- مقدمه معاونت پژوهش
- شرح مناجات محبین
- گفتار سيوهفتم: جايگاه محبت و انس با معبود
- گفتار سيوهشتم: نگاهي دوباره به قرب الهي
- گفتار سيونهم: جستاري در مفهوم و گستره ولايت
- گفتار چهلم: ارتباط محبت به خدا با رضايت به قضا و قدر او
- گفتار چهلويكم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (1)
- گفتار چهلودوم: جلوههايي ديگر از محبت به خداوند (2)
- گفتار چهلوسوم: نگاهي به مقامات دوستان خدا
- شرح مناجات متوسلان
- شرح مناجات مفتقرين
- شرح مناجات عارفان
- گفتار چهلوهشتم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (1)
- گفتار چهلونهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (2)
- گفتار پنجاهم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (3)
- گفتار پنجاهويكم: جستاري در چيستي و گسترة معرفت خدا (4)
- گفتار پنجاهودوم: جلوههاي معرفت و عشق به خدا
- گفتار پنجاهوسوم: آرمانهاي بلند اولياي خدا
- شرح مناجات ذاكرين
- شرح مناجات معتصمين
- شرح مناجات زاهدين
- كتابنامه
- نمايهها
گفتار پنجاهودوم
جلوههاي معرفت و عشق به خدا
إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ تَوَشَّجَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَيْكَ فِي حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ، وأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ إِلَى أَوْكَارِ الْأَفْكَارِ يَأْوُونَ، وَفِي رِيَاضِ الْقُرْبِ وَالْمُكَاشِفَةِ يَرْتَعُونَ، وَمِنْ حِيَاضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلَاطَفَةِ يَكْرَعُونَ، وَشَرَايِعَ الْمُصَافَاةِ يَرِدُون؛ «خدايا! ما را از كساني قرار ده كه درختان اشتياق به تو در باغستانهاي سينههايشان ريشه دوانيده و سوز محبت تو سراسر دلهايشان را فراگرفته است. ازآنرو، آنها در آشيانههاي فكر و انديشه مأوا گزيدهاند، و در بستانهاي قرب و شهود ميخرامند، و از سرچشمههاي محبتت با جام لطف جرعه مينوشند و به آبشخورهاي صفا درآمدهاند».
آثار عشق و محبت به خداوند
نكتة اساسي كه در اين مناجات به آن پرداخته شده، ارتباط بين معرفت به خدا با محبت به او، و آثار و لوازم اين محبت است. از جمله لوازم و آثار محبت، كه امام(علیه السلام) بدان اشاره دارند، شوق ديدار محبوب، و سايه افكندن توجه و عشق به محبوب بر همة زواياي دل است؛ تا آنجا كه جايي براي محبت به ديگران در دل نماند. همچنين سوز و شيدايي حاصل از اين
محبت، همچون حال پرندهاي است كه بالش آتش گرفته و در جستوجويِ جايي است تا آتش خود را خاموش كند. به همينگونه عاشق شيدادل در پي وصال محبوب است تا با آن آتش اشتياق به محبوب را خاموش سازد. كاربرد اين تعابير اديبانه و شاعرانه، و نظير آنها در اين مناجات و ساير مناجاتها و دعاها حاكي از آن است كه استفاده و كاربرد آنها مطلوب، و در جاي خود و در حالاتي ويژه پسنديده است. اين تعابير معاني ويژة خود را دارند.
عرفا و شاعران در گفتارِ عرفاني و ادبي و اشعار و غزليات خود، گاه تعابيري بهكار ميبرند كه براي اذهان افراد عادي قابل هضم و پذيرفتني نيست. ازاينرو، آنان ميپندارند و گاه بر زبان ميآورند كه چرا چنان شخصيتهاي بزرگ با آن مقامات عالي معنوي و معرفتي، چنين تعابيري بهكار ميبرند. ما فراوان مشاهده ميكنيم كه در غزليات حافظ و ديگر شعرا و از جمله در غزليات امام خميني(رضی الله عنه) از مي،(1) مستي،(2) خال(3) و رخِ يار سخن به ميان آمده است؛ آنهم با توجه به آنكه مي و شراب در فرهنگ ما نجس و پليد است. حال اين پرسش رخ مينمايد كه چرا آنها چنان تعابيري را بهكار گرفتهاند و نهتنها از كاربرد چنين تعابيري رضايت دارند، احساس سرور و شادماني و شيفتگي نيز ميكنند. طبيعي است كه اين واژگان معاني ويژه و ناب عرفاني دارند و در قالب معاني فرهنگ و ادبيات رايج و عمومي بهكار نرفتهاند. آشنايي با نظير آن تعابير در مناجاتها و از جمله در قرآن، بيانگر آن است كه آن تعابير نهتنها زشت و ناپسند نيستند، در جاي خود و در حالات ويژه و با معاني خاصِ خود، مطلوب و پسنديده نيز هستند. ما حتي مينگريم كه در قرآن و در وصف نعمتهاي بهشتي، سخن از نهرهاي شراب به ميان آمده است و
1. در تعابير عرفاني، «مي» بر غلبة عشق اطلاق ميشود و نيز بهمعناي ذوقي است كه از دل سالك برآيد و او را خوشوقت سازد (ر.ك: سيدجعفر سجادي، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص751).
2. «مستي» حيرتي است كه براثر مشاهدة جمال دوست بر سالك صاحب شهود دست دهد (ر.ك: همان، ص722).
3. «خال» نزد سالكانِ طريق و اهل ذوق، نقطة وحدت حقيقي است. لاهيجي گويد: «مبدأ و منتهاي كثرت، وحدت است و خال اشارت بدوست».(ر.ك: همان، ص336ـ337).
خداوند ميفرمايد: وأنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِين؛(1) «و [در بهشت براي تقواپيشگان] نهرهايي از بادهاي لذتبخش آشامندگان است». در آيهاي ديگر خداوند ميفرمايد: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛(2) «و [نيكوكاران را] پروردگارشان شرابي پاكيزه بنوشاند». همچنين در آيهاي ديگر آمده است كه پيشيگيرندگان در ايمان و جهاد و اطاعت خدا، از شرابي كه در بهشت به آنان مينوشانند، سردرد نميگيرند و مست و بيخرد نميشوند (لا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا يُنْزِفُون).(3)
شراب از آن جهت پليد و نجس است كه عقل انسان را زايل ميكند و براي بدن انسان زيانبار است و سلامت روان و اخلاق انسان را به خطر ميافكند؛ اما شرابي كه در بهشت به بهشتيان مينوشانند، از هر پليدي و ضرري مبرّاست و اطلاق مي و شراب براي آن نعمت بهشتي به جهت حالت وجد و سرور و فرحي است كه نوشيدن آن به بهشتيان ميدهد. بهكارگيري واژة «مي» و «شراب» در قرآن براي نعمت بهشتي و نيز استفاده از آن براي بيان غلبة عشق ازسوي عرفا و شعرا، به سبب حيثيت و ويژگي دوم شراب است كه همان به دست دادن حالت وجد، شدت سرور و فرح است. در اين كاربرد هرگز ويژگي نخست شراب كه ازالة عقل و زيانهاي معنوي و بدني شراب است، لحاظ نشده است.
لذتهاي برين، فرامادي و فراحيواني اولياي خدا
تعابير ذوقي و عرفاني اين مناجات كمتر در دعاها و مناجاتهاي ديگر بهكار رفته و بيترديد فهم آنها براي ما دشوار است. تنها چيزي كه ما از آنها ميفهميم اين است كه فراتر از لذتهاي حيواني و لذت حاصل از خوردن و خوابيدن، لذتهاي ديگري نيز هست كه
1. محمد (47)، 15.
2. انسان (76)، 21.
3. واقعه (56)، 19.
بندگان ويژة خدا دل در گرو آن لذتهاي برين معنوي دارند و دل به لذتهاي مادي و حيواني نميسپرند. بيپرده ميگويم كه بسياري از مؤمنان و دوستان اهلبيت(علیهم السلام) چنانكه نسبت به اهلبيت، امير مؤمنان و امام حسين(علیهم السلام) و يا حضرت ابوالفضل(علیه السلام) اظهار علاقه و محبت ميكنند و به آنان عشق ميورزند و براي آنان سوز و گداز دارند و اشك ميريزند، براي خدا اظهار محبت نميكنند و سوز و گداز ندارند. بااينحال در روايات و مناجاتها از انسانهايي سخن گفته ميشود كه سرشار از عشق و محبت به خدايند؛ از غم هجران معبود سخت ميگريند و اشك ميريزند، و از شوق وصال يار سرشار لذت ميشوند.
گرچه عبادت و بندگي، ممکن است به سبب ترس از آتش جهنم و يا به اميد دست يافتن به ثواب و پاداش بهشتي باشد، و البته اين دو انگيزه براي كساني كه در مراتب آغازين بندگي خداوند قرار دارند، مهم و تأثيربخش است، اما نبايد فراموش كنيم كه اين سطح از عبادت و اين انگيزهها براي اولياي ويژة خدا مطرح نيست. داعي و انگيزة آنان براي بندگي، ترس از حرمان لقاي معبود و اميد به وصال اوست. آنان توجهي به نعمتهاي عمومي و عادي بهشت، مانند ميوهها و گوشت پرندگان لذيذ ندارند و توجهشان معطوف به لذتهاي متعاليتر است. گرچه ما به چنان مقاماتي نرسيدهايم و چنان لذتهايي را درك نكرده و نچشيدهايم، آگاهي از آنها مفيد و ثمربخش است. چهبسا در انسان استعدادهايي باشد كه اوضاع محيط و ديگر عوامل، زمينة شكوفا شدن آنها را فراهم نياورد؛ اما در اوضاع ويژه، سخنان پندآموز و عبرتبخش و شرح حال اولياي خدا و مقامات والاي آنها، او را متحول ميسازد و چون مرهمي بر زخم، جانش را نيرو ميبخشد؛ چنانكه در طريق كمال و تعالي از ديگران پيشي ميگيرد.
ما از باب شكر نعمت خدا و قدرشناسيِ معارف و سخنان اهلبيت(علیهم السلام) آن معارف والا را بيان ميكنيم و گرچه خود شايستگي درك و فهم آنها را نداريم، ممكن است در گوشه و كنار، كساني باشند كه تأثير بپذيرند و خداوند شايستگي و قدرت فهم آنها را
به ايشان عنايت كند و درنتيجه، آنها به مطلوب و مقصود خود دست يابند؛ چنانكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ اِليَ مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه؛(1)«بسا كسي حامل فقه است براي كسي كه او افقه و داناتر از اوست».
در آغاز مناجات، امام(علیه السلام) فرمودند كه بشر از معرفت تو ناتوان است. در توضيح اين سخن، گفتيم كه معرفتِ كنه ذات و صفات الهي محال است و هرچه بشر بكوشد، نميتواند به آن مرتبه از معرفت دست يابد. زيرا بشر محدود است و معرفت كنه ذات و صفات خداوند بهمعناي احاطه بر خداوند است؛ حالآنكه احاطة محدود بر نامحدود و نامتناهي محال است و آن علم، تنها به خداوند اختصاص دارد. حتي اشرف مخلوقات، يعني رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز نميتواند به مقام معرفت كنه خداوند راه يابد. با توجه به اينكه چنين معرفتي براي انسان محال و تحققنايافتني است، امام(علیه السلام) آن را از خداوند درخواست نميكنند و معترفاند كه تنها خداوند علم احاطي به ذات و صفات خود دارد.
البته اظهار ناتواني از درك معرفت كنه خداوند بدان معنا نيست كه انسان به دنبال معرفت خداوند نرود و اگر مرتبة معرفت نامتناهي و نامحدود خدا براي ما حاصل نميشود، نبايد از مراتب متناهي و محدود معرفت خداوند چشم بپوشيم. برعكس؛ بايد بكوشيم با ارتقاي ظرفيت خود، مراتب معرفت الهي را پشت سر نهيم و به عاليترين رتبة معرفت الهي كه براي بشر ممكن و ميسور است دست يابيم. اگر انسان بهطور كلي در پي معرفت نرود و به معرفت ميسور دست نيابد، چه فرقي بين او و حيوان، و نيز چه فرقي بين مؤمن و كافر وجود دارد؟ پس درهرصورت ما بايد بكوشيم تا راهي براي معرفت خدا بجوييم و معرفت حصولي و حضوري خويش به خداوند را در حد ميسور افزايش دهيم.
نكتة ديگر آنكه، همة انسانها از نعمتها و امكانات مادي و دنيوي، مانند لذتهاي
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج2، ب21، ص164، ح17.
جنسي، خوردنيها، آشاميدنيها، رفاه و راحتي برخوردار ميشوند و مؤمن و كافر دراينزمينه مشتركاند. چهبسا بهرهمندي كفار از اين نعمتها بيشتر نيز باشد. حتي حيوانات نيز از اين نعمات برخوردارند. پس اين نعمتها براي انسان كمال بهشمار نميآيد، و زيبندة مؤمن نيست كه درخواستهاي او محدود به اين امور باشد. اگر درخواستها و نيازهاي ما منحصر به خانة خوب، همسر خوب، خودروي عالي و پست و مقام باشد، پس چه فرقي بين ما و كفار هست؟ آيا ما از نعمت اسلام و ايمان و معرفت اهلبيت(علیهم السلام) و ولايت آنها برخوردار شدهايم كه به اين امور پوچ و فاني بسنده كنيم و از نيازهاي متعالي غافل بمانيم؟ ازاينرو، امام(علیه السلام) در فراز دوم مناجات از خداوند درخواستهاي متعالي دارند و به ما نيز ميآموزند كه چنان درخواستهايي داشته باشيم. حضرت از خدا درخواست ميكنند كه ايشان را در زمرة كساني قرار دهد كه آنان را رهين لطف و عنايت خود قرار داده، و با توفيق الهي ريشههاي اشتياق به خدا در سينههايشان ريشه دوانيده است. اين ويژگي و ديگر ويژگيهايي كه امام(علیه السلام) دربارة بندگان واصل به خدا و محبت متعالي آنها بيان ميكنند، نشاندهندة ارتباط معرفت با محبت، و تأثير متقابل آن دو بر يكديگر است.
ارتباط دوسوية محبت و معرفت
اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه آيا محبت موجب و برانگيزانندة معرفت است؛ يا برعكس، معرفت برانگيزاننده و موجب محبت به خداست؟ همانند اين پرسش دربارة ايمان و عمل نيز مطرح است: آيا ايمان به خدا موجب انجام عمل صالح ميشود، يا برعكس؟ پاسخ اين است كه آن دو تأثير متقابل بر يكديگر دارند. هم ايمان موجب انجام عمل صالح ميشود و هم عمل صالح، ايمان انسان را ارتقا ميبخشد. همچنين مرتبهاي از معرفت، پايهگذار نخستين مرتبة محبت خداست و سپس با گسترش آن
محبت و عمق يافتن آن، معرفت انسان به خدا افزايش مييابد. هرچه معرفت بيشتر شود و انسان به مراتب والاتري از معرفت دست يابد، مراتب بيشتر و والاتري از محبت خدا در دل او پديد ميآيد. پس هريك از آن دو، موجب تقويت ديگري ميشود.
بهطور طبيعي انسان تا چيزي را نشناسد و در آن حسن و جمالي نيابد، آن را دوست نخواهد داشت؛ زيرا دوست داشتن، امري ادراكي است و پاية آن، معرفت است. تا انسان نداند كه خدا دوستداشتني است، او را دوست نخواهد داشت. همچنين هر چقدر معرفت انسان بيشتر و زندهتر و كارآمدتر باشد، تأثيرش بر عمل انسان بيشتر خواهد بود. در مقابل، معرفت انسان اگر كمفروغ باشد، تأثيري بر رفتار ما نميگذارد. همة ما ميدانيم كه خدا حاضر و ناظر اعمال ماست و ما در پيشگاه او هستيم؛ اما اين معرفتْ چون زنده و پويا نيست تأثيري بر زندگي ما ندارد. شرط زنده و پويا ماندن معرفت اين است كه همواره به آن توجه كنيم و نگذاريم فراموش شود.
گاه انسان ميشنود كه صد يا هزار سال پيش شخصي اهل فداكاري و خدمت به مردم بوده است. انسان بااينكه او را نديده، و سود و خيري نيز از او به انسان نرسيده، چون باور ميكند كه او كمالي داشته است، به او محبت ميورزد. پس وقتي انسان كمالي را در كسي بيابد، خواهناخواه مرتبهاي از محبت به او در انسان پديد ميآيد و اين محبت تقويتشدني و افزايشپذير است؛ چنانكه در محبتهاي عادي كه بين دوستان و خويشان و همسايگان برقرار است، هر چقدر انسان به آنها بيشتر توجه كند، محبتش افزايش مييابد، و هرچه توجه انسان به آنها كمتر شود و فاصله و جدايي بيشتري افتد، از آن محبت كاسته ميشود؛ تا جايي كه آن محبت يكسر از ميان ميرود.
راهكار تقويت محبت به خدا و اولياي او
با توجه به تلازمي كه بين معرفت و محبت هست، ادعيه و زيارتهايي كه در بارة
ائمة اطهار(علیهم السلام) وارد شده و بهويژه زيارتنامة امام حسين(علیه السلام)، علاوه بر آنكه موجب استحكام اعتقادات مذهبي و معرفت ما دربارة اهلبيت(علیهم السلام) ميشوند، بُعد ديگر روان ما، يعني محبت ما به اهلبيت(علیهم السلام) را نيز تقويت ميكنند. اصليترين ابعاد روح انسان، دو بعد شناخت و معرفت، و احساس و عواطفاند و تقويت اين دو بُعد، موجب تقويت انسانيت ميشود. در مقابل، هرچه از معرفت و عواطف انسان و از جمله محبت او به ارزشها و مقدسات كاسته شود، او از انسانيت بيشتر فاصله ميگيرد. انسان عاري از معرفت و خودخواه و خودپرست كه تنها به فكر خويش است و عاطفه و محبتي به ديگران ندارد، صورتش صورت انساني است، اما قلبش، حيواني؛ بلكه به تعبير قرآن از حيوانات نيز پستتر است (أُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَل).(1)
گرامي داشتن ياد اهلبيت(علیهم السلام) و از جمله ياد امام حسين(علیه السلام) و سلام بر او، كه در جايجاي معارف اهلبيت(علیهم السلام) بدان سفارش شده، تدبيري است برگرفته از حكمت الهي، براي تقويت بُعد معرفتي و نيز بُعد عاطفي وجود ما، و درنتيجه، رشد جنبة انسانيت ما. بهتجربه دريافتهايم كه هر چقدر ميزان محبت و علاقهمندي خود را به دوستان خود نشان دهيم و در عمل همواره به آنان ثابت كنيم كه دوستشان داريم، آن پيوند دوستي تقويت ميشود و دوام مييابد؛ اما اگر اظهار دوستي و محبت نكنيم، رفتهرفته آن محبت و علاقه از بين ميرود. اگر وقتي ما به دوستمان و كسي كه به او ارادت داريم برخورد ميكنيم، اظهار ارادت كنيم و زبان به ستايش او بگشاييم، محبت او به ما بيشتر ميشود؛ اما اگر از كنار او بگذريم و به او سلام نكنيم، از آن محبت كاسته ميشود.
نكتة ديگر آنكه، انگيزة افراد در اظهار دوستيها و محبتها متفاوت است. گاه انسان سراغ دوستش ميرود تا از او پولي قرض كند و يا كمكي بخواهد؛ اما گاه دلش براي
1. اعراف (7)، 179.
دوستش تنگ شده و براي رفع دلتنگي سراغ او ميرود و خواستة ديگري از او ندارد. اين اظهار محبت گرچه خالصانهتر از اظهار محبتي است كه با انگيزه درخواست مادي انجام ميپذيرد، بههرجهت برطرف كنندة نياز روحي انسان است و به يک معنا به انگيزة منفعتجويي انجام ميپذيرد. عاليترين و خالصانهترين محبت آن است كه بدون انگيزة نفساني باشد و انسان در اظهار محبت نسبت به محبوب خويش، در پي نفع و خواستة خود نباشد؛ بلكه خود را فراموش كند و همة توجهش معطوف به محبوب شود؛ با كمال خضوع در پيش پاي محبوب به خاك افتد و خود را فاني در او ببيند.
وقتي انسان به خداوند و اهلبيت(علیهم السلام) و مقدساتْ معرفت داشته باشد و به لوازم اين معرفت عمل كند، بدانها محبت مييابد و آنگاه با توجه بيشتر به محبوب و ترتيب اثر دادن به آثار اين محبت، معرفت او و بهويژه معرفت حضوري او به خداوند خالصانهتر و آگاهانهتر ميشود. همچنين با گسترش فزونتر آن معرفت و محبت، رابطة قلبي او با خداوند و مبدأ هستي عمق بيشتري مييابد. چنانكه گفتيم انسان علاوه بر معرفت حصولي به خداوند كه بهوسيلة مفاهيم ذهني حاصل ميشود، معرفت حضوري و بهتعبيرديگر، شناخت قلبي به خداوند نيز دارد. در پرتو همين معرفت حضوري است كه دل انسان گرايش و توجه به كسي دارد كه به او روزي ميدهد، در تنگناها و سختيها او را ياري ميرساند و از خطرها حفظ ميكند. وقتي انسان احساس كند كه درها بهروي او بسته است و هنگامي كه اميدش از اسباب و وسايل قطع شود، احساس ميكند كسي هست كه او را نجات دهد. اگر توجه انسان به اين معرفت، كه بهوسيلة مفاهيم و صور ذهني حاصل نيامده، بيشتر شود و بكوشد كه توجه قلبي بيشتري به خداي بلندمرتبه و وسايط فيض داشته باشد، معرفتش شفافتر، بيپيرايهتر و نابتر ميشود.
البته علم حصولي و ذهني به خداوند بلندمرتبه نيز ميتواند موجب گسترش آن معرفت حضوري و قلبي شود. اين بهدليل ارتباط بين علم حصولي و حضوري است كه
مسئلهاي روانشناختي است. روانشناسان مسلمان و بهويژه اهل عرفان بايد اين مسئله را كانون بحث و بررسي قرار دهند و ميزان تأثير علم حصولي بر علم حضوري انسان را مشخص سازند.
انسان فطرتاً كسي را كه به او خدمت ميكند، دوست ميدارد. اگر در هنگام نيازمندي و ناداري كسي به ما كمك كند و پولي به ما قرض دهد، و بدانوسيله مشكل ما مرتفع شود، او را دوست خواهيم داشت. اگر ما باور داشته باشيم كه هرآنچه داريم از خداست و همة نعمتها را خداوند به ما ارزاني داشته است؛ همچنين اگر معتقد باشيم خداوند مادري مهربان در اختيار ما نهاد كه با همة وجود به ما خدمت كند و به پرورش و تربيت ما همت گمارد و همو اين نظام اسلامي را در اختيار ما نهاد تا در پناه آن در آسايش و امنيت بهسر بريم، آنگاه او را دوست خواهيم داشت و پيشاني شكر در پيشگاهش بر زمين ميساييم. مگر ميشود انسان كسي را كه كمكي محدود به او كرده (مثلاً چند هزار تومان به او قرض داده است) دوست بدارد، اما خداوندي را كه او را غرق نعمت ساخته و هستي و هرچه را دارد در اختيارش نهاده، دوست نداشته باشد؟
مشكل آن است كه محبت خدا در دل برخي استقرار نيافته و پايدار نشده است؛ ايشان وقتي دربارة نعمتهاي خدا ميانديشند، به ياد خداوند ميافتند و احساس محبت به او دارند؛ اما وقتي پاي محبوبهاي ديگر به ميان ميآيد، خدا را فراموش ميكنند. آنان در مقام تعارض و تزاحم بين خواستههاي نفساني و دنيوي با خواستههاي الهي و معنوي، و نيز تزاحم بين محبت به غيرخدا با محبت به خدا، خواستههاي نفساني و محبت به غيرخدا را ترجيح ميدهند. ازاينرو، امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست ميكنند كه محبت به خود را چون درختي تنومند كه ريشه در اعماق وجود ايشان دوانيده باشد، قرار دهد؛ تا هوسها و تندبادهاي عواطف و احساسات غيرالهي، آن را از جاي برنكند. محبت به خدا نبايد چون گياه و نهالي نورسته باشد كه با وزش بادي از جاي كنده شود و محبت
به غيرخدا برجاي آن بنشيند؛ يا آنكه وقتي انسان به خيال خام خود از برخي از كارها و تقديرات خدا خوشش نيامد و ناراحت شد، محبت به خدا را فراموش كند.
جلوههاي ناب محبت به خدا
در روايتي چنين آمده است:
أَنَّه(صلی الله علیه و آله) سَلَّمَ عَلَيْهِ غُلاَمٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشٍّ لَهُ وَتَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبي(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ: أتُحِبُّنيِ يَا فَتَى؟ فقال: إِي وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ. فَقَالَ لَه: مِثْلَ عَيْنَيْكَ؟ فَقالَ: أَكْثَرَ؟ فَقالَ: مِثْلَ أبِيكَ؟ فَقَالَ: أَكثَرَ. فَقالَ: مِثْلَ أمِّكَ؟ فَقالَ: أَكَثَرَ. فَقالَ: مِثلَ نَفْسِكَ؟ فَقالَ: أَكثرَ وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ فَقالَ: أَمِثْلَ رَبِّكَ؟ فَقال: اللهَ اللهَ اللهَ يا رَسُولَ اللهِ لَيْسَ هَذَا لَكَ ولاَ لأَحدٍ، فَإِنَّمَا أحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللهِ. فَاْلتَفَتَ النَبِّيُِ إِلىَ مَنْ كانَ مَعَهُ وَقَالَ هَكَذَا كُونُوا، أَحِبُّوا اللهِ لإحسانِهِ إِليَكُمْ وَإِنْعَامِهِ عَليكُمْ وأَحِبُّوني لِحُّبِ الله؛(1) «پسري به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سلام، و بهروي آن حضرت تبسم كرد. حضرت به او فرمود: مرا دوست ميداري، اي جوان؟ عرض كرد: آري؛ به خدا سوگند، اي رسول خدا. حضرت فرمود: مانند چشمانت مرا دوست داري؟ عرض كرد: بيشتر. فرمود: مانند پدرت؟ عرض كرد: بيشتر. حضرت فرمود: به اندازة مادرت مرا دوست داري؟ عرض كرد: بيشتر. فرمود: به اندازة خودت مرا دوست داري؟ عرض كرد: بيشتر، به خدا قسم، اي رسول خدا. فرمود: به اندازة خدا مرا دوست داري؟ عرض كرد: الله الله الله اي رسول خدا! نه، اين مقام براي تو نيست و نه براي هيچكس. من تو را براي خدا دوست دارم. حضرت به همراهان خود روي كرد و فرمود: اينگونه خدا را بهواسطة احسان به
1. ديلمي، ارشاد القلوب، ج1، ص161.
شما و نعمتهايي كه به شما ارزاني داشته دوست بداريد و مرا هم بهواسطة دوستي خدا دوست بداريد».
وقتي خداوند حضرت ابراهيم(علیه السلام) را به مقام خُلّت رساند و او را خليل خود قرار داد و فرمود: وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلا؛(1)«و خدا ابراهيم را دوست خود قرار داد». برخي از فرشتگان به يكديگر گفتند: خداوند كسي را كه از نطفه آفريده شده، خليل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظيم بخشيد. خداوند به فرشتگان وحي كرد كه وارستهترين فرد و رئيس خود را برگزينند. آنان از بين خود جبرئيل و ميكائيل را برگزيدند و آن دو بهصورت انسان به زمين فرود آمدند. آن روز حضرت ابراهيم(علیه السلام) گوسفندان خود را جمع آورده بود؛ چه آنكه حضرت ابراهيم(علیه السلام) چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هريك از آنها قلادهاي زرين آويخته بود. ايشان همچنين چهل هزار گوسفند شيرده، و شترها و گاوهاي فراوان داشت. آن دو فرشته در دو سوي گلههاي حضرت ابراهيم(علیه السلام) ايستادند و يكي از آن دو، با صدايي زيبا و بلند گفت: سبّوح قدّوس. ديگري در پاسخ او گفت: ربُّ الملائكة والروح. حضرت ابراهيم(علیه السلام) با شنيدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد كه مدهوش شد و وقتي به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتيد بازگوييد، نيمي از مالم را به شما ميبخشم. در مرتبة سوم گفت اگر دوباره آن را بازگوييد، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اينجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پي بردند.(2)
وقتي درختِ محبت خدا در اعماق دل انسان ريشه دوانيد و استوار و تنومند شد، انسان با شنيدن نام خدا سرشار از لذت ميشود و به وجد ميآيد؛ ميخواهد بيشتر دربارة محبوب بشنود و ارتباطش را با او پايدارتر سازد. در مقابل، كساني كه دلشان از
1. نساء (4)، 125.
2. ر.ك: مولامحسن فيض كاشاني، تفسير صافي، ج2، ص325ـ326.
محبت خدا تهي است و محبت به غيرخدا بر دلشان نقش بسته، از شندين نام خدا ناراحت ميشوند: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُون؛(1)«و چون خداوند به يگانگي ياد شود، دلهاي كساني كه به آن جهان ايمان ندارند برَمَد، و وقتي آنان كه جز او هستند [معبودهايشان] ياد شوند، ناگاه شادمان گردند».
اگر انسان جوياي معرفت متعالياي باشد كه دست يافتن به آن براي انسان ممكن است (معرفتي كه چون كيميا وجود انسان را متحول ميسازد)، بايد به مرتبة محبت عميق و پايدار به خداوند دست يابد، و البته هم دست يافتن به آن معرفت و هم كسب اين مرتبة محبت، با توفيق و عنايت الهي حاصل ميشود. اگر ما از اهميت و ارزش اين مراتب عالي محبت و معرفت خداوند آگاه ميبوديم، بهجاي آنكه از خداوند نان و آب، و پست و مقام، و ديگر امكانات بيمقدار دنيوي را درخواست كنيم، سرلوحة خواستهها و نيازمان را محبت و معرفت خدا قرار ميداديم.
1. زمر (39)، 45.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org