- مقدمه معاونت پژوهش
- شرح مناجات محبین
- گفتار سيوهفتم: جايگاه محبت و انس با معبود
- گفتار سيوهشتم: نگاهي دوباره به قرب الهي
- گفتار سيونهم: جستاري در مفهوم و گستره ولايت
- گفتار چهلم: ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
- گفتار چهلويكم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (1)
- گفتار چهلودوم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (2)
- گفتار چهلوسوم: نگاهي به مقامات دوستان خدا
- شرح مناجات متوسلان
- شرح مناجات مفتقرين
- شرح مناجات عارفان
- گفتار چهلوهشتم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (1)
- گفتار چهلونهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (2)
- گفتار پنجاهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (3)
- گفتار پنجاهويكم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (4)
- گفتار پنجاهودوم: جلوههاي معرفت و عشق به خدا
- گفتار پنجاهوسوم: آرمانهاي بلند اولياي خدا
- شرح مناجات ذاكرين
- شرح مناجات معتصمين
- شرح مناجات زاهدين
- كتابنامه
- نمايهها
گفتار چهلم
ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
ضرورت برتري محبت به خدا بر محبت به غيرخدا
آنچه در دعاها و درخواستهاي امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبين آمده و در واقع، محور مناجات آن حضرت را تشکيل ميدهد. محبت خدا و لوازم و آثار آن است و در اين راستا، پس از آنكه از خداوند درخواست كردند كه ايشان را در شمار كساني قرار دهد كه براي قرب و ولايتش برگزيده است، ميفرمايند مرا در شمار كساني قرار ده كه آنان را براي عشق و محبتت خالص گرداندهاي. درخواست محبت خالص به خداوند از سوي امام سجاد(علیه السلام) ازآنروست كه ممكن است انسان به خداوند محبت داشته باشد، اما آن محبت خالص نباشد و در كنار محبت به خدا، محبت به ديگران نيز بر دل سايه افكنده باشد و چهبسا آن دو محبت با يكديگر تزاحم و تعارض نيز پيدا كنند و انسان محبت به غيرخدا را بر محبت به خدا ترجيح دهد.
در مورد محبتهاي عادي، گاهي انسان با دو نفر معاشرت و رفاقت دارد و محبت خود را بين آن دو نفر تقسيم ميكند و با هر دو انس ميگيرد و تزاحمي نيز بين محبت ورزيدن و انس يافتن با آن دو نفر وجود ندارد. اما گاهي اين رفاقتها به تعارض و تزاحم ميانجامند و يكي از دوستان از انسان درخواستي ميكند كه با درخواست ساير
دوستان تزاحم دارد و انسان بر سر دوراهي اجابت درخواست دوستان خود قرار ميگيرد و درنتيجه خواستة كسي را كه بيشتر دوست ميدارد ترجيح ميدهد. فراواناند كساني كه خداوند را دوست ميدارند، چنانکه ديگران را نيز دوست ميدارند و تا هنگامي كه بين اين دوستيها تزاحمي رخ نداده است، انسان به مقتضاي آن دوستيها عمل ميكند؛ مثلاً انسان بر اساس محبت به خداوند نماز ميخواند و به انجام نوافل ميپردازد و تزاحمي نيز بين اينگونه عبادات با محبت به غيرخدا وجود ندارد و ازاينرو محبت به خدا و محبت به غيرخدا و به تبع آن دو، انجام درخواست خدا با درخواست غيرخدا جمعشدني هستند. اما گاهي بين درخواست خدا و محبت به او با درخواست غيرخدا و محبت به غير او تزاحم و تضاد رخ ميدهد و در اين فرض دوستان واقعي خدا، محبت خدا و خواست او را بر محبت سايرين و خواست آنان ترجيح ميدهند و به مقتضاي ايمان و وظيفة بندگيشان عمل ميكنند. خداوند دربارة تزاحم دوستي خدا با دوستي غيرخدا و ضرورت ترجيح محبت به خدا بر محبت به ديگران ميفرمايد:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين؛(1)«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايي كه به دست آوردهايد و تجارتي كه از كسادي و بيرونقي آن ميترسيد و خانههايي كه به آنها دلخوشيد، نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه او دوستداشتنيترند، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد؛ و خدا مردم نافرمان را راه ننمايد».
1. توبه (9)، 24.
در شرايط خاص و مقام تزاحم، برتري محبت به زن و فرزند، خويشان و ساير امور بر محبت به خداوند باعث ميشود كه محبت به خدا كنار رود و دستكم انسان موقتاً خدا را فراموش كند؛ بهخصوص در هنگامة جهاد كه انسان در برابر آزمون دشواري قرار ميگيرد، اگر محبت او به خداوند بر محبت به ديگران و حتي محبت به عزيزانش برتري داشت، در صدد انجام فرمان خدا و حمايت از دين برميآيد و هستي خود را فداي خداوند ميكند و درنتيجه به سعادت و رستگاري ابدي دست مييابد. اما اگر ايمانش ناقص بود و نتوانست دل از غيرخدا بكند و دلبستگيهاي مادي مانع انجام وظيفه و پايداري در مسير محبت الهي گرديد، خذلان و بدبختي ابدي را براي خود فراهم ميسازد. وقتي دشمنان به ميهن اسلامي تجاوز ميكنند، دل كندن از وابستگيها، نظير دل كندن از پدر، مادر، فرزندان و دوستاني كه انسان سالياني با آنها معاشرت داشته و حضور يافتن در جبهه بسيار دشوار است و انسان در برابر آزمون بسيار سختي قرار ميگيرد. ما در دوران خود و در گيرودار جنگ تحميلي مشاهده كرديم كه چگونه جوانان انقلابي و مخلص، دست از همة تعلقات مادي ميشستند و با قلبي مالامال از عشق خدا و اسلام روانة جبههها ميشدند و از كيان دين و ملت دفاع ميكردند. براي آنان نهفقط حضور در جبهه و دست شستن از دنيا و عزيزان دشوار نبود، بلكه ماندن در شهر و ديار و بينصيب ماندن از فيض شهادت تحملناپذير بود و ازاينرو نذر ميكردند و بر انجام نماز شب مبادرت ميورزيدند تا خداوند توفيق جهاد و شهادت را نصيبشان كند. برخي از جوانان براي اينكه به توفيق شهادت نائل شوند، نذر كردند كه چهل شب جمعه از تهران به قم و مسجد جمكران بيايند و در آنجا، شب را به احيا و عبادت سپري كنند.
در هنگام آزمون، سره از ناسره بازشناخته ميشود و در هنگام تزاحم دوستي خدا با تعلقات دنيوي است كه درجة محبت انسان به خداوند مشخص ميگردد. برخي وقتي
حالات عرفاني خاصي به آنها دست ميدهد و اشعار عرفاني دربارة عشق به معبود و محبوب را ميخوانند، خيال ميكنند مضامين آن اشعار دربارة آنها صادق است و محبت آنان به خداوند راسخ و صادقانه است، اما در هنگامة آزمون و گاه دست شستن از دنيا و تعلقات مادي و دل بستن محض به معبود، معلوم ميشود كه تا رسيدن به سرحد سرسپردگي كامل به خداوند و محبت خالص به او خيلي فاصله دارند و ادعاي عشق به معبود و فناي در معشوق، گزاف و دروغين است.
معرفي محبت خالصانه به خداوند
بنابراين براي نيل به سعادت و كمال، صرف احساس دوستي خدا كافي نيست و انسان در درجة اول بايد سعي كند كه خدا را بيش از ديگران دوست داشته باشد و ترجيح دوستي خدا بر دوستي غيرخدا كف ايمان است كه خداوند نيز بدان اشاره دارد و ميفرمايد: وَالَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«و كساني كه ايمان آوردهاند، محبتشان به خداوند شديدتر است...». پس لازمة ايمان و به تعبير ديگر مقوم ايمان، رجحان محبت به خدا بر محبت به ديگران است. اما كساني كه خدا را بيش از چيزها و كسان ديگر دوست ميدارند، داراي مراتبي هستند كه اين مراتب به دو دستة كلي تقسيم ميشوند: كساني كه در دلشان دو نوع محبت وجود دارد، هم محبت به خدا در دل آنها وجود دارد و هم محبت به غيرخدا، ولي محبت آنان به خداوند فزونتر از محبت به غيرخداست؛ دستة دوم كساني هستند كه حقيقتاً دلشان به محبت خدا اختصاص يافته و دوستي آنان نسبت به ديگران، مستقل از محبت به خدا نيست، بلكه به جهت انتسابي است كه آنان به خدا دارند. نظير آنكه ما وقتي كسي را دوست داريم، بستگان وي و
1. بقره (9)، 165.
چيزهاي مربوط به او، نظير عكسها، لباسها و كتابهايش را نيز دوست داريم. اما چنان نيست كه ما چند محبوب داشته باشيم كه عبارت باشند از آن دوست و چيزهايي كه به او انتساب دارند، بلكه ما حقيقتاً همان شخص را دوست ميداريم و محبت به امور منسوب به وي در شعاع محبت به او قرار ميگيرد و مستقل از آن نيست.
طبيعي است وقتي كسي را دوست ميداريم، در شعاع محبت به او، آثارش را نيز دوست داريم و محبت به آن آثار، فرع محبت به آن شخص بهشمار ميآيد؛ چنانكه شاخ و برگ، فرع درخت شمرده ميشود و تا درختي نباشد، شاخ و برگي نيز وجود ندارد. محبت اولياي خدا و در درجة اول، محبت انبيا و ائمة اطهار(علیهم السلام) به خداوند از اين سنخ است. آنان فقط خداوند را دوست ميدارند و محبتشان در ذيل محبت او، متوجه ديگران ميشود و محبت آنان نسبت به غيرخدا پرتو محبت به خدا بهشمار ميآيد. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) محبت شديدي به فاطمة زهرا(علیها السلام) داشت كه تصور آن براي ما ممكن نيست، اما اين محبت جدا از محبت آن حضرت به خداوند نبود و پرتوي از آن بهشمار ميآمد.
محبت به خداوند در محبت به فاطمة زهرا، امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين(علیهم السلام) تجلي و ظهور مييابد و بهجرئت ميتوان گفت محبت به خداوند بدون محبت به آن حضرات و بزرگواران تحقق نمييابد. اين همان محبت خالصانه به خداوند است كه ساير محبتها، فرع و پرتو آن بهحساب ميآيد كه در دعاي عرفه امام حسين(علیه السلام) دربارة آن ميفرمايند:
أنْتَ الَّذِي اَشْرَقْتَ الْأنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِيآئِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ، حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَئُوا اِلى غَيْرِك؛(1) «خدايا، تويي كه انوار تجليات را بر دل اوليايت
1. مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
تاباندي تا آنكه به معرفتت نائل گشتند و تو را به يكتايي شناختند. تويي كه توجه به اغيار را از دل دوستان و مشتاقانت محو كردي تا غير تو را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جايي پناه نبرند».
پس منظور از جملة أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَتك قرار گرفتن در شمار كساني است كه خداوند دلشان را به محبتش اختصاص داده و در آن جايي براي محبت به ديگران وجود ندارد. گرچه گفتن چنين سخني آسان است و تصورش نيز سهل مينمايد، تحقق و عينيت بخشيدن به آن بسيار دشوار است و ما را چه رسد به آنكه دلمان را براي محبت خداوند، خالص گردانيم. ما تنها ميتوانيم اميد داشته باشيم كه خداوند ما را رهين الطاف و عنايات خاصش گرداند و دلمان را كانون محبت و عشق به خود قرار دهد.
اشتياق دوستان خدا به لقاي الهي
حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست ميكنند كه ايشان را در شمار كساني قرار دهد كه دلشان را خالص براي محبت خود قرار داده است، به اموري اشاره ميكنند كه لوازم محبت به خداوند بهشمار ميآيند؛ ازجمله ميفرمايند: وَشَوّقتَهُ إلي لِقائك؛ «[مرا در شمار كساني قرار ده] كه مشتاق لقايت ساختهاي». شوق به لقاي الهي از لوازم و آثار طبيعي محبت به خداوند است و باعث گسترش و كمال محبت به او نيز ميشود. ممكن نيست انسان كسي را دوست بدارد، اما نخواهد با او ملاقات كند و انس گيرد. پس كسي كه دلش براي محبت خداوند خالص شد، با همة وجود مشتاق لقاي الهي ميشود، چه اينكه شوق به لقاي الهي پيامد و لازمة محبت به خداوند است. يكي از ويژگيهاي بنياسرائيل، برتريطلبي بر ساير ملل بوده و هست و آنان خود را ملتي ممتاز و برگزيده و فرزندان يعقوب و بلكه فرزندان و دوستان خدا ميدانند. البته آنان اين ادعا را مجازاً و بهدليل شرافتي كه براي خودشان قايل هستند مطرح ميكنند و منظورشان اين است كه ما در نزد
خداوند شأن و مقام خاصي داريم كه ساير ملتها و پيروان ساير اديان از آن بيبهرهاند. سپس در آيين مسيحيت بهصورت جدي چنين ادعايي دربارة حضرت عيسي(علیه السلام) صورت پذيرفت و پيروان آن حضرت حقيقتاً او را فرزند خدا معرفي كردند. خداوند دربارة اين ادعا و به نقل از آنان ميفرمايد: وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أبْنَاءُ اللَّهِ وأحِبَّاؤُهُ...؛(1) «و يهود و نصاري گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوييم...». آنان ازيكسو ادعا كردند كه خداوند بياندازه آنان را دوست ميدارد و چون فرزند با آنان معامله و رفتار ميكند و ازسويديگر، شديداً دلبسته و علاقهمند به دنيا و ثروت بودند و از مرگ ميترسيدند و براي آنكه بتوانند بيشتر از ثروت و لذتهاي دنيا استفاده برند، خواهان عمر طولاني بودند. خداوند دربارة اين خصلت بنياسرائيل و قوم يهود ميفرمايد:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُون؛(2) «و همانا آنان (يهوديان) را آزمندترين مردم به زندگي [دنيا] خواهي يافت و [حتي آزمندتر] از كساني كه مشرك شدهاند. هريك از آنان دوست دارد كه هزار سال عمرش دهند، و حالآنكه اين عمر دراز، دوركنندة او از عذاب نخواهد بود؛ و خدا بدانچه ميكنند بيناست».
با توجه به اينكه از آموزههاي اساسي اديان ابراهيمي اين است كه انسان با مرگ به لقاي الهي نائل ميشود و جهان آخرت سراي ملاقات با اوست، چگونه قوم يهود كه دنياپرست و شديداً شيفتة زندگي دنيا هستند، دوستان خدا بهحساب ميآيند؟ ويژگي بارز دوستان خدا دل بريدن از دنيا و دل بستن به خدا و آرزوي لقاي الهي است؛ و ازاينرو خداوند در مقام تكذيب ادعاي بنياسرائيل ميفرمايد:
1. مائده (5)، 18.
2. بقره (2)، 96.
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * وَلا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛(1) «بگو: اي كساني كه يهودي شديد، اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه ديگر مردمان، پس آرزوي مرگ كنيد [تا شما را به او برساند] اگر راستگوييد، و هرگز آن را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستهايشان پيش فرستاده (كارهايي كه كردهاند) و خدا به [حال] ستمكاران داناست. بگو: همانا مرگي كه از آن ميگريزيد شما را ديدار ميكند، سپس بهسويِ داناي نهان و آشكار بازگردانده ميشويد، آنگاه شما را بدانچه ميكرديد آگاه ميكند».
در اسلام و ازجمله در قرآن نيز به لقاي الهي كه پس از مرگ حاصل ميشود، توجه ويژهاي شده و ويژگي بارز مؤمنان، شوق به لقاي الهي معرفي شده است. ازاينرو خداوند به آرزومندان لقايش توصيه ميكند كه براي رسيدن به آن مقام رفيع و متعالي، عمل صالح انجام دهند: فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا؛(2)«پس هركه اميد ديدار پروردگار خويش دارد، بايد كار نيك و شايسته كند و هيچكس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد».
درخت سيب تا ميوه نياورد، كامل نشود و هرچه ميوة آن بهتر و باكيفيتتر باشد و به تعبير ديگر داراي كمال بيشتري باشد، با چنان ثمري كه به بار نشانده است، كاملتر خواهد بود. ميوة محبت، شوق لقاست و محبت راستين بايد ثمرة شوق لقا را به بار بنشاند و محب بايد در پي ديدار با محبوبش باشد. هرچه شوق لقاي محبوب شديدتر و
1. جمعه (62)، 6ـ8.
2. كهف (18)، 110.
كاملتر شود، محبت نيز كاملتر ميگردد و كمال محبت در اين است كه استحكام و دوام بيشتري داشته باشد و هرچه از شوق لقاي محبوب كاسته شود، محبت نيز كاهش مييابد. وقتي انسان با كساني دوست است، به ديدارشان ميرود و به آنها هديه ميدهد. اين ديدوبازديد و تقديم هديه، اثر محبت است و ازسويديگر، باعث تقويت محبّت ميشود. كسي هم كه خداوند را دوست ميدارد، بايد مشتاق ملاقات با او باشد و نهفقط از مرگ ناخشنود نباشد، بلكه ازآنرو كه با مرگ، حجابها كنار ميروند و او به مشاهده و ديدار خداوند نائل ميشود و از نعمتهاي بهشتي و آثار اعمال نيكش بهرهمند ميگردد، بايد مشتاق مرگ باشد.
رضاي دوستان خدا به قضا و قدر الهي
يكي از آثار برجستة محبت خالصانه به خداوند، راضي بودن به قضا و قدر اوست. وقتي محبت انسان به خداوند در مراحل اوليه متوقف نماند و كامل شد و همة دل را فراگرفت، بهگونهايكه انسان تعلق خاطري به غيرخداوند نداشت و دلش يكپارچه مجلاي محبت و توجه به خداوند شد، هرآنچه او مقدر ميسازد و انجام ميدهد، ميپسندد و بدان رضا ميدهد. بر اين اساس، امام سجاد(علیه السلام) پس از آنكه از خداوند درخواست ميكنند كه دلشان را به محبت خالصانه به خويش زينت دهد و ايشان را در شمار دوستان خالصش قرار دهد، ميفرمايند: رَضَّيْتَهُ بِقضائِك؛ «مرا در شمار كساني قرار ده كه آنان را راضي به قضاي خود ساختهاي».
در دعاها و مناجاتها و به تبع آنها در اشعار و متون عرفاني و ديني، نكات فراواني دربارة رضا به قضا و قدر الهي وجود دارد. حتي برخي از بزرگان دين در مناجات با خداوند ميفرمايند كه خدايا، اگر مرا به جهنم افكني و فرمان دهي كه مرا به آتش جهنم بسوزانند، من بدان راضيام و از محبتم به تو كاسته نميشود؛ بلكه چون آن را خواست
تو و برخاسته از ارادهات ميدانم، با همة وجود از آن استقبال ميكنم. كسي كه به مقام رضاي الهي دست نيافته و عشق به خدا بر دلش سايه نيفكنده، در پي برهان و دليل براي قضا و قدر الهي است. براي اينكه او به مسئلة رضا به قضاي الهي كه يكي از صفات ارزشمند بندگان شايستة خداست واقف شود، بايد از طريق برهان و استدلال به او تفهيم كرد كه همة كارهاي خداوند حكيمانه و منطبق بر حكمت و مصلحت است و بنابراين بايد آن را پذيرفت. اما كسي كه دوستدار خداست و با همة وجود به او عشق ميورزد، با رويي گشاده و خاطري آسوده و رضايت كامل، تسليم خواست و قضايش ميشود. او از اين حقيقت آگاه است كه خداوند عليم و حكيم است و هيچ نقصي در مشيت و قضاي او وجود ندارد، اما حكم و قضاي وي را ازآنرو كه از محبوب و خداوند سر زده است، ميپذيرد و در پي مصلحت و حكمت آن برنميآيد. او ميگويد خدايا، خواست تو خواست من است و آنچه تو بخواهي و انجام دهي، مورد رضايت من است؛ خواه به نفع من باشد يا به ضرر من.
توجيه جمع بين رضا به قضاي الهي و اندوه بر مصيبتها
كسي كه خالصانه به خداوند محبت ميورزد و واقعاً از صميم دل، عاشق خداوند است، همة كارهاي او را دوست ميدارد و تسليم تقدير و قضاي الهي است و در برابر گرفتاريها خم به ابرو نميآورد. وي ازآنرو كه سختيها و ناگواريها ناشي از قضاي الهي هستند، از آنها استقبال ميكند؛ گرچه از حيث ديگر، آن ناگواريها خوشايند او نباشد و از آنها رنج ببرد. اين ازآنروست كه روح انسان داراي حيثيتها و حالات گوناگون است و در آنِ واحد ممكن است انسان نسبت به حادثه و واقعهاي، دو حالت متضاد داشته باشد.
مثلاً واقعة كربلا و شهادت امام حسين(علیه السلام) و اصحاب باوفاي آن حضرت و
مصيبتهايي كه بر اهلبيت ايشان گذشت، ازآنرو كه ناشي از اراده و خواست و قضاي خدا و همراه با حكمت و مصلحت الهي بود و ازجمله آنكه بقاي دين اسلام در گرو آن بود، مورد رضايت آن حضرت و پيروانشان است. ازاينرو همه از آن واقعه كه خواست خدا بود، راضي و خشنودند.
نقل شده است كه محمد حنفيه در شبانگاه و قبل از فرارسيدن صبح روزي كه امام حسين(علیه السلام) تصميم داشت از مكه خارج شود و به سمت كربلا حركت كند، خدمت آن حضرت رسيد و با سخنان خود ايشان را از حركت به سمت كوفه و كربلا كه فرجام شهادت را براي آن حضرت و يارانش رقم ميزد، بازداشت. حضرت به او فرمودند دربارة سخنانت ميانديشم. اما سحرگاه از مكه خارج گشته، به سمت كوفه حركت كرد. وقتي محمد حنفيه از حركت آن حضرت آگاه شد، خود را به امام رساند و دهنة اسب ايشان را گرفت و گفت: اي برادر، مگر نفرموديد دربارة سخنانت ميانديشم؟ امام فرمودند: أَتَانِيَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) بَعْدَ مَا فَاَرقْتُكَ فَقَال: يَا حُسَيْنُ أُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ يَراكَ قَتيلا؛(1)«پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزدم آمد و فرمود: اي حسين، از مكه خارج شو [و به سمت كربلا حركت كن]. همانا خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند». اما ازآنرو كه آنهمه ظلم و جنايت از سويِ پستترين مردم درحق عزيزترين و شريفترين بندگان خدا روا داشته شد، عواطف همة انسانهاي آزاده جريحهدار شده و حزن و اندوهي جانكاه و ابدي بر دل اهلبيت آن حضرت و پيروانش وارد گشته است.
برخي ميگويند نهضت امام حسين(علیه السلام) باعث شد كه آن حضرت به مقام عالي شهادت نائل شود و آن واقعه و حادثة بزرگ، اسلام را بيمه كرد و سبب گسترش اسلام
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج44، باب 37، ص364، ح2.
شد. با توجه به ثمرات و آثار عظيمي كه بر واقعة كربلا مترتب گرديد، ما بايد از شهادت آن حضرت كه چنين دستاورد عظيمي داشت خشنود باشيم، نه اينكه به سر و سينه زنيم و عزاداري كنيم. اين دسته از اين حقيقت غافلاند كه راضي شدن به قضاي الهي و خشنود بودن از بركات و آثاري كه بر قيام امام حسين(علیه السلام) مترتب شد، منافاتي با اظهار حزن و اندوه از شهادت آن حضرت ندارد؛ چون اين دو حالت از دو حيثيت و خاستگاهِ كاملاً متفاوت ناشي ميگردند: يكي آنكه آن واقعه باعث حفظ و بقاي اسلام شد و ديگر آنكه شهادت امام حسين(علیه السلام) اركان عالم را به لرزه انداخت. ويژگي روح انساني اين است كه نسبت به موضوع واحد از دو حيث، هم اظهار شادماني ميكند و هم اظهار اندوه و حزن.
آري، كسي كه خداوند را دوست ميدارد و باور دارد كه همة حوادث عالم كارهاي خداست كه بر اساس حكمت و قضا و قدر الهي انجام ميپذيرند، در برابر آنچه رخ ميدهد، تسليم است و كاملاً به قضاي الهي راضي است و درنتيجه از حوادث ناگوار، اندوهگين نميشود؛ چون آنها را ناشي از اراده و مشيت خدا ميداند. شايد بتوان اين معنا را از سخن خداوند در قرآن نيز استفاده كرد؛ آنجا كه فرمود: أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون؛(1)«آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين ميشوند».
ابتدا اين معنا از آية شريفه به ذهن انسان راه مييابد كه دوستان خدا از مصيبتها و ناگواريهايي كه بر آنها وارد شده محزون نميگردند؛ چون ميدانند كه خداوند به آنان پاداش ميدهد و مصيبتها و ناگواريهايي را كه بر آنها وارد گشته، به بهترين وجه جبران ميكند. همچنين آنان از حوادث و مشكلاتي كه در آينده بر آنها وارد ميشود
1. يونس (10)، 62.
بيمي ندارند؛ چون ميدانند كه در قبال آنچه بر آنها وارد ميشود، خداوند به آنها پاداش خير عنايت ميكند. اما شايد بتوان آيه را چنين معنا كرد كه اوليا و دوستان خدا ازآنرو نسبت به حوادث و مصيبتها حزني به خود راه نميدهند كه آنها را متعلق قضا و قدر الهي ميدانند. رضايت به تقديرات الهي باعث ميشود كه دوستان خدا از سختيها و ناگواريها شكوه نكنند و كاملاً در برابر خداوند تسليم باشند، بلكه بر آنچه رخ ميدهد شادماني كنند. البته ازسويديگر كه بدان اشاره كرديم، اولياي خدا نيز محزون ميگردند. در روايت آمده است:
أَنَّ النَّبِي(صلی الله علیه و آله) لَمَّا خُرِجَ بِإِبْرَاهِيمَ خَرَجَ يَمْشِي ثُمَّ جَلَسَ عَلَى قَبْرِهِ ثُمَّ وَلَّى فلمّا رَآهُ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله) قَدْ وُضِعَ فِي الْقَبْرِ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ فَلَمَّا رأى الصَّحَابَةُ ذَلِكَ بَكَوْا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمْ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ تَبْكِي وأنْتَ تَنْهَى عَنِ الْبُكَاءِ؟ فَقَالَ النَّبِي(صلی الله علیه و آله) تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَيَوْجَعُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا يُسْخِطُ الرَّبَّ عزّوجل؛(1) «وقتي ابراهيم را بهسويِ قبرستان تشييع كردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز به قبرستان رفت و كنار قبر ابراهيم نشست. سپس قدري به قبر نزديك شد. وقتي مشاهده كرد ابراهيم را در قبر گذاشتهاند، اشك از ديدگان مباركش جاري شد. اصحاب چون گرية پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ديدند، همه با صداي بلند گريستند. در اين هنگام ابوبكر رو به پيامبر كرد و گفت: اي رسول خدا، آيا تو گريه ميكني و حالآنكه تو خودت ما را از گريه كردن در مصيبتها نهي كردي؟ حضرت فرمود: ديده ميگريد و اشك ميبارد و قلب محزون ميشود، ولي چيزي كه باعث غضب پروردگار عزوجل گردد، نميگويم».
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج82، باب 59، ص91، ح43.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داراي قلبي بسيار مهربان و آكنده از عاطفه بود و طبيعي است كه در غم از دست دادن فرزندش متأثر گردد و بگريد. البته درعينحال او بيش از هركس در برابر قضاي الهي تسليم و بدان راضي بود و شكر خداوند را بهجا ميآورد و سخني بر زبان نميآورد كه باعث خشم خداوند شود. در زيارت عاشورا مينگريم كه ازيكسو معصوم از بزرگي و عظمت مصيبت سيدالشهدا(علیه السلام) ياد ميكند و ميفرمايد: وجَلَّتْ وَعَظُمَتْ المُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلَى جَمِيعِ أهْلِ الإسلام، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أهْلِ السَّمَوَات،(1) ازسويديگر به درگاه خداوند شكر به جاي ميآورد و در ذكر سجده پس از زيارت عاشورا ميفرمايد: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرينَ لَكَ عَلَى مُصابِهِم.(2) ازيكسو بايد در برابر آن مصيبت عظيم ماتم گرفت و اندوهي جانكاه بر دل نشاند و ازسويديگر، چون آن واقعه و مصيبت تقدير و قضاي الهي است و به اسلام عظمت بخشيد و باعث تداوم آن شد، بايد شكر خداوند را بهجا آورد.
بههرحال يكي از آثار محبت به خداوند، راضي شدن به قضاي الهي است و انسان بايد با تلاش و تهذيب نفس و ارتقاي باورهاي ارزشي و الهي خود، به مرحلهاي برسد كه در برابر ناگواريها و مصيبتها شكوه نكند و از صميم دل به قضا و تقدير الهي رضايت دهد كه در اين صورت خداوند نيز از او راضي ميگردد و او مرضيّ خداوند ميشود؛ چنانكه خداوند خطاب به نفس اطمينانيافته به خداوند و تقديرات او ميفرمايد: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّة؛(3)«اي جان آرام (آرامش و اطمينانيافته)، بهسويِ پروردگارت بازگرد، درحاليكه تو از او خشنودي و او نيز از تو خشنود است».
1. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
2. همان.
3. فجر (89)، 27ـ28.
در آيهاي ديگر نيز خداوند دربارة تلازم و ارتباط متقابل بين رضايت از وي و تقدير و قضاي او و رضايتش از بندة رهيافته به بهشت الهي ميفرمايد:
قَالَ اللَّهُ هَذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيم؛(1) «خدا گفت: اين روزي است كه راستگويان را راستيشان سود دهد. ايشان را بهشتهايي است كه از زير [درختانِ] آنها جويها روان است، هميشه در آن جاويداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند؛ اين است كاميابي و رستگاري بزرگ».
1. مائده (5)، 119.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org