و انس با او بازميدارند؛ براي نمونه، وقتي در خانه به سر ميبريم، فوراً سراغ تلويزيون ميرويم و به مشاهدة فيلمها و برنامههاي سرگرمكنندهاي كه از كانالهاي گوناگون آن پخش ميشود ميپردازيم و سرگرم شدن به آن برنامهها، توفيق خواندن دو ركعت نماز با حضور قلب و حتي خواندن يك صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما ميگيرد. حتي گاهي براي اين اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس يافتن به عبادت و خدا، توجيه شرعي نيز ميتراشيم!
چه كنيم تا به اولياي خدا كه لحظهاي از ياد خدا و انس با او غافل نميشوند، اندك شباهتي پيدا كنيم و اگر نميتوانيم همة فرصتهايمان را صرف انس با خداوند كنيم و دلمان را يكپارچه غرق محبت او سازيم، دستكم اندكي از لذت محبت وي را بچشيم و در شبانهروز چند دقيقه با او انس پيدا كنيم؟ در يكي از جلسات گذشته اين سؤال مطرح شد و در پاسخ آن گفته شد كه انسان هرچه بيشتر دربارة خوبيهاي ديگران و ازجمله نعمتها و خوبيهايي كه خداوند در حقش روا داشته است بينديشد، بيشتر محبت ديگران و محبت خداوند به دلش راه مييابد. ازاينرو، در حديث قدسي آمده است كه خداوند به حضرت داوود(علیه السلام) فرمود:
أحِبَّني وَحَبِّبْني إلَي خَلْقي قَالَ: يا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَيفَ أحَبِّبُكَ إلي خَلْقكَ؟ قَالَ: أُذْكُرْ أيَادِيَّ عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِي؛(1) «مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آري من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج14، باب 3، ص38، ح16.
گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهايم را براي آنان ذكر كن كه اگر تو نعمتهايم را براي آنان ذكر كني، مرا دوست خواهند داشت».
انسان فطرتاً كسي را كه به او خدمت و خوبي كند، دوست ميدارد. درنتيجه هرچه بيشتر به نعمتهاي خداوند توجه يابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بيشتر ميگردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمتهاي خدا كاسته شود و به اهميت آن نعمتها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند كم ميشود. گرچه زمينه و ظرفيت صفات و حالات عاطفي در افراد متفاوت است، نميتوان انسان سالمي را يافت كه قدردان خدمت ديگران نباشد. نعمتهايي كه خداوند در اختيار هركس قرار داده است، ميل به بينهايت دارد؛ چه رسد به نعمتهايي كه به همة انسانها عنايت فرموده است. با اين وصف اگر انسان دربارة نعمتهاي بيشماري كه خداوند به او عنايت كرده بينديشد، آيا بر محبتش به او افزوده نميشود؟ البته پرواضح است كه نعمتهاي خدا منحصر به نعمتهاي مادي و ظاهري نيست و شامل نعمتهاي معنوي نيز ميشود كه اهميت و ارزششان بهمراتب از نعمتهاي مادي و محسوس بيشتر است؛ نظير نعمت تأخير كيفر اعمال، دادن فرصت جبران كوتاهيها، برداشتن كيفر اعمال با توبه و نيز وسايلي كه خداوند براي جذب انسانها بهسويِ خويش در اختيار آنها نهاده است؛ همچنين تدبيرهايي كه خداوند براي دور ساختن شيطان از انسانها و رهايي آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدايت در نظر گرفته است.
نكته: اينكه انسان با صرف وقت و انديشيدن دربارة نعمتهاي خدا، با استفاده از ديگران و در حد استعداد و ظرفيت فكرياش، به بخشي از نعمتهاي خدا پي ميبرد و درنتيجه حالت محبت به او در دلش پديد ميآيد، اما وقتي كه مشغول كسب و كار و امور زندگي ميشود، نعمتهاي خدا را فراموش ميكند و درنتيجه محبت به او را نيز از كف ميدهد. اين ازآنروست كه تنها معرفت و توجه به نعمتهاي خداوند در پيدايش
و استقرار محبت به او كافي نيست. در محبتهاي عادي نيز چنين است. وقتي انسان پي ميبرد كه كسي داراي صفت نيكويي است يا به او خوبي كرده است، او را دوست ميدارد؛ اما پس از مدتي اين محبت و دوستي فراموش ميشود. دوست داشتن، احساسي گذرا نيست، بلكه حالت عاطفي ثابتي است و با خوش آمدن كه مقطعي و گذراست، تفاوت دارد. وقتي انسان كسي را دوست داشت، در برابرش اظهار كوچكي ميكند و اگر مدتي او را نبيند، دلتنگ ميشود. براي پيدايش چنين محبتي، افزون بر معرفت و توجه به نعمتهاي خدا، بايد آن توجه، استمرار نيز داشته باشد. اگر انسان پيدرپي توجهش را به نعمتهايي كه منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پايدار و ثابت ميماند. اما اگر پس از توجه به نعمتهاي خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرايي از دوستي خدا در او پديد آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهرهاي ندارد. پس براي حصول محبت به خداوند، بايد افزون بر دانستن نعمتهاي او، توجه مستمر به آن نعمتها را نيز به وجود آورد و همواره به ياد خدا و نعمتهاي او بود. شايد بشود اين مطلب را از سخن خداوند در قرآن كريم نيز استفاده كرد؛ آنجا كه فرموده است: فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛(1)«و چون مناسك حج را گزارديد، خداي را ياد كنيد؛ آنگونه كه پدرانتان را ياد ميكنيد، يا بيش از آن».
عربهاي جاهلي پس از انجام حج، چند روزي در «منا» ميماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار ميكردند. خداوند در برابر اين سنّت جاهلي به مسلمانان دستور ميدهد كه بعد از فراغت از حج به ذكر او مشغول شوند. از آية شريفه برميآيد چنانكه انسان در قبال حقي كه پدر بر او دارد بدو محبت ميورزد و همواره به ياد
1. بقره (2)، 200.
اوست، بايد بهدليل نعمتهاي الهي و ازجمله نعمت هدايت كه خداوند بدو ارزاني داشته و نيز به سبب حقي كه خداوند بر او دارد و از هر حقي بالاتر و برتر است، محبتش به او شديدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و اين محبت بر محبت به غير او غلبه يابد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمتهايش باشد و فكر و ذهن خود را بر ياد خداوند و توجه به او متمركز گرداند. در غير اين صورت، بهمرور، محبت به غيرخدا بر محبت به خداوند غلبه مييابد و آنچنان محبت به خدا كمرنگ و بيفروغ ميشود و هواهاي نفساني بر انسان غلبه مييابند و گرايش به شيطان جايگزين محبت به خدا ميشود كه انسان از ياد او لذت نميبرد؛ نماز و عبادت برايش جاذبهاي ندارد، و علاقهاي به زيارت بارگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) نخواهد داشت؛ چون ظرفيت دل انسان محدود است و همزمان، محبت به خدا و غيرخدا در آن جمع نميشود: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ...؛(1)«خدا براي هيچ مردي دو دل در درون او ننهاده است...».تا با يكي خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با ديگري معبود و محبوب ديگري را برگزيند.
روانشناسان گفتهاند انسان در آنِ واحد ميتواند به چند چيز توجه كند و برخي از آنان گفتهاند در آنِ واحد توجه انسان ميتواند به هشت چيز معطوف شود. طبيعي است كه با افزايش متعلق توجه انسان، از شدت و كيفيت توجه به هريك از متعلقات كاسته ميشود و در مقابل، هرچه متعلق توجه كمتر باشد، توجه انسان تشديد ميگردد و اگر همة توجه او بر يك چيز متمركز شود، داراي شدت بيشتر و اثر و نتيجة مضاعف خواهد بود. حال اگر انسان پس از معرفت نعمتهاي خدا و استمرار در توجه به آن
1. احزاب (33)، 4.
نعمتها، تمركز بر توجه به خدا و نعمتهايش را به آن معرفت ضميمه كند و بكوشد به غير او توجه نداشته باشد، براي نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمركز شود و با كوشش از پراكندهنگري و مرور هوسها و خواستههاي غيرالهي در ذهنش خودداري كند، آن توجه، اثر فراواني در جذب او به خداوند و ايجاد محبت خالص به آن معبود بيهمتا دارد.
طريق انس يافتن اولياي خدا با معبود خويش
آنچه گفته شد، سادهترين و عموميترين راه براي توجه به خداوند و محبت ورزيدن به اوست كه بر اساس آن، انسان به نعمتها و خوبيهايي كه خداوند در حقش روا داشته است توجه ميكند و براي سپاس و تشكر، محبت به خداوند را در دل خويش پديد ميآورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طريق توجه به نعمتهايي كه خداوند در اختيارشان نهاده است و شناخت صفات افعالي خداوند، آنهم صفاتي كه انسان از منافع و مواهبشان بهرهمند ميشود، به خداوند توجه نمييابند؛ بلكه آنان برخلاف نوع انسانها كه تنها به درك بخشي از صفات افعالي كه ارتباط مستقيم با آنها دارد نائل ميگردند، به درك ذات و صفات جمال و جلال الهي نائل آمدهاند و پس از معرفت عميق و لطيفشان به عظمت ذات خداوندي و كمالات نامتناهي او، بدان سبب كه خداوند كمال و جمال محض، و از هر نقصي منزه است به او عشق ميورزند، نه ازآنرو كه خداوند نعمتهايي را در اختيارشان نهاده است.
در محبتهاي انساني نيز گاهي به كسي ازآنرو كه داراي كمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندي است، توجه ميكنند و آن صفات و ويژگيها عامل محبت ورزيدن ديگران به او ميشود، نه خدمات و خوبيهاي او؛ مثلاً وقتي ما در كتابها ميخوانيم كه حاتم طايي در بخشش و سخاوتمندي سرآمد بود و دارايياش را به ديگران
ميبخشيد، بدو علاقهمند ميشويم؛ بااينكه ما او را نديدهايم و خدمت و منفعتي از او به ما نرسيده است. ازاينروست كه شخصيتهاي برجستة جهان، در همة ادوار تاريخي، مورد محبت و علاقة ديگران قرار ميگيرند. نمونه و سرآمد شخصيتهاي برگزيده و الهي، امير مؤمنان(علیه السلام) است. برخي ازآنرو كه آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حكومت خويش، عدالت را در عاليترين سطح به اجرا درآورد و به دستگيري فقرا، يتيمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه ميپرداخت، به او عشق ميورزند؛ بااينكه آنان زمان آن حضرت را درك نكردهاند تا از نتايج عدالتورزي و انفاق و خدمات عمومي ايشان بهرهمند شوند. البته پرواضح است كه نور هدايت و ثمرات وجودي آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ايشان را بهرهمند ميسازد و صفات متعالي آن حضرت و ازجمله عدالت علوي كه در فرزند خلف ايشان، حضرت بقيةالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تجلي يافته است، هماينك و بهخصوص در عصر ظهور آن منجي بشر، ظهور تام خواهد يافت.
بيترديد محبتي كه در پيِ تفكر دربارة صفات و كمالات كسي ازجمله خداوند، در انسان پديد ميآيد، خالصانهتر و ارزشمندتر از محبتي است كه به سبب برخورداري از منافع و خدمات او به وجود ميآيد؛ محبت نوع اول، پاياتر و موجب حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگيزانندة شكر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بيشائبه و بيتوقعي، اولياي خدا به حقايق و معارف ناب و انوار الهي نائل ميشوند.
هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزايش يابد، محبتش به او بيشتر ميشود. اين معرفت از شناخت آن دسته افعال الهي كه ارتباط مستقيم با انسان دارد، آغاز ميشود و سپس متوجه ساير افعال الهي ميگردد و درنهايت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مييابد. فراتر از اين مرحله، مرحلة تجريدي و انتزاعي معرفت به خدا قرار دارد كه خاص اوليا و دوستان ويژة خداوند است. صاحب چنين معرفتي،
استقلالي براي غيرخدا قايل نيست و اشياي جهان را عين ربط، عين اضافه و نشانة خداوند ميداند. اين معرفت كه برگرفته از معرفت قرآني است، مختص خاتمالانبيا(صلی الله علیه و آله) و اولياي الهي است و تنها پيامبر و كساني كه آنها را تربيت ميكند به فهم اين حقيقت ناب نائل ميآيند و همة مشهودات و موجودات را آيت خدا مشاهده ميكنند و تنها او را ميبينند. در پرتو اين معرفت، موجودي كه محض كمال و وجود است، لايق دل بستن و دوست داشتن ميباشد و آنگاه پرتوهاي آن محبت به مظاهر و تجليات وجودي آن اصيل و قائمبهذات، تسري مييابند.
نصاب محبت به خداوند
تعلق محبت ما به هر چيز و هركس به سبب وجود كمال خوشايند ما در اوست، و اگر بدانيم كه صد مرتبه از آن كمال در موجود ديگري تحقق يافته است، به همان ميزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزايش مييابد. فرض كنيد در شرايط نامناسب اقتصادي كه دست انسان خالي است و براي تأمين هزينههاي زندگي، نظير پرداخت بدهي يا تأمين هزينة درمانش، سخت نيازمند كمك ديگران است، اگر كسي بيمنت و ازسرِ احسان، پولي در اختيار انسان قرار دهد كه نيازهاي او را تدارك كند، انسان شديداً به او علاقهمند ميشود و از صميم دل به او محبت پيدا ميكند. اگر كسي چندين برابر آن هديه و كمك را در اختيار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شديدتر خواهد بود و به همين نسبت هرچه خدمت و احسان ديگران بيشتر شود، محبت ما به آنان نيز افزايش مييابد. ماية تأسف است كه محبت بسياري از مردم به خداوند ضعيف است و در حدي نيست كه بر محبت به ديگران برتري يابد. نصابي كه قرآن براي محبت به خداوند در نظر گرفته، برتري و غلبه داشتن آن بر محبت به ديگران است، تا آنكه محبت به ديگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از
اين نصاب فراتر رود، فضيلت و ارزش بيشتري را براي ما در پي خواهد داشت. طبيعي است كساني چون زن و فرزند كه محبوب ما هستند، توقعاتي از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود ميخواهد كه فلان لباس يا فلان خانه را برايش تهيه كند يا او را به فلان مهماني ببرد. گاهي اين درخواستها با تكليف شرعي انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تكليف الهي و ارتكاب حرام است. ازاينرو انسان بر سر دوراهي تأمين خواستة نزديكانش و انجام تكاليف الزامي الهي قرار ميگيرد. چهبسا زن، شوهرش را تهديد ميكند كه اگر خواستة او را انجام ندهد از او جدا ميشود كه با عملي شدن اين تهديد، زندگي خانوادگي مرد متلاشي ميگردد و تأمين آن خواسته متوقف بر آن است كه شوهر از راه نامشروع پولي فراهم كند و صرف تأمين خواستة همسرش گرداند؛ يا در شرايط خاص بر انسان واجب ميشود كه روانة جبهة جنگ با دشمنان خدا گردد و نزديكانش به اين امر رضايت نميدهند؛ درنتيجه خواستة خداوند و تكليف شرعي با خواستة ديگران تزاحم دارد و در اين صورت اگر محبت به نزديكان بر محبت به خداوند غلبه يافت، انسان با تكليف الهي مخالفت ميورزد و مشمول عقوبت او ميشود. با توجه به اينكه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت ديگران الزامي است، چه اينكه اگر محبت وي بر محبت به ديگران غلبه داشت، انسان در شرايط ويژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواستة ديگران ترجيح ميدهد و شانه از زير بار اطاعتش خالي نميكند، خداوند در مقام تهديد مسلمانان ميفرمايد:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأمْرِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين؛(1)
1. توبه (9)، 24.
«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايي كه به دست آوردهايد و بازرگانياي كه از بيرونقي آن ميترسيد و خانههايي كه به آنها دلخوشيد، به نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش دوستداشتنيترند، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بياورد (كاري كه ميخواهد بكند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننمايد».
اكثر مؤمنان نميتوانند دلشان را از محبت به غيرخدا تهي سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت ديگران غلبه دارد و بر اين اساس در آية شريفه كه نصاب محبت به خداوند را بيان ميكند و خداوند ميفرمايد: الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه،(1) محبت مؤمنان به غيرخدا نيز محرز گرفته شده است؛ ولي محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غيرخدا غلبه دارد و درنتيجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپيچي نميكند و خواست خدا را به خواست غير او ترجيح ميدهد.
1. بقره (2)، 165.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org