- مقدمه معاونت پژوهش
- شرح مناجات محبین
- گفتار سيوهفتم: جايگاه محبت و انس با معبود
- گفتار سيوهشتم: نگاهي دوباره به قرب الهي
- گفتار سيونهم: جستاري در مفهوم و گستره ولايت
- گفتار چهلم: ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
- گفتار چهلويكم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (1)
- گفتار چهلودوم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (2)
- گفتار چهلوسوم: نگاهي به مقامات دوستان خدا
- شرح مناجات متوسلان
- شرح مناجات مفتقرين
- شرح مناجات عارفان
- گفتار چهلوهشتم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (1)
- گفتار چهلونهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (2)
- گفتار پنجاهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (3)
- گفتار پنجاهويكم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (4)
- گفتار پنجاهودوم: جلوههاي معرفت و عشق به خدا
- گفتار پنجاهوسوم: آرمانهاي بلند اولياي خدا
- شرح مناجات ذاكرين
- شرح مناجات معتصمين
- شرح مناجات زاهدين
- كتابنامه
- نمايهها
گفتار پنجاهوششم
جلوهها و آثار ذکر خدا
إِلَهِي بِكَ هَامَتِ الْقُلُوبُ الْوَالِهَةُ، وَعَلَى مَعْرِفَتِكَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبَايِنَةُ، فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرَاكَ، وَلَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْيَاكَ؛ أَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِي كُلِّ مَكَانٍ، وَالْمَعْبُودُ فِي كُلِّ زَمَانٍ، وَالْمَوْجُودُ فِي كُلِّ أوَانٍ، وَالْمَدْعُوُّ بِكُلِّ لِسَانٍ، وَالْمُعَظَّمُ فِي كُلِّ جَنَان؛ «خدايا، دلهاي واله و حيران، به عشق و محبت تو وابستهاند، و عقلهاي مختلف بر معرفت تو جمع شدهاند. دلها جز با ياد تو آرام نميشوند و نفوس جز با ديدار تو سكونت نمييابند. تويي كه در هرجا و مكاني ستايشت ميكنند و در هر زمان ميپرستندت و در هر برهه و زماني وجود داري و يافت ميشوي، و با هر زباني تو را ميخوانند و در هر دلي با عظمت ياد ميشوي».
در جملة اول اين فراز، نقطة اوج عواطف انسان در عشقورزي با خدا به نمايش درآمده و جملة دوم بيانگر آن است كه هيچ عقلي از معرفت و شناخت خدا بيبهره نيست و خداوند متعال عقلها را چنان آفريده است كه بتوانند او را بشناسند. ازاينرو، هر عقلي دستكم از پايينترين مرتبة معرفت خداوند بهرهمند است. در اين فراز دو مفهوم متفاوت را ميبينيم كه يكي با واژگاني چون «هيام» و «وله» به عواطف و
احساسات مربوط ميشود و ديگري شامل واژگان «نفس»، «قلب» و «عقل» حاكي از هويت و حقيقت انسان و مركز عواطف، ادراكات و احساسات و منبع شناخت اوست.
بررسي حقيقت نفس و قلب و عقل
حقيقت و هويت انسان، نفس و روح اوست كه حقيقتي ثابت و پايدار است و بهرغم تغييرات و دگرگونيهاي متوالي كه در بدن انسان پديد ميآيد، باقي و ثابت است. اين همان حقيقتي است كه ما با واژة «من» بدان اشاره ميكنيم، و بدن ابزار آن بهحساب ميآيد. از اين نظر، حتي اگر ما در شرايطي قرار بگيريم كه هيچگونه توجهي به بدن و اعضا و اندام آن نداشته باشيم، وجود خويش يعني نفس و روح خود را درك ميكنيم. ابنسينا دربارة درك نفس فارغ از همة تعلقات، و بهتعبيرديگر، درك خويشتن در فضاي خلأ مطلق، ميگويد:
شما خود را در يك حالت و خلقت اوليه فرض كنيد؛ درحالتيكه هيچگونه ناراحتي بر شما عارض نيست. بهبيان ديگر، خود را در يك فضاي مطلق تصور كنيد؛ درحاليكه از سرما و گرما عاري باشيد. نه ناراحتي داشته باشيد و نه خوشي؛ نه لذت داشته باشيد و نه الم؛ حتي خود را در حالي فرض كنيد كه هيچگونه تعليمي از پدر و مادر خود نيز دريافت نكردهايد. در چنين حالتي كه فقط به ذات خود توجه داريد، نه به هيچچيز ديگر، حتي به اعضا و اجزاي خود نيز توجه نداريد، فقط من و نفس خود را درك ميكنيد. در اين حالت نفس از همة قواي خود غافل است و فقط به خود توجه دارد و به اينكه من هستم.(1)
1. ر.ك: ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج2، نمط سوم، ص343ـ344.
پس بدن و اندامهاي آنْ هويت و حقيقت انسان را تشكيل نميدهد و وقتي ما از خويشتن و «من» سخن ميگوييم به بدن خود اشاره نداريم؛ چون اين بدن همواره در حال تغيير و تبديل است و بهرغم اين تغييرات، آنچه هويت و خويشتن ما بهحساب ميآيد باقي است و هيچ تغيير و تبديلي در آن پديد نميآيد. حقيقت ما همان نفس و روحي است كه منبع شعور، آگاهي، احساسات و ادراكات ماست و بدن و عناصر مادي وجود ما، فاقد شعور و احساسات و ادراكات است و تنها ابزاري است كه در اختيار روح و نفس ما قرار گرفته است تا بتوانيم به كمك آن اراده و تصميمات خود را اجرا كنيم.
پس آنچه با لفظ «من» بدان اشاره ميكنيم، بدن نيست؛ بلكه نفس و روح است كه هويت انسان را تشكيل ميدهد، و بدن ابزار آن بهحساب ميآيد. البته در جاي خود و در مباحث روانشناسي بحث است كه آيا ما در كنار روح بُعد غيرمادي ديگري نيز به نام «روان» داريم يا آنكه اين هر دو يكي هستند. وقتي ميگوييم من تصميم ميگيرم، من ميانديشدم، من محبت دارم، من خشم و كين دارم، من ميترسم، درواقع «من» همان روح ماست كه ما آن افعال و صفات و ساير خصلتها را بدان نسبت ميدهيم. در قرآن نيز هم واژه «نفس» و هم «روح» در كنار «قلب» و «عقل» و ساير واژگان مشابه بهكار رفته است و اهل لغت و تفسير موارد كاربرد و ويژگيهايي را كه به لحاظ آنها هريك از آن واژگان استعمال ميشوند، بررسي كردهاند.
پرواضح است كه منظور از نفس در اين بحث و در مناجات امام سجاد(علیه السلام) ماهيت فلسفي آن است، و اصطلاحاتي نظير نفس اماره و نفس مطمئنه كه ماهيت اخلاقي دارند و در مباحث اخلاق مطرح ميشوند، بهحسب برخي از ويژگيهاي اخلاقي نفس و روح اطلاق ميگردند. همچنين منظور از قلب، عضو صنوبريشكل درون سينه نيست؛ بلكه قلب در ادبيات قرآن و احاديث و در عرف عام، حيثيتي از نفس و روح است كه گرايشهايي چون دوست داشتن، ميل و اراده، نفرت، دشمني و احساسات بدان نسبت
داده ميشود و در زبان عربي و در قرآن، علاوه بر «قلب» واژة «فؤاد» نيز براي اين حيثيت از نفس بهكار ميرود. با توجه به ترادف و اشتراك معنايي واژة قلب و فؤاد است كه رؤيت، هم به قلب نسبت داده ميشود و هم به فؤاد. قرآن درباره رؤيت فؤاد ميفرمايد: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رأى؛(1)«دل آنچه را ديد دروغ نپنداشت». در كاربرد ديگر فؤاد در قرآن، خداوند پس از آنكه به مادر حضرت موسي(علیه السلام) فرمان ميدهد كه او را در دريا بيفكند تا از خطر دشمنان رهايي يابد، از او ميخواهد كه نگران فرزندش نباشد و وعده ميدهد كه فرزندش را به او برگرداند و او را از پيامبران خود قرار دهد؛ آنگاه ميفرمايد: وأَصْبَحَ فُؤَادُ أمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلا أنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛(2) «و مادر حضرت موسي را دل [از ترس و اندوه] تهي گشت و هرآينه نزديك بود كه آن [راز] را فاش سازد اگر نه آن بود كه دل او را [بر صبر و ثبات] استوار كرديم تا از باوردارندگان [وعدة ما] باشد».
گاهي بهحسب شأن ادراكي نفس، واژة عقل بهكار ميرود و ادراكات نفس به عقل، كه شأني از نفس بهحساب ميآيد، نسبت داده ميشود. البته قرآن تعقل و ادراك را به قلب نيز نسبت داده است؛ مانند آية: لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا... .(3) در جاي خود بايد بررسي شود كه آيا عقل و قلب قواي نفس بهحساب ميآيند يا شئون آن؛ چنانكه بين حكما معروف است كه عقل قوة خاصي نيست؛ بلكه عقل كار نفس است. همچنين قلب را نميتوان قوة خاصي بهحساب آورد؛ چون كارهاي گوناگوني بدان نسبت داده شده است كه از جهت ماهيت با هم متفاوتاند. يك دسته از آنها انفعال است و دستة ديگر فعل. بهعبارتديگر، قلب همان نفس انسان است، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و
1. نجم (53)، 11.
2. قصص (28)، 10.
3. حج (22)، 46.
عواطف دارد. حتي قرآن انتخاب و اختيار را نيز به قلب نسبت داده است: لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُم؛(1)«خدا شما را به سوگندهاي سر زباني مؤاخذه نميكند؛ ولي بدانچه دلهاتان برميگزيند، مؤاخذه ميكند».
جلوههاي عشق و محبت به خدا و اولياي او
چنانكه گفتيم قلب و روح انسان مركز عواطف و احساسات است. البته حيوانات نيز كموبيش از عواطف و احساسات برخوردارند؛ اما احساسات انسان شديدتر است و تنوع بيشتري دارد. از جمله انسان محبت دارد؛ يعني آنچه را كه با طبعش سازگار است، دوست ميدارد و به آنها دلبستگي دارد. پس وقتي كسي ميگويد كه فلان نوشيدني يا خوردني و يا دانش را دوست دارد و از آن لذت ميبرد، يعني آن امور با طبع او ملايم و سازگارند و چون كششي در نفس خود بهسوي آنها مشاهده ميكند، آنها را جذب ميكند. البته محبت سلسله مراتب طولي دارد و «وله» و «هيام» عاليترين مراتب آن بهشمار ميآيند. «وله» بهمعناي حيرت حاصل از شدت محبت است و «هيام» به مرتبهاي از محبت اطلاق ميشود كه شدت عشق و محبت، عاشق را ديوانه و سرگشتة كوي معشوق كرده است. در اين مرحله همة توجهات عاشق معطوف به معشوق ميشود و خود را فراموش ميكند و همة هستي خود را در كف معشوق مييابد.
در ادبيات مذهبي ما، و بهويژه در مناجاتها، عاليترين مراتب محبت نظير «هيام».و «عشق».در ارتباط با خداوند بهكار رفته است و پس از آن در ارتباط با اولياي خدا بهكار ميرود. بهويژه در فرهنگ شيعه حب اهلبيت(علیهم السلام) و عشق به آنها فراوان مطرح است؛ تا جايي كه برخي از روي علاقه و عشق به اهلبيت(علیهم السلام) حاضرند هستيشان را فدا كنند.
1. بقره (2)، 225.
حضرت ابراهيم(علیه السلام) از جمله مظاهر تام و كامل عشق به خداوند بود. وقتي خداوند او را خليل و دوست خود قرار داد، برخي از فرشتگان به يكديگر گفتند: «خداوند كسي را كه از نطفه پديد آمده است؛ خليل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظيم بخشيد». خداوند به فرشتگان وحي كرد كه وارستهترين فرشته را از ميان خود برگزينند. آنان جبرئيل و ميكائيل را برگزيدند و خداوند آن دو را بهصورت انسان به زمين فرستاد. آن روز حضرت ابراهيم همة گوسفندان خود را جمع كرده بود؛ چهآنكه، حضرت ابراهيم چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هريك از آنان قلادهاي زرين آويخته بود؛ گوسفندان آن حضرت به چهل هزار ميرسيد و شتران و گاوان فراواني داشت. آن دو فرشته در دو سوي گلههاي حضرت ابراهيم ايستادند و يكي از آن دو، با صدايي زيبا و بلند گفت: سبوح قدوس؛ ديگري گفت: رب الملائكة والروح. حضرت ابراهيم با شنيدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد كه مدهوش شد و وقتي به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتيد بازگوييد، نيمي از مالم را به شما ميبخشم. اين قضيه يك بار ديگر تكرار شد و سرانجام در مرتبة سوم گفت: اگر دوباره آن را بازگوييد، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اينجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پي بردند.(1)
مرتبة نازلتر چنين حالتي در ارتباط با اولياي خدا تحقق مييابد و بر اين اساس برخي چنان به اهلبيت(علیهم السلام) و از جمله به امام حسين(علیه السلام) عشق ميورزند كه وقتي نام آن حضرت را ميشنوند، مانند كسي كه هديهاي بزرگ و بيمانندي به او دادهاند، چنان خوشحال ميشوند كه در پوست خود نميگنجند. اين ويژگي روح انسان است كه وقتي دل به كسي سپرد، حاضر است هستي خود را تقديم او كند و از شنيدن نام معشوقش سرمست ميشود؛ چهرسد به اينكه خودش او را ببيند و با او انس گيرد. در ادبيات ديني ما و بهويژه در دعاها و
1. مولا محسن فيض كاشاني، تفسير صافي، ج2، ص325ـ326.
مناجاتها اشارات فراواني به وجود چنين حالاتي در اهلبيت(علیهم السلام) هنگام ارتباط با خداوند يافت ميشود. از جمله امير مؤمنان(علیه السلام)، چنان عاشق خداوند بود كه برخي شبها در راز و نياز و مناجات خود با خداوند چندين بار غش ميكرد. شايد برخي تصور كنند كه آن حالات فقط از خوف خدا بوده است؛ درصورتيكه همة آن حالات از خوف خدا نبوده است و شدت عشق به خداوند، و شوق به لقا و انس با او نيز چنين حالاتي را در پي دارد. اما بسياري از مردم كه نميدانند و نميفهمند كه ميتوان عاشق خداي ناديده شد و از فرط عشق به او سر از پا نشناخت و بيتاب و مدهوش گرديد، بيتابي و غش كردن از خوف خدا را باور دارند؛ اما باور ندارند كه كسي ازروي عشق و محبت به خدا از خود بيخود و مدهوش شود.
آرامش و تسكين روح با ذكر خدا و تحليل فلسفي و روانشناختي آن
در مقابل حالت دلدادگي و عشق و محبت، روح انسان گاهي دچار اضطراب و نگرانيهايي نيز ميشود كه براي انسان رنجآور است و بهرغم اينكه انسان چنين حالتي را نميپسندد و ميل ندارد كه بدان مبتلا شود، گريزي از آن نيست؛ تاجايي كه به سبب فراگيري حالت اضطراب و منفك نبودن زندگي انسان از اين حالت، برخي از فلاسفة غربي و بهويژه اگزيستانسياليستها، در مقابل فلاسفة يونان و فلاسفة مسلمانان كه انسان را «حيوان ناطق» ميدانند، انسان را «حيوان مضطرب» معرفي ميكنند و معتقدند كه «اضطراب» فصل حقيقي انسان است، نه نطق. از ديدگاه قرآن و آموزههاي ديني ما، تنها دارويي كه ميتواند اضطراب انسان را درمان كند و دلهره و نگراني او را برطرف كند و به او آرامش بخشد، ياد خداست: الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) «آنان كه ايمان آورند و دلهاشان به ياد خدا آرام يابد. آگاه باشيد كه دلها تنها با ياد خدا آرام مييابد».
1. رعد (13)، 28.
در مقابل حالت اضطراب، حالت اطمينان و آرامش قرار دارد كه از مقولة شناخت نيست و از حالات احساسي بهشمار ميآيد. در مباحث روانشناختي، حصول آرامش را آرمان روانشناسان معرفي كردهاند. با توجه به آنكه امروزه اضطراب و ناآرامي بزرگترين درد بشر شناخته شده است، داروهاي آرامشبخش جزو پرمصرفترين و گرانترين داروها هستند و بهويژه در غرب بيشترين كلينيكها براي معالجة اضطرابها و نگرانيهاست؛ اما چون آنان به داروي اصلي و عامل اساسي رفع اضطراب پي نبردهاند، داروهاي آرامشبخشي كه ساختهاند تخديركننده است و كارشان تضعيف فهم و درك و احساس انسان است، و درنتيجه به بيمار احساس بيخيالي دست ميدهد. آنچه براي انسان لذتبخش و مطلوب است، داشتن فهم و درك قوي تخديرنشده همراه با آرامش است و تنها راه تحصيل آن عمل به نسخة قرآن است كه ياد خدا را برطرفكنندة اضطراب و نگراني، و عامل آرامشبخش معرفي ميكند.
تحصيل آرامش با ذكر خدا نيازمند تحليل فلسفي و روانشناختي است و يكي از تحليلهايي كه دراينباره ميتوان بيان كرد اين است كه روح ما همواره فعال و در حال حركت است و نميتواند آرامش داشته باشد و پيشرونده و تحولخواه است. «روح» همخانوادة «ريح» بهمعناي باد است و شايد اين اشتراك بهدليل خصلت حركت است كه در هر دو وجود دارد. وقتي ميگويند روح ذاتاً متحرك و پويا و بيقرار است، يعني روح انسان ذاتاً طالب كمال است و تا به نقطة اوج تكامل خويش نرسد، از حركت نميايستد. انسان طالب كمال بينهايت است و تجربه ثابت كرده است كه هيچ چيز محدودي نميتواند انسان را قانع كند. اگر او به دنبال ثروت و قدرت باشد، حتي اگر كرة زمين در اختيار او قرار گيرد قانع نميشود و در پي آن است كه راهي به ساير كرات آسماني پيدا كند و آنها را به تصرف خود درآورد.
بزرگان و علما وجود اين ميل كمالجويي و در جستوجوي كمال مطلق بودن را
دليلي براي توحيد و فطرت خداجوي انسان دانستهاند. بدينمعنا كه دست قدرت الهي، فطرت كمالجويي را در انسان قرار داده و اين ميل، انگيزة تلاش، پيشرفت و تكامل را در انسان پديد آورده است؛ اما مقصد تكامل انسان در عالم ممكنات نيست. ازاينرو، انسان هر چقدر هم به امكانات و ثروت محدود دنيا دست يابد، باز سير نميشود و اگر همة مرزهاي عالم ممكنات را درنوردد، عطش كمالجويي و تعاليخواهي او فرونمينشيند. نقطه نهايي تعالي و تكامل انسان قرب الهي است و با رسيدن به آن انسان به كمال مطلوب خود دست مييابد و به آرامش ابدي و پايدار ميرسد.
امام سجاد(علیه السلام) ميفرمايند: لاتَسْكُنُ النُّفوُسُ إِلاَّ عِنْدَ رُؤْياك؛ «نفوس جز با ديدار تو آرامش و سكونت نمييابند». يعني هدف غايي انسان رؤيت خدا و لقاءالله و رسيدن به مرحلهاي است كه هيچ حجاب و حائلي بين انسان و خدا نباشد. اين همان مقصدي است كه انسان براي نيل بدان آفريده شده است، و وقتي به اين مقصد رسيد، قرار ميگيرد و آرامش مييابد. البته چون انسانها ظرفيتهاي وجودي متفاوتي دارند، مراتب بهرهمندي آنها از قرب و لقاي الهي متفاوت است و همه دراينزمينه مشتركاند كه با رسيدن به لقاي الهي و كمال متناسب با ظرف وجوديشان به هدف و مقصد ابدي خويش دست يافتهاند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org